• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 200
تعداد نظرات : 156
زمان آخرین مطلب : 4284روز قبل
سخنان ماندگار

 

میخواهم  بگویم ......

 

فقر  همه جا سر میكشد .......

 

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......

 

فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......

 

فقر  ،  همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند ......

 

فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند ......

 

فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند .....

 

فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

 

فقر ،  همه جا سر میكشد ........

 

  فقر ، شب را " بی غذا  " سر كردن نیست

 

فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر كردن است

 

جمعه 27/12/1389 - 11:34
شهدا و دفاع مقدس

 

خاطره از شهید مهدی زین الدین

 

عراقی ها، نصف خاکریز را باز کرده بوند و آب بسته بودند توی نیروهای ما. از گردان، نیرو خواستیم که با الوار و کیسه ی شن، جلوی آب را بگیریم. وقتی که آمدند، راه افتادیم سمت خاک ریز. دیدیم زین الدین و یکی دونفر دیگر، الوار های به چه بلندی را به پشت گرفته بودند و توی آب به سمت ورود ی خاکریز می رفتند. گفتم:«چرا شما؟ از گردان نیرو آمده» گفت:«نمی خواست. خودمون بندش می اوریم.»

جمعه 27/12/1389 - 11:31
داستان و حکایت

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به

 او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

 

فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و

 همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید

 کیستی؟ 

ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.

  

سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.

  

بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این

 همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟

  

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده

 شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود میآید.

  


باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

 کوروش بزرگ منبع:jokblog.com 
دوشنبه 23/12/1389 - 17:23
شعر و قطعات ادبی
  

الهی!

  

ای بیننده نمازها ،ای پذیرنده نیازها...ای داننده رازها و ای شنونده آوازها...

   

ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق...

 

   

عذرهای ما بپذیر که تو غنیّ و ما فقیر...

  

عیبهای ما مگیر که تو قویّ و ما حقیر...

    

اگر بگیری بر ما،حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم...

 

  

از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت

...

  


 


الهی!


تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش...تو توانگری و ما درویش...

 

    


الهی!

 


چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر...و چون در خود نگرم از جمله

 خاکسارانم و خاک بر سر...

 


الهی!



در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبا ن اشعار تو داریم...

 

 



اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم...

 

 

 
 
دوشنبه 23/12/1389 - 17:20
داستان و حکایت

مردی نادان در محضر ارسطو به مردی دانا خرده گرفت و از او بدی ها گفت. دانا نیز خاموش نماند و به نادان پرخاش کرد. ارسطو به مرد نادان چیزی نگفت. اما دانا را به خاطر آن کار سرزنش کرد.

  دانا با تعجب پرسید: چرا مرا سرزنش می کنید در حالی که بدگویی را او اول شروع کرد؟ از این گذشته او مردی نادان است ولی من دانشی اندوخته ام. ارسطو در جواب گفت: من هم به خاطر همین تو را سرزنش کردم تو مرد دانایی و دانا نادان را می شناسد؛ زیرا خودش روزگاری نادان بوده است و بعد دانا شده اما نادان دانا را نمی شناسد؛ زیرا هنوز دانا نشده است. منبع:هزار و یک حکایت تاریخی حکیمی
يکشنبه 15/12/1389 - 12:50
داستان و حکایت

 
 
 یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه دوباره موتور گازیه قیییییژ ازش جلو زد!دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار.خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کل مارو خوابوندی؟!موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بیامرزه که واستادی... آخه ... کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت !!!!
منبع:hamechie.com
شنبه 14/12/1389 - 0:52
فلسفه و عرفان
 همانگونه که خداوند، حتی برای قطره ای آب (در سیاره ای که سه چهارمش آب است) ماموریتی تعیین کرده، برای انسان، که خود به ساختنش افتخار می‌کند و وی را اشرف مخلوقات می‌نامد، حتما ماموریتی پیش بینی نموده است.

ما ماموریم و مسئول. هر یک از ما چنانچه به آنچه به عنوان وظیفه بر گردن ما گذاشته شده است عمل نکنیم، باید پاسخگو باشیم. البته نکته باریکی در این میان وجود دارد و آن مشخص شدن نوع ماموریت است. ممکن است من در انتخاب راه و نوع وظیفه ای که بر عهده ام گذاشته شده اشتباه کنم. اما اگر مطمئن باشم که وظیفه ام چیست و کوتاهی نمایم گناهکار خواهم بود.


در راه هدف گام برداشتن با نشاط و تمام توان وظیفه من است. رخوت و آسوده طلبی در راه انجام وظیفه، باعث نیستی او می‌شود. آن قطره تا زمان رسیدن به مقصد نباید از حرکت بیاستد. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.


اگر انسان ماموریت و وظیفه خود را درک کرد واراده نمود که گام استوار در آن راه بردارد، بخش کوچکی از کار را انجام خواهد داد. تنها حرکت کردن از ماست و بقیه کار را نیرویی به انجام خواهد رساند که ما در آن چندان سهم بزرگی نداریم.


بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. واقعیت قضیه همین است که اگر هم اسمی‌در پای کاری ماندنی به یادگار باقی است، باید آن را پاک کرد و نام عشق را نوشت که عمده کار از آن سرچشمه گرفته است.
شنبه 14/12/1389 - 0:47
سخنان ماندگار

در دشمنی  دورنگی  نیست .

  کاش  دوستان  هم  در موقع  خود  چون  دشمنان  بی ریا  بودند .  

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد

دیگران ابراز انزجار می کند که

 در خودش وجود دارد

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد،

زندگی به رنج كشیدنش می ارزد.

شنبه 14/12/1389 - 0:44
دعا و زیارت
      برای شفای هر مریضی دو رکعت نماز حاجت توسل به حضرت جواد الائمه بخواند و بعداً یکصد و چهل و شش مرتبه بگوید:

 (ما شاءَاللهُ لا حَوْلَ وَ لا قُوّهَ اِلاّ بِالله) اگر در ساعتی که منسوب به آ‌ن حضرت است باشد بسیار مفید و ساعت آن را از نماز عصر تا دو ساعت بعد از آن تشخیص داده‌اند که مورد استجابت است.
پنج شنبه 12/12/1389 - 10:18
داستان و حکایت

یه روز دانشمندا داشتن با هم قایم موشک بازی می کردن. انیشتن چشم می ذاره

  

و نیوتن میره پشت سر انیشتن یه مربع به ضلع یک متر می کشه و توی اون

  

مربع می ایسته! وقتی شمارش انیشتن تموم میشه بر می گرده و نیوتن رو می

  

بینه! میگه: نیوتن! سوک سوک! نیوتن میگه: من نیوتن نیستم! الان ثابت می

  

کنم! مساحت این مربع 1 متر در 1 متر میشه 1 متر مربع و من هم که روی این

  

مربع ایستادم! بنابراین نیوتن بر متر مربع میشه پاسکال .

 
پنج شنبه 12/12/1389 - 10:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته