• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 651
تعداد نظرات : 1515
زمان آخرین مطلب : 5929روز قبل
فلسفه و عرفان

" فرق انسان با حیوان در کنترل هوای نفس و هوسهاست " .

سقراط

دوشنبه 6/8/1387 - 13:39
فلسفه و عرفان

" هر چه نور بیشتر باشد ، سایه عمیق تر است " .

 گوته

دوشنبه 6/8/1387 - 13:37
طنز و سرگرمی
یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.
برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.
برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟»
برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ ( chat ) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید .........
يکشنبه 5/8/1387 - 12:0
دانستنی های علمی


> امروز صبح که از خواب بیدار
> شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم
> که با من حرف بزنی،حتی برای چند
> کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق
> خوبی که دیروز در زندگی ات
> افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه
> شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب
> لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی
> داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا
> حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای
> وقت داری که بایستی و به من
> بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول
> بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی
> و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز
> آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد
> دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می
> خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف
> تلفن دویدی
> و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از
> آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز
> با صبوری منتظر بودم.با اونهمه
> کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً
> وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه
> شدم قبل از نهار هی دور و برت را
> نگاه می کنی،شاید چون خجالت می
> کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به
> سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و
> به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها
> برای انجام دادن داری.بعد از انجام
> دادن چند کار،تلویزیون را روشن
> کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست
> داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی
> نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی
> از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در
> حالی که درباره هیچ چیز
> فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش
> لذت می بری...باز هم صبورانه
> انتظارت را کشیدم و تو در حالی که
> تلویزیون را نگاه می کردی،شام
> خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.
> موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته
> بودی. بعد از آن که به اعضای
> خانواده ات شب به خیر گفتی ، به
> رختخواب رفتی و فوراً به خواب
> رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه
> نشدی که من همیشه در کنارت و برای
> کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش
> از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم
> می خواهد یادت بدهم که تو چطور با
> دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت
> دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر
> یک سر تکان دادن، دعا، فکر،یا گوشه ای
> از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت
> است که یک مکالمه یک طرفه داشته
> باشی.خوب،من باز هم منتظرت
> هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید
> آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت
> بدهی. آیا وقت داری که این را برای
> کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی
> ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت
> دارم. روز خوبی داشته باشی ...
> دوست و دوستدارت:خدا
شنبه 4/8/1387 - 9:47
شعر و قطعات ادبی

لحظه دیــــدن تــو لحظـــه یکــــی شـــدن بود


لحظه تکرار عشق و با تو هم قسم شدن بود


من تـــوی بــــــرق نگاهت قصر رویاهامو دیدم


نذر کردم صد گل یاس تا به عشق تو رسیدم


ای نفسهای پیاپی بــــی تــو زندگی عذابه


مالک دنیا که باشم بــی تو عمر من سرابه

بر گرفته از:      temptationboy

جمعه 3/8/1387 - 10:32
خواستگاری و نامزدی
قورباغه شما در واقع بزرگ ترین و مهم ترین کاری است که باید انجام دهید.همان کاری که اگر الان فکری به حالش نکنید به احتمال زیاد همین طور برای انجام آن تنبلی خواهید کرد.ضمنا کار مورد نظر همان کاری است که انجام آن در حال حاضر می تواند بیشترین تاثیر مثبت را در زندگی شما بگذارد.

 

قدیمی ها همچنین گفته اند: اگر قرار است دو تا قورباغه را بخوری اول آن یکی را که زشت تر است بخور.

منظور این است که اگر دو کار مهم را در پیش رو دارید اول کاری را که بزرگ تر سخت تر و مهم تر است انجام دهید.خود را موظف کنید که بلافاصله دست به کار شوید و آنقدر مداومت به خرج دهید تا کار را به اتمام برسانید پیش از آنکه دست به انجام کار دیگری بزنید.

                                                           برایان تریسی

بر گرفته از وبلاگ                 temptationboy

پنج شنبه 2/8/1387 - 14:25
دانستنی های علمی
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتندو خدا هر بار به فرشتگان اینگونه میگفت:
می آید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنودو یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه میدارد.
و سر انجام روزی گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.فرشتگان چشم به لبهایش دوختند،گنجشک
هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست"
گنجشک گفت:"لانه کوچکی داشتم،آرامگاه خستگیهایم بود و سر پناه بی کسی ام.تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه را بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:"ماری در راه لانه ات بود.خواب بودی.باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت:"و چه بسیار بلا ها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.های های گریه اش ملکوت خدا را پر کرد.

بر گرفته از وبلاگ :      temptationboy

چهارشنبه 1/8/1387 - 13:45
محبت و عاطفه

روزی خبر رسید که جزیره به زودی به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هاشونو آماده کردند و از ان جزیره رفتند اما عشق میخواست تا لحظه ی آخر بماند چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت عشق از ثروت که با یک قایق باشکوه جزیره را ترک میکرد کمک خواست و به او گفت: "ایا میتونم باهات همسفر شم؟" ثروت گفت: "نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگه برای تو جایی نیست." پس عشق از غرور که با یک كشتی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست. غرور گفت: "نه نمی تونم تورو با خودم ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبامو کثیف میکنی!" غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت: "اجازه بده تا من باهات بیام!" غم با صدایی حزن الود گفت: "اه عشق! من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم کمی تنها باشم." عشق این بار سراغ شادی رفت. اما او آنقدر غرق شادی بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالاتر میآمد و عشق دیگر نا امید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت: "بیا عشق! من تورو میبرم." عشق آنقدر خوشحال بود که فراموش کرد حتی نام ان پیرمرد را بپرسد و سریع داخل قایق شد و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد بدون حرفی رفت. عشق تازه متوجه شده بود که کسی که جانش را نجات داده است چقدر ارزش دارد. عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی ماسه ها بود رفت و از او پرسید: "ان پیرمرد که بود؟" علم پاسخ داد: "زمان!" عشق با تعجب گفت:"اما چرا بهم کمک کرد؟"
علم لبخندی زد و گفت:
"چون فقط زمان قادر به درک عظمت عشق است!!"...

بر گرفته از وبلاگ            temptationboy

 

سه شنبه 30/7/1387 - 12:49
دانستنی های علمی
وقتی به در یای آبی نگاه می کنم نا خود آگاه چشمم به رودخونه ای می افته که به دریا میریزه و رنگی هم نداره متوجه می شم که آبی رنگ در یا نیست تو همین فکر سرم رو بالا می آرم و به آسمونه آبی چشم میدوزم تا بهم آرامش بده . اونقدر می شینم که یه دفعه می بینم رنگ آبی آسمونو سیاهی گرفته به این باور می رسم که آسمون هم آبی نیست بلکه دل سیاهی هم داره که شبها به ما نشون می ده . به دل آبیه خودم رجوع می کنم ولی وقتی اونم شکاف می دم می بینم که رنگ منفور قرمزی داره . حالا مطمئن شدم که آبی سرچشمه خیال ماست خیال کسی که آبی رو دوست داره . آبی تو وجود همه ماست و از این بابت خوشحالم . در آخر آبی یعنی آرامش در کنار شما آبی ها .
دوشنبه 29/7/1387 - 14:24
دانستنی های علمی

بسم اله الرحمن الرحیم


القدوس - The Holy


الملك - The Sovereign Lord


الرحیم - The Mercifull


الرحمن - The Beneficent


الله - The Name Of God


الجبار - The Compeller


العزیز - The Mighty


المهیمن - The Protector


الممن - The Guardian Of Faith


السلام - The Source Of Peace


الغفار - The Forgiver


المصور - The Fashioner


البارئ - The Evolver


الخالق - The Creator


المتكبر - The Majestic


العلیم - The All Knowning


الفتاح - The Opner


الرزاق - The Provider


الوهاب - The Bestover


القهار - The Subduer


المعز - The Honourer


الرافع - The Exalter


الخافض - The Abaser


الباسط - The Expender


القابض - The Constrictor


العدل - The Just


الحكم - The Judge


البصیر - The All Seeing


السمیع - The All Hearing


المذل - The Dishonourer


الغفور - The All-Forgiving


العظیم - The Great One


الحلیم - The Forbearing One


الخبیر - The Aware


اللطیف - The Subtle One


المغیث - The Maintainer


الحفیظ - The Preserver


الكبیر - The Most Great


العلی - The Most High


الشكور - The Appreciative


المجیب - The Responsive


الرقیب - The Watchfull


الكریم - The Generous One


الجلیل - The Sublime One


الحسیب - The Reckoner


الباعث - The Resurrector


المجید - The Most Glorious One


الودود - The Loving


الحكیم - The Wise


الوصی - The All-Embracing


المتین - The Firm One


القوی - The Most Strong


الوكیل - The Trustee


الحق - The Truth


الشهید - The Witness


المعد - The Restorer


المبدئ - The Originator


المحصی - The Reckoner


الحمید - The Praiseworthy


الواجد - The Finder


القیوم - The Self-subsisting


الحی - The Alive


الممیت - The Creator Of Death


المحیی - The Giver Of Life


القادر - The Able


الصمد - The Eternal


الاحد - The One


الواحد - The Unique


الماجد - The Noble


الاخیر - The Last


الاول - The First


المؤخر - The Delayer


المقدم - The Expediter


المقتدر - The Powerful


البار - The Source Of All Goodness


المتعالی - The Most Exalted


الولی - The Governor


الباطن - The Hiddeen


الظاهر - The Manifest


ملك الملك - The Eternal Owner Of Sovereignty


الرؤف - The Compassionate


العفو - The Pardoner


المنتقم - The Avenger


التواب - The Acceptor Of Repentance


المغنی - The Enricher


الغنی - The Self-Sufficient


الجامع - The Gatherer


المقسط - The Equitable


ذو الجلال والاكرام - The Lord Of Majesty and Bounty


الهادی - The Guide


النور - The Light


النافع - The Propitious


الضار - The Distresser


المانع - The Preventer


الصبور - The Patient


الرشید - The Guide To The Right Path


الوارث - The Supreme Inheritor


الباقی - The Everlasting


البدیع - The Incomparable

شنبه 27/7/1387 - 14:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته