• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 484
تعداد نظرات : 241
زمان آخرین مطلب : 5019روز قبل
آلبوم تصاویر

جمعه 7/12/1388 - 1:15
محبت و عاطفه

My Wife Navaz Called,

"How Long Will You Be With That Newspaper?

Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food?

همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

Farnoosh Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene.

شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت

My Only Daughter, Ava Looked Frightened; Tears Were Welling Up In Her Eyes.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود

In Front Of Her Was A Bowl Filled To its Brim With Curd Rice.

ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت

Ava is A Nice Child, Very Intelligent For Her Age.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود

I Cleared My Throat And Picked Up The Bowl. "Ava, Darling, Why Don"t U Take A Few Mouthful

Of This Curd Rice?

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

Just For Dad"s Sake, Dear".

Ava Softened A Bit And Wiped Her Tears With The Back Of Her Hands.

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت

"Ok, Dad. I Will Eat - Not Just A Few Mouthfuls,But The Whole Lot Of This.

But, U should...." Ava Hesitated.

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد

"Dad, if I Eat This Entire Curd Rice, Will U Give Me Whatever I Ask For?"

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

"Promise". I Covered The Pink Soft Hand Extended By My Daughter With Mine, And Clinched The Deal.

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم

Now I Became A Bit Anxious.

"Ava, Dear, U Shouldn"t Insist On Getting A Computer Or Any Such Expensive Items.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی

Dad Does Not Have That kind of Money Right now. Ok?"

بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

"No, Dad. I Do Not Want Anything Expensive".

Slowly And Painfully,She Finished Eating The Whole Quantity.

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

I Was Silently Angry With My Wife And My Mother For Forcing My Child To Eat Something That She Detested.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم

After The Ordeal Was Through, Ava Came To Me With Her Eyes Wide With Expectation.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد

All Our Attention Was On Her.

"Dad, I Want To Have My Head Shaved Off, This Sunday!"

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه

Was Her Demand..

"Atrocious!" Shouted My Wife, "A Girl Child Having Her Head Shaved Off?

Impossible!"

"Never in Our Family!"

My Mother Rasped.

"She Has Been Watching Too Much Of Television. Our Culture is Getting Totally Spoiled With These TV Programs!"

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه

"Ava, Darling, Why Don"t U Ask For Something Else? We Will Be Sad Seeing U With A Clean-Shaven Head."

گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم

"Please, Ava, Why Don"t U Try To Understand Our Feelings?"

خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

I Tried To Plead With Her.

"Dad, U Saw How Difficult It Was For Me To Eat That Curd Rice".

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود

Ava Was in Tears.

"And U Promised To Grant Me Whatever I Ask For. Now,U Are Going Back On UR Words.

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت

It Was Time For Me To Call The Shots.

"Our Promise Must Be Kept."

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش

"Are U Out Of UR Mind?" Chorused My Mother And Wife.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

"No. If We Go Back On Our Promises She Will Never Learn To Honour Her Own.

نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره

Ava, UR wish Will B Fulfilled."

آوا، آرزوی تو برآورده میشه


With Her Head Clean-Shaven, Ava Had A Round-Face, And Her Eyes Looked Big And Beautiful.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود

On Monday Morning, I Dropped Her At Her School.

It Was A Sight To Watch My Hairless Ava Walking Towards Her Classroom..

She Turned Around And Waved. I Waved Back With A Smile.

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم

Just Then, A Boy Alighted From A Car, And Shouted,

"Ava, Please Wait For Me!"

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام

What Struck Me Was The Hairless Head Of That Boy.

"May Be, That Is The in-Stuff", I Thought.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه

"Sir, UR Daughter Ava is Great indeed!"

Without introducing Herself, A Lady Got Out Of The Car,

And Continued, "That Boy Who is Walking Along With Ur Daughter is My Son Bomi.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه

He is Suffering From... Leukemia".

She Paused To Muffle Her Sobs.

"Harish Could Not Attend The School For The Whole Of The Last Month.

He Lost All His Hair Due To The Side Effects Of The Chemotherapy.

اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده

He Refused To Come Back To School Fearing The Unintentional But Cruel Teasing Of The Schoolmates.

نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن

Ava Visited Him Last Week, And Promised Him That She Will Take Care Of The Teasing Issue.

But, I Never Imagined She Would Sacrifice Her Lovely Hair For The Sake Of My Son !!!!!

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده.
اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه

Sir, You And Your Wife Are Blessed To Have Such A Noble Soul As Your Daughter."

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین

I Stood Transfixed And Then, I Wept.

"My Little Angel, You Are Teaching Me How Selfless Real Love Is..........

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن.

فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی

که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی

"The Happiest People On This Planet Are Not Those Who Live On Their Own Terms

But Are Those Who Change Their Terms For The Ones Whom They Love !!"

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن


جمعه 7/12/1388 - 1:1
دنیای گیاهان و حیوانات

بزرگترین سطح نمکی دنیا با 4,085 مایل مربع در جنوب غربی بولیوی واقع شده است. باورش سخته که همچین مکانی روی زمین وجود داره

جمعه 7/12/1388 - 0:54
دانستنی های علمی

آیا میدانستید که: مهاجرین انگلیسی در استرالیا با حیوان عجیبی روبرو شدند که بسیار بالا و دور می پریده. هنگامیکه از بومیان در مورد این حیوان با حرکات بدن پرسیده اند آنها در جواب گفته اند:
Kan Ghu Ru
که در زبان انگلیسی به Kangaroo تبدیل شده است.
در حقیقت منظور بومیان این بوده که "ما منظور شما را نمی فهمیم

آیا می‌دانستید که: 111،111،111 × 111،111،111 = 12،345،678،987،654،321

آیا میدانستید که: مراکز چشایی  پروانه روی پاهایش قرار دارد؟

آیا میدانستید که: سوسکها تا 9 روز پس از، از دست دادن سرشان قادر به زنده ماندن هستند و تنها به این دلیل می میرند که نمیتوانند چیزی بخورند؟

آیا میدانستید که: صدای اردک اکو ندارد وهیچکس هم دلیل آنرا نمیداند؟

آیا میدانستید که: امکان ندارد بتوانید آرنج خود را لیس بزنید؟

آیا میدانستید که: 80% افرادی که این مطلب را میخوانند سعی می کنند آرنجشان را لیس بزنند؟

چهارشنبه 5/12/1388 - 18:51
آلبوم تصاویر

 

 

سه شنبه 4/12/1388 - 13:14
آلبوم تصاویر

 

سه شنبه 4/12/1388 - 13:6
طنز و سرگرمی
شرلوک هلمز،کارآگاه معروف، ومعاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست.
بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟"
واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم".
هلمز گفت: "چه نتیجه ای می گیری؟".
واتسون گفت: "از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد ".
شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند!
سه شنبه 4/12/1388 - 10:59
ادبی هنری



*به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد
و با عشق می میرد.   «دکتر علی شریعتی»*

*-----------------------------------------------------------*

*و هر روز او متولد میشود؛*

*عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...*

*و قرن هاست كه او؛ عشق می كارد و كینه درو می كند چرا كه در چین و شیارهای
صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم
های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛*

*سینه ای را به یاد می اورد كه تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را
در دل او زنده می كند ....  و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب
مالامال از درد...! و این, رنج است ,                        

   دکتر علی شریعتی*

*-----------------------------------------------------------*

*زن عشق می كارد و كینه درو می كند.... دیه اش نصف دیه توست و مجازات گناهش با
تو برابر...   می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار
همسرهستی ......    برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر
زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی .... او به دنیا می آورد  و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی...او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك
دختر نباشد ....... او مادر می شود و همه جا می پرسند   نام پدر .....*

*-----------------------------------------------------------*

*اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست*

*-----------------------------------------------------------*

*عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی .*

*دکتر شریعتی*

*-----------------------------------------------------------*


*آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش*

*-----------------------------------------------------------*

*هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود*

*هر لحظه دردی سر بر می‏دارد*

*و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند*

*این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند*

*مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟*

*-----------------------------------------------------------*

*دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که
برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود،
دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و
سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ،آن
پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل
شده بودم*

*-----------------------------------------------------------*

*هر كس آنچنان می میرد كه زندگی می كند*

سه شنبه 4/12/1388 - 10:48
دنیای گیاهان و حیوانات

دانشمندان هنوز هیچ عاملی را در تغییر شکل گیاهان این جزیره نیافته اند

 

شنبه 1/12/1388 - 22:20
آلبوم تصاویر

شنبه 1/12/1388 - 22:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته