• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 651
تعداد نظرات : 1515
زمان آخرین مطلب : 5929روز قبل
دانستنی های علمی

گفتم:چقدر احساس تنهایی می کنم.

گفتی:من که نزدیکم(بقره/186)

گفتم:تو همیشه نزدیکی، من دورم...کاش می شد بهت نزدیک شم.

گفتی:هر صبح و عصر ، پروردگارت رو پیش خودت،با خوف و تضرع، و با صدای بلند آهسته یاد کن(اعراف/205)

گفتم:این هم توفیق می خواهد!

گفتی :دوست ندارید خدا ببخشدتون؟!(نور/22)

گفتم:معلومه که دوست دارم منو ببخشی

گفتی:پس از خدا بخواهید ببخشدتون و بعد توبه کنید(هود/90)

گفتم:با این همه گناه ،آخه چیکار میتونم بکنم؟

گفتی:مگه نمیدونید که خداست که توبه رو از بنده هاش قبول میکنه؟!(توبه/104)

گفتم:دیگه روی توبه ندارم

گفتیم ولی)خداعزیزه و دانا.او آمرزنده ی گناه هست و پذیرنده ی توبه(غافر/2_3)

گفتم:با این همه گناه برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی:خدا همه ی گناه ها رو می بخشه(زمر/53)

گفتم:یعنی بازم بیام؟بازم منو می بخشی؟

گفتی :به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟(آل عمران/135)

گفتم:نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم؟!آتیشم میزنه، ذوبم میکنه و عاشق میشم!...توبه میکنم

گفتی :خدا همه ی توبه کننده ها و همه ی اونهایی که پاک هستند رو دوست داره(بقره/222)

ناخواسته گفتم:الهی ربی من لی غیرک

گفتی:خدا برای بنده اش کافی نیست؟(زمر/36)

گفتم:در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟

گفتی:ای مومنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید.او کسی هست که خودش و فرشته هاش بر شما درود و رحمت می فرستن تا شما رو از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون بیارن.خدا نسبت به مومنین مهربونه(احزاب/41_43)

جمعه 26/7/1387 - 19:19
خانواده

یکی بود یکی نبود اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم.

یکی داشت و یکی نداشت اونی که داشت تو بودی و اونی که نداشت من بودم.

یکی خواست و یکی نخواست اونی که خواست تو بودی و اونی که نخواست من بودم.

یکی آورد یکی نیاورد اونی که آورد تو بودی و اونی که جز تو به هیچکس ایمان نیاورد من بودم.

یکی برد و یکی باخت اونی که برد تو بودی و اونی که دل به تو باخت من بودم.

یکی گفت و یکی نگفت اونی که گفت تو بودی و اونی که دوست دارم رو به هیچکس جز تو نگفت من بودم.

یکی ماند و یکی نماند اونی که ماند تو بودی و اونی که بدون تو نماند من بودم.

پنج شنبه 25/7/1387 - 14:32
دانستنی های علمی

آنگاه که همه به دنبال چشمانی زیبا هستند تو به دنبال نگاهی زیبا باش .

بزرگترین خوشبختی بدبختی های كوچك است .

                                                                          دكتر شریعتی

چهارشنبه 24/7/1387 - 20:25
خواستگاری و نامزدی
بگذارید وبگذرید

ببینید و دل مبندید

چشم بیندازید و دل مبازید

که دیر یا زود ...

باید گذاشت وگذشت
چهارشنبه 24/7/1387 - 13:56
دانستنی های علمی
یکی از موارد جذاب کننده برای خیلی ها ، همواره فال و طالع بینی بوده ...

شاید هم ارتباط تنگاتنگی با بحث و مقوله روانشناسی افراد داشته که بعضا خیلی از فالها درست از آب دراومده ...

طالع بینی چینی :

هیچ كلكی در كارنیست! این بازی بطرز شگفت آوری دقیق خواهد بود! البته بشرطی كه تقلب نكنید!
طالع بینی چینی! .. سال جدید چینی امسال سال اژدهای آهنین است كه امیدواریم سالی خوش و پر از خوش شانسی برای شما باشد!
فقط به دستور العمل عمل نماید و تقلب نكنید، در غیر اینصورت نتیجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهید كرد كه ایكاش تقلب نمی كردید! این حدوداً 3 دقیقه زمان خواهد برد تا شما را دیوانه كند!!
كسی كه این پیام را ارسال كرده گفت كه آرزویش ظرف 10 دقیقه به حقیقت پیوست!
این بازی نتیجه خنده دار و در عین حال شگفت انگیزی خواهد داشت!
پیام را یكجا تا پایا ن نخوانید بلكه مرحله به مرحله پیش بروید و عین دستورالعمل انجام دهید!
نكته: زمانی كه میخواهید اسامی را بنویسید اطمینان حاصل كنید كه اشخاصی هستند كه شما آنها را می شناسید (تبصره از خودم: یعنی اسم الكی یا بیخودی ننویسید!!!)
مهم: همچنین بیاد داشته باشید كه بهنگام نوشتن اسامی و عمل كردن به دستورالعمل از احساس و غریزه خود استفاده كنید و بیخودی و بیش از حد فكر نكنید بلكه آنچه كه در آن لحظه به ذهنتان می آید را بنویسید!

با زهم باید گفته شود كه به آرامی و مرحله به مرحله به انتهای متن بروید در غیر اینصورت نتیجه درست نخواهد بود و آنرا ضایع خواهید كرد!

(باز هم تبصره از خودم: این رو بخاطر این چندین بار تكرار كرده كه آدمهای فضول ببخشید كنجكاو خودشونو كنترل كنن!!!)

خوب حالا یك قلم و یك برگ كاغذ آماده كنید.


1- اول از هر چیز اعداد 1 تا 11 را بصورت ستونی یا ردیفی (زیر هم) بر روی كاغذ بنویسید.

2- سپس در جلوی ردیف (ستون) 1 و 2 هر عددی را كه مایلید بنویسید.

3- حال در جلوی ردیف 3 و ردیف 7 نام شخصی را از جنس مخالف بنویسید. قرار نشد به پایین نگاه كنید! تقلب ممنوع !!=

4- نام اشخاصی را كه می شناسید (چه دوست یا اعضای خانواده یا فامیل) در جلوی ردیفهای 4، 5 و 6 بنویسید.

5- در ردیفهای 8، 9، 10 و 11 نام چهار ترانه (آهنگ) را بنیوسید (در جلوی هر ردیف نام یك ترانه)

6- اكنون نهایتا میتوانید یك آرزو كنید!!

و حالا كلید رمز گشایی این بازی:



1- عددی را كه در ردیف 2 نوشته اید مشخص كننده تعداد اشخاصی است كه شما باید در باره این بازی به آنها بگویید!

2- شخصی كه نامش در ردیف 3 قید شده كسی است كه شما عاشقش هستید!!!

3- شخصی كه نامش در ردیف 7 قید شده كسی است كه شما دوستش دارید ولی با هم نمی سازید (یا به تعبیر دیگر عاقبت خوشی نخواهد داشت!)!!!

4- شخص شماره 4 كسی است كه شما بیش از همه به او اهمیت میدهید!

5- شخص شماره 5 كسی است كه شما را بسیار خوب می شناسد.

6- شخصی كه نامش در ردیف 6 قید شده، ستاره بخت (ستاره خوش شانسی) شماست!

7- آهنگ قید شده در ردیف 8 با شخص شماره 3 تطبیق می كند (مرتبط است)!!!

8- آهنگ شماره 9 آهنگی برای شخص شماره 7 است!

9- آهنگ شماره 10 آهنگی است كه بیش از همه افكار شما را بازگو می كند!

10- و بالاخره شماره 11 آهنگی است كه می گوید شما در باره زندگی چه احساسی دارید!!!!

واقعا شگفت آور است! نه؟! ولی بنظر می آید كه درست باشه!
سه شنبه 23/7/1387 - 15:5
فلسفه و عرفان

” خود را قربانی کنیم بهتر است تا دیگران را “ .

 گاندی

دوشنبه 22/7/1387 - 17:30
خانواده
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: "چرا اینقدر شاد هستی؟" آشپز جواب داد: "قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم..."
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت : "قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!! اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است."
پادشاه با تعجب پرسید: "گروه 99 چیست؟؟؟"
نخست وزیر جواب داد: "اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!"
پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..
آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛ او فقط تا حد توان کار می کرد!!!
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: "قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!! اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند.
دوشنبه 22/7/1387 - 13:43
محبت و عاطفه
یكی از دوستانم به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد. پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟" پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دیناری بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم یك همچو برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: " ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با یك انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟"
"اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟"
پل لبخند زد. او خوب فهمید كه پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد كه توی چه ماشین بزرگ و شیكی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی كه دو تا پله داره، نگهدارید."
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر كوچك فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره كرد : " اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه كه طبقه بالا برات تعریف كردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نكرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری كه همیشه برات شرح می دم، ببینی." پل در حالی كه اشكهای گوشه چشمش را پاك می كرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
يکشنبه 21/7/1387 - 14:4
دعا و زیارت

چون زلیخا یوسف را به خلوت طلبید بتی در آنجا بود برخاست و پرده بر آن افکند یوسف گفت :

زلیخا تو را چه شده است آیا تو  از حضور جمادی حیا می کنی و من از حضور پادشاه جبار حیا نکنم

آیا میدانی چرا خداوند شیطان را از درگاه خود راند و برای همیشه او را طرد کرد ؟

چون فرمان خدارا برای  سجده بر انسان اطاعت نکرد

اما بی وفایی برخی از آدمیان را بنگر که از خداوند رو می گردانند و حلقه بندگی شیطان به گردن می آویزند !

رسول خدا (ص) می فرماید خداوند به چنین انسانهایی خطاب میکند:

من به خاطر تو شیطان را طرد کردم اما تو او را دوست خود گرفتی و به اطاعت او در آمدی!

شنبه 20/7/1387 - 16:3
محبت و عاطفه
مغازه داری روی شیشه مغازه اش اطلاعیه ای به این مضمون نصب كرده بود "توله های فروشی". نصب این اطلاعیه ها بهترین روش برای جلب مشتری، بخصوص مشتریان نوجوان است، به همین خاطر خیلی بعید بنظر نمی رسید وقتی پسركی در زیر همین اطلاعیه هویدا شد و بعد از چند لحظه مكث وارد مغازه شد و پرسید: "قیمت توله ها چنده؟
" مغازه دار پاسخ داد: "هر جا كه بری قیمتشون از 30 تا 50 دلاره." پسر كوچك دست تو جیبش كرد و مقداری پول خرد بیرون آورد و گفت: من 2 دلار و سی و هفت سنت دارم. می توانم یه نگاهی به توله ها بیندازم؟
صاحب مغازه پس از لبخندی سوت زد. با صدای سوت، یك سگ ماده با پنج توله فسقلی اش كه بیشتر شبیه توپ های پشمی كوچولو بودند، پشت سر هم از لانه شان بیرون آمدند و توی مغازه براه افتادند. یكی از توله ها به طور محسوسی می لنگید و از بقیه توله ها عقب می افتاد. پسر كوچولو بلافاصله به آن توله لنگ كه عقب مانده بود اشاره كرد و پرسید: "اون توله هه چشه؟"
صاحب مغازه توضیح داد كه دامپزشك بعد از معاینه اظهار كرده كه آن توله فاقد حفره مفصل ران است و به همین خاطر تا آخر عمر خواهد لنگید. پسر كوچولو هیجان زده گفت: "من همون توله رو می خرم."
صاحب مغازه پاسخ داد: "نه، بهتره كه اونو انتخاب نكنی. تازه اگر واقعاً اونو می خوای، حاضرم كه همین جوری بدمش به تو." پسر كوچولو با شنیدن این حرف منقلب شد. او مستقیم به چشمان مغازه دار نگریست و در حالی كه با تكان دادن انگشت سبابه روی حرفش تاكید می كرد، گفت:
"من نمی خوام كه شما اونو همین جوری به من بدید. اون توله هه به همان اندازه توله های دیگه ارزش داره و من كل قیمتشو به شما پرداخت خواهم كرد. در واقع، دو دولار و سی و هفت سنت شو همین الان نقدی می دم و بقیه شو هر ماه پنجاه سنت، تا این كه كل قیمتشو پرداخت كنم." مغازه دار بلافاصله گفت: "شما بهترهً این توله رو نخرید، چون اون هیچوقت قادر به دویدن و پریدن و بازی كردن با شما نخواهد بود."
پسرك با شنیدن این حرف خم شد، با دو دست لبه شلوارش را گرفت و آن را بالا كشید. پای چپش را كه بدجوری پیچ خورده بود و به وسیله تسمه ای فلزی محكم نگهداشته شده بود، به مغازه دار نشان داد و در حالی كه به او می نگریست، به نرمی گفت:
"می بینید، من خودم هم نمی توانم خوب بدوم، این توله هم به كسی نیاز داره كه وضع و حالشو خوب درك كنه!"


                                                                               دان كلارك
پنج شنبه 18/7/1387 - 23:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته