• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 200
تعداد نظرات : 156
زمان آخرین مطلب : 4279روز قبل
لطیفه و پیامک
حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم                بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز            از حس پریدن پرم و بال ندارم

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست

 جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست

هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست

تنها گناه آینه ها زودباوری ست

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آیین عشق ‌بازی دنیا عوض شده‌ ست

در عشق سالهاست که فتوا عوض شده‌ ست

حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق

من همچنان همانم و دنیا عوض شده‌ ست

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شنبه 31/2/1390 - 7:50
سخنان ماندگار

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

 

 

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می

 تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد

شنبه 31/2/1390 - 7:48
سخنان ماندگار

«خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بی‏اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد

(شهید علی اصغر پور فرح آبادی)

«شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوی‏معنویت و صفا می‏کشاند.»

(شهید علی رضائیان)
شنبه 31/2/1390 - 7:44
سخنان ماندگار
حدیث رسول اكرم صلى الله علیه و آله :

اى على تو را سفارش مى كنم به خوردن عدس، زیرا مبارك و پاك است، قلب را رقیق و اشك را زیاد مى كند و هفتاد پیامبر پیوسته از آن استفاده مى كردند.

حدیث امام صادق علیه السلام :

زیتون غذاى خوبى است، دهان را خوشبو مى كند، بلغم را از بین مى برد، چهره را باز، اعصاب را محكم مى كند و مرض را مى برد و خشم را خاموش مى كند.

چهارشنبه 21/2/1390 - 20:37
خواص خوراکی ها

حدیث امام صادق علیه‏السلام :

 

گلابى، معده را پاك و تقویت مى‏كند و بِه هم مثل گلابى است. خوردنش روى غذا سودمندتر است تا ناشتا. هر كس احساس سنگینى مى‏كند، آن را روى غذا بخورد.  

چهارشنبه 21/2/1390 - 20:34
شعر و قطعات ادبی
چشم‌، چشم‌، دو تا چشم‌
خمار و نافذ و مست‌
مو، مو، یه‌ خرمن‌
قشنگ‌ و مشكی‌ یكدست‌

خط‌ خط‌ دو ابرو
مِشكیی‌ و كمونی‌
خال‌، خال‌، دو گونه‌
گونه‌ای‌ استخونی‌

لب‌، لب‌، دو تا لب‌
همینجوری‌ می‌خنده‌
قربون‌ برم‌ ماشاءالله‌
بابام‌ چه‌ قد بلنده‌

دندوناشو ببینین‌
عینهو مرواریده‌
بابا به‌ این‌ خشگلی‌
هیچ‌ جا كسی‌ ندیده

دست‌، دست‌، دو تا دست‌
چه‌ مشكلها كه‌ حل‌ كرد
میگن‌ كه‌ وقت‌ رفتن‌
مادرمو بغل‌ كرد

بابام‌ مَنم‌ بغل‌ كرد
دست‌ بابام‌ چه‌ گرمه‌
حُسن‌، حُسن‌، محاسن‌
ریش‌ بابام‌ چه‌ نرمه‌

پا، پا، دو تا پا
راهی‌ جبهه‌ بی‌تاب‌
مامان‌ با گریه‌ می‌ریخت‌
پشت‌ سر بابام‌ آب‌

چشم‌، چشم‌، دو تا چشم‌
شب‌ تا سحر بیداره‌
مو، مو، یه‌ خرمن‌
پر از گرد و غباره‌

لب‌، لب‌، دو تا لب‌
خُشك‌ و ترك‌ خورده‌ بود
آبروی‌ آب‌ رو
كام‌ بابام‌ برده‌ بود

پا، پا، دو تا پا
خسته‌ ولی‌ پر توان‌
می‌بَره‌ حمله‌ بابا
سوی‌ عدو بی‌امان‌

دست‌، دست‌، دو تا دست‌
گره‌ كرده‌ و مشته‌
با اون‌ دستای‌ گرمش‌
چه‌ دشمنا كه‌ كُشته‌

نیگا كنین‌ عكسشو
چقدر قشنگو زیباست‌
خونه‌ عجب‌ معطر
به‌ عطر و بوی‌ باباست‌

بابام‌ كنار سنگر
روی‌ موتور نشسته‌
محاسن‌ خاكیشو
رنگ‌ حنایی‌ بسته‌

محاسن‌ نرم‌ اون‌
تو جبهه‌ها خونی‌ شد
بابای‌ قد بلندم‌
راهی‌ مهمونی‌ شد

چشم‌، چشم‌، دو تا چشم‌
خوابیده‌ توی‌ صحرا
تو جبهه‌ها شهید شد
بابای‌ ناز «زهرا»

خط‌، خط‌، دو ابرو
قرمزه‌ و كمونی‌
خال‌، خال‌، دو تا خال‌
روگونه‌ و پیشونی‌

خال‌ روی‌ گونه‌هاش‌
قهوه‌ای‌ و قشنگه‌
ولی‌ خال‌ پیشونیش‌
خونی‌ و سرخ‌ رنگه‌

پا، پا، دو تا پا
دست‌، دست‌، دو تا دست‌
دست‌ و پای‌ بابا جون‌
زیر شنیهاشكست‌

قربون‌ چشماش‌ برم‌
همون‌ چشای‌ مستش‌
كدوم‌ دست‌ پلیدی‌
زد و چشاشو بستن‌

اونی‌ كه‌ دید باباجون‌
تو جبهه‌ها شهید شد
میگه‌ تو خاك‌ فكه‌
افتاد و ناپدید شد

آی‌ دونه‌ دونه‌ دونه‌
نون‌ و پنیر و پونه‌
بعد گذشت‌ چند سال‌
بابا اومد به‌ خونه‌

چوب‌، چوب‌، یه‌ تابوت‌
كه‌ تو كوچه‌ روُون‌ بود
جای‌ بابا تو تابوت‌
یه‌ تیكّه‌ استخون‌ بود

هزار هزار چشم‌ مست‌
هزار هزار تا گونه‌
هزار هزار هزاران‌
نگاه‌ِ عاشقونه‌

هزار هزار محاسن‌
یا خونی‌ شد یا كه‌ سوخت‌
هزاران‌ دل‌ عاشق‌
كه‌ توی‌ سینه‌ افروخت‌

هزار هزاران‌ پدر
هزار هزار تا مادر
هزار هزار محبت‌
هزار هزار تا همسر

هزار هزاران‌ رفیق‌
هزار هزار برادر
هزار هزار تا فرزند
هزار هزار تا خواهر

هزار هزار رفاقت‌
هزار هزار معرفت‌
هزار هزار تا عاشق‌
هزار هزار تا رأفت‌

هزار هزار تا نامزد
هزار هزار اهل‌ دل‌
هزار هزار طراوت‌
شمع‌ مجلس‌ و محفل‌

هزار گل‌ِ سر سبد
هزار هزار قد بلند
هزار هزار هزاران‌
هزار هزار تا پیوند

هزار هزار شور و شوق‌
لبان‌ پُر ز خنده‌
هزار هزار بسیجی‌
هزار هزار پرنده‌

هزار هزار پهلوُن‌
هزار هزار همخونه‌
رفتن‌ كه‌ ما بمونیم‌
رفتن‌ كه‌ دین‌ بمونه‌
ابوالفضل سپهر
چهارشنبه 21/2/1390 - 20:30
آلبوم تصاویر
سه شنبه 13/2/1390 - 0:18
شهدا و دفاع مقدس

 

 

مهدی باکری در سال 1333 شمسی در میاندوآب به دنیا آمد. با ورود به دانشگاه مرحله‌ی جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد. در همان سال‌ها به طور جدی پا در عرصه‌ی مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت. مطالعه‌ی کتاب ولایت فقیه امام خمینی نقش مهدی در شکل‌گیری شخصیت او بر جا گذاشت. او در دانشگاه درس خواندن و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه یک دانشجوی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود. او و دوستانش نقش مهمی در بر پایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره‌ی امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرک مهندسی برای ادامه مبارزه از محیط دانشگاه خارج شد. در سال 1356 به عنوان افسر وظیفه به خدمت سربازی رفت و به تهران مأمور شد. در بحبوحه‌ی انقلاب مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت. در این دوران مخفیانه زندگی می‌کرد و نیروهای جوان را سازماندهی و تربیت کرد. با پیروزی انقلاب مهدی نقشی فعال در سازماندهی سپاه پاسداران داشت. مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او در سال 1359 ازدواج کرد و روز بعد از عقد به سوی جبهه شتافت. در منطقه ی غرب سمت فرماندهی سپاه را به عهده گرفت. همان روزها بود که علی صیاد شیرازی به کردستان آمد و با مهدی آشنا شد. مهدی پس از شرکت در عملیات‌های مختلف و پاکسازی ضد انقلاب، به منطقه‌ی جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده گرفت. در عملیات فتح‌المبین، در منطقه‌ی رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و پس از آزاد سازی خرمشهر دوباره مجروح شد. با تشکیل تیپ عاشورا فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت. در عملیات حماسی خیبر که در جزیره ی مجنون بر پا شد برادرش به شهادت رسید. در روزهای آخر اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز شد. مهدی و نیروهایش ضربات مهلکی بر ارتش عراق می‌زنند. در روزهای 25 اسفند ماه مهدی و همرزمانش در مقابل عراقیها مقاومت کردند. هر چند فرماندهان ارشد سپاه سعی کردند مهدی را به عقب بازگردانند توجهی نکرد و سرانجانم با اصابت گلوله‌ای به سرش به سختی مجروح می‌شود و هنگام بازگشت به عقب موشکی به قایق آنها اصابت می‌کند و پیکر آنها راهی دریاها می شود.

سه شنبه 13/2/1390 - 0:14
داستان و حکایت
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. 

آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر،

 

مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.


حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.

سه شنبه 13/2/1390 - 0:7
شهدا و دفاع مقدس

 

                                     

 

«خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می‏کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل‏حجاب دشمن را می‏بینی و دشمن تو را نمی‏بیند.» (سردار شهید رحیم آنجفی)

 

«حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.» (شهید محمد کریم غفرانی)

 

سه شنبه 13/2/1390 - 0:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته