• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3430
تعداد نظرات : 958
زمان آخرین مطلب : 3305روز قبل
دعا و زیارت

توصیه به کرامت

علی علیه‏السلام به فرزندش‌ امام مجتبی علیه‏السلام می‏فرماید: پسرجانم! روح خودت را گرامی بدار؛ بزرگوار بدار؛ برتر بدار از هرکار پستی. در مقابل هر پستی فکر کن که روح من بالاتر از این است که به این پستی آلوده بشود. درست مثل آدمی که یک تابلوی نقّاشی خیلی عالی دارد که وقتی لکه سیاهی در آن پیدا می‏شود. گردی، غباری روی آن می‏بیند، خودبه‏خود فوراً دستمال بر می‏دارد آن را تمیز می‏کند.

اگر به او بگویی چرا این کار را می‏کنی، می‏گوید حیف چنین تابلوی نقاشی‏ای نیست که چنین لکه سیاهی در آن باشد؟ حسّ می‏کند که این تابلوی نقاشی آن‏قدر زیبا و عالی است که حیف است یک لکه سیاه در آن باشد.

علی علیه‏السلام می‏گوید: در روح خودت این‏گونه احساس زیبایی کن، احساس عظمت کن، احساس شخصیّت کن که قطع‏نظر از هر مطمعی، قطع‏نظر از هر خیالی، قطع‏نظر از هر حاجت مادّی‏ای، اصلاً خودت را بزرگ‏تر از این بدانی که تن به پستی بدهی.

دوشنبه 30/6/1388 - 10:17
دعا و زیارت

دعای بی‏نیازی از مردم

شخصی در حضور حضرت امیر به این تعبیر دعا کرد: خدایا، مرا محتاج خلق خودت نگردان. حضرت فرمود: دیگر این‏طور نگو. عرض کرد: پس چه بگویم؟ فرمود: بگو خدایا، مرا محتاج بَدان خلق خودت قرار نده و منظور این است که جمله اوّل نشدنی است؛ زیرا نحوه خلقت انسان، این‏طور است که همواره در پیشبرد زندگی دنیایی خودش به دیگران نیازمند است.

دوشنبه 30/6/1388 - 10:16
دعا و زیارت

حقیقت توبه

مردی می‏آید خدمت امیرالمؤمنین استغفار می‏کند، توبه می‏کند؛ یعنی صیغه استغفار را جاری می‏کند. او مثل بسیاری از ما خیال می‏کرد که توبه کردن یعنی گفتن « اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی و اَتُوبُ اِلَیْه». ‌امیرالمؤمنین با یک شدّتی به او فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. اصلاً تو می‏دانی استغفار یعنی چه که می‏گویی «استغفراللّه ربّی و اتوبُ اِلَیه»؟ حقیقت استغفار را می‏دانی چیست؟

استغفار، درجه مردمان بلندمرتبه است. اصلاً خود توبه، محکوم کردن خود است.

بعد حضرت فرمود: استغفار چند اصل دارد. دو تا رکن دارد، دو تا شرط قبول، و دو شرط کمال، و مجموعاً شش تا که حالا من برایتان عرض می‏کنم. فرمود: اوّلین رکن استغفار این است که انسان واقعاً از گذشته تیره و سیاه خودش پشیمان باشد؛ دوّم تصمیم بگیرد که در آینده آن گناه گذشته را مرتکب نشود؛ سوم این‏که اگر حقوق مردم را برعهده و ذمّه دارد ادا بکند؛ چهارم این‏که اگر فرائض الهی را ترک کرده است، جبران بکند قضا کند.... پنجم این‏که... گوشت‏هایی که از معصیت روییده با غصّه و اندوه و توبه آنها را آب بکنی...؛ ششم:... مدّتی باید رنج طاعت را به تن بچشانی...

دوشنبه 30/6/1388 - 10:15
ادبی هنری

اندرز

شخصی‌ آمد خدمت مولای‏متقیان علی علیه‏السلام و گفت: یا‌ امیرالمؤمنین، مرا نصیحت کن. علی علیه‏السلام نصایح زیادی کرد. دو جمله اولش را عرض می‏کنم... فرمود: نصیحت من به تو این است که از آن کسان مباش که امید به آخرت دارد، ‌اما می‏خواهد به آخرت بدون عمل برسد.

مثل همه ما، ما می‏گوییم حبّ علی‏بن‏ابی‏طالب کافی است. تازه حب ما حبّ حقیقی نیست. اگر حبّ حقیقی بود عمل هم پشت سرش بود. می‏گوییم همین وابستگی ظاهری کافی است.... اگر حب علی‏بن‏ابی‏طالب تو را به عمل کشاند بدان حبّ تو صادق و راستین است....‌

ای مرد از آن کسان مباش که احساس نیاز به توبه را در وجود خود دارند، ‌اما همیشه می‏گویند: دیر نمی‏شود، وقت باقی است.

برادر، اگر علی بیاید و من و تو هم برویم خدمتش و بگوییم: آقاجان، ما را نصیحت کن،

چنین جمله‏ای به ما می‏گوید: از آن کسان مباش که امید به آخرت دارد، ‌اما می‏خواهد به آخرت بدون عمل برسد.

دوشنبه 30/6/1388 - 10:13
ادبی هنری

زهد علی علیه‏السلام

علی زاهدِ باهدف است. او مخصوصاً وظیفه پیشوایان امت می‏داند که با دیگران حداقل هم‏دردی کنند؛ یعنی اگر نمی‏توانند به آنها کمک مادی کنند، کمک روحی بکنند؛ چون چشم ضعیفان به پیشوایان امت است.

علی علیه‏السلام می‏گفت: من نمی‏خورم تا همین مقدار بتوانم به روح ضعفای امت خودم کمک کنم و بگویم اگر شما ندارید بخورید، من هم که دارم نمی‏خورم تا مثل شما باشم.

‏عدّه‏ای آمده بودند به‌ امام‏صادق علیه‏السلام اعتراض کردند. فلسفه زهد را نفهمیده بودند. شنیده بودند علی‏بن ابی‏طالب علیه‏السلام در زمان خودش زاهد بوده و خیال می‏کردند که علی علیه‏السلام طرف‏دار این بود که انسان باید در همه شرایط با لباس مندرس زندگی کند و نان‏جو بخورد.‌ اما این نان‏جو خوردن فلسفه‏اش چیست را نفهمیده بودند.‌ امام‏صادق علیه‏السلام بود که برای اینها تشریح می‏کرد تا فلسفه‏اش را بفهمند علی علیه‏السلام چرا زاهد بود؟ برای این‏که می‏خواست انسان باشد. علی علیه‏السلام زاهدی نبود که یک گوشه افتاده باشد و اسم انزوا را زهد بگذارد.

دوشنبه 30/6/1388 - 10:11
ادبی هنری

بخشش کریمانه

امیرالمؤمنین علیه‏السلام در یک‏وقت که مقداری خرما از مال شخصی خود در میان فقرا تقسیم می‏کرد، مقدار نسبتاً زیادی برای یک نفری فرستاد که آن شخص هیچ‌گونه عرض‏حاجت و اظهار احتیاجی نکرده بود و اساساً اخلاق شخصی آن مرد این بود که از احدی چیزی نخواهد. مردی به امیرالمؤمنین اعتراض کرد که آن شخص که از تو چیزی نخواسته و عرض حاجتی نکرده و به علاوه یک پنجم این خرما برای او کافی است، تو چرا اصلاً برای او که از تو چیزی نخواسته می‏فرستی و چرا این قدر زیاد می‏فرستی؟ سخنی که امیرالمؤمنین‏علی علیه‏السلام در جواب این مرد معترض گفت این بود: خدا ‌امثال تو را در میان مسلمانان زیاد نکند. تو چه‌قدر آدم پست و نادونی هستی.

من می‏بخشم و تو بخل می‏ورزی؟ و به علاوه اگر بنا شود من فقط به کسانی ببخشم که از من تمنّا و تقاضا کرده‏اند من بخششی نکرده‏ام... در عوض بذل آبروی کسی چیزی به او بخشیده‏ام...

دوشنبه 30/6/1388 - 10:9
ادبی هنری

 علی (ع) به روایت استاد مطهری

ردّ تبعیض نژادی

وقتی که میان یک زن عرب و یک زن ایرانی اختلاف واقع می‏شود و کار به آن‏جا می‏کشد که به حضور علی علیه‏السلام شرف‏یاب می‏شوند و علی میان آن‏دو هیچ‏گونه تفاوتی قایل نمی‏شود و مورد اعتراض زن عرب واقع می‏شود، علی دست می‏برد و دو مشت خاک از زمین برمی‏دارد و به آن خاک‏ها نظر می‏افکند و آن‌گاه می‏گوید: من هرچه تأمل می‏کنم میان این دو مشت خاک فرقی نمی‏بینم. علی علیه‏السلام با این تمثیل عملی لطیف،

 به جمله معروف رسول‏اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم اشاره می‏کند که فرمود: همه از آدم و آدم از خاک است. عرب بر عجم و عجم بر عرب فضیلت ندارد.

 فضیلت به تقوا است، نه به نژاد و نَسَب و قومیّت و ملیّت. وقتی که همه نسب به آدم می‏برند و آدم خاکی‏نژاد است، چه جای ادّعای فضیلت تقدّم نژادی است؟

دوشنبه 30/6/1388 - 10:6
خاطرات و روز نوشت

عید فطر، عید پایان یافتن رمضان نیست، عید برآمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است، چـونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد می شود. رمضان کوره ایی است که هستی انسان را می سوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر می آورد . فطر، شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست ، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است.

 

دوستان  خوب و محترم  تبیانی

 

مناسبت عید سعید فطر را به شما و خانواده محترمتان تبریک گفته و از حضرت حق قبــولی طاعات ،افزونی مرتبه اخلاص و قرب منزلت برای همه شما مسئلت می نمـاید .

دوشنبه 30/6/1388 - 10:3
خواستگاری و نامزدی

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز سارای کوچکش را به او داد.

زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید. ماشین را روشن کرد و نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله­ای که داشت کلید را داخل ماشین جا گذاشته است.

زن هراسان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت. پرستار به او گفت که حال سارا هر لحظه بدتر می­شود. او جریان کلید اتومبیل را برای پرستار گفت. پرستار به او گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتومبیل را باز کند. زن سریع سنجاق سرش را باز کرد، نگاهی به در انداخت و با ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم از این استفاده کنم.

هوا داشت كم كم تاریک می شد و بارش باران شدت گرفته بود. زن با وجود ناامیدی زانو زد و گفت: "خدایا کمکم کن". در همین لحظه مردی ژولیده با لباس های کهنه به سویش آمد. زن یک لحظه با دیدن قیافه ی مرد ترسید و با خودش گفت: خدای بزرگ من از تو کمک خواستم آنوقت این مرد ...!

زبان زن از ترس بند آمده بود. مرد به او نزدیک شد و گفت: خانم مشکلی پیش آمده؟
زن جواب داد: بله دخترم خیلی مریض است و من باید هر چه سریعتر به خانه برسم ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته­ام و نمی­توام در ماشین را باز کنم.

مرد از او پرسید آیا سنجاق سر همراه دارد؟

زن فوراً سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز کرد.
زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت: "خدایا متشکرم"

سپس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم، شما مرد شریفی هستید.

مرد سرش را برگرداند و گفت: "نه خانم، من مرد شریفی نیستم، من یک دزد اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد شده ام."

خدا برای زن یک کمک فرستاده بود، آن هم از نوع حرفه ای!

زن به پاس جبران مساعدت آن مرد ناشناس آدرس شرکتش را به مرد داد و از او خواست که فردای آن روز حتماً به دیدنش برود.

فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس شد، فکرش را هم نمی کرد که روزی به عنوان راننده ی مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود.

گویند:

عجب معلم سختگیری است این روزگار كه اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد ...

پنج شنبه 26/6/1388 - 14:36
خواستگاری و نامزدی

 (‌زندگی زیباست )

مردی دارای چهار فرزند داشت. خواست تا از فرزندانش امتحانی بگیرد پس آنها را به ترتیب به سراغ یک درخت گلابی فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود: پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند، درخت را برایش توصیف کنند.

پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده. پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن. پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام. پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید، فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند! اگر در ”زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ”بهار”، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند! زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین؛ در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند

پس:

زندگی زیباست ای زیبا پسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت

کز برایش می توان از جان گذشت

پنج شنبه 26/6/1388 - 14:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته