• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1025
تعداد نظرات : 397
زمان آخرین مطلب : 4026روز قبل
محبت و عاطفه

"

شاگردی از استادش پرسید ((عشق چیست))؟
استاد در جواب گفت به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی.
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید ((چه آوردی))؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ !هرچه جلو می رفتم خوشه های پر پشت تر می دیدم و به امید پر پشت ترین ان ها تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید پس ((ازدواج چیست))؟
استاد به سخن آمد که به جنگل برو و بلندترین و زیباترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی.
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسید ((چه شد))؟
او در جواب گفت به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم .ترسیدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد گفت ((ازدواج یعنی همین))!

 

پنج شنبه 22/11/1388 - 22:40
دانستنی های علمی

"راننده سخنران"

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود كمك می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می كرد بلكه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریكه به مباحث انیشتین تسلط پیدا كرده بود! یك روز انیشتین در حالی كه در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت كه خیلی احساس خستگی می كند؟

راننده اش پیشنهاد داد كه آن ها جایشان را عوض كنند و او جای انیشتین سخنرانی كند چرا كه انیشتین تنها در یك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی كه سخنرانی داشت كسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول كرد، اما در مورد اینكه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می كند، كمی تردید داشت.

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درآمد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند كه حتی راننده من نیز می تواند به آن ها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخاست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی كه باعث شگفتی حضار شد!

 

پنج شنبه 22/11/1388 - 22:39
دانستنی های علمی

"دروغ هاى مادرم"

 داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت:

"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می ‏رفت.  مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.

 مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:

"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانی که من ماهی دوست ندارم؟"  و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگ تر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازا آن مبلغی دستمزد بگیرد. 

 شبی از شبهای زمستان، باران می ‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح."  لبخندی زد و گفت:

 "پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. 

 مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏ گفت.  نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:

 "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوهزنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانه او قرار گرفت. می ‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏ فرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏ شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:

 "من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.

درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی ‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزیهای مختلف می‏ خرید و فرشی در خیابان می ‏انداخت و می ‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:

"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازه کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقا رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏ دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می ‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی ‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:

"فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم." و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می ‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همه اعضا درون را می ‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:

 "گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم." و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت. این سخن را با جمیع کسانی میگویم که در زندگیاش از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید. این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید. مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد.

ترجمه: جلیل كیان مهر

 

پنج شنبه 22/11/1388 - 22:39
طنز و سرگرمی

"بیمارستان روانى"

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چای خورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند. من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

...

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

پنج شنبه 22/11/1388 - 22:38
دانستنی های علمی

"از دید هركس"

روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد.

یک کشیش او را دید و گفت: حتما گناهی انجام داده ای.

یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت.

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد.

یک یوگیست به او گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند.

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت.

یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد.

یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند.

یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که: خواستن توانستن است.

یک فرد خوشبین به او گفت: ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی.

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد.

 

پنج شنبه 22/11/1388 - 22:38
دانستنی های علمی

"Did you know?

 
آیا می ‏دانستید؟"

Did you know that those who appear to be very strong in heart, are real weak and most susceptible?
آیا می ‏دانستید آن هایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر می ‏رسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند؟

Did you know that those who spend their time protecting others are the ones that really need someone to protect them?  
آیا می ‏دانستید که آن هایی که زندگیشان را وقف مراقبت از دیگران میکنند خود به کسی برای مراقبت نیاز دارند؟

Did you know that the three most difficult things to say are: I love you, Sorry and help me 
آیا می ‏دانستید که سه جمله ای که بیان آن ها از همه جملات سخت تر است :دوستت دارم. متاسفم و به من کمک کن می ‏باشد.

Did you know that those who dress in red are more confident in themselves?
آیا می ‏دانستید که کسانی که قرمز می ‏پوشند از اعتماد بیش تری نسبت به خود بر خوردارند؟

Did you know that those who dress in yellow are those that enjoy their beauty?
آیا می ‏دانستید که کسانی که زرد می ‏پوشند از زیبایی خود لذت می ‏برند؟

Did you know that those who dress in black, are those who want to be unnoticed and need your help and understanding?  
و آیا می ‏دانستید که کسانی که لباس مشکی به تن می ‏کنند نمی ‏خواهند مورد توجه قرار گیرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند؟

Did you know that when you help someone, the help is returned in two folds?
آیا می‏ دانستید که زمانی که به کسی کمک می‏ کنید اثر آن دوبار به سوی شما بر می‏ گردد؟

Did you know that it"s easier to say what you feel in writing than saying it to someone in the face? But did you know that it has more value when you say it to their face?  
آیا می‏ دانستید که نوشتن احساسات بسیار آسان تر از رودرو بیان کردن آن هاست، اما ارزش رودرو گفتن بسی بیش تر است؟

Did you know that if you ask for something in faith, your wishes are granted?
آیا می ‏دانستید که اگر چیزی را با ایمان از خداوند بخواهید به شما عطا خواهد شد؟

Did you know that you can make your dreams come true, like falling in love, becoming rich, staying healthy, if you ask for it by faith, and if you really knew, you"d be surprised by what you could do?    
آیا می ‏دانستید که شما می ‏توانید به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید، رویاهایی مانند عشق، ثروت، سلامت؟ اگر آن ها را با اعتقاد بخواهید و اگر واقعا این موضوع را می ‏دانستید از آن چه قادر به انجامش بودید متعجب می‏ شدید!

But don"t believe everything I tell you, until you try it for yourself, if you know someone that is in need of something that I mentioned, and you know that you can help, you"ll see that it will be returned in two-fold. اما به آنچه من به شما می ‏گویم ایمان نیاورید تا زمانی که خودتان آن ها را امتحان کنید اگر شما بدانید که کسی نیاز به چیزی دارد که من گفتم و بدانید که می ‏توانید به او کمک کنید متوجه خواهید شد که آن چیز دوبار به سوی شما باز خواهد گشت.

Today, the ball of FRIENDSHIP is in your court, send this to those who truly are your friends (including me if I am one). Also, do not feel bad if no one sends this back to you in the end, you"ll find out that you"ll get to keep the ball for other people want more ..  
امروز توپ دوستی در زمین شماست آن را برای کسانی که به واقع دوستان شما هستند بفرستید (مانند من اگر یکی از آن ها می ‏باشم) همچنین ناراحت نشوید اگر کسی آن را برای شما بازپس نفرستاد شما خواهید فهمید که باید این توپ را برای کسانی که به آن نیاز بیش تری دارند نگهداری کنید.

Ok, this is what you have to do...:
درسته این کاریه که شما باید انجام بدید:

 

پنج شنبه 22/11/1388 - 22:37
دانستنی های علمی

مجله گردشگری1

امروز در مورد یکی از شاهکارهای معماری معاصر که موزه هنر میلواکی باشه مطالبی براتون ارسال می کنم که کار آرشیتکت مورد علاقه منم یعنی سانتیاگو کالاتراوا هست نمی دونم با دیدن این کار و نمونه های دیگه ای که براتون ارسال کردم چه حسی بهتون دست می ده اما واقعاً جای همچین کارهایی در کشور ما واقعاً خالیه ...!؟

آرزومد آرزوهاتونم

موزه هنر میلواکی

مشخصات ساختمان MAM

معمار : سانتیاگو کالاتراوا

مکان : میلواکی ، ویسکانسن ، ایالات متحده

تاریخ ساخت : سال 1994 تا 2001 میلادی

مساحت کل ساختمان : 13هزار متر مربع

طول بنا : 149 متر

بیشترین عرض بنا : 43 متر

حداکثر ارتفاع بنا : 11.3 متر

هزینه اجرای پروژه : بیش از 100 میلیون دلار

نوآوری معمارانه موزه هنر میلواکی در ابتدای قرن بیست و یکم با نوآوری قصر بلورین اثر جوزف پاکستن در قرن نوزدهم قابل مقایسه است. این بنا نیز همچون تندیسی زیبا و هنرمندانه در محیط اطراف خود می درخشد. بدون شک ، موزه هنر میلواکی از برجسته ترین آثار معماری سانتیاگو کالاتراوا محسوب می شود که ترکیبی متنوع و پیچیده از معماری و سازه است.

در این بنا هم سقفهای مواج و متحرک موجود است ، هم پلی معلق و زیبا و هم نورپردازیهای خلاقانه. در مجموع ، این شاهکار در زمره برترین آثار معماری جهان قرار می گیرد ، هرچند این عنوان را نیز در سال 2001 از دیدگاه مجله TIME کسب نمود و همچنین در همان سال در نظرخواهی عمومی وب سایت جایزه معماری پرایتزکر ، بیشترین آرا را به خود اختصاص داد ، اما در پایان ، گلن مورکات استرالیایی در پایان جایزه مذکور را از آن خود نمود.

هنگامی که ساخت ضمیمه موزه هنر میلواکی به پایان رسید ، در مراسم افتتاحیه آن که در 14 اکتبر سال 2001 انجام پذیرفت ، سی و دو هزار نفر به بازدید آن شتافتند ، به گونه ای که تمامی محوطه به اشغال جمعیت مشتاق درآمده بود. تا پایان سال 2001 (یعنی مدت زمانی کمتر از هشت ماه) ، 375 هزار نفر از موزه بازدید کردند. این آمار در سال 2003 به حدود 434 هزار نفر رسید ، درصورتیکه در سال 2000 میلادی ، تنها 165 هزار نفر از آن دیدن کرده بودند. پس از گشایش ضمیمه موزه ، روزانه افزون بر 5000 نفر از آن بازدید می کنند درحالیکه پیش از این ، به طور متوسط هزار نفر از موزه دیدن می کردند.

طرح کالاتراوا ، نمایانگر قدرت معماری است ، به گونه ای که این بنا امروزه تبدیل به نماد شاخص شهر میلواکی شده . به زودی ، جهانیان این شهر را به لحاظ دارا بودن چنین اثر زیبا ، خلاقانه و اثر گذار تحسین می کنند و همواره آن را به یاد دارند.

رابرت گرین استریت ، رئیس دانشکده معماری و برنامه ریزی شهری دانشگاه ویسکانسن ، استاد کمیسیون برنامه ریزی شهری و یکی از اعضای کمیته بیست و یک نفری معماران برگزیده انتخاب کننده طراح ضمیمه موزه در سال 1994 ، ضمن برگزیدن کالاتراوا از میان معماران مطرح جهان همچون «آراتا ایسوزاکی» و «فومیهیکو ماکی» اظهار داشت: من کاملاً مطمئنم که شهروندان از خلق این اثر فوق العاده ، هیجان زده شده اند و این مهر تأییدی بر گزینش صحیح ما در انتخاب معمار بزرگ ، سانتیاگو کالاتراوا است.

لازم به ذکر است که ضمیمه موزه هنر میلواکی که نخستین اثر معماری کالاتراوا در ایالات متحده است به ساختمانی که پیش از این توسط «ارو سارینن» ، معمار خلاق فنلاندی – آمریکایی ، در سال 1957 تکمیل شده بود ، الحاق گشت. پاویون به عنوان قلب پروژه محسوب می گردد که در سمت راست آن تراس جنوبی – در سمت چپ نمایشگاه و در روبرو در یاچه قرار دارد. طراحی بی نظیر صورت گرفته در پوشش سقف این پاویون سبب دلپذیری هر چه بیشتر این فضا می گردد.

سقف به صورت مثلثی شکل و استراکچری به صورت تقسیمات لوزانژه دارد که با شیشه های مخصوص پوشیده شده است.قسمت خارجی سقف به وسیله سازه ای متحرک پو شیده شده است که این سازه در حقیقت به عنوان نقطه عطف این کار محسوب می گردد.  

سازه های متحرک یکی از دلمشغولیهای کالاتراوا در سالهای اخیر بوده است.نمونه طراحی های او برای مرکز Alcoy ، سقف پاویون کویت در نمایشگاه جهانی سویل ، ماشین سایه و طرحی که هم اکنون برای کلیسای جامع در حال اجراست نمونه ای از این طرحهاست. در نظر او ساختمانها نیز به مثابه جزئی از طبیعت می تواند در حال تغییر باشد. ایده های طرحهای متحرک او نیز عموما از طبیعت است؛ مانند پوشش پاویون کویت که استعاره ای از انگشتان دو دست می باشد، که به عنوان پوششی بر روی سقف گرد یکدیگر می آیند و سپس به سوی آسمان باز می شوند .

در پوشش سقف موزه میلواکی نیز می توان استعاره ای از بالهای یک پرنده را در طرح دید.این پوشش متشکل از24 فین متحرک در دو سوی محور اصلی می باشند.

به نوعی تحول این طراحی را به تحولی که جوزف پاکستون در طراحی کریستال پالاس ایجاد کرد تشبیه کره اند. کالاتراوا با طراحی و اجرای این سازه گامی بلند در جهت طراحی سازه های متحرک برداشته است.

تراس جنوبی در حقیقت مانند قسمت جلویی یک قایق طراحی شده است . چه پلان و چه خطوطی که در نما به کار رفته است همگی یاد آور یک قایق می باشد که در کنار دریاچه میشیگان قرار گرفته است.

  سازه این قسمت شباهت فراوانی با سازه فرودگاه T.W.A. دارد. سانتیاگو کالاتراوا به خاطر استفاده مناسب از شیشه در این قسمت جایزه شرکت ((سلوتیا)) را از آن خود کرد.(البته این جایزه بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد تا معماری)
نمایشگاه که در حقیقت رابط ورودی با قسمت قدیمی موزه می باشد، از تکرار یک ساختار معین طراحی شده با فرمهای طبیعی طراحی شده است.این قسمت به علت نور نامناسب طرفین کاملا پوشیده طراحی شده است. نمونه این نوع طراحی را کالاتروا قبلا در اپرای والنسیا ، مرکز
Alcoy و ... تجربه کرده است.این فضا ها حسی مانند حرکت در ستون فقرات یا قفسه سینه را برای انسان یادآوری می کند.  

به هر حال موزه هنر میلواکی جای خود را در میان بازدیدکنندگان به خوبی باز کرده است و به عنوان یک اثر معماری نیز راهگشای پروژه های جدیدی برای کالاتراوا در ایالات متحده گشته است.به هر حال فقط در ایالات متحده 40 موزه در مراحل مختلف اجرایی، از ساخت ساختمان جدید تا افزودن بخش­های الحاقی به ساختمان موجود، وجود دارند که اکثراً توسط معماران بنام طراحی شده­اند. در همین راستا، شهرهای غیر مطرح آمریکا از قبیل میلواکی و اوکلند در ایالت کالیفرنیا، به منظور ایجاد جاذبه برای گردشگران، اقدامات و سرمایه­گذاری­های کلانی در زمینه معماری انجام داده­اند. شهرداران این شهرها با افزودن بخش­های الحاقی تندیس­وار به موزه هنر میلواکی و کلیسای مسیح اوکلند که هر دو توسط سانتیاگو کالاتراوا، معمار اسپانیایی، طراحی شده اند، در صدد جلب توجه گسترده جهانیان به این دو شهر هستند. همچنین کالاتراوا اخیراً طراحی شهر اسپانیایی علم و هنر در والنسیا، بزرگ­ترین پروژه فرهنگی اروپا، و یک فرودگاه جدید و زیبا در بیلبائو اسپانیا را به انجام رسانیده که برخی معتقدند اهمیت و اعتبار موزه گوگنهایم گری را که در نزدیکی آن قرار دارد، تحت­الشعاع قرار داده است.

 

 

پنج شنبه 22/11/1388 - 20:55
بیماری ها

رازهای زندگی

نوشته : آرش روشن (عضو هیئت مدیره کانون طب سنتی ایران)

خداوند درمان هر درد را در ساده ترین راه آن آفریده است. کافی است فکر کنید

سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما:

کسانی که به دلیل نوع آنزیم معده از بوی بد دهان رنج میبرند موقع صبح 8 تا دونه گوجه سبز ناشتا میل کنند. مشکل بوی بد دهان تا مدتها از بین میره.

و اما:

درمان تمام بیماری ها حتی صعب العلاج در طبیعت وجود داره.

خداوند درد رو که داد درمان رو هم به ساده ترین شکل به ما داد و به قول بعضی از دوستان فضول  نمیخواد..لازم نیست دست توی طبیعتش کنیم و ترکیبات شیمیائی بسازیم..

به عنوان مثال: ما گیاهی داریم به نام مرزنجوش! این گیاه توی ترکیب 45 نوع داروی مسکن و گوارشی وجود مستقیم داره و ایران تنها تولید کننده این گیاه و صادر کننده این گیاه تا3 سال قبل بود و جالبه که این گیاه در حال حاضر توی کشور ما وجود نداره و  تمام پیش فروش شده است.و به نوعی به قحطی  این گیاه رسیدیم.

الان عصاره و گیاه مرزنجوش از ایران میره اون طرف و میباست با قیمت بالاتر توی بسته بندی دوباره از  طریق غرب خریداری کنیم.

اینها را گفتم که توی خرید داروهای گیاهی خیلی دقت کنید. پنجاه درصد ترکیبات گیاهی که از جاهای نامعتبر خریداری میشه فاقد ارزش غذائی است و هیچ کاربردی نداره و باعث میشه دید بیماران و خریداران نسبت به گیاه درمانی منفی بشه.

اما یک توصیه مهم برای کسانی که تبخال میزنند! بعد از تبخال حتما" مسواک خود را عوض کنید.

مسواک عامل مستقیم انتقال ویروس تبخال به دیگران و خود شخص در روزهای آتی هستش. شما وقتی تبخال میزنید و شب دندان خود را مسواک میکنید! ویروس ها توی محیط مرطوب مسواک زنده  باقی میمانند و برای روزهای آتی به سراغ شما می آیند. از همه بدتر وقتی که مسواک شما توی

لیوان کنار مسواک بقیه هستش! بقیه رو هم گرفتار این ویروس میکنید.

 

 

پنج شنبه 22/11/1388 - 20:53
بیماری ها

رازهای زندگی

اول اینکه خداوند وقتی گوسفند را برای ما آدمها آفرید هر عضو بدن گوسفند را برای درمان همان عضو ما آدمها محل درمان قرار داد

مثلا" شما وقتی دچار گرفتگی رگهای قلب و تندی ضربان قلب میشوید کافی است دل گوسفند را در یک سیخ آهنی (یادتون باشه حتما" سیخ آهنی باشه و از استفاده سیخ های آلمینیومی پرهیز نمائید) بر روی آتش قرار بدهید و شبانگاه میل نمائید. یا مثلا" اگر کسی دچار شکستگی یا آرتروز زانو بود کافی است صبح ها از پاچه گوسفند و آب آن استفاده نماید و ...

اما به این نکته توجه کافی داشته باشید که هرچه از سر گوسفند به سمت پائین میروید ارزش غذائی گوشت آن ناحیه کمتر میشود. به عنوان مثال ارزش گوشت گردن گوسفند بالاتر از گوشت سردست میباشد و ارزش گوشت سردست از ران گوسفند بالاتر است

یکسری هم از از روایات اینطور استنباط میکنند که گوشت شتر بهترین گوشت در بین گوشتها میباشد. در صورتی که اینطور نیست و استنباط از روایات این است که گوشت شتر را در سال حتما" یکبار بخورید و از صرف نمودن دائم ان خودداری نمائید.

و اما: میخواهم راجع به بیماری کم کاری تیروئید که الان اکثر جوامع ایرانی گرفتار آن هستند با شما صحبت کنم.

متاسفانه به دلیل تغذیه اشتباه ما ایرانی ها درصد زیادی گرفتار این بیماری هستند.

توی تماسی که بعضی از دوستان با ما میگیرند از علائم خاص مثل عرق زیاد - لاغری - بی اشتهائی - از بین رفتن تمایلات جنسی - بی قراری - سرما سرما شدن -کندی نبض و پائین بودن فشار خون  و ... اظهار شکایت میکنند و وقتی دنبال قضیه را میگیریم به مشکل کم کاری تیروئید آنها میرسیم .

همانطور که میدانید عامل کم کاری تیروئید و بزرگ شدن آن کمبود ید در بدن میباشد که به اشتباه از طرف بعضی دوستان استفاده از نمک ید دار را صرفا" برای درمان آن ذکر میکنند.

در صورتیکه نمک ید دار به هیچ عنوان درمانگر این بیماری نیست و دلیل آن کم بودن کمیت آن در غذا و عدم استفاده از مکمل های درمانی آن میباشد

فراموش نکنید برای درمان کم کاری تیروئید حتما" از ید همراه با ویتامین E و A هم زمان استفاده نمائید.

نسخه آرامبخش جهت درمان تیروئید: بادرنجبویه 15 گرم - اسطوخودوس 25 گرم - بابونه 15 گرم - بهارنارنج 10 گرم - تخم گشنیز 10 گرم

یک قاشق غذاخوری در دو لیوان حل کرده کمی بجوشد . قبل از غذا دو استکان میل شود.

و اما: اصولا" پتاسیم عامل آزاد شدن انرژی از قند بدن میباشد. وقتی قند بدن مورد استفاده قرار نگیرد تولید انرژی راکد میشود. ضعف به وجود می آید و به اصطلاح میگویند " فشار طرف اومده پائین

پنج شنبه 22/11/1388 - 20:53
خواستگاری و نامزدی

"لطف كوچك یا بزرگ؟"

یكی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم كه یكی از بچه های كلاس را دیدم. اسمش مارك بود و انگار همه‌ی كتاب هایش را با خود به خانه می برد.

با خودم گفتم: "كی این همه كتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است!"

من برای آخر هفته ام برنامه‌ ریزی كرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانه‌ی یكی از همكلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.‌

همین طور كه می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم كه به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. كتاب هاش پخش شد و خودش هم روی خاك ها افتاد.

عینكش افتاد و من دیدم چند متر اون طرف تر، ‌روی چمن ها پرت شد. سرش را كه بالا آورد، در چشماش یه غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار قلبم به طرفش كشیده شد و به طرفش دویدم. در حالی كه به دنبال عینكش می گشت، ‌یه قطره درشت اشك در چشمهاش دیدم.

همینطور كه عینكش را به دستش می‌دادم، گفتم: "این بچه ها یه مشت آشغالن!"

او به من نگاهی كرد و گفت: "هی، متشكرم!" و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی كه سرشار از سپاسگزاری قلبی بود.

من كمكش كردم كه بلند شود و ازش پرسیدم كجا زندگی می كنه؟ معلوم شد كه او هم نزدیك خانه‌ی ما زندگی می كند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟

او گفت كه قبلا به یك مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین كسی آشنا نشده بودم. ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از كتاب هایش را برایش آوردم.

او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی كند؟ و او جواب مثبت داد.

ما تمام آخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیش تر مارك را می شناختم، بیش تر از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند.

صبح دوشنبه رسید و من دوباره مارك را با حجم انبوهی از كتاب ها دیدم. به او گفتم: "پسر تو واقعا بعد از مدت كوتاهی عضلات قوی پیدا می كنی، ‌با این همه كتابی كه با خودت این طرف و آن طرف می بری!" مارك خندید و نصف كتاب ها را در دستان من گذاشت.

در چهار سال بعد، من و مارك بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فكر دانشكده افتادیم. مارك تصمیم داشت به جورج تاون برود و من به دوك. من می دانستم كه همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست كیلومترها فاصله بین ما باشد.

او تصمیم داشت دكتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم.

مارك كسی بود كه قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت كند. من خوشحال بودم كه مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت كنم. من مارك را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله كسانی به شمار می آمد كه توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا كنند.

حتی عینك زدنش هم به او می آمد. همه‌ دوستش داشتند. پسر، گاهی من بهش حسودی می كردم!

امروز یكی از اون روزها بود. من می دیدم كه برای سخنرانی اش كمی عصبی است. بنابراین دست محكمی به پشتش زدم و گفتم: "هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود!"

او با یكی از اون نگاه هایش به من نگاه كرد (همون نگاه سپاسگزار واقعی) و لبخند زد: "مرسی".

گلویش را صاف كرد و صحبتش را این طوری شروع كرد: "فارغ التحصیلی زمان سپاس از كسانی است كه به شما كمك كرده اند این سال های سخت را بگذرانید. والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان شاید یك مربی ورزش، اما مهم تر از همه، دوستانتان. من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست كسی بودن، بهترین هدیه ای است كه شما می توانید به كسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف كنم."

من به دوستم با ناباوری نگاه می كردم، در حالی كه او داستان اولین روز آشناییمان را تعریف می كرد. به آرامی گفت كه در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودش را بكشد. او گفت كه چگونه كمد مدرسه اش را خالی كرده تا مادرش بعدا ً وسایل او را به خانه نیاورد.

مارك نگاه سختی به من كرد و لبخند كوچكی بر لبانش ظاهر شد.

او ادامه داد: "خوشبختانه، من نجات پیدا كردم. دوستم مرا از انجام این كار غیر قابل بحث، باز داشت."

من به همهمه‌ ای كه در بین جمعیت پراكنده شد گوش می دادم، در حالی كه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره‌ی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می داد. پدر و مادرش را دیدم كه به من نگاه می كردند و لبخند می زدند. همان لبخند پر از سپاس. من تا آن لحظه عمق این لبخند را درك نكرده بودم.

هرگز تاثیر رفتارهای خود را دست كم نگیرید. با یك رفتار كوچك، شما می توانید زندگی یك نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن. خداوند ما را در مسیر زندگی یكدیگر قرار می دهد تا به شكل های گوناگون بر هم اثر بگذاریم. دنبال خدا، در وجود دیگران بگردیم.

"دوستان،‌ فرشته هایی هستند كه شما را بر روی پاهایتان بلند می كنند، زمانی كه بال های شما به سختی به یاد می‌آورند چگونه پرواز كنند."

هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد. دیروز،‌ به تاریخ پیوسته، فردا، رازی است ناگشوده، اما امروز یك هدیه است

 

پنج شنبه 22/11/1388 - 19:33
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته