• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 226
زمان آخرین مطلب : 5013روز قبل
محبت و عاطفه

اگر مردی می شناسی
که بیش از من تو را دوست می دارد
او را به من نشان بده
تا به او تبریک بگویم
و پس از آن، او را بکشم


« نزار قبانی » 


جمعه 20/1/1389 - 9:27
محبت و عاطفه

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
كه همین دوست داشتن زیباست 

پنج شنبه 19/1/1389 - 11:16
محبت و عاطفه

 
سال ها می گذرد
و من از پنجره بیداری
کوچه یاد تو را می نگرم
می پویم
و چنان آرامم
که کسی فکر نکرد
زیر خاکستر آرامش من
چه هیاهویی هست ...
عاشقی هم دردی است !!!
و من از لحظه دیدار تو میدانستم
که به این درد
شبی
خواهم مرد ...


 
پنج شنبه 19/1/1389 - 11:9
محبت و عاطفه

چرا یکدیگر را دوست نداشته باشیم؟ چرا از کنار گندمها و گلها بی هیچ نگاه و سلامی عبور کنیم؟ با این همه باران پیاپی و ابرهای سرشار، چرا تشنه بمانیم؟
چرا برای گنجشک هایی که از سفر آمده اند بوسه ای نفرستیم؟ چرا بر لبه آسمان ننشینیم،
و عبور فرشتگان را از کنار بهشت نبینیم؟
به ساعت سفیدی که به دیوار تکیه داده نگاه کن! می خواهد با تو حرف بزند عقربه هایش برایت دست تکان می دهند و تو را به سوی فردا دعوت می کنند.
راستی فردا چه نزدیک است! اگر یک بار دیگر فرصت داشته باشم به کوچه های دیروز بروم،
کنار خانه تو می ایستم و نامت را به همه دیوارهای سنگی یاد می دهم.
چرا یکدیگر را دوست نداشته باشیم؟ پروانه ها و پنجره ها به ما می گویند که باید همواره شعر دوست داشتن را بسراییم. من تو را دوست دارم و می دانم هر روز که لیموزاران و بلوطها از خواب بیدار می شوند، سلام مرا که به عطر آفتاب آغشته است به تو می رسانند.
من تو را دوست دارم و صبح و شب تصویر تو را روی برگهایی که در بهار زندگی می کنند میبینم.
من خوب میدانم که آسمان و زمین دوست داشتن و عشق ورزیدن را از تو آموخته اند.
از تو عاشق تر کسی را سراغ ندارم. افسوس که گاهی سنگم و گاهی شبنم. گاه آنقدر از تو دور می شوم که هیچ قاصدکی نمی تواند پیامت را به من برساند و گاه آنقدر به تو نزدیکم که واژه هایی را که در قلبت زندگی می کنند، می بینم.
ای که به یاد تو خوابهایم پر از تمشک و رنگین کمان است، حتی اگر به اندازه یک سر سوزن دوستم داشته باشی ........ «هرگز از تو جدا نخواهم شد».

پنج شنبه 19/1/1389 - 11:3
محبت و عاطفه

درسینه ام جایگاهی است
نامت را حک کردم
هر روز تو را می بوسم
و می بویم
و عاشقانه، چشمهایت را نگاه می کنم
دنیایی ساخته ام
خانه ای بر بلندای محبت
رشته های مهر پیچکهایش
گلدان هایی پر از گلهای سرخ
و تو
تنها معبود خانه‌ی کوچک من
خانه ای که به وسعت سرسبزی کوهساران است
و من در کنار چشمه ساران محبت
دستانت را می فشارم
من فردای امید را با چشمانی مشتاق مینگرم...
در کنار تو... 

پنج شنبه 19/1/1389 - 11:0
محبت و عاطفه

 
ای چراغ هر بهانه از تو روشن از تو روشن ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من

منو گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه

باز میای که مثل هر روز برامون دونه بپاشی منو گنجشکا میمیریم تو اگه خونه نباشی

همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفسهام

عطرحرفای قشنگت عطر یک صحرا شقایق تو همون شرمی که از اون سرخه گونه‌های عاشق

شعر من رنگ چشاته رنگ پاکه بی ریایی بهترین رنگی که دیدم رنگی آبی آسمونی
 

پنج شنبه 19/1/1389 - 10:3
ادبی هنری

 
 

باز باران بی ترانه

با تمام بی کسی های شبانه

می خورد بر مرد تنها

می چکد بر فرش خانه

باز می آید صدای چک چک غم

باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده

نمی دانم... 

نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست؟

نمی فهمم...

چرا مردم نمی فهمند که آن کودک

که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد

کجای ذلتش زیباست؟

 
چهارشنبه 18/1/1389 - 9:27
خانواده

ماه من!

غصه اگر هست بگو تا باشد!

معنی خوشبختی ،

بودن اندوه است...!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند.

همه را با هم و با عشق بچین...

ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند

سبزه زاری است پر از یاد خدا!

و در آن باز کسی با صدایی آرام و مطمئن می خواند

که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا ؟

چهارشنبه 18/1/1389 - 9:25
آلبوم تصاویر


چهارشنبه 18/1/1389 - 9:22
شعر و قطعات ادبی

 

دلم از غصه پرپر شد

غم هجر تو باور شد

و از باران چشمانم

تمام هستیم تر شد

چراغ و ماه من بودی

در آن شب های ظلمانی

در این شب های پرشبنم

شب هجران تو سر شد


 
 
چهارشنبه 18/1/1389 - 9:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته