• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 306
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 5198روز قبل
رويا و خيال
حق با شماست
من هیچگاه پس از مرگم
جرات نكرده ام در اینه بنگرم
و انقدر مرده ام
كه هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمیكنه

 

 


شنبه 2/6/1387 - 16:5
رويا و خيال
تور و باید مث ماه رو قله ها نگاه كرد

برای دیدن تو نیك چشم نه صد چشم
همه چشما رو می خوام
شنبه 2/6/1387 - 16:4
رويا و خيال
برای رویت تصویر تو اینا رو مینویسم

كسی از لایه غبار های شب آلود می اید
و شب این روز روشن میشود
و سفر را می اندازد
و نان را قسمت میكند
پول را قسمت میكند
بدبختی و خوشبختی را نیز قسمت می كند
همه با هم یكی میشن
پولدار دیندار. فقیر خوشبخت همه
كوچك و بزرگ ..؟
نمره مریض خانه رو قسمت میكنه
هر چه هست تو نیست را قسمت میكند
بین خالق خدا قسمت میكنه
هر كی سهمی
اندازه ای از دین و معرفت خداپرستی
مادیعات به اینا نمی رسه
باید در تقسیم معرفت دین هر چیز نیكوست
دوان دوان بریم
به هم سهمی میرسد
سهم ما را هم می دهد
من در خواب دیده ام ........

 


شنبه 2/6/1387 - 16:2
رويا و خيال
ای پرنده ی مهاجر !
ای مسافر من ای رفته به معراج
تو به اندازه ی قدرت پریدن
تو به اندازه ی دل بریدن از خاك
عزیزی
با دریغی سنگین
شعر امیخته با حسرت یك خاطره را
قصه حادثه ی برج و كبوتر را
یك بار دیگر می خوانم
شنبه 2/6/1387 - 15:59
رويا و خيال
برای انان كه در دوستی به ادم میزنند
مثل غرق گناه

دستی كه زخم میزند . ناپیداست
اما زخم
عریان تر از طلوع آینه در روز است
شاید تن به تیغ دوست شپردن
راهی به سوی توست ......
دوستی دیگر .دستی دیگر و....زخمی دیگر ............

هر چه از دوست رسد نیكوست
حالا زخم باش یا محبت یا هر چیزی
كه باش .................

شنبه 2/6/1387 - 15:58
رويا و خيال
دنیا دروغ .غم دروغ .عشق دروغ
پس دردهایم بهر چه آمدند در این سرود

بهر بودن عشق و امید
یا نداشتن دلی از امید
امیدی و آروزی منی
پس با من بمان
تا
به امیدت زنده و با امدنت شادمان گردم

جمعه 1/6/1387 - 13:41
رويا و خيال
روزی تو خواهی آمد
از كوچه هی باران
تا از دلم بشویی
غمهای روزگار

اینو هر روز به این دل بهونه گیر میگم

روزی تو خواهی آمد
از سوی مهربانی
امازمن نبینی
دیگر به جا نشانی


بودم انگار نبودم

13:02:45 


 

 

جمعه 1/6/1387 - 13:2
رويا و خيال
سرد و صبور
به انتظار آمدن باران
تا نهایت ایستاده ام

اما نیست قطرهای از باران دل تو
در این غربت تنهائی كویر

13:01:38 

جمعه 1/6/1387 - 13:1
رويا و خيال
ببین ! ای سایه ظلمت
ببین .ای سایه ظلمت چه خونها میكنی جاری
چه دامنها برنج آمیخته
پر میكنی با ناله وزاری

تفو بر ذات نا پاكت تو انسانی؟ شرف داری
چه ؟
بیقدی ؟
نمیترسی نه ؟ چون خنجر بكف داری
ولی بدبخت بیچاره
برو انتقام سركش فردای انسانها
خبر از سرنوشت شوم خود .داری
نداری .نه

برو با ساز وبیگانه 
پای بر هم زن بروی نعش یارانم
بكش بر سر
بخور چون باده
خون پاك وخندان عزیزانم

 

 

جمعه 1/6/1387 - 13:0
رويا و خيال
گفتگو
گفت : من نیستم
گفتم چرا ؟؟
گفت برای اینكه اشتباه زندگی را .اشتباها زیستم
میخواستم بپرسم كه منظورت چیست
اما دیر شده بود
درست بهنگامیكه او میگفت (اشتباه زندگی را .اشتباها زیستم )
من بخاطر اشتپاه نمردن خودم _میگریستم

جمعه 1/6/1387 - 12:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته