• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4051روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

(ای بی کفن برادرم)

برادر تو بودی پناه کودکان من  ابی الفضل

قطره آبی رسان بر لب تشنگان من ابی الفضل

یاور اهل بیت سرور یاوران من   ابی الفضل

خیز و برپا نما پرچم کاروان من   ابی الفضل

ابی الفضل ابی الفضل، ای بی کفن برادرم

ابی الفضل ابی الفضل، پشت و پناه لشگرم


گشته دستت جدا ز تیغ دشمنان کین ابی الفضل

بر سرت آمده ضربت بی امان کین   ابی الفضل

غوطه در خون شدی از چه فتادی بر زمین ابی الفضل

پیکرت غرقه خون دادی سرت به راه دین ابی الفضل

ابی الفضل ابی الفضل، ای بی کفن برادرم

ابی الفضل ابی الفضل، پشت و پناه لشگرم


سکینه تشنه لب گریه کند برای تو  ابی الفضل

ربابه پرتعب ناله کند برای تو   ابی الفضل

زینبم سرزنان سینه زند برای تو   ابی الفضل

بی رمق چشم من خون چکد از برای تو ابی الفضل

ابی الفضل ابی الفضل، ای بی کفن برادرم

ابی الفضل ابی الفضل، پشت و پناه لشگرم


بی تو ای برادر با دشمنم چها کنم   ابی الفضل

در صف لشگرم از چه علم بپا کنم  ابی الفضل

از غم مرگ تو شیون و ناله­ها کنم  ابی الفضل

صبر و طاقت کنون از کف خود «رها» کنم ابی الفضل

ابی الفضل ابی الفضل، ای بی کفن برادرم

ابی الفضل ابی الفضل، پشت و پناه لشگرم

 

بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

شنبه 4/9/1391 - 15:13
شعر و قطعات ادبی

(سقای دشت بلا)

ای مظهر شجاعت، ای منبع سخاوت

ای حافظ خیام، گلزار آل عصمت

ای مه لقا ابوالفضل، ای باوفا ابوالفضل

ای مهربان ابوالفضل ، ای قهرمان ابوالفضل

سقای دشت بلا پور علی ابوالفضل


فریاد و شور و غوغا،در علقمه بپا شد

سردار و ساقی­ دین،دستش ز تن­ جداشد

مولای من ابوالفضل ، آقای من ابوالفضل

سالار من ابوالفضل ، ای جان من ابوالفضل

سقای دشت بلا پور علی ابوالفضل


ای ماه آل هاشم، سالار دین ابوالفضل

خیز و علم بپا كن، ای مه جبین ابوالفضل

یار حسین ابوالفضل، عشق حسین ابوالفضل

جان حسین ابوالفضل، روح حسین ابوالفضل

 

بهروز قاسمی(رها)

  behroozraha

 

شنبه 4/9/1391 - 15:2
شعر و قطعات ادبی

 

(مظلومه زینب)

زینب پریشـان ، در نیـنوا شـد

در  قتــلگاه ، کـرببــلا  شـد

در خیمه دورش،شوری بپا شد

بی عم و بابا ، ماتم سـرا شـد

مظلومه زینب، مظلومه زینب

 

داغ بـرادر ، پشـتش شـکسته

ازاین مصیبت،غمگین وخسته

صد تـازیـانه ، بـر تن نشسته

دل بـر امیـد ، یارب ببســته

مظلومه زینب، مظلومه زینب

 

قدش خمیده ، از مرگ اکبر

اشکش روانه ، در هجر اصغر

از داغ عبـاس ، زار و مکدر

قلبش شکسته،ازعون وجعفر

مظلومه زینب، مظلومه زینب

 

جور و ستم در ، شـام خرابست

چشم رقیه ، گویا به خواب است

زینب ز داغش ، چون دل کباب

تنهایی بهرش،رنج و عذاب است

مظلومه زینب، مظلومه زینب

 

 بهروز قاسمی(رها)

behroozraha

 

 

شنبه 4/9/1391 - 2:9
شعر و قطعات ادبی

 

 ((یتیمی))

یتــیمی  رنج  بی پـایـان یتـیمی       یتــیمی  محنـت  دوران  یتـیمی

یتــیمی اشک و آه و غصه و غم        یتــیمی حسرت وافسوس ­وماتم

یتــیمی در دل شب گـریه کردن       یتــیمی نـالـه  ســوزنده  کـردن

یتــیمی با محن همــخانه بودن        یتــیمی دور از کـاشـانـه  بـودن

یتیــم از بی کسـی فـریـاد دارد       شــکایت زین  همـه بیــداد دارد

غم­ غربت به جـانش ریشـه دارد      به کنـج  بی کسـی انـدیشـه دارد

بگـرید از  گـزنـد ایـن  زمـانـه       بـه  درگـاه  خــداونـد  یگـانـه

یتیـــم هست وشب و دردنهانی       یتیـــم هست و قضای آسـمانی

یتیـــم  و نـالـه و رنج  فـراوان       غم و افســردگی انـدر بیــابـان

یتـیم و اوج تنـهایـی و وحشت        هراس­ و اشک­ وآه ­وخوف­ وحسرت

یتیم ­در دشت غم ها دل فگارست         قرین ­با غصه وغمگین و زاراست

یتیم با درد و غم همخانه باشد         اگرچـه دختــری دردانـه بـاشـد

یتیـمی چـون رقیـه آه و نـالـه         میـان خار خشـکی همـچو لالـه

ز ســوز آتش و ظلم سـتمکار         پنـاه بـردن بـه زیـر بـوتـه خار

به جای آب و جای نان شیرین        سـر  بـابـا  میـان طشت زریـن

رقیـه آرزو  دارد  کـه  شــایـد        ســرش بـر زانـوی بـابا گذارد

غم هجــران بابا بس گرانست         چو بغضی در میان دل نهـانست

چـه سخته انتــظار روی بـابـا        بیــا عمـه کـه داری بـوی بـابـا

دل زینب از این بیداد خونست       که دیگر طاقتش ازکف ­برونست

رقیه دل شکسته،غمگسار است       بسی می­نالد و بس بی­قرار است

ســر بابا آمد ســوی دختــر         ز شوقش گوهری بگرفته در بر

ز عشــق آن سـر تابان خندید        سرش راشانه کرد و زود خوابید

رقیه روح خود از تن به درکرد       سوی بابا چه مسـتانه سفر کرد

به شیعه ای خدا اجری عطاکن      دل مارا  ز رنج و غم«رها» کن

 

بهروز قاسمی (رها)

Behroozraha

 

شنبه 4/9/1391 - 2:5
اهل بیت

 جسارتهاى ابن زیاد به سر مطهر امام حسین علیه السلام

ابن زیاد در میان مردم اعلام عمومى نمود و اذن عام داد تا نزد او آیند مردم جمع شدند، سپس فرمان داد تا سر مقدس امام حسین را حاضر کردند،
سر را آوردند، همینطور به آن سر مطهر نگاه مى کرد و مى خندید، و با چوبدستى که در دستش بود به لب و دندان سیدالشهداء اشاره مى کرد و مى گفت : زیبا دندانى دارد،
زید ابن ارقم که از صحابه پیامبر است در مجلس بود، وقتى دید عبیدالله از این عمل خود دست بردار نیست ، صدا زد، چوبدستى را از این لب و دندان بردار، سوگند به خدائى که جز او خدائى نیست ، خودم دیدم که لبهاى پیامبر بر این دو لب و مى بوسید، سپس سر به گریه گذارد.
تا چند زنى ظالم چوب این لب عطشان را         بردار از این لبها این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر مهمان بود اى کافر         تا چند روا دارى آزردن مهمان را
در نزد تو تقصیرش جز خواندن قرآن نیست         با چوب نیازارد کس ‍ قارى قرآن را
بهر چه زنى هى چوب بر بوسه گه احمد         او بوسه مدام از مهر زد این لب و دندان را
تا چند کنى ظالم خون دل دل اطفالش         منماى پریشان تر این جمع پریشان را
ابن زیاد ملعون گفت : خدا چشمهایت را بگریاند، اگر نه این است که پیرو بى عقل شده اى گردنت را مى زدم ، زید برخاست و رفت ، وقت رفتن گویند سخنى گفت که اگر ابن زیاد مى شنید او را مى کشت ، او گفت : ملک عبد عبدا فاتخذهم تلدا مرحوم شعرانى گوید: ترجمه این جمله در فارسى همانند مثلى است که گویند: مرده را که رو بدهى کفن خود را آلوده مى کند، یعنى بنى امیه حد نگه نداشتند،
سپس ادامه داد: اى گروه عرب شما بعد از این برده هستید، پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود کردید، او نیکان شما را مى کشد و بدها را بنده خود کند، به ذلت تن دادید، دور باد آن که به ذلت رضا داد(
۱).
طبق برخى از روایات مالک ابن انس یا انس بن مالک نیز اعتراض کرد و حدیث پیامبر را خواند و ابن زیاد گفت : روزى در مقابل روز بدر!! قیس ابن عباد نزد ابن زیاد بود، به قیس گفت : راجع به من و حسین چه مى گوئى ؟ قیس گفت : جد او و پدر و مادر او روز قیامت او را شفاعت مى کنند، جد تو و پدر و مادرت هم تو را شفاعت مى کنند!! ابن زیاد خشمگین شد و او را از مجلس بیرون کرد
هشام ابن محمد گوید: ابن زیاد کاهنى داشت ، به ابن زیاد گفت : برخیز و پاى خود را بر دهان دشمنت بگذار، سپس کارى کرد که قلم از نوشتن آن شرم دارد، شاعرى به عربى گفته است که 
چوب منبر پیامبر را احترام مى کنند، اما اولاد پیامبر در زیر پاى آنان است
خداى جزاى خیر دهد مختار را که از ابن زیاد انتقام گرفت وقتى سر ابن زیاد را نزد مختار آوردند، او مشغول غذا خوردن بود، خداوند را بر پیروزى سپاس نمود، و گفت : سر حسین ابن على را در حالى که او غذا مى خورد نزد ابن زیاد نهادند، الان سر ابن زیاد را نزد من در وقت غذا آورده اند، وقتى از غذا فارغ شد، برخاست با کفش پا بر صورت ابن زیاد گذارد، سپس کفنش را نزد غلامش انداخت و گفت : این را بشوى که بر صورت کافر نجسى قرار دادم .
در کتاب حبیب السیر آمده است که چون سر مقدس امام حسین را نزد ابن زیاد آوردند، آن را برداشته بر او و موى او مى نگریست ، ناگاه لرزه بر دست شومش افتاد، آن سر مکرم را بر روى ران خود نهاد، قطره اى خون از آن چکید، از جامه هاى آن ملعون درگذشت و رانش را سوراخ کرد، بطوریکه زخم و بدبو شد، جراحان هر چه تلاش کردند، معالجه نشد، به ناچار ابن زیاد همواره با خود مشک بر مى داشت تا بوى بد ظاهر نشود.(
۲)
اى چرخ غافلى که چه بیداد کرده اى         وز کین چه ها در این ستم آباد کرده اى
در طعنت این بس است که عترت رسول         بیداد کرده خصم و تو امداد کرده اى
اى زاده زیاد نکرده است هیچگه         نمرود این عمل که تو شداد کرده اى
بهر خسى که بار درخت شقاوت است         در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده اى
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو         با مصطفى و حیدر و اولاد کرده اى
حلقى بود که بوسه گه مصطفى مدام         آزرده اش به خنجر فولاد کرده اى
ترسم تو را دمى که به محشر در آورند         از آتش تو دود به محشر در آورند
سپس خاندان عترت و اهل بیت سیدالشهداء را بر مجلس ابن زیاد وارد کردند، دختر امیرالمؤ منین زینب کبرى در حالى که بدترین لباس خویش را به تن داشت به صورت گمنام در میان کنیزانش وارد مجلس شد و در گوشه اى نشست ، ابن زیاد گفت : این گوشه نشین که همراه زنان است کیست ؟ حضرت جوابى نداد، بار دوم و سوم تکرار کرد، یکى از کنیزان گفت : شکر خداى را که شما را رسوا کرد و کشت و افسانه شما را دروغ ساخت ، زینب کبرى فرمود: شکر خداى را که ما به پیامبر گرامى داشت ، و ما را از پلیدى پاک نمود، پاک کردنى ، همان انسان فاسق رسوا مى شود و شخص فاجر دروغ مى گوید و او ما نیستیم ، دیگرى است ، و الحمدالله ، ابن زیاد گفت : کار خدا را با خاندان خود چگونه دیدى ؟ حضرت فرمود: خداوند کشته شدن را بر آن ها نوشت و به سوى آرامگاه خود شتافتند، و طبق روایتى فرمود: من جز زیبائى ندیدم اینان گروهى بودند که خداوند کشتن شدن را بر آن ها نوشت و به سوى آرامگاه خود شتافتند و بزودى خداوند میان تو و آنها جمع مى کند، و با هم احتجاج خواهید کرد، بنگر چه کسى رستگار است اى پسر مرجانه ، مادرت به عزایت نشیند
ابن زیاد خشمگین گردید، عمرو ابن حریث وساطت کرد و گفت : این زن است و زن را به سخن مؤ اخذه نشاید،
ابن زیاد بگفت : از گردن کشى بزرگ تو و خویشان تو عقده اى داشتم خداوند دلم را خنک کرد، از این سخن دل دختر امیرالمؤ منین شکست و گریان شد سپس فرمود: سرور مرا کشتى و خاندان مرا بر انداختى ، فرع مرا بریدى و ریشه مرا کندى ، اگر شفاى تو در این بود، شفا یافته اى ، ابن زیاد گفت : این گونه سخن قافیه بافى است پدر او هم شاعرى خوش قافیه بود، حضرت فرمود: زن را با قافیه چه کار؟ سرم گرم کار دیگر است از سوز سینه چیزى بر زبانم جارى شد،
ابن زیاد متوجه امام سجاد شد، پرسید: تو کیستى ؟ حضرت فرمود: من على ابن حسین هستم ، ابن زیاد گفت : مگر خداوند على ابن حسین را نکشت ؟ حضرت فرمود: خداوند وقت مرگ جانها را مى گیرد
ابن زیاد خشمگین شد و گفت : تو هنوز جرات جواب دادن به مرا دارى ؟ ببرید او را و گردنش را بزنید، اینجا بود که زینب کبرى خود را بحضرت سجاد آویخت و فرمود: اى پسر زیاد، آنچه از خون ما ریختى بس است و حضرت را در آغوش گرفت بخدا هرگز از او جدا نشوم ، اگر خواستى او را بکشى مرا هم با او بکش ،
ابن زیاد نگاهى به حضرت زینب و امام سجاد انداخت سپس گفت : خویشى عجیب است ، بخدا که این زن دوست دارد که او را با وى بکشم ، او را رها کنید، آنچه دارد (از بیمارى ) او را کافى است .(
۳)
آنگاه دستور داد اسیران را در کوچه و بازار بگردانند، سر مقدس امام حسین علیه السلام نیز با آنها بود، زید ابن ارقم گوید: سر سیدالشهداء بر نیزه اى بود من در اتاق بالا بودم ، وقتى سر مقابل من رسید، شنیدم قرآن مى خواند و مى گوید: ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا، مو بر بدنم راست شد، صدا زدم سر مطهر تو اى پسر پیامبر و کار تو بخدا عجیب تر است ، عجیب تر است 
سپس اسیران را به زندان بردند، و ابن زیاد به منبر رفت و سخنرانى کرد و در آن به سیدالشهداء و حضرت على علیه السلام جسارت کرد، عبدالله ابن عفیف ، برخاست و به ابن زیاد پرخاش کرد، ابن زیاد این پیرمرد نابینا را طى جریانى که در تاریخ آمده است به شهادت رساند سپس سر مطهر سیدالشهداء و سایر شهدا را با عده اى به نزد یزید فرستاد


نویسنده:سید محمد نجفی یزدی

پی نوشت
۱- نفس المهموم .
۲- نفس المهموم .
۳- نفس المهموم از ارشاد.

behroozraha

 

شنبه 4/9/1391 - 1:59
اهل بیت

شجره ملعونه بنى امیه در قرآن

اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنو امیه و ابن آکله الاکباد اللعین ابن اللعین على لسانک و لسان نبیک صلى الله علیه و آله فى کل موطن و موقف وقف فیه نبیک صلى الله علیه و آله، اللهم العن اباسفیان و معاویه و یزید بن معاویه علیهم منک اللعنه ابد الابدین و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان بقلتهم الحسین صلوات الله علیه، اللهم فضاعف علیهم اللعن منک و العذاب الالیم... (فرازى از زیارت عاشورا)
و ما جعلنا الرویا التى اریناک الافتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن و نخوفهم فما یزید هم الا طغیانا کبیرا (
۱)
مفسران عموما در تفسیر این آیه شریفه نوشته اند: رسول اکرم صلى الله علیه و آله در خواب دید میمون ها بر منبر او بالا مى روند. حضرت سخت متاثر شد. جبرئیل نازل شد و خواب را تعبیر نمود و گفت: بنى امیه بر بنى هاشم غلبه مى کنند و از منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله بالا مى روند، آنها شجره ملعونه هستند روایت شده که از این تاریخ دیگر کسى خنده بر لب پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ندید. (
۲)
نیز از آیاتى که در ذم بنى امیه نازل شده، سوره قدر است. مقصود از الف شهر دولت بنى امیه است که هزار ماه بود، و از برکات و ثواب لیله القدر محروم بودند و خیر اخروى یک شب قدر از خیر دنیوى هزار ماه ریاست بنى امیه بیشتر است چنان که فخر رازى در تفسیر کبیر و ابن اثیر در اسد الغابه از امام مجتبى علیه السلام نقل مى کنند که رسول خدا صلى الله علیه و آله در خواب دید که بنى امیه پاى بر منبرش مى گذارند و نیز مى گوید: روایت شده که جست و خیز مى کنند بر منبرش چون بوزینه گان. پس خداى تعالى این آیات را فرستاد: انا انزلناه...خیر من الف شهر.
قاسم که راوى حدیث است مى گوید: حساب کردیم دیدیم ملک بنى امیه هزار ماه است. (
۳)
مسعودى در مروج الذهب مى گوید: جمع مدت سلطنت بنى امیه تا زمانى که منقرض شدند و خلافت به بنى العباس منتقل شد، هزار ماه کامل بود بدون کم و زیاد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله همیشه ابوسفیان را لعن مى کرد و مى فرمود: اللعین بن اللعین، الطلیق بن الطلیق. و نیز رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده است: هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید. (
۴)

نسب بنى امیه

در نسب بنى امیه و سخن بسیار است. آنچه که در رد نسبت بنى امیه به قریش گفته شده این است که امیه بنده اى رومى بود، عبد شمس او را خرید و به رسم عرب در جاهلیت او را پسر خود خواند و کلام امیرالمومنین علیه السلام در یکى از نامه هایش به معاویه مرقوم فرمود:
لیس امیه کهاشم و لاحرب کعبد المطلب، و لا ابوسفیان کابى طالب و لا المهاجر کالطلیق و لا الصریر کاللطیق
به تصریح دانشمندان مانند محمد عبده مصرى در شرح نهج البلاغه صریر کسى راگویند که صحیح النسب باشد، و لصیق کسى است که بیگانه باشد و او را به فامیل و قبیله چسبانده باشند.
امیه مرد بدنامى بود که متعرض زنان مى شد و به فحشا و زنا معروف بود و کسى است که به ده سال جلاى وطن و ترک مکه محکوم شد، به شام رفت و در آن جا ده سال ماند و در آن جا با زن یهودى شوهردارى زنا کرد. آن زن در فراش شوهرش که یهودى بود پسرى آورد و امیه او را به خود ملحق کرد، و او را ذکوان نامید، و کنیه اش را ابى عمرو نهاد و زن خودش را در زندگى خودش به او داد. و این ذکوان پدر ابى معیط و جد عقبه پدر ولید بن عقبه، برادر مادرى عثمان است. (
۵)

خاندان ابوسفیان

در میان تمام کسانى که در مقابل دعوت اسلام به توحید و خداپرستى عناد ورزیده، و لجوجانه مخالفت کرده، و مقاومت نشان دادند، ابوسفیان فساد و عناد و اصرارش از دیگران بیشتر بود، براى خاموش کردن انوار آفتاب اسلام تلاش کرد و در جنگ بدر و احد و خندق سردار لشکر و زعیم سپاه کفر بود.
ابوسفیان خودش و زنش و پسرانش آنچه توانستند پیغمبر صلى الله علیه و آله را آزردند و از شرک وکفر پشتیبانى نمودند. در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاویه، حنظله و عمرو شرکت داشتند. على علیه السلام حنظله را کشت، و عمرو را اسیر کرد، و معاویه گریخت، و آن چنان فرار کرد که وقتى به مکه رسید پاهایش ورم کرده بود و تا دو ماه خود را معالجه مى کرد (
۶) ابوسفیان گفت: به خدا اگر زنده بمانم حکومت را از دست هاشمیان بیرون خواهم کرد. (۷)
هنگامى که عثمان به خلافت رسید، ابوسفیان بر او وارد شده اظهار داشت: خلافت را چون گوى در دست بنى امیه بچرخان که خلافت و رسالت جز سلطنت چیز دیگرى نیست، و من بهشت و جهنمى نمى فهمم. (
۸)
ز مخشرى گوید: ابوسفیان مردى بود کوتاه قامت و بدشکل و صباح که مزدور و اجیر ابوسفیان بود از طراوت جوانى برخوردار بود. هند این جوان را به نظر خریدار نگاه مى کرد، عاقبت نتوانست خوددارى کند و او را به سوى خویش خواند و در میانشان روابط پنهانى برقرار گشت. این روابط نامشروع در حدى بالا گرفت که پاره اى از مورخان معتقدند علاوه بر معاویه، عتبه فرزند دیگر ابوسفیان هم در حقیقت از صباح بوده است. و نیز گفته اند: هند از به دنیا آوردن این طفل در منزل خویش خشنود نبود، از این رو سر به بیابان نهاد و در تنهایى کودک خود، عتبه را به دنیا آورد.

هند جگر خوار

مادر معاویه در تاریخ به هند جگر خوار معروف است. (۹) زیرا جگر حمزه سید الشهدا عموى رسول خدا صلى الله علیه و آله را به خاطر دشمنى با آن حضرت به دندان جوید و قطعات جگر را به رشته کشید و به گردن آویخت. این زن نیز مانند شوهرش ابوسفیان با پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله سخت دشمن بود، بلکه دشمنى وى شدیدتر بود. خلاصه آن که طرز تفکر هند با طرز تفکر خصمانه ابى سفیان نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله کاملا مشابه بود.
پدر معاویه ابوسفیان است که آزار و دشمنى او به پیشواى اسلام از آغاز بعثت آشکارتر از کفر ابلیس است. وى رهبرى دشمنان رسول خدا صلى الله علیه و آله از کفار قریش و مشرکان مکه را بر عهده داشت و از سخت ترین دشمنانش به شمار مى آمد و همیشه پرچم کفر را به دوش ‍ مى کشید و در برابر رسول خدا صلى الله علیه و آله از بت پرستى جانبدارى و پشتیبانى مى نمود. در مکه دام ها و نیرنگ ها علیه مقام رسالت ساخت و در مدینه جنگ ها و دشمنى ها علیه آن حضرت پرداخت تا از بت پرستى و رذایل اخلاقى دفاع نماید و با رسالت الهى پیغمبر صلى الله علیه و آله و فضایل اخلاقى که هدف آن حضرت بود مبارزه کند. (
۱۰)
داستان پسر هند مگر نشنیدى
که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید
پدر او دو دندان پیمبر بشکست
او به ناحق حق داماد پیمبر بستاد
پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم تو لعنت نکنى شرمت باد
لعن الله یزیدا و على آل یزید (
۱۱)
مادر او جگر عم پیمبر بمکید (
۱۲)
اللهم العن اول ظالم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلک، اللهم العن العصابه التى جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت على قتله، اللهم العنهم جمیعا... (فرازى از زیارت عاشورا)ص

نویسنده: على ربانى خلخالى

پی نوشت
۱-سوره بنى اسرائیل، آیه ۶۳
۲-مجمع البیان، ج ۳، ص ۴۲۴، تفسیر نور الثقلین، ج ۳، ص ۱۷۹
۳-تتمه المنتهى، ص ۱۰۸
۴-تتمه المنتهى، ص ۳۱
۵-پرتوى از عظمت حسین علیه السلام، ص ۲۳۰
۶-پرتوى از عظمت حسین علیه السلام، ص ۲۳۷
۷-امام على علیه السلام، ص ۲۱۲
۸-فلسفه انقلاب حسین علیه السلام، ص ۲۸
۹-پرتوى از عظمت حسین علیه السلام، ص ۲۳۷
۱۰-فلسفه انقلاب حسین علیه السلام، ص ۸۰، و تتمه المنتهى.
۱۱-حکیم سنائى
۱۲-حکیم سنایى

behroozraha

شنبه 4/9/1391 - 1:46
اهل بیت

ولایتعهدى یزید

معاویه هفت سال براى ولایت عهدى یزید و تاسیس حکومت اموى ، تلاش مى کرد و مقدمه چینى مى نمود، و در این مدت موانع را از سر راه برمى داشت ، و به همین جهت امام مجتبى را که مانع بزرگى بر سر راه محسوب مى شد مسموم نمود، همچنانکه پسر خالد ابن ولید را نیز بخاطر شهرت پدرش و محبوبیت خودش در نزد اهل شام و اینکه مردم او را لایق خلافت مى دانستند مسموم کرد، در این میان رسوائى یزید به جائى رسیده بود که زیاد ابن ابیه آن فاسق خونریز نیز از ولیعهدى یزید ابا داشت ، چرا که کارهاى او را مى دانست ، معاویه سعد ابن ابى وقاص را نیز بخاطر همین جهت مسموم کرد.
گویند اول کسى که معاویه را تحریک کرد به ولایتعهدى یزید، مغیره ابن شعبه (همان زناکار معروف که قبلا از او صحبت نمودیم ) بود، زیرا معاویه مى خواست او را از امارت کوفه عزل کند، او فهمید و خود نزد معاویه آمد تا استعفا دهد و رسوا نشود، اول به نزد یزید رفت ، و به او گفت : بزرگان اصحاب پیامبر و شخصیتهاى قریش از میان رفته اند، فقط فرزندان مانده اند که تو از برترین آنها و خوش عقیده ترین و داناترین آنها به سنت و سیاست هستى ، نمى دانم چرا پدرت براى تو بیعت نمى گیرد؟ یزید گفت :
فکر مى کنى انجام پذیر است ؟ مغیره گفت : آرى ، یزید جریان را به پدرش ‍ گزارش کرد، معاویه از مغیره پرسید: یزید چه مى گوید!
مغیره گفت : شما که خونریزیها و اختلافات را بعد از عثمان دیده اى ، براى یزید بیعت بگیر تا پس از تو پناهگاه مردم باشد! و فتنه اى رخ ندهد،
معاویه گفت : چه کسى مرا کمک مى کند، مغیره گفت : کوفه با من ، بصره هم با زیاد، پس از این دو شهر دیگر کسى با تو مخالفت نمى کند.
معاویه گفت : برو بر سر کارت (امارت کوفه ) باش و با افراد مورد اعتماد این را بازگو کن تا ببینم چه مى شود، مغیره در بازگشت با طرفداران بنى امیه این را در میان گذارد و عده اى را با دادن سى هزار درهم ، متمایل کرد و بیعت گرفت ، و با فرماندهى پسرش موسى نزد معاویه فرستاد تا او را تشویق کنند، معاویه به آنها گفت : عجله نکنید و آراء خود را اظهار ندارید، سپس از پسر مغیره پرسید؟ پدرت دین اینها را به چند خرید؟! پاسخ داد: به سى هزار، معاویه گفت : اینها براى دینشان ارزش قائل نشدند، دینشان برایشان بى ارزش بوده است (که با این پول کم آنرا فروخته اند)
بالاخره با تدبیر و مکر و حیله و جمع آورى گروههائى از اطراف در تشویق ولیعهدى یزید، او را ولیعهد خود قرار داد، در عراق و شام بیعت تمام شد، اما در مدینه مردم منظر بیعت افرادى مثل حسین ابن على و عبدالله ابن عمرو عبدالله ابن زبیر و عبدالله ابن عباس و عبدالرحمن ابن ابى بکر بودند.
معاویه در یک برخورد منافقانه ، آنها را با تهدید و گماردن چند ماءمور بر بالاى سر آنها وادار به سکوت کرد و به آنها گفت : من مى خواهم پیش مردم سخنرانى کنم ، هر کدام از شماها که یک کلمه بگوید، آخرین سخنش ‍ خواهد بود زیرا شمشیر گردنش را در خواهد یافت ، جان خود را حفظ کنید.
و به رئیس گارد نظامى خود نیز دستور داد بالاى سر هر کدام دو نفر با شمشیر بگمارد، هر کدام که خواستند حرفى بزنند خواه در تاءیید یا تکذیب گردنش را بزند.
سپس خطبه خواند و گفت : این گروه ، بزرگان مسلمانان هستند که کارى جز با آنان پیشبرد ندارد.
و جز با مشورت آنان صورت نگیرد، اینان نیز راضى شدند و با یزید بیعت کرده اند، شما مردم نیز بنام خدا بیعت کنید، مردم که منتظر بیعت اینان بودند، بیعت کردند،
مردم بعدا به اینان گفتند: شما که مى پنداشتید با یزید بیعت نمى کنید چه شد که راضى شدید و بیعت کردید؟ گفتند بخدا سوگند ما بیعت نکرده ایم ! گفتند: پس چرا بر او اعتراض نکردید؟ گفتند: حیله کردند و ما ترسیدیم کشته شویم


نویسنده:سیدمحمدنجفی یزدی

behroozraha

شنبه 4/9/1391 - 1:41
اهل بیت

شهادت مردم مدینه در مورد یزید

اهل مدینه عده اى را پس از شهادت امام حسین براى تحقیق در مورد یزید به شام فرستادند: که از جمله آنها عبدالله ابن حنظله بود، یزید آنها را احترام کرد و جوائز ارزنده اى به آنها داد، آنها کارهاى یزید را مشاهده کردند و در بازگشت شروع کردن به بدگوئى از یزید و گفتند: ما از نزد مردى مى آئیم که اصلا دین ندارد، شراب مى خورد، طنبور مى نوازد، با سگها بازى مى کند(۱).
عبدالله بن حنظله گفت : اى قوم از خداى بى همتا بترسید، بخدا سوگند ما بر یزید خروج نکردیم مگر اینکه ترسیدیم از آسمان بر سر ما سنگ ببارد، یزید مردى است که با مادر و دختر و خواهر آمیزش مى کند، شراب مى خورد و نماز را ترک مى کند(
۲)،
و از همو نقل کرده اند که گفت : از نزد مردى آمدم که بخدا قسم اگر یاورى جز پسرانم نداشته باشم با آنها جهاد خواهم کرد.(
۳)
یکى دیگر از آن عده که به شام رفته بودند شخصى است بنام منذر ابن زبیر، او در بازگشت گفت : همانا یزید به من یکصد هزار جایز داد ولى این مانع آن نیست که راجع به او سخن نگویم ، بخدا سوگند که او شراب مى خورد، بخدا او مست مى شود بگونه اى که نماز را ترک مى کند(
۴ ).


نویسنده:سیدمحمدنجفی یزدی

پی نوشت
۱- تاریخ طبرى ، ۷:۴ و کامل ابن اثیر ۴:۴۵ و تاریخ ابن کثیر ۸:۲۱۶ (الغدیر ج ۱۰ ص ۲۵۵)
۲- تاریخ ابن عساکر، ۷:۳۷۲ (الغدیر ج ۱۰ ص ۲۵۵)
۳- تاریخ ابن عساکر و کامل ابن اثیر ۴:۴۵ (الغدیر ج ۱۰ ص ۲۵۵)
۴- کامل ابن اثیر ۴:۴۵، و تاریخ ابن کثیر ۸:۲۱۶ (الغدیر ج ۱۰ ص ۲۵۵)

behroozraha

شنبه 4/9/1391 - 1:36
اهل بیت

سه سال حكومت و سه جنایت هولناك

یزید با آن صفات زشت و رذائل اخلاقى در سال اول حکومت خود سرور جوانان بهشت ابی عبدالله الحسین و اهل بیت و یارانش را با آن وضع فجیع شهید نمود
در سال دوم حادثه اسف بار حره را به وجود آورد که روى تاریخ را سیاه نمود، مردم مدینه بعد از شهادت امام حسین و آگاهى از خبائث یزید، سر از اطاعت او بر تافتند و عامل یزید را از مدینه بیرون راندند
یزید به توصیه قبلى پدرش ، پیرمرد خونریز بى رحمى را بنام مسلمه ابن عقبه با سپاهى گران به سمت حرم پیامبر، مدینه طیبه روانه کرد، سپاه یزید در آن شهر مقدس کارى کردند که قلم از نگارش آن شرمگین است . سپاه شام با مردم مدینه به فرماندهى عبدالله ابن حنظله در یک مایلى مدینه معروف به حره درگیر شدند، جنگى عظیم واقع شد، مردم مدینه تاب مقاومت نیاوردند و به حرم پیامبر پناه آوردند، لشکر شام وارد مدینه شد، حرمت حرم پیامبر را رعایت نکردند، و با اسبها داخل آن روضه منوره شدند و جولان دادند، آنقدر از مردم مدینه کشتند که مسجد پر از خون شد و تا قبر پیامبر رسید، اسبهاى ایشان در آن روضه بهشتى روث و بول کردند، تنها از معروفین و سرشناس ها هفتصد نفر کشته شدند و اما از دیگران از زن و مرد عدد کشته شده ها به ده هزار تن رسید، و سپس فرمانده سپاه شام تا سه روز اموال و نوامیس مردم مدینه را بر لشکر خود مباح نمود، سپاه بى حیاى شام شروع کردن به غارت و هتک نوامیس مسلمانان ، در این حادثه با هزار دختر باکره زنا کردند و هزار زن بى شوهر باردار شدند که آنها را اولاد حره نامیدند تا جائى که نقل کرده اند آن بى حیاها در مسجد پیامبر نیز زنا کردند،

behroozraha

شنبه 4/9/1391 - 1:32
شعر و قطعات ادبی

به مناسبت شب تاسوعای حسینی

  (عشق عباس)

امشب به عشق مولا پر میزنه دل من

به خونه ابوالفضل سر میزنه دل من

امشب به عشق آقا دل و زدم به دریا

به عشق اون دلاورمیخوام برم کربلا

امشب میخوام ازاینجایه راهی پیداکنم

برم پیش آقامو عقده ها مو وا کنم

میخوام برم که حتما آقارو من ببینم

میخوام کنار آقا با گریه هام بشینم

امشب به عشق عباس دلم هوایی شده

دلم به عشق عباس  کرببلایی شده

 

آخه دل اسیرم دیوونه چشاشه

اسیر اون مرام و دیوونه دستاشه

مگه میشه که وقتی اسم ابوالفضل میاد

گلهای اشک عشقم ازتوچشام درنیاد

مگه میشه که یادآقا بیاد تو سینه

اونوقت کسی نتونه گریه هامو ببینه

اسم قشنگ آقا وقتی میاد رو زبون

تنم میلرزه والله دلم که میشه پرخون

امشب به عشق عباس دلم هوایی شده

دلم به عشق عباس کرببلایی شده

 

امشب میگم آقاچون قربون اون وفایت

قربون اون صفا و قربون کربلایت

میگم آقای خوبم ترو جون سکینه

حیفه چشای گریون امشب ترو نبینه

ترو به جون زینب آقا برام دعا کن

جون رقیه مارو راهی کربلا کن

امشب به یاد آقا بغض دل و شکستم

به یاد عشق مولا با سوز دل نشستم

میگم آقای خوبم درد مارو دوا کن

ما را همیشه آقا از بند غم «رها» کن

امشب به عشق عباس دلم هوایی شده

دلم به عشق عباس کرببلایی شده

بهروز قاسمی(رها)

behroozraha

جمعه 3/9/1391 - 20:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته