• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 437
تعداد نظرات : 717
زمان آخرین مطلب : 4440روز قبل
خاطرات و روز نوشت

گرمی دستهایت چیست ؟ در آینه چشمهایم بنگر چه می بینی؟ آیا می بینی

که تو را می بیند؟ صدای تبش قلبم را می شنوی که فریاد می زند دوستت دارم؟
چهارشنبه 23/5/1387 - 8:20
محبت و عاطفه

به خورشید گفتم که گرمی ات را به من بده تا به او بدهم گفت دستانش گرمی مرا دارند، به آسمان گفتم

پاکیت را به من بده گفت چشمانش پاکی مرا دارند، از دریا بزرگی و آرامشش را خواستم گفت قلب او

به اندازه اقیانوس است و آرامشش نیز؛ در مقابل دستان گرمش،پاکی نگاهش و بزرگی و آرامش قلبش

چیزی ندارم که به او تقدیم کنم جز قلبی که به عشق او می تپد!...
چهارشنبه 23/5/1387 - 8:19
خاطرات و روز نوشت
 

معبودم سکوتم از صدای تنهاییم بدان..... نمی خوانم و نمی گویم چون درونم هیچ بوده و تو آمدی برایم

قصه هایی از عشق سراییدی و به من قصه بارانآموختی می دانی که قصه باران قصه شستن غم

هاست و درون انسان ها پر از غم و تنهایی است نگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاییم را

فراموش کردم و به تو و داشتن تو می بالیدم تنها تر از یک برگ با باد شادی ها محجورم در آب های

سرورآور تابستان آرام میرانم.

 

 

 

چهارشنبه 23/5/1387 - 8:17
خاطرات و روز نوشت

بچه که بودم هیچ وقت حاضر نمی شدم یک لحظه خواهرم از من دور باشه هر جا می رفت و هر کاری می کرد باهم بودیم تو غم ها شادی ها هیچ وقت همدیگر رو تنها نمی گذاشتیم ولی وقتی کمی بزرگتر شدم و دیدم که همه توجه ها به سوی خواهرم دوست داشتم هر چه زودتر ازدواج کنه و از این خونه بره تا همه فراموشش کنند حالا که رفته حسرت اون روزهای بچگی ام رو می خورم اون روز هایی که باهام قهر می کردیم و حتی قهرمون هم بیشتر از 5 دقیقه طول نمی کشید چون طبق معمول من می رفتم منت کشی چون از تنها بودن و تنهایی می ترسیدم ولی غافل از این روز ها که تنها شدم حالا این ها رو شاید بتونم با خودم حمل کنم ولی حرف های دیگران چی؟ دیشب عمه هام اینجا بودند من زیاد جلو نمیامدم چون می دونستم وقتی جلو بیام کاری جز گریه منو در اوردن ندارند حالا چند دقیقه اومدم جلو شوهر عمه ام می گه چرا داری گریه می کنی اه خواهرت رفته دیگه خوب برمی گرده؛ ولی من اصلا گریه نمی کردم از شانس من عمه بزرگترم چون من تنها می خوابیدم خونه ما بود چون من زیاد تنهایی رو احساس نکنم ولی اون بدتر از همه بود اون همون حرف هایی رو می زد که دیگران می گفتند می گفت: آره دیگه حالا تنها شدی دیگه دیگه خواهرجونت پیشت نیست ، حالا چرا برات یه زنگ هم نزده،حالا خواهرت برای یه مسافرت کوتاه داره می ره اصفهان سوغاتی چی برات میاره؟ منم زدم تو ذوقش گفتم همون که خودش بیاد برام کافیه!

به قول خودشون اومدن تا منو آروم کنند می زنند خرابترش می کنند آخه این حرف ها رو به جز ناراحت کردن و اذیت فرد کسی نمی گه . آدم تو این موقع هاست که می فهمه دوست و دشمنش کی هستن. 

واقعا متاسفم برای افرادی که موقعیت شخص رو نمی تونند درک کنند!...

سه شنبه 22/5/1387 - 10:55
خاطرات و روز نوشت

زمانی که فکر می کنی تو 7 آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا است که واسه دیدنت لحظه

شماری می کنه.

 
سه شنبه 22/5/1387 - 10:40
خاطرات و روز نوشت

یه جمله که میگه:«عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست» چون من می خواستم همه چیز را با عشق

به دست آورم ولی نمی دونم کجاش اشتباه کردم.اگه این طور و من اشتباه کردم پس ضمانت تنها نشدن

چی می تونه باشه؟

سه شنبه 22/5/1387 - 10:38
خاطرات و روز نوشت

چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد!.....

چه زود از یاد تو رفتم آنگاه که دستام از دستان تو رها شد.....

مقصد من از این راه عاشقی بیراهه بود، این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود!

با اینکه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم، خیلی خسته ام، راهی جز تنها ماندن ندارم!

چه زود آسمان زندگی ام ابری شد، دلم برای آن آسمان آبی تنگ است که با هم در اوج آن پرواز می

کردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را.....

آرزوی دلم تبدیل به یک رویا شد، تنها ماندم و عشقم افسانه شد.

چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد!

هرچه اشک ریختم کسی اشکهایم را پاک نکرد،  خواستم بی خیال شوم، بی خیلی مرا دیوانه کرد؛ خواستم تنها

باشم،تنهایی مرا بیچاره کرد.

چه زود گذشت لحظه های با تو بودن، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن.

باور داشته باش هنوزهم برای تو زنده ام به خاطر تو زندگی ام را ادامه خواهم داد.

ولی چه زود فراموش شدم آن زمان دلم برایت خون شد....

  حیف که نمی دانستم دیگر جایی در قلبت نخواهم داشت....

.

 

سه شنبه 22/5/1387 - 10:36
خاطرات و روز نوشت

صدای سکوت فضای غمگین قلبم رو پیچیده، تنهایی اومده و وجودم رو با سردی وجودش

پریشان کرده......

من در اوج بی کسی ام، کسی نیست اینجا جز تنهایی که همدرد من است.برایم می خواند آوازی با

صدای آرامش، می داند که در قلبم چه می گذرد و می خواند راز درونی ام را.

آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت دیگرد ندارد، بی قرار و بی تاب نیست، انتظار برایش

معنا ندارد.

با اینکه در اوج تنهایی ام با تنهایی رفیقم، زیرا هم او درد مرا می فهمد و هم من راز تنهایی را از نگاه

پرنده می خوانم!

دیگر شب و روز درد مرا نمی فهمد، ماه نگاهش به عاشقان است ستاره ها به سوی دیگر چشمک می

زنند و خورشید به آن سو می تابد.که کسی آنجا به انتظار نشسته است.

من در اوج تنهایی ام و میدانم که تنهایی در این روزهای بی روح دوای درد قلب شکسته ام نیست.

گرچه پر از درد است اما باید سوخت،گرچه تلخ است اما باید طعمش را چشید! تنهایی زودگذر است،

اما گذر همین لحظه مرا می آزارد.

خواستم به فردا امید داشته باشم، غروب رسید مرا از فردا ناامید کرد!

به انتظار طلوعی دیگر می نشینم،یک شب در اوج تنهایی و شاید یک آغاز دیگر در فصل

عاشقی !...  

سه شنبه 22/5/1387 - 10:32
خاطرات و روز نوشت

سلام به همه دوستان گلم!

به خاطر این چند روز تاخیری که داشتم واقعا معذرت می خوام به خدا تقصیر من نبود آخه جشن عقد خواهرم بود و قرار شد که سفره عقد رو تو اتاق داداشم بگذارند و همه چیز رو حتی کامپیوتر رو هم جمع کردند ولی آخرش همون حرف خودمون شد و سفره عقد رو تو پذیرایی گذاشتیم و آخرش بالاخره کامپیوتر جمع شده بود و من نتونستم تو تبیان بیام چندان فرقی هم نمی کرد چون هر چی بود تنها خواهرم بود و همه از من انتظار داشتند ولی واقعا جشن محشری بود.

به هر حال ازتون معذرت می خواهم ولی برای بعضی ها چندان بد نشد تو این چند روزی که نبودم تغییرات زیادی اینجا دیدم.

يکشنبه 20/5/1387 - 10:23
خاطرات و روز نوشت

 

اگه بی حجابی تمدن پس حیوانات خیلی متمدن تر از ما ها هستند!...

سه شنبه 15/5/1387 - 8:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته