سلام خدمت دوستان تبیانی و مدیر این بخش
ازشما مدیر عزیز و گرامی خواهشمندیم که موضوع داستان را به لیست موضوعات اضافه کرده تا بتوانیم داستان هایی با عناوین مختلف(قرآنی،دینی،عبرت آموز،علمی و...) خود را به ثبت برسانیم .این مشکل فکر کنم نه فقط برای من بلکه برای کاربران دیگر هم بوجود آمده باشد که داستانهای خود را در کدام موضوع قرار دهند.
روزى حضرت خضر از بازار بنى اسرائیل مى گذشت ناگاه چشم فقیرى به او افتاد و گفت :
به من صدقه بده خداوند به تو بركت دهد!
خضر گفت :
من به خدا ایمان دارم ولى چیزى ندارم كه به تو دهم .
فقیر گفت :
بوجه الله لما تصدقت على ؛ تو را به وجه (عظمت ) خدا سوگند مى دهم ! به من كمك كند! من در سیماى شما خیر و نیكى مى بینم تو آدم خیّرى هستى امیدوارم مضایقه نكنى .
خضر گفت :
تو مرا به امر عظیم (وجه خدا) قسم دادى و كمك خواستى ولى من چیزى ندارم كه به تو احسان كنم مگر اینكه مرا به عنوان غلام بفروشى .
فقیر: این كار نشدنى است چگونه تو را به نام غلام بفروشم ؟ خضر: تو مرا به وجه خدا (خداى بزرگ ) قسم دادى و كمك خواستى من نمى توانم ناامیدت كنم مرا به بازار ببر و بفروش و احتیاجت را برطرف كن !
فقیر حضرت خضر را به بازار آورد و به چهارصد درهم فروخت .
خضر علیه السلام مدتى در نزد خریدار ماند، اما خریدار به او كار واگذار نمى كرد.
خضر: تو مرا براى خدمت خریدى ، چرا به من كار واگذار نمى كنى ؟
خریدار: من مایل نیستم كه تو را به زحمت اندازم ، تو پیرمرد سالخورده هستى .
خضر: من به هر كارى توانا هستم و زحمتى بر من نیست . خریدار: حال كه چنین است این سنگها را از اینجا به فلان جا ببر!
با اینكه براى جابجا كردن سنگها شش نفر در یك روز لازم بود، ولى سنگها را در یك ساعت به مكان معین جابجا كرد.
خریدار خوشحال شد و تشویقش نمود و گفت :
آفرین بر تو! كارى كردى كه از عهده یك نفر بیرون بود كه چنین كارى را انجام دهد.
روزى براى خریدار سفرى پیش آمد خواست به مسافرت برود، به خضر گفت :
من تو را درستكار مى دانم مى خواهم به مسافرت بروم ، تو جانشین من باش ، با خانواده ام به نیكى رفتار كن تا من از سفر برگردم و چون پیرمرد هستى لازم نیست كار كنى ، كار برایت زحمت است .
خضر: نه هرگز زحمتى برایم نیست .
خریدار: حال كه چنین است مقدارى خشت بزن تا برگردم . خریدار به سفر رفت ، خضر به تنهایى خشت درست كرد و ساختمان زیبایى بنا نمود.
خریدار كه از سفر برگشت ، دید كه خضر خشت را زده و ساختمانى را هم با آن خشت ساخته است ، بسیار تعجب كرد و گفت :
تو را به وجه خدا سوگند مى دهم كه بگویى تو كیستى و چه كاره اى ؟ حضرت خضر گفت :
- چون مرا به وجه خدا سوگند دادى و همین مطلب مرا به زحمت انداخت و به نام غلام فروخته شدم . اكنون مجبورم كه داستانم را به شما بگویم :
فقیر نیازمندى از من صدقه خواست و من چیزى از مال دنیا نداشتم كه به او كمك كنم . مرا به وجه خدا قسم داد، لذا خود را به عنوان غلام در اختیار او گذاشتم تا مرا به شما فروخت .
اكنون به شما مى گویم هرگاه سائلى از كسى چیزى بخواهد و به وجه خدا قسم دهد در صورتى كه مى تواند به او كمك كند، سائل را رد كند روز قیامت در حالى محشور خواهد شد كه در صورت او پوست ، گوشت و خون نیست ، تنها استخوانهاى صورتش مى مانند كه وقت حركت صدا مى كنند (فقط با اسكلت در محشر ظاهر مى شود.) خریدار: چون حضرت خضر را شناخت گفت :
مرا ببخش كه تو را نشناختم . و به زحمت انداختم .
خضر گفت : طورى نیست . چون تو مرا نگهداشتى و درباره ام نیكى نمودى .
خریدار: پدر و مادرم فدایت باد! خود و تمام هستى ام در اختیار شماست .
خضر: دوست دارم مرا آزاد كنى تا خدا را عبادت كنم .
خریدار: تو آزاد هستى !
خضر: خداوند را سپاسگزارم كه پس از بردگى مرا آزاد نمود.
نام كتاب : داستانهاى بحارالانوار جلد 4
مؤ لف : محمود ناصرى
نام نشریه: اخبار شهر، کاغذ اخبار
نوع و روش: خبری
مدیر: میرزا محمدصالح شیرازی
منشی و دستیار مدیر: محمدجعفر شیرازی
محل انتشار: تهران
زبان: فارسی
قطع: طول 40 سانتیمتر و عرض 24 سانتیمتر
نشانه و تصویر: مصور نیست ولی در سرلوحه آن نشان دولتی ایران، علامت شیر و خورشید و شمشیر نقش بسته است.
تعداد صفحات چاپی: 2 صفحه. صفحه اول اخبار ممالک شرقیه، صفحه دوم اخبار ممالک غربیه
خط: تیترها به خط نسخ، متن به خط نستعلیق
چاپخانه: میرزا اسدالله باسمهچی (فارسی)
چاپ: سنگی
فاصله انتشار: ماهنامه
وابستگی: دولت ایران
تاریخ انتشار: رمضانالمبارک 1252 هجری قمری، اولین شماره در روز دوشنبه محرمالحرام 1253 هجری قمری برابر با اول ماه مه 1837 میلادی
توضیحات: این روزنامه تا سه سال عمر کرد و آخرین شماره آن در سال 1256 هجری قمری (برابر با 1840 میلادی) منتشر شد.
اگرچه نام (کاغذ اخبار) به عنوان اولین روزنامه ایران ثبت شده و در پی آن نیز روزنامههایی چون: وقایعاتفاقیه، عروهالوثقی و روزنامه دولت عِلیه ایران و بعدها نشریات دیگر که در استانبول و دهلی چاپ میشدند و همچنین روزنامههای زمان رضاشاه؛ اما هیچ کدام به صورت یومیه و رسمی ترتیب انتشار نداشتند و گاه به صورت ماهانه بودند و روزنامه اطلاق میشدند. اولین روزنامههای رسمی کشور که با استقبال مردم روبرو شده و توانستند در تمام طبقات و لایههای اجتماعی برای خود خواننده پیدا کنند روزنامه های (اطلاعات) و (کیهان) بودند که به طور روزانه چاپ و پخش میشدند. شماره اول روزنامه اطلاعات عصر یکشنبه 19 تیرماه سال 1305 خورشیدی منتشر شد و شماره نخست روزنامه کیهان نیز در تاریخ 6 خرداد 1321 وارد جامعه مطبوعات شد.
جنگ خونین ژنرال آریو برزن با هنگ 1200 نفری خود در برابر سپاه اسكندر
بر پایه یادداشتهای روزانه "كالیستنسCallisthenes " مورخ رسمی اسكندر، 12 اوت سال 330 پیش از میلاد، نیروهای این فاتح مقدونی در پیشروی به سوی "پرسپولیس" پایتخت آن زمان ایران، در یك منطقه كوهستانی صعب العبور (دربند پارس، تكاب در كهگیلویه) با یك هنگ ارتش ایران (1000 تا 1200 نفر) به فرماندهی ژنرال «آریو برزن Ario Barzan » رو به رو و متوقف شدند و این هنگ چندین روز مانع ادامه پیشروی ارتش دهها هزار نفری اسكندر شده بود كه مصر، بابل و شوش را قبلا تصرف و در سه جنگ، داریوش سوم را شكست و فراری داده بود. سرانجام این هنگ با محاصره كوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پای درآمد و فرمانده دلیر آن نیز برخاك افتاد. مورخ اسكندر نوشته است كه اگر چنین مقاومتی در گاوگاملاGaugamela (كردستان كنونی عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شكست مان قطعی بود. در "گاوگاملا" با خروج غیر منتظره داریوش سوم از صحنه، واحدهای ارتش ایران نیز كه درحال پیروز شدن بر ما بودند ؛ در پی او دست به عقب نشینی زدند و ما پیروز شدیم. داریوش سوم در جهت شمال شرقی ایران فرار كرده بود و « آریو برزن » در ارتفاعات جنوب ایران و در مسیر پرسپولیس به ایستادگی ادامه می داد. دلاوری های ژنرال آریو برزن، یكی از فصول تحسین برانگیز تاریخ وطن ما را تشكیل می دهد و نمونه ای از جان گذشتگی ایرانی در راه میهن را منعكس می كند. آریو برزن و مردانش 90 سال پس از ایستادگی لئونیداس در برابر ارتش خشایارشا در ترموپیل، كه آن هم در ماه اوت روی داد مقاومت خود را به همان گونه در برابر اسكندر آغاز كرده بودند. اما میان مقاومت لئونیداس و آخرین ایستادگی «آریو برزن» در این است؛ كه یونانیان در ترموپیل، در محل برزمین افتادن لئونیداس، یك پارك و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته و آخرین سخنانش را بر سنگ حك كرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد، ولی از «آریو برزن» ما جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست.چرا؟. اگر به فهرست درآمدهای توریستی یونان بنگریم خواهیم دید كه بازدید از بنای یاد بود و گرفتن عكس در كنار مجسمه لئونیداس برای یونان هرسال میلیونها دلار درآمد گردشگری داشته است. همه گردشگران ترموپیل این آخرین پیام لئونیداس را با خود به كشورهایشان می برند: ای رهگذر، به مردم لاكونی ( اسپارت ) بگو كه ما در اینجا به خون خفته ایم تا وفاداریمان را به قوانین میهن ثابت كرده باشیم( قانون اسپارت عقب نشینی سرباز را اجازه نمی داد). لئونیداس پادشاه اسپارتی ها بود كه در اوت سال 480 پیش از میلاد، دفاع از تنگه ترموپیل در برابر حمله ارتش ایران به خاك یونان را برعهده گرفته بود.
بعضی ها .....
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،
بعضیها شعرشان كهنه است، فكرشان نو،
بعضیها شعرشان نو است، فكرشان كهنه،
بعضیها یك عمر زندگی میكنند برای رسیدن به زندگی،
بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند.
بعضیها حمال كتابند،
بعضیها بقال كتابند،
بعضیها انبارداركتابند،
بعضیها كلكسیونر كتابند
بعضیها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به كیفشان و بعضی به كارشان،
بعضیها اصلا قیمتی ندارند،
بعضیها به درد آلبوم میخورند،
بعضیها را باید قاب گرفت،
بعضیها را باید بایگانی كرد،
بعضیها را باید به آب انداخت،
بعضیها هزار لایه دارند
بعضیها ارزششان به حساب بانكیشان است،
بعضیها همرنگ جماعت میشوند ولی همفكر جماعت نه،
بعضیها را همیشه در بانكها میبینی یا در بنگاهها.
بعضیها در حسرت پول همیشه مریضند،
بعضیها برای حفظ پول همیشه بیخوابند،
بعضیها برای دیدن پول همیشه میخوابند،
بعضیها برای پول همه كاره میشوند.
بعضیها نان نامشان را میخورند،
بعضیها نان جوانیشان را میخورند،
بعضیها نان موی سفیدشان را میخورند،
بعضیها نان پدرانشان را میخورند،
بعضیها نان خشك و خالی میخورند،
بعضیها اصلا نان نمیخورند،
بعضیها با گلها صحبت میكنند،
بعضیها با ستارهها رابطه دارند.
بعضی ها صدای آب را ترجمه میكنند.
بعضی ها صدای ملائك را میشنوند.
بعضی ها صدای دل خود را هم نمیشنوند.
بعضی ها حتی زحمت فكركردن را به خود نمیدهند.
بعضی ها در تلاشند كه بیتفاوت باشند.
بعضی ها فكر میكنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.
بعضی ها فكر میكنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.
بعضی ها برای سیگار كشیدنشان همه جا را ملك خصوصی خود میدانند.
بعضی ها فكر میكنند پول مغز میآورد و بی پولی بی مغزی.
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر میكشند.
بعضی ها ابتذال را با روشنفكری اشتباه میگیرند.
بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها كه نمیكشند.
بعضی ها یك درجه تند زندگی میكنند، بعضیها یك درجه كند.
هیچكس بیدرجه نیست.
بعضی ها حتی در تابستان هم سرما میخورند.
بعضی ها در تمام زندگیشان نقش بازی میكنند.
بعضی از آدمها فاصلة پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.
بعضی ها دنیایشان به اندازه یك محله است، بعضی به اندازه یك شهر، بعضی به اندازه كرة زمین و بعضی به وسعت كل هستی.
بعضی ها به پز میگویند پرستیژ.
بعضی ها ..... شما چطور!؟