• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 308
تعداد نظرات : 300
زمان آخرین مطلب : 4674روز قبل
شهدا و دفاع مقدس
باران، رسالت رویش را از ابرها، به خاک منتقل کرده است و زمین، وامدار طراواتی است که در آن به ودیعه سپرده شده است؛ همان ودیعه‏ای که خدا به پیامبرانش سپرد؛ همان میراثی که شهید بر امتش می‏سپارد.
هان! گاه تأملی است که در آن، انسان به ادراک رسالت خویش، پس از شهدا بنشیند و این چه تأمل سهمگینی خواهد بود، اگر مدتی رها مانده باشد!
چشم تفحص تاریخ
شهید، چشم تفحص تاریخ است؛ چشمی که تا ابدیت، امتداد دارد و تا قیامت، دوام.
شهید، مقامی است که معادلش، در قاموس هیچ عالمی نیامده است؛ اما رسالت او در تمام ذرات عالم، انتشار یافتنی است؛ چرا که شهادت، فصل اول کتاب رسالت است و رسالت، همان مسئولیت شهودی است که بر دوش همه انسان‏ها، از لحظه تشییع پیکر شهید، قرار می‏گیرد.
بیداری، یعنی مکتب شهید
این جسم شهید نیست که به خاک سپرده می‏شود؛ پیش از آن، باید خود را تدفین کرد تا مفهوم خاک‏سپاری شهید را فهمید.
شهید، به خاک سپرده می‏شود و خاک به ما؛ به همه میراث‏دارانی که بیداری، خلاصه تکلیفشان است. بیداری؛ یعنی تحریم هرگونه غلاف، بر شمشیر ادراک.
بیداری، یعنی قصور و طلب حضور؛ یعنی بی‏قراری در عین انتظار و خلاصه بیداری یعنی شهود. یعنی مکتب شهید!
ما به پاس شهیدان
برای شهود، هیچ وقت دیر نیست و هیچ میدانی کوچک نخواهد بود.
دامنه شهود در اجزای عالم ریشه دارد و تا صبح ظهور، امتداد.
یاران! پس به پاس شهیدان، چشم‏ها را آماده شهود که طنین انتظار، در جان عالم، رسوخ کرده است.
ما خیلی فرق کرده‏ایم
جمعه 17/10/1389 - 15:15
شهدا و دفاع مقدس
توصیف خون شهدا با هیچ چیزی ممکن نیست، جز یکتای بیهمتا و ائمه اطهار و افرادی که اهل فداکاری و ایثار در راه خدا هستند و نماد معلوم، نه خون خدا که بهای خون خداست. بهایی که در هر بازار معرفتی ارزش و منزلت خود را به معرض نمایش میگذارد و در خرید هر جانی قدرت دادن قیمت را ناخودآگاه در دل عموم قرار میدهد. و این مهم بدین سان است که چشمه از سرچشمهی اصلی گرفته شده و آنچه که از اصل باشد، بیشک خصوصیات اصیل و مقدسی را دربر دارد.

 

ما انسانها بعد از قرنهایی که پشت سر گذاشتهایم و هر کدام حکایت از فراز و فرودهای زندگی اجتماعی زمان خاص خود بوده است؛ هنوز هم معتقد به این اصل هستیم که آرمانهای وطن ایران به عنوان یک ارزش ماندگار و محفوظ مدنظر هستند و در ترقی و تعالی این آرمانهای نمادین در کندوکاو و تلاش مضاعف هستیم. پس آنچه ما را یاری میکند تا قدم در فرهنگ شهدا گذاشته و ارزش خون شهدا را وارسی کنیم، همان خون شهداست که به عنوان یک فرهنگ مقدس در جامعهی ایران ابراز وجود میکند.

شهید در فرهنگ نفیس قرآنی مقامی بس گرامی و گرانبها دارد و بر زنده بودن شهید و مقام شامخی که در آسمانها کسب میکند، تأکید مؤکد شده است. شهید کسی است که به تعبیری ساده و سلیس بخاطر آرامش و حفظ و استقلال و همنوایی و وحدت وطن پا در عرصهی جنگ میگذارد و خود میداند که ارزش جان دادن بخاطر وطن و ارزشهای اسلامی وطن چقدر مهم و حیات بخش است. شهید کسی است که در اوج سادگی قلههای غرور و تفاخر را یکی پس از دیگری فتح میکند و بر قلهی رفیع استقامت و پایداری با نگاهی عاشقانه با معشوق خود به سخن میپردازد. شهید کسی است که دل از کانون گرم خانواده و نگاه شیرین بچه خود میکند و خود را واجبی عینی در عرصهی دفاع از میهن میبیند. شهید کسی است که جان را بس شیرین و نه تلخ در کام میدان مین میبرد تا به ارزش معنوی جامعه و خویش بیفزاید. شهید کسی است که با آشتی خون خود با خاک؛ سجادهای بنام ایثار را به اندازهی دنیای هستی و نه دنیای نیستی را، برای خواندن نماز در خاستگاه پهن مینماید. شهید کسی است که باید خلقیات و ویژگیهای مثبت آن را در چهرهی دشت آکنده از شقایق جستجو کرد. شهید کسی است که باید مقام بلند آن را از کوههای شاخ شمیران و حاج عمران پیدا کرد. شهید کسی است که در پشت خاکریز، مناجات با فرهنگ شهادت را با لهجهی خودمونی به خدا میگوید.

شهید کسی است که تحجد را با شبی مشحون از ستاره و یکتایی بنام ماه به صبح میرساند و با زبان دل به خدا میگوید:«اندکی صبر سحر نزدیک است». «این را صورت ماه به من میگوید». شهید شلوغ گاهی است که تنها با خلوتگاه دوست صمیمی است. شهید کسی است که به دنبال چشم روز است تا که در چشمانش آرامی ابدی گیرد. شهید کسی است که خوب میداند، دنیای اهل دنیا فانی است و خوب میداند که دل زلال خویش را بایستی با کولهباری ناخسته در جادهی دنیای آخرت سوق داد. شهید کسی است که همیشه به آغاز وفادار است و نه به پایان. آری شهید کسی است که نگاهش کسی را جز اهل ایثار نمیبیند و با خدای خود این چنین پیمان دوستی بسته است. اما به قول گفتنی:«به پایان آمدیم دفتر، حکایت همچنان باقی است»و بیتردید در توصیف فرهنگ شهید و شهادت هرچه بگوئیم، قطرهای باشد از دریائی بیکران و به قول شاعر:

آب دریا را گر نتـوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید

فلذا در چنین فرهنگی که به حقیقت رازهای مهم و سرنوشتساز نهفته است، نیاز به بسترسازی و گسترش و تداوم این فرهنگ امری بدیهی و نزدیک به عقل و منطق است. بنابراین آنچه ما را واداشت تا زبان قلم را به سخن بیاوریم. تبادل روحی و ذهنی این قلم با منزل ابدی این انسانهای خدایی است که هراز گاهی ما را در کنج خانه به مهمانی خود دعوت مینمایند و چه بگویم که زبان از تمجید و قدردانی این میزبانان خدایی قاصر است. میزبانانی که به عینه روح آنها در میان ما به نظاره نشسته است و حرکات و رفتار و زندگی روزمرهی ما را زیرنظر دارد.

شهدا به تعبیری میتوان گفت: سجاده نشین مسلخ عشق بودند، اما در این سجاده نشینی آنچه را که بر جای گذاشتند و بعنوان یک الگوی رفتاری و عملکردی در زندگی تکتک ما تصویری حقیقی است؛ همان خون و خاطرات ارزنده و بیبدیل خون شهداست.

به راستی هیچ با خود خلوت کردهایم و چند ساعتی به مباحثه با وجدان خود بنشینیم که چرا خون و خاطرات بیبدیل شهدا در بین ما به یادگار مانده است. سئوالی است که برای تعدادی قلیل آسان است و البته برای کثیری از جامعه سخت و مبهم که میبایست جواب آن را از عقل و منطق مردم عام و خاص پرسید. یکی از دلایل بسیار مستحکم و بیجانشین که شهدا را از دیگر عموم متمایز میکند، خون شهدا و خاطرات شیرین و تلخ به رنگ شیرین آنهاست. اگر به عنوان مثال از یک نوجوان ۱۵ساله ولی آگاه به فرهنگ شهید و شهادت سئوال کنیم که شهدا بخاطر چه چیزی به شهادت رسیدند؟ در جواب میگوید به خاطر خدا و وطن و استقلال و ارزشهای وطن. و اگر سئوال شود که چه ویژگی بارزی آنها را از دیگر مردم متمایز کرده است، میگوید: ایثار خون خود، برای وطن و طبعاً اگر هدف شهدا را از همین نوجوان بپرسیم: باز جواب آن هدفی متعالی و خاص را عنوان میدارد که در این هدف هم شجاعت هست و هم استقلال و ایثار. لذا آنچه بیش از هر چیزی برای یک انسان مهم است، جان و سلامتی آن است و مابقی خواستههای انسان میتوانند بیرونی باشند که برای جان و سلامتی انسان نمیتوانند تأثیرگذار باشند. پس آنکه خون خود را به بازماندگان هدیه میکند و جان را به جانان میسپارد. بدون شک یکی از الگوهای رفتاری و عملکردی برای جوانان و کل جامعه به شمار میآید. گلایه این قلم این است که در شکوفایی و پویایی فرهنگ شهید و شهادت گرچه کارهایی بصورت مقطعی انجام گرفته است و میتوان این علایم را اغلب در حوزههای فرهنگی و البته در شاخهی ادبی ملاحظه کرد. اما به هیچ وجه کافی نیست، چراکه شهدا خون یک مکتب بودند که در شناخت آنها باید ابعاد مختلف این خون را شناخت.

ما در طول ۲۸سال عمر انقلاب عمدتاً سرکار و انرژی بیشتری را صرف امورات سیاسی و مسائل حاشیهای کردهایم و بجای اینکه به اصل بپردازیم، بیشتر نگاه عقل به فرع بوده است. نگارنده این مقاله با توجه به تحقیقی که از نسل سوم به عمل آمده و سئوالاتی را راجع به جایگاه شهدا در جامعه، اهدافی که شهدا دنبالهروی آن بودند و شناخت رفتارها و خصوصیات فردی شهدا را بصورت مصاحبه به انجام رساندهام، برداشت این است که متأسفانه آگاهی نسل سوم از فرهنگ شهید و شهادت در حد معمول است. با اینکه امروزه آنچه به عنوان یک نیروی فعال و پشتیبان و سرنوشتساز در دست ما است و توانسته بر هیمنه و اقتدار سیاسی ما بیفزاید و پرچم خودکفایی ما را در دانش هستهای در قلههای افتخار به اهتزاز درآورد، بیشک همان فرهنگ راسخ و باور قلبی شهداست که امروزه در دل همهی جهانیان پایگاهی مستحکم و مثمن را ایجاد کرده است. اصولاً در ارتقاء گسترش و تداوم فرهنگ شهید و شهادت سه طیف به طور اخص مدخل و موظف هستند. طیف اول علما و مراجع دینی و الهی و متولیان حکومت دینی میباشند که میتوانند با تعلیمات مفید خود در اشاعهی این فرهنگ به نسل سوم و احیاناً نسلهای بعدی مؤثر و کارآمد جلوه نمایند. طیف دوم کانونهای فرهنگی ادبی و علمی و دانشگاهی هستند که با تدریس خود در کانونهای معین در تکثیر و انتقال این فرهنگ مقدس به دانشآموز و دانشجو و اهل علم و دانش بایستی تلاش وافر داشته باشند. طیف سوم نویسندگان و شعرا و رسانههای جمعی و ملی هستند که با آثار و اطلاعات مفید و سازنده خود در ترقی. تعالی و پویایی این فرهنگ باید کوشش فراوان در جهت تثبیت و ترویج آن اعمال دارند و علاوه بر موارد مذکور یادگاران نمادین جبهه و جنگ که با کولهباری از خاطرات شهدا همراه هستند، خود به عنوان بهترین و کارآمدترین معلم در تکاثر این فرهنگ نقش بسزایی را دارند که اگر مکتبی را به همین عنوان در جهت تدریس و تحقیق و تفحص نویسندگان و شعرا و سایر متخصصین تأسیس نمائیم، در تعالی این مهم گامی بسیار مثبت و نتیجهبخش است، چراکه طبعاً این طیف گام به گام و شانه به شانهی شهدا فرهنگ عظیم شهدا را لمس و تجربه کردهاند و هرکدام به نوبه خود یک دائرهالمعارف در زمینه فرهنگ دفاع مقدس به شمار میآیند و در تبادل و انتقال این فرهنگ به اهل تحقیق و تفحص کمک عظیمی محسوب میشوند.

از این موارد مهمتر و حیاتیتر مناطق مقدس جبهه و جنگ است که در جنوب و غرب کشور آکنده از خاطرات و دلاوریهای رزمندگان و شهداست که بنظر میآید، این مناطق نه تنها در جهت گسترش فرهنگ شهدا نیاز به بازسازی و برنامهریزی صحیح دارد، بلکه در بعد اقتصادی و فرهنگ توریسم که یک فرهنگ نوپا و نیازمند در جامعه به شمار میرود، بسیار مؤثر و جواب دهنده است. نتیجه کلام اینکه شهدا پشتوانهی دینی و اخلاقی و اعتقادی و تربیتی و فرهنگی منطقی در جهت چگونه پیروز شدن بر نفس اماره مبنی بر بدست آوردن نفس مطمئنه بودند و با خون خود زندگی را فدای آرامش بازماندگان کردند، تا این فرهنگ بیبدیل را به عنوان قدرتی منحصر به فرد و سلاحی برنده و بازدارنده به استعمار و استثمار تفهیم نمایند، پس هر ایرانی به نوبه خود و به پاس احترام به آن آرامشی که امروزه از بوی آن«گلها»میچینند، باید در حضانت و شکوفایی این فرهنگ پایدار از حرکت نیستند و مدام با فریاد بیداری در مبارزه با هر مخاصمهای حربهها و شیطنتهای معاندین را به خواب سکوت تبدیل کنند. و هرکس بسان این قلم و به سهم و توان خود که چه در گفتار و چه در کردار و چه در نوشتار است؛ به این مکتب حیاتی، حیاتی دیگر بخشند و گوش دل را به مهمانی شهدا برده و از زبان دل آنها چنین بگوئیم. شما که آید؟ عالمی از سادگی/ که نشسته است/ غرور در کمین/ شما که آید؟ جانی جوان/ که پیر میرود/ به خاستگاه/ شما که آید؟ منایی قربانی/ در منظر یار/ شما که آید؟ تصویری از خون/ که سخن میگوید/ با خدا/ و یا که/ نسترنی عاشق/ که بوی دوستی/ به نسیم داد/ آری شما که آید...؟

جمعه 17/10/1389 - 15:15
پوست و مو
برای داشتن موهایی زیبا چه كاری انجام دهیم؟

اگر دوست دارید هنگامی كه مقابل آینه ایستاده اید و به شانه كردن موهای خود مشغول هستید، از برق و زیبایی موهایتان به وجد بیایید؛ رعایت نكاتی را كه می تواند كمك بسیاری به این امر بكند در برنامه زندگی خود قرار دهید.

در این جا به برخی نكات اشاره می كنیم:

1 - انتخاب یك شامپوی مناسب مهمترین راه برای حفظ سلامت موی سر است
. شامپو مسئول پاك كردن موها از هرگونه آلودگی، گرد و خاك و چربی است كه بر روی سر انباشته شده و برایش دردسر ساز شده اند. حال اگر شامپوی انتخابی ما توان از بین بردن این مواد زاید را نداشته باشد، در واقع به مهمترین وظیفه خود عمل نكرده است.

هیچگاه سشوار داغ را روی موی خیس نگیرید چرا كه این كار باعث شكنندگی مو می شود. اگر هم عجله به خشك شدن سریع مو داشتید، سشوار را روی گرمای كم یا متوسط بگذارید و آن را از فاصله دور به شكلی كه مرتب آن را روی قسمت های مختلف مو می چرخانید نگه دارید. هیچگاه برای چند دقیقه بر روی یك نقطه متوقف نشوید.

به ادامه مطلب توجه فرمایید

 

2 - همیشه با توجه به نوع و جنس مو شامپوی خود را انتخاب كنید
. شخصی كه موی چرب دارد نباید از شامپویی كه مختص موهای خشك است استفاده كند


3 - به نحوه شستن موها دقت كنید
به آرامی موها را بشویید و به تمیز شدن تمامی قسمت های آن توجه نمایید.


4 - برای نرمی مو از نرم كننده استفاده كنید.
اگرچه بسیاری از تولیدكنندگان ادعا می كنند كه شامپوهایشان حاوی نرم كننده است، اما بسیاری از آنها فاقد این ماده هستند و در نتیجه شخص نیاز دارد تا از یك نرم كننده جانبی نیز بهره ببرد.


5 - پس از شستن، موهای خود را به آرامی با یك حوله خشك كنید
توجه داشته باشید كه هیچگاه سشوار داغ را روی موی خیس نگیرید چرا كه این كار باعث شكنندگی مو می شود. اگر هم در خشك کردن سریع مو عجله داشتید، سشوار را روی گرمای كم یا متوسط بگذارید و آن را از فاصله دور به شكلی كه مرتب آن را روی قسمت های مختلف مو می چرخانید نگه دارید. هیچگاه برای چند دقیقه بر روی یك نقطه متوقف نشوید.


6 - از شانه كردن موی خیس، جداً بپرهیزید
بگذارید موهایتان كمی خشك شوند سپس با شانه ای كه دندانه هایش نیز درشت است، موی خود را شانه كنید.


7 - از برس هایی استفاده كنید كه نرم و انعطاف پذیر باشد.

انتخاب یك شامپوی مناسب مهم ترین راه برای حفظ سلامت موی سر است.


8 - از رنگ مو كمتر استفاده كنید
در صورت استفاده، مو را مرتب تقویت كنید.


9 - از قرار گرفتن در نور شدید خورشید برای مدت زمان طولانی پرهیز كنید
این كار می تواند بر ساختمان پروتئینی مو اثر بگذارد و آن را شكننده كند.
منبع:روزنامه هموطن سلام

جمعه 17/10/1389 - 15:15
داستان و حکایت
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد. یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد. چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید و کودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، به همراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد. جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است، نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌ پست ترتیب داده شده بود، و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویت ‌های مردم بود.
آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده و درک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ وشگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟ نتیجه:
اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
جمعه 17/10/1389 - 15:15
خاطرات و روز نوشت
اتفاق ناچیزی را كه پنجشنبه پیش برایم پیش آمد، مطرح می كنند.
ماجراازاین قراربود كه آن روزصبح رمان ترسناكی می خواندم. با این كه هوا روشن بود، قربانی نیروی تلقین شدم. این تلقین تصوری رادرمن بوجود آورد كه قاتل بی رحمی توی آشپزخانه قایم شده. قاتل دشنه بزرگی راتوی دستش گرفته ومنتظرایستاده تا با ورود من به آشپزخانه به رویم بپردوچاقو را به پشتم فرو كند. با اینكه درست روبه روی درآشپزخانه نشسته بودم و اگركسی می خواست به آشپزخانه برود، می بایست ازجلوچشمانم رد می شد و تازه به جزدرورودی آ شپز خانه راه دیگری هم برای رفتن به آنجا نبود،با این همه، باز فكرمی كردم قاتل پشت دركمین كرده.
اما من قربانی نیروی تلقین شده بودم وجرات نمی كردم وارد آشپز خانه شوم. این موضوع نگرانم كرده بود چون دیگروقت نهار بود و باید حتما به آشپزخانه می رفتم.
درآن وقت زنگ خانه را زدند.
بی آنكه ازجایم بلند شوم، دادزدم ،"بیا تو،دربازه"
سرایدارساختمان با دویا سه نامه وارد شد.
گفتم: "ببین،پام خواب رفته،می شه بی زحمت بری ازآشپز خانه یه لیوان آب بیاری؟"
سرایدار گفت:" البته" در آشپزخانه را با زكرد ورفت تو. چندی بعدصدای فریاد دردی را شنیدم كه به همراه صدای جسمی كه باافتادنش،تمامی ظرف و ظروف و بطریها را كشید و به زمین ریخت.
یكدفعه ازروی صندلی بلند شدم وبه آشپزخانه دویدم. نیمی از بدن سرایدارروی میزافتاده بود و دشنه بزرگی توی پشتش فرو رفته و كشته شده بود. دیگرخیالم راحت شده بود، چون معلوم شدهیچ قاتلی توی آشپزخانه نبوده.
به لحاظ منطقی این نوعی تلقین محضه
جمعه 17/10/1389 - 15:14
خاطرات و روز نوشت
می گویم: دلم برایت تنگ می شود
.لبخند می زنی
".می گویم: "نخند! جدّی گفتم
نگاهت را به موهایم که انگشتانت را درونشان راه می بری دوخته ای و لبخند کمرنگی روی لبانت
آرام گرفته است. سرم را روی پاهایت گذاشته ام و دارم به تو می گویم که چقدر دلم برایت تنگ
خواهد شد.
بعد می گویم: "اصلاً آمدیمو پس فردا هواپیمایم سقوط کرد و من مردم! آنوقت چکار کنم؟
".وای! من دلم برایت خیلی تنگ می شود. حتی برای یک روز
.و تو باز هم هیچ نمی گویی و تنها، خطوط دو سمت لبت عمیق تر می شوند
.می گویم: "هیچ گاه زود تر از من نمیر!" و به چشمانت نگاه می کنم
.نگاهت نگران می شود! چرایش را نمی دانم. مهم این است که اینجایی
.چه مهربانی
فردای همین شب پلیس راه خبر می دهد که در جاده حادثه ای رخ داده. که باران زمین را لغزنده
.کرده بوده و یک ماشین کنترلش از دست رفته است
.تو الان ته دره در ماشین خوابت برده است و تنها آرزوی من این است که درد نکشیده باشی
اطرافیانم مدام حرف می زنند. همگی توی ماشین به سمت محل حادثه نشسته ایم و اطرافیانم خیلی
حرف می زنند. من امّا هیچ نمی گویم. از شیشه ی ماشین به دور دستهای خاکستری بارانی خیره
شده ام که بوی تو را می دهند و در این فکرم که چقدر خوشحالم که دیشب به تو گفته ام که چقدر دلم
...برایت تنگ می شود

 

 


جمعه 17/10/1389 - 15:14
داستان و حکایت
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد . ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید : - چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟ مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است! نتیجه : گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم! چرا؟!
جمعه 17/10/1389 - 15:14
مهدویت

ای امام زیبایی ها! سلام.

پائیز هم آمد، می بینی؟ گویی او هم منتظر است. ابرهایش را بنگر،

برای دوری از تو اشک می ریزند. برگ ریزان برای توست؛ او هر سال به امید آمدنت زمین را فرش می کند. چشم برگ ها به آسمان خیره مانده، بلکه منت نهی و بر سرشان قدم گذاری. درخت هم عریان می شود تا وقتی تو می رسی، لباس نو بر تن کند و سبز بپوشد.

ولی آقای من؛ بین پائیز و بهار، تنها یک زمستان فاصله است. اما بین من و تو جاده ای بی انتها به نام انتظار. من مسافر این جاده ام. جمعه منزلگه من است و اشک، تنها دارایی ام. هر کجا تو باشی، مسیر زندگی من از همان می گذرد.

مولای من؛ می ترسم از خزان. نکند تو نیایی و قلب من در این جمود یخ زده منجمد شود! و در این راه، پیش از آنکه به تو برسم، چشمانم به راه سپیدت خیره بماند و تو را ندیده بمیرم!

راه به تو دور و بی نهایت شده است

این فاصله مایه خجالت شده است

انگار که خواندن دعای فرجت

در وقت سحر ز روی عادت شده است

«این السب المتصل بین الارض و السماء؟!»

جمعه 17/10/1389 - 15:14
داستان و حکایت
 

قلب زنان جهان را میچرخاند! 

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود.
شش روز می گذشت ….
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد:
چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟
خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای ؟
او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
قلبی داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.
این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .
خداوند فرمود:نمی شود !! چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .
بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .

فرشته پرسید:فکر هم می تواند بکند ؟

خداوند پاسخ داد:نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد.
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.
خداوند مخالفت کرد:آن که نشتی نیست، اشک است.
فرشته پرسید:اشک دیگر چیست ؟
خداوند گفت:اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.
فرشته متاثر شد.
شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید چون زن ها “واقعا” حیرت انگیزند.
زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.
همواره بچه ها را به دندان می کشند.
سختی ها را بهتر تحمل می کنند.
بار زندگی را به دوش می کشند،
شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.
وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.
وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.
وقتی خوشحالند گریه می کنند..
و وقتی عصبانی اند می خندند.
برای آنچه باور دارند می جنگند.
در مقابل بی عدالتی می ایستند.
وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.
برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.
بدون قید و شرط دوست می دارند.
وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و وقتی
دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.
در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.
در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،
با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد.
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،
آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند
زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارندخداوند گفت:این مخلوق عظیم فقط یک عیب داردفرشته پرسید:چه عیبی ؟خداوند گفت: "قدر خودش را نمی داند."
جمعه 17/10/1389 - 15:14
شهدا و دفاع مقدس

بغض‏های حقیر ما، روبه‏روی تصاویر گلگون شما سرریز می‏شود و راه را برای کلام می‏بندد؛ با شما شقایق‏هایم. از شما چه باید گفت و چه باید نوشت؟
واژه‏های خاکسترگونه ما، فقط بلدند روبه‏روی شما ضجه بزنند. اما کاش می‏دانستند که یاد شما حرکت است؛ حرکتی برای بهبودی وضعِ «بودن». چه باید گفت که شما حنجره‏های خود را عبور دادید تا آن سوی مرزهای تکبیر، آن سوی مرزهای ندیدن؛ جایی که واژه‏ای یافت نمی‏شود تا شما را با آن ستود. اصلاً شما که برای تحسین برانگیزی قلم‏های ما بوسه بر عطر پرواز نزدید!
هر روز و هر شب، خاکریزها، با اشک‏ها و دعاهایتان گره می‏خورد.
شما، درشتناکی شب را با تکبیرهای فاتحانه‏تان درهم می‏شکستید و روزهای سنگر را سپیدتر از بال‏های کبوتران می‏کردید.
ما مانده‏ایم و یاد شما
بدا به حال ما، اگر یاد شما را زندگی ما قاب نگیرد. اینجا فراوانند داغ‏های کمرشکن و زخم‏هایی که شما مرهمشان هستید؛ شما را می‏گویم که نگاهتان رفت و در جهت قبله پروانه‏ها خانه کرد.
وقتی دست نوشته‏های شما خوانده می‏شود، در می‏یابیم که شما نام دیگر خورشیدید و قرابتی نزدیک با خود عشق دارید.

وقتی وصیت‏نامه‏های شما را می‏خوانند، تازه می‏فهمیم چرا با عزم آخرین نفر از شما، آسمان چمدان خود را بست و کوچید تا بر شرم خویش نیفزوده باشد. وقتی عکس شما را در ذهن خویش ورق می‏زنیم، تازه می‏فهمیم که عکس‏های تک تک شما اشاره می‏کرده است به بهترین فصل حیات و ما غافل بودیم. حال ما مانده‏ایم و دستانی که به دیواره‏های قفس می‏خورد. ما مانده‏ایم و نام جاوید شما که از لمس رهایی، خنده می‏زند. ما مانده‏ایم و موسم یاد شما که روزهای ما را ترمیم می‏کند

جمعه 17/10/1389 - 15:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته