• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 308
تعداد نظرات : 300
زمان آخرین مطلب : 4676روز قبل
طنز و سرگرمی

دخترها نمی‌توانند


۱- با داشتن دماغی تیر کمونی یا عقابی متالیک به جراح مراجه نکنند!
۲- با دیدن یکی خوش تیپ‌تر از خودشون، میگرن نگیرن و از زور ناراحتی غش نکنند!
۳- با داشتن قدی کوتاه کفش پاشنه ۶۰ سانتی نپوشند و احساس قد بلندی نکنند!
۴- روزی ۲۴ ساعت با تلفن حرف نزنند!
۵- روزی ۳۰-۴۰ هزار تومان آت و اشغال نخرند!
۶- از مهمونی و عروسی و برای هم خالی نبندند و با خالی‌بندی لایه اوزون رو سوراخ نکنند!
۷- با یه دماغ عمل کرده احساس خوشگلی نکنند و فکر نکنند که مادر زادی همینجوری بودن!
۸- این قسمت رو بخونند و از عصبانیت سکته نکنند!

دوشنبه 13/10/1389 - 13:50
طنز و سرگرمی

خواهرم در كوچه ارایش مكن / از جوانان سلب اسایش مكن

گیسوان از روسری بیرون مریز /بر مسیر دیدگان افسون مریز

خواهرم این لباس تنگ چیست / پوشش چسبان رنگارنگ چیست

خواهرم اینقدر تنازی مكن / با امور شرع لجبازی مكن

در امور خویش سر گردان مشو / لایق چشمان نامردان مشو

خواهرم ای خط چشم ایرانی است / امتدادش یك كمی طولانی است

خواهرم رنگ برنزی رنگ توست / این دو چشمانم یكی دو ساعت منگ توست

چاك مانتو تا لب.....چرا /روسری تا پشت کوهانت چرا 

خواهرم من دیده ام چت میكنی / توی چت جلب توجه میكنی

...

دوشنبه 13/10/1389 - 13:49
طنز و سرگرمی

بچه شلوغ
یک روز یک بچه خیلی شلوغ از مادرش اجازه می گیرد تا برود خانه دوستش و با بچه ها بازی کند. پس از چند ساعت برمیگردد. مامانش می پرسد: بچه آرامی بودی؟ پسرک می گوید: بله مامان. حتی مامان دوستم از رفتن من خیلی خوشحال شد . مامان پسرک می پرسد: از کجا فهمیدی؟ پسرک می گوید: آخر وقتی زنگ در خانه شان را زدم، مامان دوستم گفت : به به فقط جنابعالی را کم داشتیم .

دزدی هواپیما
بچه: بابا, هواپیمای به این بزرگی را چطور می دزدند؟ پدر: اول صبر می کنند برود بالا, کوچک که شد بعد می دزدنش!!!!

وقت ناهار
مهمان آهسته به پسر صاحبخانه: پسرجان شما کی ناهار می خورید؟ پسر: مامانم گفت هروقت شما رفتید!!!!

گل چیدن
پسرم این گلها را از کجا آوردی؟ پسر: از باغ همسایه چیدم. همسایه میداند که گلها را چیدی؟ پسر: پس چی که میداند , تا همین دم در داشت دنبالم می دوید!!!!!

شکمو
یک روز یک شکمو میرود لب دریا عینک دودی میزند و می گوید: آه چقدر نوشابه!!!

حواس
اولی: ببخشید با حرف هایم سرشما را درد آوردم. دومی: نه اختیار دارید. من حواسم جای دیگر است.

صدای ساعت
معلم به دانش آموز: ساعت را بخش کن! دانش آموز: اول سا دوم عت. معلم: صدایش را بکش! دانش آموز: تیک تاک!
تیک تاک!

غذای سگ
همسایه ای گفت: «جلوی این سگت را بگیر! امروز جوجه ما را خورده است.» همسایه دیگر با خوشحالی گفت: «خوب شد گفتی که دیگر امروز به سگم غذا ندهم.»

چند تا دیوانه
یکروز چند تا دیوانه در یک سلول از یک سوراخ باریک و در یک صف بیرون را نگاه میکردند و این کار را دوباره تکرار میکردند.
رئیس بخش آمد و از سوراخ به بیرون نگاه کرد و هیچی ندید. همه خندیدند و گفتند: الان چند سال است که ما از این سوراخ بیرون را نگاه می کنیم اما هنوز هیچی ندیدیم. تو میخواهی با یکبار نگاه کردن چیزی ببینی؟

پیشرفت علم
به یکی می گویند ۲×۲ چند تا می شود؟ می گوید ۵ تا ، میگویند چرا جواب میده: چون علم پیشرفت کرده است

پیک نیک
یکروز سه تا دوست با هم میروند پیک نیک. اولی می گوید: نهار را من می آورم. دومی می گوید: نوشابه را هم من می آورم. سومی که زرنگ بود می گوید: خوب همه چیز را که شما آوردید، من هم داداشم را می آورم.

راهنمای سینما
مردی با پسرش به سینما می رود. راهنما با یک چراغ می آید جلو. پدر می گوید: پسر برو کنار، موتور به تو نزند.

چرا روی رودخانه پل می زنند؟
معلم: چرا روی رودخانه پل می زنند؟ شاگرد : برای اینکه وقتی باران می آید ماهی ها بروند زیرش و خیس نشوند.

به مهمانی رفتن هزارپا
هزارپایی به مهمانی میرود. تا کفشهایش را از پایش درآورد مهمانی تمام میشود.

زندگی مثل صابون
از مرد فقیری میپرسند: چطور زندگی میکنی؟ می گوید: مثل صابون. روز به روز لاغرتر می شوم.

مقبره
مرد پولداری برای خودش مقبره ساخت. وقتی تمام شد از معمارش پرسید: این مقبره چه چیزی کم دارد؟ معمار میگوید: وجود شریف شما !!!

پسر شیطون
صاحب باغ: پسر شیطون چرا رفتی بالای درخت زردآلو؟ الان به بابات میگویم . پسر : بابام بالای درخت آلبالو است.

قاضی و متهم
قاضی به متهم : خجالت نمی کشی؟ الان پنجمین بار است که به دادگاه می آیی . متهم : شما چی که هر روز به دادگاه می آیید.

قلم
اولی: جایی را نام ببرید که در آن قلم پیدا می شود؟ دومی: تنها مغازه ای که درآن همیشه قلم پیدا میشه قصابی است.

فعل زدن
معلم گفت : علی تو فعل زدن را صرف کن. علی گفت : زدم . زدی . دعوایمان شد.

فعل کشیدن
معلم گفت : حسن تو فعل کشیدن را صرف کن. حسن گفت : کشیدم . کشیدی . پاره شد.

فعل خوردن
معلم گفت : احمد فعل خوردن را صرف کن. احمد گفت : خوردم . خوردی . تموم شد.

فیل ها
معلم: فیل ها در کجاها پیدا می شوند؟ شاگرد: آقا اجازه، فیل ها اون قدر بزرگ هستند که اصلا گم نمی شوند !!!

امتحان دیوانه ها
یک روز برای امتحان چند دیوانه، آنها را می برند کنار یک استخر خالی از آب . همه دیوانه ها بجز یکی پریدند داخل استخر و دست و پاهایشان شکست. مسئول آنها فکر کرد که آن یکی خوب شده. پرسید : تو چرا نپریدی؟ دیوانه جواب داد: آخر شنا بلد نبودم.

کسب و کار
۵ تا دوست میخواستند کسب و کار راه بیاندازند. بنابراین ۵ نفری یک تاکسی میگیرند و با آن کار میکنند و ورشکسته می شوند .می دانید چرا؟ چون ۵تایی با هم می رفتند مسافرکشی.

دوشنبه 13/10/1389 - 13:46
طنز و سرگرمی
یه روز یه آقایی نشسته بود و   روزنامه  می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.
مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟
زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود …
مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.
.
.
.
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند
.
.
.
.
.
سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش!
بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟
زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!
.
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی ۲: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند
دوشنبه 13/10/1389 - 13:45
طنز و سرگرمی

1-   این بستگى دارد به ……

یعنى: جواب سوال شما را نمى دانم!


۲-   این موضوع پس از روزها تحقیق و بررسى فهمیده شد.

یعنى: این موضوع را بطور تصادفى فهمیدم!


۳-   نحوه عمل دستگاه بسیار جالب است.

یعنى: دستگاه کار مى کند و این براى ما تعجب انگیز است!


۴-   کاملا انجام شده

یعنى: راجع به ۱۰ درصد کار تنها برنامه ریزى شده !


۵-   ما تصحیحاتى روى سیستم انجام دادیم تا آن را ارتقا دهیم.

یعنى: تمام طراحى ما اشتباه بوده و ما از اول شروع کرده ایم!


۶-   پروژه بدلیل بعضى مشکلات دیده نشده، کمى از برنامه ریزى عقب است.

یعنى: تاکنون روى پروژه دیگرى کار مى کردیم!


۷-   ما پیشگویى مى کنیم…..

یعنى: ۹۰ درصد احتمال خطا مى رود!


۸-   این موضوع در مدارک علمى تعریف نشده.

یعنى: تاکنون کسى از اعضا تیم پروژه به این موضوع فکر نکرده است!


۹-   پروژه طورى طراحى شده که کاملا سیستم بدون نقص کار مى کند.

یعنى: هرگونه مشکلات بعدى ناشى از عملکرد غلط اپراتورها ست!


۱۰- تمام انتخاب اولیه به کنار گذاشته شد.

یعنى: تنها فردى که این موضوع را مى فهمید از تیم خارج شده است!

11– کل کوشش ما براى اینست که مشترى راضى شود.

یعنى: ما آنقدر از زمان بندى عقبیم که هر چه که به مشترى بدهیم راضى مى شود!


۱۲- تحویل پروژه براى فصل آخر سال آینده پیش بینى شده است.

یعنى: که تا آن زمان ما مى توانیم مقصر تاخیر در اجراى پروژه را کسى از میان تیم کارفرما پیدا کنیم!


۱۳- روى چند انتخاب بطور همزمان در حال کار هستیم.

یعنى: هنوز تصمیم نگرفته ایم چه کنیم!


۱۴- تا چند دقیقه دیگر به این موضوع مى رسیم.

یعنى: فراموشش کنید، الان به اندازه کافى مشکل داریم!


۱۵- حالا ما آماده ایم صحبتهاى شما را بشنویم.

یعنى: شما هر چه مى خواهید صحبت کنید که البته تاثیرى در کارى که ما انجام خواهیم داد ندارد!


۱۶- بعلت اهمیت تئورى و عملى این موضوع……

یعنى: بعلت علاقه من به این موضوع!


۱۷- سه نمونه جهت مطالعه شما انتخاب شده و آورده شده اند.

یعنى: طبیعتا بقیه نمونه ها واجد مشخصاتى که شما باید بعد از مطالعه به آن برسید، نبوده اند!


۱۸- بقیه نتایج در گزارش بعدى ارائه مى شود.

یعنى: بقیه نتایج را تا فشار نیاورید نخواهیم داد!


۱۹-  ثابت شده که ….

یعنى: من فکر مى کنم که …..!


۲۰- این صحبت شما تا اندازه اى صحیح است.

یعنى:از نظر من صحبت شما مطلقا غلط است!


۲۱- در این مورد طبق استاندارد عمل خواهیم کرد.

یعنى: ازجزئیات کار اصلا اطلاع ندارید!


۲۲ – ما شما را میفهمیم.

یعنی: ما خر نیستیم…..

دوشنبه 13/10/1389 - 13:38
داستان و حکایت

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.
"آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

نکته اخلاقی: هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده

دوشنبه 13/10/1389 - 13:38
طنز و سرگرمی

 رفتگر محله عیدی بگیرید.

گربه تون رو مدام از پشت بام به پایین پرت کنید تا پرواز کردن یاد بگیره.

سی دی قفل دار رو بشکنین تا قفلش باز بشه.

جوراب های کثیف رو به پره های پنکه ببندید و پنکه را روشن کنید.

به دوست دکترتون بگین : مرض جدید چی داری ؟ !

به عنوان آخرین نفر در صندوق رأی حضور پیدا کنید و یک کبریت افروخته داخلش بیندازید.

نصف شب زنگ بزنید به اورژانس و بگویید : من مرض دارم ، بیاین منو ببرید !


سر  جلسه امتحان تقلب اشتباه برسونین به دوستتون !

به بچه همسایه بگید اگه یه خودکار رو قورت بده ، بزرگ شه مهندس میشه !

از کنه ای که نیشتون زده ، دیه بگیرین !

شونه های مگسائی رو که تازه نشستن روتون بمالین تا خستگیشون در بره !

وقتی قایق موتوری تون وسط دریا خاموش کرد ، پیاده بشین هل بدین !

بلالی که دونه هاش کج هست رو ببرین ارتودنسی !

به گل مصنوعی روی میزتون به زور آب بدین تا بخوره !

داداش کوچیکتون رو بذارین توی مایکروفر تا برنزه بشه !

گوشی موبایلتون رو با سنجاق قفلی به پاچه شلوارتون وصل کنین !

با هندوانه یه قل دو قل بازی کنین !

دوشنبه 13/10/1389 - 13:37
داستان و حکایت

پسرکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟
بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.

نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی


 

دوشنبه 13/10/1389 - 13:26
طنز و سرگرمی

شنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم ""فال قهوه روسی یخ زده"" بگیریم. میگن خیلی جالبه، همه چی رو درست میگه به خواهر شوهر نازی گفته ""شوهرت واست یه انگشتر می خره"" خیلی جالبه نه؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!

یكشنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم كلاسهای "روش خود اتكایی بر اعتماد به نفس" ثبت نام كنیم. هم خیلی جالبه هم اثرات خیلی خوبی در زندگی زناشویی داره. تا برگردم دیر شده، سر راه یه چیزی بگیر بیار!

دوشنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم شو "ظروف عتیقه". می گن خیلی جالبه. ممكنه طول بكشه. سر راه از بیرون یه چیزی بگیر و بیار!

سه شنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز من و نازی قراره با هم بریم برای لباس مامانم كه می خواد برای عروسی خواهر نازی بدوزه دگمه بخریم. تو كه می دونی فامیل مامانم اینا چقدر روی دگمه حساسند! ممكنه طول بكشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!

چهارشنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم برای كلاس "بدن سازی" و "آموزش ترومپت" ثبت نام كنیم. همسایه نازی رفته میگه خیلی جالبه. ترومپت هم كه میگن خیلی كلاس داره مگه نه؟ ممكنه طول بكشه چون جلسه اوله. سر راه یه چیزی بگیر بیار!

پنج شنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم خونه همسایه خاله نازی كه تازه از كانادا اومده. می خوایم شرایط اقامت رو ازش بپرسیم. من واقعاً از این زندگی ""خسته "" شدم! چیه همش مثل كلفتها كنج خونه! به هر حال چون ممكنه طول بكشه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!

جمعه
مرد: عزیزم! امروز چی ناهار داریم؟
زن: ببینم تو واقعاً خجالت نمی كشی؟ یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم؟ واقعاً نمی دونم به شما مردای ایرونی چی باید گفت! نه! واقعاً این خیلی توقع بزرگیه كه انتظار داشته باشم فقط هفته ای یه بارشوهرم من رو برای ناهار بیرون ببره؟!

دوشنبه 13/10/1389 - 13:23
طنز و سرگرمی

مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه را اختراع،

زن مکالمه را کشف کرد و شایعه اختراع شد،

 

مرد کشاورزی را کشف کرد و غذا اختراع شد،

زن غذا را کشف کرد و رژیم غذایی اختراع شد،

 

مرد دوستی را کشف کرد و عشق اختراع شد،

زن عشق را کشف کرد و ازدواج اختراع شد،

 

مرد تجارت را کشف کرد و پول اختراع شد،

زن پول را کشف کرد و " خرید کردن" اختراع شد!!!

 

از اون به بعد مرد چیزهای زیادی را کشف کرد ولی زن همچنان مشغول خرید بود!!!

دوشنبه 13/10/1389 - 13:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته