• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 549
تعداد نظرات : 289
زمان آخرین مطلب : 3857روز قبل
سخنان ماندگار

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است

 کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است

کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است

کسی که دروغ می‌گوید تا پول بگیرد گداست

کسی که پول می‌گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است

کسی که پول می‌گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است

کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است

کسی که به خودش هم دروغ می‌گوید متکبر و خود پسند است

کسی که دروغ خودش را باور می‌کند ابله است

کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است

کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می‌گوید زن و شوهر است

کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است

کسی که دروغ می‌گوید و قسم هم می‌خورد بازاری است

کسی که دروغ می‌گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است

کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می‌پندارند سیاستمدار است

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می‌پندارند و به او می‌خندند دیوانه است
يکشنبه 28/9/1389 - 13:19
عقاید و احکام

حسین و شجاعت

            شجاعتبا عشق حق بودن است، عصمت است و اعتماد به خویش و بالاتر از آن، عشق. در مقام شجاعتش باید، این‌ها را به تفسیر نشست، حق بودن. این باور و اعتمادی از شهود و درك است و این شهود و درك از كودكی، با محمد بودن، با زهرا و با علی بودن. حق بودن از ایمان اوست و ایمان به آنچه كه محمد گفته بود، لازم به ذكر است این‌ها كه گفته می‌شود از ظاهر و كار ظاهر است ورنه حسین خود درعالم الست، اول جرعه نوش محبت حق است و خود می‌دانست، ولی چون اكثرهم به این منطق ناآشنا، باید از اجتماع گفت و سیاست، روابط مردم و علم قال امروزه. حسین در تن چون مردم بود ورنه منِ حسین دردانة خانة یار است وبس و یار همه روزه بااو سخن دارد. حسین خود می‌دانست كه حجت است و خود می‌دانست كه ولی است و امام انس و جان وخود می‌دانست وجهُ الله است و اینها را قلب عاشق حسین گواهی می‌دهد، احتیاج به اثبات ظاهری نیست. حسین حق بود چرا كه فرزند رسول‌الله بود و در دامن او پرورش یافته بود، حسین حق بود كه با نجوای محمدپرورش پیدا كرد، حسین حق بود كه از دامن فاطمه به پا خاست، فاطمه كه كوثر است و سیده النساء العالمین، حسین حق است كه این مادر پرورشش داد در تقوا وپاكی، حسین حق است چرا كه علی پدر اوست، حسین حق است چرا كه دید حقانیت محمد و فاطمه و علی، حسین حق است چرا كه دست پرورده محمد و علی و فاطمه استحسین حق است، اگر حق نبود محمد از گریستنش آشفته نمی‌شد. حسین حق است كه در كودكی بر آن كس كه بر منبر جدش نشسته بود، می‌گوید: «از آن منبر فرود آیكه جای تو نیست.» حسین حق است چون با كرامت حسن دمساز بود حسین حق است و خود می‌دانست كه به سیرة محمد است و پدرش، اگر حق نبود این چنین استوار نبود؛ استوار بودنش تا آخرین لحظه دلیل بر حقانیت اوست، حسین حق است، چون آزادی ابناء بشر خواست، حسین حق است كه اگر حق نبود به تنهایی در مقابل دشمننمی‌ایستاد، او می‌دانست كه حق است و این حق شجاعتش را باعث بود و حقانیت از باور عصمت است، مطمئناً هر آنكس كه پاك نباشد و عصمتی در او نباشد شجاع نمی‌تواند باشد، این پاكی است كه شجاعت می‌آورد، چون فرد ناپاك قلبش لرزان است از كردة خویش و این پاكی اعتماد می‌دهد، حسین در خلوت و جمعش این پاكی را داشت و این پاكی همه از دولت ایمان او بود به محمد و دین محمد و كتاب محمد و چون مومن بود عامل نیز بود و چون عامل بود، به ایمان خویش مطمئن، زین رو سر فرود نیاورد، چون بیانش متین، رفتارش متین و این از دولت ایمان بود و ایمان را به نهایت رساند و آن عشق است. حسین از سینة عاشق شیر نوشید كه فاطمه عاشق ولایت بود و عشق حسین را به حضرت حق می‌بینیم، اگر عشقی نبودایمانی نبود و این عشق است كه شجاعت، ایمان وایثار می‌آورد و حسین عاشقی بود كه عشق خویش را اثبات كرد كه حسین در سایة محبت محمد و در سایة ‌عشق زهرا عاشقی را تلمذ كرد، عشق به كه؟ عشق به علی كه علی ولی الله است، از كجا می‌شود فهمید؟ از آنجا كه نام تمامی فرزندان، علی می‌گذارد به كوری چشمدشمنان و با این كار نشان می‌دهد عشق به ولایت، عشق به رسالت است و عشق بهرسالت عشق به حق است.

        شجاعتحسین از عشق او بود و عشق او از حقانیت او آن چنان شجاعی كه هیچ گونه خللیدر حركتش دیده نشد، آن چنان شجاعتی كه از خود نامی به جای گذاشت شجاعه الحسینیه تا كنون نه دیده‌اید و نه شنیده‌اید كه عزیزان همه بر خاك بینی ولی در مقابل دشمن در خود ضعفی نبینی و این كار عشق بود. كار حسین وارونه بود كه هر عزیزی به خاك می‌افتاد او برافروخته‌تر و شاداب‌تر، با همت‌تر و جنگ آورتر ولی، چه زیباست كه از سر خشم و كینه نبود كه شمشیر می‌زد از پیِ هدایت و این باز حقانیت او را اثبات می‌كند، این كار دركربلا، كار علی است در مقابل عمرو بن عبدود، آنگاه كه عمرو بن عبدود در مقابل علی ایستاد پیامبر گفت تمامی كفر در مقابل تمامی ایمانایستاده، آنگاه كه علی خواست سر دشمن جدا سازد جسارت كرد به روی علی و او برخاست قدمی چند زد تا سر او به خاطر خدا ببرد نه به خاطر خشم و در كربلا نیز حسین چنین كرد. عزیزان بر خاك دید و یك تنه در مقابل دشمن ایستاد و بازبه هدایت پرداخت و این گونه نشان ‌داد كه بی كینه شمشیر می‌زند كه حسین اسلام مجسم بود آن روز.

            مانده‌ایماز علی آموزیم اخلاص عمل یا از حسین كه در این وادی هر دو یكی بودند، این شجاعت حسین اندكی. آن چنان شجاعی كه نترسید از عاقبت كمك به دشمن آن‌جا كه سیراب كرد دشمن را با اینكه می‌دانست بر ضد او آمده‌اند. اعتماد به نفس، اعتماد به كار خود و شجاعت، بروزش در صبر اوست، صبر از كودكی تا شهادت پدر واز شهادت پدر در زمان امامت برادر و بعد از آن یك تنه در مقابل دنیای دشمنان ایستادن، آن چنان كه از مرگ اسلحه می‌سازد بر ضد دشمن، كار حسین، كاری بود كه كسی قبل از او نكرد و بعد از او هم نكند كه از خون اسلحه بسازدتا دشمن را مقهور كند. این شهادت از همان مقام حریت است و حریت همه از عشقبه حق وعشق به حق میسر نشود مگر حق عاشق شود و از برای شجاعت حسین همین بس كه به تنهایی برای نهی از منكر و امر به معروف به پا خاست با ندای زیبای اگر دین محمد جز با كشته شدن من زنده نمی‌ماند، پس ای شمیشیرها مرا فرا گیرید و كلامی زیباتر به برادرش محمد حنفیه مگر نه این است كه مرگ بر اولاد آدم نوشته شده، پس چه مرگی بالاتر از مرگ با عزت و اینكه مرگ بر گردن آدم چون گردن بندی است بر گردن تازه عروس، پس از چه باید ترسید.

            آنگاهكه حسین دید دل‌ها با اوست و شمشیرها علیه او و دید كه زور، زر و تزویر، مردمان را بر علیه او شورانده پا وا پس نكشید و بر راه خویش راهی، زمانی اوبود و برادرش و اینك او تنهاتر از همیشه و خود با درایت و هوشیاری می‌دید مرگ خویش را ولی عزم آن داشت كه این مرگ آغاز روشنایی باشد و دید در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح و بی‌شمار لشگر جز جان خود و یاران اندك، سلاحی ندارد. بر یاران خویش هم امیدی نبسته بود كه كراراً خود به آنها گفته بود اینان مرا می‌خواهند نه شما را، چه شجاعتی بالاتر از این كه یك تنه در مقابل امت به بیراهه افتاده بایستد و سخن خویش بگوید چه در مدینه، چه در بین راه، چه در بیندشمنان و كثرت دشمن، او را به هراس نیندازد و او را متزلزل نكند و گامی عقبنگذارد و چه شجاعتی برتر از این كه بر مرگ خویش آگاه ولی آن را حربة كارزار خویش می‌كند، او شجاعتش در بیانش برای دفاع از حریم اسلامِ راستین محمد و در حقانیتِ ولایت پدر و برادر پیداست. آنگاه چون به عمل برآید می‌بینیم چه عاشورایی به پا می‌كند. آنگاه صبرش از شجاعتش والاتر، آنگاه كهتك تك عزیزان بر زمین می‌افتادند او مصمم‌تر و دلش محكم‌تر و این از دوستیش بود با حق؛ او پذیرای هر بلایی بود چون توانش را در خود می‌دید. او آگاهانه قدم برداشت و حركت كرد، نه بی خبر و اتفاقی؛ او می‌دانست چه می‌كندو چه باید بكند، چون بر بلندای درایت و از خود وارستگی رسیده بود و چنین ادراكی، شجاعتی برای عمل به علم خویش می‌خواهد و حسین عمل كرد و با همة تنهایی كسی از او ناله‌ای نشنید.

            آنجاكه بر خانة زین نشست و بر افق خیره گشت می‌دانست عاقبت كار خویش، محكم‌تر بر زین نشست، قبضة شمشیر محكم‌تر در دست فشرد و آن چنان جنگاوری به نمایش گذاشت كه متحیر كرد همه را از جوانمردی كه عزیزان از دست داده و این چنین استوار و پا بر جای مانده و در صدایش لرزشی ندیدند و صورت را شاداب‌تر و زیباتر می‌دیدند، آن چنان به خویشتن مطمئن و استوار كه دشمن به وحشت افتاد از این همه اراده، او اراده كرده بود تا بر هم زند اساس حكومت نامردمان را ونهی او از منكر آگاهانه و بینش‌مندانه، نمی‌توانست چنین كند مگر با بروز آن و عمل به آن، هستند اندیشمندانی كه عامل نیستند، هستند گویندگان ایده‌آل‌ها و خودعامل نیستند؛ آنان كه دعوت به نیك كردند و خود عمل كردند به تمامی یقیناً محمد بود و آل محمد و حسین زیباترین چهرة این عاملان به وعده و عاملان به گفتار. چهرة زیبای عزت همه حسین بود كه با به خون نشستنش شعار خویش را جامةعمل پوشاند چون به خود و كار خود یقین داشت و این یقین، اساس كاخ پوشالی حاكم زمان را به هم‌ریخت و پایه‌های ظلم آیندگان را متزلزل و ندای زیبایش فریادی بود هر چند بر سر آن قوم‌نما، درسی است به تمامی آیندگان اگر دین ندارید و به روز آخرت ایمان ندارید، لااقل در زندگانی دنیا آزاده باشید.

            حسینشجاع بود و نشان داد و شجاعت میوة آزادگی است، آنكه به انقطاع رسید و آنكسكه عزیز دانست خود را مطمئناً سر فرو نیاورد به دنیا و عقبی، شجاعت حسین از آزادگی اوست كه خود را یله كرده بود از هر چه غیر حق بود؛ چون حق را می‌دید غیر حق را نمی‌دید، چون نسبت به حق با وفا بود در مقابل ناحق استوارو شجاع. شجاعتی كه حسین بیان كرد، شجاعت انسانی است نه حیوانی، هستند و بودند شجاعانی كه چه از بهر خود چه از برای حكومت و چه از برای جنایت خوب جنگیدند، آنها هم شجاع بودند و هستند، ولی شجاعت حسین همه از بهر حقیقت بودورنه حسین در مقابل حقی را ناحق كردن ترسو بود. شجاع واقعی آن است كه از خود برای حق وبرای احقاق حق بجنگد و بگذرد. معمولاً شجاعت از برای دفاع از خویشتن است درمقابل مرگ یا صدمه خوردن ولی حسین شجاعتش به استقبال شهادت رفتن است، زین روست كه شجاعه الحسینیه با دگر شجاعت‌ها متفاوت است كه دلیریِ مطلق است. زین روست به او سید الشهدا گویند، سیدالشهدا نه فقط سید بر شهیدانی كه در زمان محمد بودند یا خود او. او برتمامی كشته شدگان در راه آزادی، در راه عدالت، حریت، منش‌های انسانی در تمامی ادوار سالار است، چون به هر حركتی كهمی‌نگری چه در این زمان چه در گذشته رد‌پای حسین را می‌بینی، زین روست كه سالار شهیدان است، كه او الگو و اسوة همة حركتهای رهایی بخش می‌باشد، چه رهایی از خود، چه رهایی از بند ستم و چه رهایی از بردگی. او آقا و سرور تمامی مبارزین است، چون حركت او حركتی بود برای تمامی فصول و در تمامی ابعاد.

            دركربلا ایستاد، در خون نشست تا بگوید در هر مسیری هستی باید شجاعت از خود رستن داشته باشی و این پیام حسین بود در درس شجاعت و استقامت كه هر كس سعادت خواهد، سعادت، همه در بی نیازی از خلق است و به پای حق ایستادن و سعادتمند آن كس است كه شجاعت عمل دارد و هر آنكس كه عاشق نیست در این وادی پای ننهد. شجاعت حسین از آن مقوله شجاعتی بود كه برای خودنمایی و یا حفظ جان نبود و این تهور و بی‌باكی بزرگی است كه نشان داد، شجاعتی كه خالصانه بود و فقط برای رضای دوست. بنازم به این دل و به این دست و بازو.

            بنابه همان حدیث (ثقلین) مگر نیست!؟ «و ننزل القرآن ما هو الشفاء و رحمهٌ للمومنین و لایزد الظالمین الاخسارا» عترت، همان قرآن است كه شفائند و رحمتبرای مومنین و برای آنان كه ظالمند جز خسران نمی‌باشد آن كسان ظالمند كه بی‌ عترت قرآن را پذیرفته‌اند و اینان در خسران و بر خسرانشان افزوده می‌شود و شفاء و رحمت‌اند بر مومنین، دستان سخاوت حقند بر مومنین و حسین رحمت و سخاوت حق است به همین آیه اگر متصل شویم شفا و رحمت‌اند دردهای بی درمان آدمیان را و رحمت از سخاوت آید، دستی گشاده، دلی مهربان، قلبی تپنده از بهر محبت، نه تنها بر مومنین، بر دشمن نیز رحمت آرند و سخاوتشان بر غیر مومنین هدایت از سویآنان است و دستگیری‌شان كه از جهل برون آورند تا به سر چشمة خورشید برند. همگان عادت كرده‌ایم سخاوت را در بذل مال ببینم ولی حسین سخاوتمندانه اهل خود و جان خود برای هدایت مردم می‌دهد تا مردمِ در تفرقه افتاده را سر و سامان دهد، بیدار كند، سخاوتی كه تا ابد آلاباد ادامه دارد در زمانی كه در مدینه بود، همگان در تاریخ خواندیم بخشش‌های او را ولی چرا هرگز نگفتند كه حسین از سر محبت، جان خویش در طبق اخلاص نهاد تا ابناء بشر راه رستگاری بیابند و آنكس كه راه رستگاری آموخت هم دنیایش آباد است، هم عقبایش و این سخاوتِ شفاء و رحمت است بر آنان كه آموختند. آن مللی كه سیرة خود كردند كارحسین، سعادتمندند ولی آنان كه روی برتافتند ظالمانی‌اند كه در جهل خویش مانده‌اند و جز خسران نمی‌بینند و زیباست كه سخاوت حسین همان هدایت اوست و هدایت او سخاوت او.

            قرآن هادی است، عترت‌ هادی و حسین هادی، كلام رسول‌الله  استدرحدیث ثقلین از خود نگفتم پس با درود بر محمد كه از جهلم برهاند و با سلام بر علی كه در هدایت گویای عدل بود و بی‌بی، پاكی عدالت و هدایت  وحسن كرامت هدایت و حسین عشق به هدایت و اینان هرگز بر نیاید تا به كرامت نرسی و كرامت درنیابی، هیچ به آیه قرآن توجه كرده‌ای كرمنا بنی آدم، بنی آدم آنانند كه از پدر ارث برند و حسین وارث آدم بود پس همگان نیستیم. فرزندآدم آن كسی است كه از او ارث برد، فرزند راستین حسین است. پس این همه انسان چه؟ هیچ، كرمنا بنیآدم،‌ آنان كه فرزند آدمند وه! چه‌ اندكند. آیا هیچ گمان می‌بری كه قرعون وشداد فرزند آدم باشند؟ سوالی است تو بگو. پس وارث آدم حسین است و كرامت بهاو داده شد، بزرگواری، بزرگی، جلال و سخاوت و شهادت، شجاعت، رشادت، هدایت،مروت و هر آنچه كه زیبندة دوست خداست. پس قرآن چه زیبا استعاره را بیان می‌كند قرآن كریم و عترت كریم پس همه كرامت است و بزرگی.

چهارشنبه 17/9/1389 - 17:7
عقاید و احکام

حسین و عصمت

آنكسكه به مقام این چنین ایثاری می‌نشیند یعنی عدم وابستگی به غیر حق، یعنی نفسی رحمانی و الهی و این نفس به گناه آلوده نیست؛ می‌دانی كه سرچشمة خطا وگناه از خود خواهی و خود بینی است ولی در مقام عصمت خطایی نیست؛ گفتیم كتاب و عترت شكل هم و با هم، قرآن مطهر است و كلام حق، پس عترت نیز مطهر است و دارای عصمت. آنگاه كه مقام رسالت چنین توصیف كند، اگر قرآن نازل شدة حق است پس عترت هم نیز از سوی حق است و در این‌جاست كه محمد رسالت دارد هم به قرآن هم به عترت، اگر این دو ثقلین‌اند هر دو از آسمان آمده‌اند پس بر حقند، پس از جای دگرند. آن زمان كه حق اراده برخلقت هستی داشت از ذات خویش جدا كرد عترت و در كنارشان كتاب. اینان مثل جمال او و در كنار او، مگر دعایوارث نخوانده‌ای كه حسین وارثاست از آدم تا خاتم، تا به علی و حسن، رمزی در اینجا نهفته است كه گفتیم اینان، كتاب و عترت، از روز ازل ثقلین بودند بر هستی، چو از الست بودند، ازبر حق بودند؛ چه حادث بودند چه قدیم، هر دو از بر حق آمده‌اند و در بر حق جز معصوم ننشیند، اینان قرب نشینان حضرت دوستند كه با كتاب آمده‌اند تا كتاب تأویل كنند. آن زمان كه حضرت حق اراده كرد ولایت آمد به پیش و این ولایت را رسالتی باید؛ هر لحظه به شكلی بت عیار در آمد. در كنار محمد هم ولایت آمد، هم كتاب؛ كتاب خط است و ولایت بیان كتاب و خود كتاب، زین روست كه محمد این حدیث گفت انبیاء همه آمدند با توحید و عده‌ا‌ی با كتاب، محمد آمد با قرآن و عترت همانگونه كه قرآن پاك است عترت نیز هست كه محمد دركنار یكدیگر اینها را معرفی می‌كند و حسین از عترت است. عترت هرگز بیش از حد توان درك مردم بروز ندادند خویش را، چون اگر بروز می‌دادند مطمئناً جز شیدایی و جنون دیده نمی‌شد، زین رو هستی به اینجا نمی‌رسید، كتاب بیان عترتاست و عترت بروز معنای كتاب. قرآن از بر حق، عترت از بر حق، قرآن و عترت با هم تا لب حوض رفاقتی تنگاتنگ دوستانی جدا ناشدنی، عصمت اینان در همین روایت ازپیامبر مشهود شود و دگر به هیچ چیز احتیاجی نیست اگر در اینان خطایی بود باید بپذیریم در قرآن نیز خطا هست و این هرگز نمی‌شود، چون كتاب كلام الله است؛ مگر ندیدی و نخواندی كه خداوند عیسی را كلمه می‌نامد، فقط كلمه، ولی عترت در ثقل و راستای كتاب یعنی عترت كلام الله و هرگز در كلام الله خطایی نیست و پاكی و عصمت است.

پسحسین كلام الله است، حسین دارای عصمت است، حسین پاكی و صفاست بدون هرگونه خطا، كلام رسول است شبهه‌ای نیست، اگر به عظمت قرآن شك كنی به عترت هم شك كرده‌ای؛ ای غافلان كه عترت را پشت سر انداخته‌اید، قرآن را ضایع كرده‌اید،ای آنان‌كه بی عترت راه اسلام رفته‌اید، بی قرآن چگونه رفته‌اید. آری عصمتاینان از اینجا پیداست و ولایت مخصوص معصوم است كه خداوند عطا كرده، رمزی است كه شاید تاكنون درنیافته بودی، پیامبر رمزی گفت در حدیث ثقلین تو دریابعظمت عترت را.

آنجاكه خداوند در قرآن به محمد گوید كه اگر قرآن بر كوه‌‌ها نازل می‌‌شد متلاشی می‌شدند ولی در قلب نازنین تو جای دادیم، این قرآن همان عترت است، قرآن كتابی است بر انس و جن، عترت امام‌اند بر انس و جن حال تمامی صفات عالیة حسین را از این مقام دریابید. كدام صفات عالیه!؟ صفات جلیله و جمالیةحق، حق سبحان است و عترت سبحان و سبحان را جز معصوم نتواند بیان كند و سبحان را جز سبحان درك نمی كند. عترت كلام‌الله است و قرآن كلام الله، كلامالله بیان‌گر اسماء و صفات حق و اینان نشان دهنده، زین روست كه وجه‌الله‌‌اند و وجه‌الله همه دارای عصمت.

آنزمان وحدت بود و در مقام وحدت حق تجلی كرد و هستی آغاز شد و همه چیز تكثیرو مقام حوض، مقام وحدت است، مقام رسیدن كثرت به وحدت. عترت و قرآن با هم بودند در وحدت، در عالم رنگ‌ها جدا در كنار هم و با هم و باز در حوض یكی و آنان كه منكر این عصمت‌اند منكر پاكی قرآنند و صداقت محمد. بازتر بگویم كتاب قرآن، نازل شدة كتاب مبین است. بارها گفته شده است كلمة نازل دو معنا دارد، كوچك شدن و فرستاده شدن یعنی قرآن نازل شدة كتاب مبین است و مطمئناً عترت نیز كه مقام ولایت است نازل شدة ولایت مبین است، قرآن كتاب اكبر است كه بیانگر كتاب مبین و ولایت و عترت، اینان عالم اكبرند. پس بخوان این حدیث، این عظمت و مرگ بر آنان كه عاصی‌اند بر عترت، مگر نخوانده‌ای در قرآنهیچ خشك و تری نیست مگر در كتابمبین «لا رطبٍ و یابسٍ الافی كتاب مبین». یعنی در قرآن هم هست. واضح بگویم كتاب مبین و عالم اكبر هر دو یكی است و عترت را مقام این چنین است و این ولایت از سوی اوست كه همه پاكی است و هر كه بی‌ولایت زیست حتی اگر عالم دهرو زاهد دهر شد از ایمان بویی نبرده و معرفتی نداشته، با این حساب عصمت و عظمت حسین پیداست و عاشورا روزی بود كه قوم به قهقرا رفته قرآن را پاره پاره كردند و مطلقاً هرگز رستگار نخواهند بود.

درسورة بقره می‌خوانیم:“ذلك الكتاب لاریب فیه هدی للمتقین” و عترت باعثان هدایتند. یك كلام، هدایت برای آنان است كه دل درگرو عترت دارند و با عترت‌اند و پیروان آنان و این اندیشة شیعه را پایدارتر كند، قرآن هدایت كندو هم وزن او عترت هدایت كند. آری و بنابر همین حسین در پی هدایت بود و كارخویش تا به آخر برد هر قدمش و هر نفسش از بهر هدایت بود همان گونه كه هر كلام قرآن از برای هدایت است. زین روست كه گفتیم حسین خود می‌دانست كه كیستو چیست و او در پی این بود كه به راه پاكی‌ها هدایت كند و اصل اسلام را كهنهی از منكر و امر به معروف بود كه یكی از كارهای قرآن نیز همین است انجامدهد و به نیكی به پایان برد و تا آخرین لحظه حجت بر آنان تمام كرد به هدایتی از سر خیرخواهی، از سر رحمانیتو از سر عشق. هدایت حسین همان هدایت محمد بود؛ محمد به پاكی هدایت كرد و حسین دید به قهقرا رفتن امت، هدایت به دین محمد كرد زین روست كه پیامبر فرمود:“حسینُ منی و انا من حسین.” آری دین محمد اگر ماند از هدایت حسین بودكه به جان خرید. این به ظاهر است ولی آنجایی كه كتاب گوید: متقین آنانند كه به غیب ایمان دارند، اهل دل دانند كار حسین و محمد را از ازل تا به كنون.

آنزمان كه كودك بود با برادرش حسن، راه وضو ساختن آموختند به پیرمردی و نشاندادند كه هادیانند تا آن زمان كه جان بر سر این هدایت نهادند. گفتیم مقام این ولایت و عترت همان قرآن است، قرآن خیرخواه مردم و عترت نیز این چنین. قرآن نازل شده بر همگان و عترت نیز این چنین هر دو در پی هدایت، حتی آخرین دم نیز دست از صداقت و هدایت برنداشت. اگر كعبه بنا شد از برای وحدت مسلمین، حسین كربلا را علم كرد از برای آنان كه به غیب ایمان دارند، یعنی مومنون. كعبه از برای مسلمین است و كربلا از برای مومنین، هیچ كتاب را خوانده‌ای، گوید بگوئید اسلام آورده‌ایم نگوئید ایمان آورده‌ایم. مسلمین آنانند كه به كتاب بی عترت معتقدند و مومنین آنانند كه به كتاب و عترت با هم معتقدند زین روست كه علی،امیرالمومنین است. این نیز رمزوارة حضرت حق است و محمد مصطفی كه علی امیرالمومنین است نه امیرالمسلمین، چرا كه مومن مسلمان است ولی مسلمان ممكناست مومن نباشد و حسین به این سمت هدایت كرد. آری هدایت، هدایت به سوی حقیقت است به سوی ایمان و حسین چنین كرد كربلا را علم كرد تا دوستان و مومنین بدانند كه مومنین با مسلمین در طواف كعبه شریكند ولی مومنین درطواف كربلا تنهایند. هدایت حسین از مكه آغاز شد، دید به گرد كعبه می‌گردند بی عترت، راه خود جداكرد تا كعبة دگر بسازد برای مسلمین مومن و بنایش را بر خون و دل نهاد و هدایت كرد، هر كه راه ما بپیماید دمی آسوده نباشد و بنازم جمال محمد را كه با یك جمله، چه رموزی را آموخت به مومنین.

بهخاطر همین است كه حسین وارث تمام انبیاست از برای هدایت كار آدم كرد، هدایت نوح، نیایش داود، حشمت سلیمان، عبادت وتقوای یحیی، قهر موسی، لطف عیسی، اخلاق محمد، ولایت علی، كرامت حسن و عصمت زهرا. آری حسین در هدایت وارث آدم است تا خاتم، پس، السلام علیك یا وارث محمد حبیب الله.

به نام حضرت هو و به نام الله و به نام اول و آخر و با استعانت از او و با درود و سلام بر محمد و آل او.

 

چهارشنبه 17/9/1389 - 17:4
عقاید و احکام

حسین و ایثار

                پیامبرفرمود: در میان شما می‌نهم كتاب و عترت را و این دو از هم جدا نمی شوند تاكنار حوض كوثر به من واصل شوند و آنگاه كه این اشارت می‌كرد، دو انگشت اشارة دو دست را كنار هم نهاد تا نشان دهد به یك اندازه و در یك سویند. برای شناخت عترت باید كتاب را دید و برای شناخت كتاب باید جرعه نوش معرفت عترت بود و این دو بی یكدیگر شناخته نشوند و آن زمان كه پیامبر در بستر بود، اولین پایة جدایی بین عترت وكتاب رابا كلام حسبنا كتاب الله آغاز كردند و عترت را به مهجوری كشاندند و با مهجوری عترت، كتاب نیز عن‌قریب هجران شد و توطئه از آنجا آغاز شد و این ستمی بود كه به اهل بیت شد و نهایتاً ‌ضربه‌ای كه بر امت فرود آمد. بعد از این زمان هر كس فتوایی به رای می‌دهد كعب‌الاحبارها، ابوهریره‌ها. علی آن زمان خانه نشین شد و این آغاز حركتی دد‌منشانه و دیو سیرتانه بود، چون دانسته بودند اگر كتاب و عترت با هم جمع آیند، جایی برای دنیا پرستان زر اندوز نماند و این ستم از زمان واپسین محمد آغاز شد و حسین شاهد بود و می‌دید و حسین خود در جنگ صفین شنید و دید این تفرقة بین كتاب و عترت را آنجا كه قرآن بر نیزه كردند تا بر علی بشورند و علی ندا داد كه قرآن ناطق منم؛ ولی افسوس، حسین به عینه می‌دید مردم در لوای توحید خوارجی، ندای حسبنا كتاب الله دارند ولی از معنای آن كه عترت است بی‌خبر و این بی‌خبری آنقدر كه علی خانه نشین شد و خانة كوچك علی یعنی معنای قرآن با علی و عترت مأنوس. جماعت دوباره به جهل برگشته به دست سیاست بازان سیاست پرداز، قرآن برگرفتند علیه قرآن و عترت؛ حسین خود را می‌‌دید در تاریك و روشنی روز الستدر خمخانة وحدتبا حق، عترت را در آنجا می‌دید، آن خانه كه در ازل اول بنا شد، خانة ولایت بود و عترت. در آن زمان ندای حق را لبیك گفت و اینك به یاد آوری آن روز، كتاب، آن كتابی را كه محمد گفت فرهنگ است واندیشه، كتابی است صادق كه كتابیاست هادی و كریم و كتابی است مجید و انسان خدایی ساز و كتابی است علیه بدیها مبارز و عترت بروز كتابند و آن صفاتی كه در كتاب است عترت بروز دهد. حسین می‌دید اینك از قرآن برای محو محمد استفاده كنند، حتی راه حدیث را ببندند كه سیرة نبوت است و دید بر منابر سب علی كنند كه ولایت را مخدوش كنند، ولایت انسان كامل، ولایت منتخب به دست حق، برای دنیای خویش و حسین می‌دید تفرقه بین قوم را، از آن زمان كه ما بین كتاب و عترت فاصله افتاد بین امت تفرقه پیش آمد و هر زمان این تفرقه بیشتر و این شكاف عمیق‌‌تر، دوباره حماقت‌ها و جهالت‌ها سر برآورند و وحدتی را كه محمد ارمغان آورده بود به چندگانگی تبدیل. حسین می‌دید آن‌چنان وقیحانه ما بین این دو كه محمدثقلین نام نهاد فاصله انداختند كه توازن به هم ریخت و آن‌چنان زیركانه و منافقانه كه در خانة علی شكستند تا فاطمه سقط كند تداومی از عترت را. اول ما بین كتابو عترت، آنگه ما بین فاطمه و علی و آنگه ما بین علی و امت و امت سر در گم. آنگاه كه ما بین علی و امت فاصله افتاد، یقین بدان ما بین كتاب و امت نیز فاصله افتاد و به بیراهه رفتن آغاز شد. دروازة ملل گشوده شد ولی در این وسعت دوباره جاهلیت‌ها رو می‌كرد، دروازة ملل گشوده شد، ثروت انباشته شد، دوباره جهل و بی‌دردی و باز چندگانگی، پیكار از بهر قدرت و مردم در این بینقربانی شدن، استثمار شدن و استحمار شدن. حسین می‌دید تمامی این زوایا را ومی‌دید تنهایی عترت و قرآن ناطق را و از سویی بی‌عدالتی‌هایی كه اندك اندكبه نام دین سر بر می‌آورد و اسلام به آرامی تغییر جهت می‌دهد و می‌دید امتمی‌خواهند به نام اسلام به جایگاه اولین برگردند. حسین با خود در اندیشه بود، اندیشة قالوا بلی‌ای الست خویش با رب خویش و حسین می‌دید، خلیفه‌ای بهنام خلیفة رسول در پی مال دوستی، قوم‌گرایی و قبیله‌گرایی خون مردم در شیشه می‌كند و می‌دید، اصحاب پیامبر را، اصحاب راستینش، علی خانه نشین، ابوذر تبعید، یاسر به ضرب و جرح خاموشی گرفته و باز می‌دید امت واحد به تفرقه افتاده شام به دست بنی امیه، مصر به دست عمرو عاص‌ها و اسلام در اینخلافت‌ها رخت بربسته و پدر را می‌دید، یكه تاز میدان ایمان و توحید را در مقابل یاران قدیمی، طلحه و زبیر. می‌دید زن پیامبر را در مقابل پدر، چه پیشآمده؟ چرا یاران قدیمی به روی هم شمشیر می‌كشند، باز به عقب برگشت، باز كلام حسبنا كتاب الله به گوشش رسید بی عترت، دردی سینه‌اش را فشرد و حسین باز می‌دید گریه‌های پدر را بر سرچاه‌های مدینه و كوفه كه كتاب را كرده‌اندبهانه‌ای از برای بی‌عدالتی‌‌ها و می‌دید نام محمد هست ولی دین محمد رو بهافول، پدر را دید در جنگ صفین، ندای آنكه منم قرآن ناطق و مردم جاهل به رویش تیغ می‌‌كشند، دگر ما بین قرآن و عترت تیغ نهادند تا بتوانند بر مقام وبقای خویش بایستند زورمداران و كینه جویان زخم خوردة قدیمی. باز پدر را دید سیلی پدر را برگونه‌های خویش از بی‌عدالتی‌‌‌ها، این‌جا درد عظیم تفرقهبین كتاب و عترت را می‌دید قلبش پریشان‌تر دیده‌گانش اشكبار و باز می‌دید از كتاب بی عترت خوارج علم شدند، از عبادت پیشانی‌ها پینه بسته‌ و ندای هیچحكمی جز حكم خدا نیست سر دادند و آنگاه پدر خویش را در محراب به خون افتاده به دست دینداران جاهل. این چه زیبا بود برای آنانكه خواستند قسطی درجامعه نباشد و به سود آنان تمام شد. حسین باز می‌دید پیوند اولین خود در روز الست با محمد و علی و باز صدای محمد بود در غدیر و دید فاجعه است، فاجعه پیش آمده و قرآن آلت دست است و می‌دید گفتة حق را كه اعلام كرده بود هیچ چیز باعث برتری نیست مگر تقوا ولی باز اشرافیت و قوم‌گرایی سر برآورده وچون چنین شده دستهای ظلم نیز برون آمده و آنقدر تفرقه شدید كه حتی دوستان پدرش به ظاهر حسن را تنها می‌گذارند و می‌بیند كه برادر زخم‌های تنهایی و بدنامی به جان می‌خرد تا این وحدت از هم نگسلد. حسین می‌دید و شاهد همیشه بیدار این حادثه‌ها بود، محمد ندای وحدت سر داد پدر برای اینكه این وحدت ازبین نرود سكوت كرد و برادر تن به صلح داد ولی، این باز برادر بود كه در خانة خویش نیز شهید تفرقة در بین امت شد و زهر جفا از دست همسر نوشید و حسین سوگوارانه و دردمندانه می‌نگریست و چون برادر پیمان بسته بود با معاویه و چون خود پیرو ولایت برادر بود تا معاویه زنده بود پیمان برادر محترم داشت. حسین می‌دید آنان كه خود را امیرالمومنین نامیدند در ناز و نعمت و در تمامی گناهان غرق و امت متفرق و در فقر، می‌دید به همه چیز عمل شود جز بهدستور دین و می‌دید حاكم بر مسلمین خود جائر است. آنگاه دگر طاقت نیاورد این خاطرات را از نظر گذراند و دید اگر دستی بر نیاید دگر هیچ چیز باقی نماند و می‌دید اسلام دین یك قوم نیست بلكه خواهان ابناء بشر است، خواهان سعادت فرزندان آدم است.

                تنش لرزید و فاصلة بین كتاب و خویش دید كه انداخته‌اند و كس درك این مطلب نكند  زینرو حركتی، گذری، آری حسین به پا خاست تا فاصله بین كتاب و عترت را با خون پر كند و خود در آن میان بنشیند، هوشیار كند، بیدار كند، دانا كند و انسان را دعوت به آزاده بودن كند كه انسان‌ها را یادآوری كند در سایة علم به كتابو عشق به عترت كه علم و عشق دو بازوی توانای سعادت بشرند. قرآن علم است و عترت عشق،علم بی‌ عشق فساد آورد، عشق بی علم به گمراهی رود و هرگاه این دو در كنار یكدیگر نشستند صراط مستقیم پدید آید و از این پیوند، ایثار نقش گیرد و چون این نقش پذیرفت منیت‌ها برود و چون منیت نبود همه وحدت آید به پیش.

            آریحسین دید، پس كاری باید كه دنیا به هم زند، بر این همه تفرقه بتازد به شب تاریك جهالت یورش برد تا قرآن‌خوانان و قاریان را به عترت دعوت كند، فریاد زند یا ایها الناس، تا بین كتاب و عترت تفرقه هست بین شما جدائیست و چون بین شما جدایی هست ظلم سر بر آورد، چو ظلم سر بر آورد فقر به پیش آید چو فقر به پیش آید فحشا آید و چون فحشا به پیش آید انسان بمیرد و چون انسان مرد دگر زندگی نیست؛ رمز سخن پیامبر این بود. حسین می‌دید ولایتش، ولایت نهاز سوی مردم كه از سوی حق است و با او پیمان بسته، پس باید به پا‌خاست تا كرامت انسانی بروز دهد تا انسان‌‌ها را به انسانیت خویش دعوت كند و حسین چنین كردبرپاخاست، كمر راست كرد، قدم‌ها استوار به اطراف خویش نگاه كرد، دید كسی نیست، حكومت به دست وارثین شجرة خبیثه است به دل خویش نگریست، همه عشق دید به حق و عشق به حق را در سینة بی‌كینه دید، در سینة دردمند خویش دید و عشق را در رستگاری آدمیان دید و بقای آدمیت را در جمع بین كتاب و عترت دید. از مدینه خارج شد با عزمی مصمم به سوی مكه آن جایی كه جدش ندای توحید سرداد بهطواف كعبه‌ای رفت كه بت‌هایش را پدرش شكسته بود ولی دردمندانه دید، بت‌هایسنگی جان گرفتند تا محمد را ذبح كنند تا ولایت را به محراب بكشند، می‌خواهند كه محراب نماز دروغین خویش را بر جنازه دوستان خدا بنا كنند، از آنجا هم رخت بر بست دید كعبه محل اجتماع متدینین جاهل شده و اندك دانایان نیز در تقیه‌اند و به گوشه‌ای خزیده عشق به عترت را از ترس قرآن‌خوانان پنهان كرده، این فاصله چه قدر شد كه حسین بایست كعبة دگر بسازد، دید لباس احرامشان همه یك رنگ ولی دل‌ها همه متفرق، می‌دید نداها یك نواخت ولی هدف‌ها متفرق و حسین غمگین‌تر از همیشه از مكه خارج شد، به سوی كربلا. مگر نه این است كه ابراهیم زن و فرزند بیابان نهاد تا كعبه بنا شود، این بار حسین زن وفرزند به كربلا برد تا كعبه‌ای دگر بنا كند، كعبه‌ای از ایثارها، جوانمردی‌ها، وحدت‌‌‌‌‌‌ها و پاكی‌ها، كعبه‌ای در مكانی با دوستانی كه در كنار كتاب و عترت ماندند. حسین از مكه خارج شد تا بگوید حج بی ولایت، حج نیست و حسین از مكه برون شد تا بگوید كعبة دگر برای بقای آدمیت و دید آدمیتچه اندك.

            حسینمتحیر، چه شده؟ من مسلمانم همه مسلمان، چرا مسلمانان مرا می‌كشند، مگر من مسلمان نیستم و دید ریشه در جهل مردم دارد و فساد حكومت زمان و اینجا حسین بنیانگذار مذهبی است، مذهب كتاب و عترت، علم و عشق و نهایت، مكتب  ایثار و این مقام ایثار بود.

 

چهارشنبه 17/9/1389 - 17:2
عقاید و احکام

   حسینبا یك كار همه را بروز داد، شهادتش بیان كرد شجاعتش را، نه گفتنش كرامتش را، شهادت اعوان و انصار سخاوتش را در برابر حق، آن‌چنان سخاوتی كه در اینجا خدا مدیون حسین شد. آن‌چنان با شهادتش عزیز شد كه تاج عزت بر سر جامعة آدمیت نهاد، این‌جا دوباره صدای خدا برخاست، فتبارك الله احسن الخالقین و بیان كرد شهامتش را، شهامتی كه از عصمت او سرچشمه می‌گیرد و عصمت همان نفس مطمئنه است كه در حسین بود، چون اگر در او پلشتی بود یقیناَ ترسی هم بود. هدایت كرد خفتگان را، بیدار كرد در مسیرش از مدینه تا كربلا وراه نمود راه آزادی و چون از سر رضای دوست بود همة افعالشعبادت بود. آنگه كه در كشاكش نبرد به دشمن می‌بخشید جان او را رافت او بود وآن زمان كه به تنهایی در خانة زین نشست، بی یار و یاور و قلبش نلرزید و شادابتر شد از رشادتش بود و خود به بلا سپرد تا جهل مردم در جهل نگه داشته شده را به دانایی و تفكر تبدیل كند و كارش چراغ شبزدگان شود. ایثار كرد، ایثار  اینكه من بروم، ترك دیار و یار و كاشانه كنم، از جان بگذرم تا آدمیان در اقصی نقاط دنیا در دانایی و عدالت بمانند، در آزادی و عزت بمانند و این نیست مگر ایثار. در وفاداری و پیمان، وفای به پیمان، پیمان با محمد، پیمان با مادر، پیمان با پدر و پیمان ازلی خویش با حضرت حق كه جز او رب نگیرد و چه خوش این پیمان به سر برد. این پیمان و این ایثار و این همه كرامت از خلق عظیم بود و خلق عظیم محمد بود و محمد خود گفت برای اخلاق آمده‌ام و حسین اخلاق را به زیبایی نشان داد، حتی آنجایی كه فرزندش به دشمن ناسزا گوید، او نهی كند كه ناسزا نگو و این باز ادب و اخلاق است. بالاترین اخلاق حسین حریت او بود، حریت یعنی رها بودن، رها بودن از چه؟ رهایی از كه؟

غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود                ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

          حسیندر مقابل حضرت حق دگر خود را نمی‌دید، تعلقی به هیچ چیز جز او نداشت و آنگاه كه ندا داد هل من ناصراً ینصرنی منظورش این نبود كه یاریش دهند، یاریدگران حسین را، آزاد زیستن مردمان جواب گوید و این آزادگی بود و هست كه آزادی را برای ابناء بشر به ارمغان می‌آورد تا ولی آزاده نباشد، آزادی به امت ندهد. آزاده از چه؟ از خود و از رنگ دنیا و این صفت حسین است و بارزترین صفت او كه صفات عالیه دگر به پیش می‌آورد.

            بالاترین صفت آزادگی است این آزادگی باعث ایجاد اخلاق،  عصمت،كرامت، ایثار، عبادت، عرفان، صداقت، رافت، عزت، سخاوت و هدایت می‌شود، آن ندا كه به گوشش رسید از محمد، آنگاه كه محمد پشت به دیوار كعبه داد و گفت قولوا لااله‌‌الاالله تفلحوا، حسین در كربلا تكیه داده بر شمشیر گفت، پس رسالت محمدی كرد و آنگاه كه در پیكار با اهریمنان می‌ایستد، كار علی كند.

            آنگاهكه درمقام پاكی واخلاق بر می‌آید كار فاطمه می‌كند، آنجا كه تنها می‌ماند واهل كوفه می‌بیند و زخم اینان كار حسن و نمازش در عاشورا، عبادت سجاد و سجده‌اش در ‌آخرین لحظه بر خاك كه باز در سجدة خونین خویش با ندای رضاً به قضائك و آنجا كه بر زین نشسته و بیان معارف می‌كند از برای قوم جاهل، كار محمد بن‌ علی، درمقابل دشمن بی هیچ تزویر و ریایی می‌ایستد، صداقت جعفر دارد و آنگاه كه بر بلایا صبر می‌كند و خشم نمی‌گیرد كار موسی بن جعفر، آنجا كه تن به رضای حق می‌دهد كه علی بن موسی  و آن زمان كه آب به سپاه دشمن می‌دهد، قبل از ورود به كربلا كار جوادمی‌كند و آن زمان كه خود و خاندانش را معرفی، هدایت علی بن محمد می‌كند و آن زمان كه درمحاصرة دشمن است كار حسن عسكری می‌كند و چون مرگ سرخ را می پذیرد تاج عزت بر سر می‌نهد و او در هر زمان كار مهدی كند.

            یاد حسین آزادی به ارمغان آورد و این كار مهدی است؛ حسین یك تنه كار همه كرد ودر دعای وارث می‌خوانیم كار همة انبیاء كرد.

            حال به یكایك صفات می‌پردازیم تك به تك، اگر او یاری كند، اگر او بخواهد.

 

چهارشنبه 17/9/1389 - 17:1
عقاید و احکام

به نام حضرت حق، به نام قریب و سلطان، به نام شهید و شاهد، به نام عزیز و رافع و به نام دوست مطلق انسان حضرت سبحان، سبحانی كه  دروهم نگنجد و هیچ خیالی و اندیشه‌ای بدانجا راهی ندارد كه او باعث است؛ باعثی كه همه خیر است و خیری كه همه از فیض است و فیضش همه از رحمت و رحمتشبر آنان قرارگیرد، آن رحمت خاص برآنان كه دل در گرو اسماء الحسنی دارند و اینان آل محمدند و محمد، یعنی ولایت مطلق، ولایتی كه از سوی اوست و صراطش به سوی او. با درود و سلام بر محمد مصطفی ختم رسل، اشرف الانبیاء و حبیب اله العالمین و با درود و سلام بر آل او كه اینان همه بیانگر صفات حقند در كسوت انسان و آن كرامت كه خداوند بیان فرمود كرمنا بنی آدم به اینان بود نهبر فرعون و شداد.اینان همگی كرامتی هستند از سوی حضرت حق بر آدمیان و ما چه ناسپاس، با درودو سلام بر علی مرتضی سید الاوصیا و آن چهرة راستین حضرت حق، وجه الله كه به تنهایی تمامی كرامتها به او ارزانی شد و او عرش نشین همیشة دوران است درنزد حق و با سلام بر بی‌بی دو عالم فاطمة زهرا، بروز عصمت ولایت.

            سخناز شجاعت‌هاست، كرامت‌ها، سخاوت، عزت، شهامت، هدایت، مروت در كشاكش دهر و عبادت در جمع و در خلوت، رافت به دوست و دشمن و رشادت برای آزادی و شهامت ایستادگی و رعایت اخلاق و جوانمردی در برخوردها؛ ایثار است در مقام توحید وعدالت و عصمتی است عظیم كه اینان همه از بینشی والا و عرفانی در خور عارف همة دوران حسین بن علی (ع) مظهر حریت و آزادگی كه ایثارش همه از حریت و بالاترین بروز اخلاق همان آزادگی كه حسین مظهر آزاده بودن است.

            گفتهشده علمی و پژوهشی بیان شود ولی در مقام بیچارگی و عجز در مقابل حسین و كار حسین، عقل كی بدانجا راه یابد كه با علم سخن گوید و چه جستجویی در مقام، فقط مقام یك روز حسین در عاشورا، كدام كاوش و كنكاشی در بروز تمامی صفاتش در یك روز و در تنهائیش در عاشورا می‌تواند بیانگر جز به جز تنفس حسین باشد، در اشتیاقش به وصال كه یار ما از بر دوست بود و مشتاق پرواز به بر دوست. كدام رساله، كدام پژوهشی می‌تواند بیان كند این اشتیاق را مگر اینكه دل به عشق بسپاریم و در مقام عشق بنشینیم و از دل بگوئیم و با دل از دلدار  ورنه حدیث عقل كی  تواند مقام عاشق پاكبازی را تصور كند، اگر بیان كند چو در این مقام دردی نیست و از دل نیست بر دل ننشیند، كار حسین ابتدایش همه عرفان است و عشق، این عرفان و عشق است كه از عصمت به پا خیزد تا عصمت نباشد،  چگونه دل ماوای معشوق شود.

            پسسخن آغاز كنیم نه از سر تحقیق و نه از سر كتاب، از زبان جانی كه پیوند ازلی با مبداء دارد و از سوی اوست و می‌گوید و می‌بیند پاكی ها  را.از حیات حسین، حیات ظاهری كه در كتب بسیار نوشته‌اند كه در شعبان متولد شد، با پیامبر بود، با مادرش زهرا بود، در كنار پدر تلمذ كرد، در كنار برادر ایستاد و پیمان برادر را به آخر برد. همة اینها در كتب دوست و دشمن آمده است، از زبان گاندی و دگرمورخین، پس زوایای ناگفتة حسین كجاست و این معمایی است، حسین كیست؟ نمی‌گوئیم كه بود كه حسین همیشه هست، حسین بوده و هست و خواهد بود و این انكار برندارد كه در نهادتمامی آدمیان فطرتی نهفته، چه بدانند و چه ندانند، از حریت. پس كار حسین ازهجرتش از مدینه به مكه و آنگاه به كربلا تمامی این صفات عالیه در این هجرتبروز كند. بگذریم از آنچه كه قبل از آن بروز كرد، كرامت حسین از هجرتش تا به كربلا و عروجش به بر دوست.  

            آنشب، شبی بود به اندازة شبهای یلدای افتاده به جان آدمیت، حسین بر مزار مهرغریبانه مینالد، چرا كه عزم سفر دارد از مدینهَ ‌النبی؛ نه از سرگریز بلكهاز دوست شنیده بود هاجروا وجاهدوا، آن زمان كه محمد از مكه به مدینه هجرت كرد شبانه و چه سخت است كه حسین همین هجرت آغاز كند، از مدینه به مكه. هزارسخن  در این هجرت است در این حركت، مگر چه دیده بود، مگرچه شده بود كه باید شهر پیامبر را ترك می‌‌كرد. او به عینه می‌دید ابرهای سیاهجهالت بازگشته به سوی بلاد اسلام برای ریزش بی‌عدالتی‌ها، بی‌اندیشگی‌ها ومی‌دید ابرهای كینة دوران جاهلیت، این بارلباس دین بر تن كرده‌اند تا انتقام خویش از محمد بگیرند،  ندای محمد در گوشش بود كه گفته بود، حسین منی و انا من حسین.   

            آریحسین از محمد بود و این كلام محمد بر دل حسین امانتی سپرده بود كه باید بهآن وفا می‌كرد و آن خود محمد بود، محمد خود را به حسین سپرده بود و محمد در دینش و در استواری فرهنگ و كتابش زنده بود و حسین می‌دید آیات قرآن را وارونه می‌خوانند و بر اسلام لباسی وارونه پوشاندند كه چهرة محمد گم شده بود و زخمهای عداوت و جهالت اشراف را در آن می‌دید و بر مزار محمد تجدید پیمان كرد و آنگه به سوی مكه از راه همیشگی بدون گریز و فرار، تا بگوید در معنا صراط من، صراط مستقیم است، هرگز گریز ندارد. با خود اندیشه می‌كرد، باید محمد بماند و می‌بینیم كه تا كنون مانده، زمانی محمد از آزار مكیان بهانصارمدینه پناه برد و این بار حسین از جور یزیدیان به سوی مكه می‌رفت ولی دیدیمدر آنجا هم نماند، چون حسین دید، آن بلد ایمن به ناامنی مبدل شده، دید كعبه درونش بتی نیست ولی مردم دوباره به جهل و بت پرستی باز گشته‌اند، دید طواف كعبه می‌كنند، طواف كعبه‌ای را كه باز در خیال خویش در آن بت استوار كرده‌اند. دید سه بت بزرگ قد علم كرده‌‌اند، دگر لات و هبل و عزی جان گرفتهاند به صورت زور و زر و تزویر و حسین دید دوباره بت‌ها علم شده‌اند، از آنجا هم رفت تا كعبة دگر بسازد عاری از هر بتی، عاری از هر تزویری، آمد به نینوا و در این مكان كعبة دگر ساخت، كعبة دگر.

            حسیناندوهگین از اینكه می‌دید امانت محمد، كرسی ولایت به دست بوزینگان افتاده همان خوابی كه محمد دید كه بوزینگان از منبر او بالا می روند وجبرائیل به او گفته بود كه اینان بنی امیه‌اند و وارثین بنی امیه. مكه را دید، كعبه رااز نظر گذراند، از سویی اگر بیعت می‌كرد، افتخار ظاهری فرزندی رسول‌الله را داشت و حرمت امت به اینان و دنیا را داشت و آخرت خویش با عبادتش و امامتظاهری بر امت، ولی آیا حسین می‌توانست ببیند. خود را می‌‌دید و شهر پیامبررا، حرمتش را و دین ظاهری مردم كه آرام آرام از بین می‌رفت ولی چه می‌‌كردبا كلام محمد، چه‌ می‌كرد در برابر درد فاطمه، چه‌ می‌كرد با تنهایی حسن، چه می‌كرد با گریستن‌های علی در چاه و ستم‌هاییكه كشید برای دین محمد، برای استواری آدمیت و انسانیت، برای عدالت و ارزشها. خود را دید، از او هرگز خودبینی برنیاید، شگفت انگیز است اگر بگوئیم خودبینی بر او چیره گشت، این خودبینی زیبا بود، چه زیبائی؟ كه از برای عشق خویش به دلدار و وصال حق، خود و اهل بیت به قربانگاه برد و این زیباترین خودبینی‌ها بود، خود بینی كه همه رنگ همه بینی داشت و حق، از این خودبینی از این خودنگری و از این خود خواهی، همه رحمت و بركت بارید بر امت اسلام و تنها غروری بود كه گفت مرگ سرخ به از زندگی ننگین است و این برنیاید مگر از مقام عصمت، این عصمت و پاكی است كه عشق به پاكی عرضه می‌دارد آن‌چنان كه جان دهد، این عصمت است كه درد همگان دید، درد همگان را در لحظة آخرین افول دین محمد. اینجا طلوع دیگری، كعبة دیگری، كار دگر. چه خواستند كه بگوئیم، صفات عالیه كدام است؟

چهارشنبه 17/9/1389 - 16:59
اهل بیت

نمایى از زندگانى امام حسین (ع)

كتاب: سیره معصومان، ج 4، ص 71

نویسنده: سید محسن امین

ترجمه: على حجتى كرمانى

ابو عبد الله حسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام

سومین امام از اهل بیت طاهرین و دومین نواده رسول خدا (ص) و یكى از دو سرور جوانان اهل بهشت و دو گل خوشبوى محمد مصطفى و یكى از پنج نفر اصحاب كساست.او سرور شهیدان نام داشت و مادرش فاطمه دخت رسول الله (ص) بود.

میلاد شریف امام

در سوم ماه شعبان در شهر مدینه به دنیا آمد.برخى گویند تولد آن حضرت در پنجم شعبان سال سوم یا چهارم هجرى بوده است.

حاكم در كتاب مستدرك، از محمد بن اسحاق ثقفى به سند خود از قتاده آورده است كه آن حضرت در نیمه اول ماه پنجم از سال ششم هجرى تولد یافته است.

گروهى تولد امام را در اواخر ربیع الاول دانسته‏اند و گروهى دیگر در سوم یا پنجم جمادى الاولى، اما قول مشهور تولد آن حضرت را در ماه شعبان و مدت حمل آن حضرت را شش ماه ذكر مى‏كند.در سیره امام حسن (ع) به این روایت اشاره كردیم كه میان ولادت امام حسن و حمل امام حسین یك طهر فاصله و مدت حمل امام حسین شش ماه بوده است، و این نكته را نیز یادآور شدیم كه این روایت با قول مشهورى كه در تاریخ ولادت آنها ذكر گردیده هماهنگ نبوده است، زیرا ولادت امام حسن در پانزدهمماه رمضان، و امام حسین بنا بر قول مشهور در پنجم ماه شعبان بوده و با این حساب فاصله میان میلاد دو برادر همان ده ماه و بیست روز بوده است .

از یك سو مى‏توان این روایت را چنین توجیه كرد كه ولادت امام حسین (ع) در اواخر ربیع الاول بوده و از سوى دیگر روایتى است كه از تاریخ ولادت امام حسن (ع) و مدت حمل امام حسین (ع) استنباط شده است.به این ترتیب كه فاصله میان تولد امام حسن و حمل امام حسین یك طهر و مدت حمل امام حسین شش ماه بوده است.و الله اعلم.اما حاكم در مستدرك از محمد بن اسحاق به سند خود از قتاده آورده است كه فاطمه (س) یك سال و ده ماه پس از تولد امام حسن (ع) امام حسین (ع) را به دنیاآورد.

همین كه امام حسین به دنیا آمد وى را نزد جدش رسول الله (ص) بردند و تولد وى را به ایشان مژده دادند.آن حضرت نیز در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت.و پس از گذشت هفت روز او را حسین نامید.براى او گوسفندى عقیقه كرد، و به مادر این كودك دستور داد كه موى سر فرزند خود را بتراشد و همانند برادرش امام حسن براى او نیز هموزن موى سرش نقره به مستمندان بدهند.فاطمه (س) این دستور را به مرحله اجرا درآورد.

زبیر بن بكار در كتاب انساب قریش آورده است كه رسول الله (ص) امام حسن و امام حسین را در روز هفتم نامگذارى كرد و اسم حسین را از نام حسن گرفت.

حاكم در كتاب، مستدرك، به سند صحیح از ابى رافع روایت كرده است كه پیامبر (ص) را مشاهده كردم كه وقتى فاطمه (س) حسین را به دنیا آورد، در گوش او اذان گفت.و در جاى دیگر از جعفر بن محمد و او از پدر خود و او نیز از پدر خود و او نیز از على (ع) به سند صحیح روایت كرده است كه رسول الله (ص) به فاطمه (س) امر كرد وزن موى سر امام حسین را تعیین كند و به اندازه آن نقره صدقه دهد، و به وى فرمود: ران گوسفند عقیقه را به قابله ببخش .

و نیز در روایت دیگرى مى‏نویسد: رسول خدا (ص) در روز هفتم میلاد حسن و حسین براى آن دو عقیقه و در همان روز آنها را نامگذارى كرد، و از خدا خواست كه رنج و آزار را از آنان دور گرداند.

در روایت دیگرى به سند خود از محمد بن على بن حسین و او نیز از جد خود على بن ابى طالب (ع) آورده است كه رسول الله (ص) گوسفندى را براى امام حسین عقیقه كرد، و به دختر خود فاطمه (س) دستور داد موى سرش را بتراشند و آن را وزن كنند.اگر به اندازه یك درهم بود، مطابق آن نقره صدقه دهند.

حاكم در جاى دیگر به سند خود مى‏نویسد: پیامبر (ص) براى هر یك از امام حسن و امام حسین دو گوسفند كه هر دو شبیه یكدیگر و هموزن بودند عقیقه كرد.

كنیه و لقب و نقش انگشترى امام

كنیه آن حضرت را ابو عبد الله و القاب وى را الرشید، الوفى، الطیب، السید، الزكى، المبارك، التابع لمرضاة الله، الدلیل على ذات الله، و السبط، نوشته‏اند.اما بالاترین لقب همان است كه جد بزرگوارش پیامبر (ص) بر او و برادرش امام حسن نهاده و فرمود: حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند.و در جاى دیگر رسول الله (ص) امام حسین (ع) را به نام سبط خواند .

در كتاب، الفصول المهمة، نقش انگشترى وى، لكل اجل كتاب آمده، اما در كتاب وافى و غیر آن كه از امام صادق (ع) نقل گردیده، حسبى الله، و از امام رضا (ع) (ان الله بالغ امره) ذكر شده است و چنین به نظر مى‏رسد كه براى آن حضرت چند انگشترى با عباراتى كه بدانها اشاره شد وجود داشته است.

شاعر آن حضرت یحیى بن حكم و جماعتى دیگر را ذكر كرده‏اند.

دربان امام را اسعد هجرى نوشته‏اند.

در زمان آن حضرت معاویه و یزید سلطنت داشتند.

اولاد امام

فرزندان امام حسین (ع) را نه نفر ذكر كرده‏اند، كه شش نفر از آنها پسر و سه نفر دختر بوده‏اند.به این ترتیب:

1ـ على اكبر، كه در كربلا به شهادت رسید.مادرش، لیلى، دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى نام داشت.2ـ على اوسط.3ـ على اصغر زین العابدین، كه مادرش به نام شاهزنان یا ملكة النساء دختر كسرى یزدگرد پادشاه ایران بود.به گفته شیخ مفید، على اكبر زین العابدین بوده و على اصغر در كربلا به شهادت رسیده است.اما روایت اول كه مى‏گوید على اكبر به شهادت رسیده مشهورتر است.

4ـ محمد.5ـ جعفر كه در حیات پدرش از دنیا رفت، و فرزندى از خود برجاى نگذاشت.مادرش از قبیله قضاعیه بود.6ـ عبد الله شیر خوار كه در دامان پدر خود به وسیله تیر به شهادت رسید .7ـ سكینة، كه نام مادر او و مادر عبد الله، رباب، دختر امرئ القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن كعب بن علیم كه از قبیله كلبیه معدیه بوده است.

8ـ فاطمه، كه مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبد الله از قبیله تیمیه بود.9ـ زینب.

درود و ثنا بر امام زین العابدین (ع) كه از میان فرزندان امام حسین (ع) كه نسل آن حضرت از وى باقى مانده و نامش جاوید و سرمدى خواهد بود.

 

چهارشنبه 17/9/1389 - 16:55
اهل بیت

مشمولان شفاعت

 

 

پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)

  
أَرْبَعَةٌ أَنَا الشَّفیعُ لَهُمْ یَوْمَ القِیمَةِ :

1ـ مُعینُ أَهْلِ بَیْتى.
2
ـ وَ الْقاضى لَهُمْ حَوائِجَهُمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ.
3
ـ وَ الُْمحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ.
4
ـ وَ الدّافِعُ عَنْهُمْ بِیَدِهِ :


چهار دسته اند كه من، روز قیامت، شفیع آنها هستم :

1 ـ یارى دهنده اهل بیتم،

2ـ برآورنده حاجات اهل بیتم به هنگام اضطرار و ناچارى،

3ـ دوستدار اهل بیتم به قلب و زبان،

4ـ و دفاع كننده از اهل بیتم با دست و عمل

چهارشنبه 17/9/1389 - 16:50
مهدویت

حضرت امام زمان)عج) :

  

سَیَأْتى إلى شیعَتى مَنْ یَدَّعِى المُشاهَدَةَ. أَلا فَمَنِ ادَّعَى المُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانى وَ الصَّیْحَةِ فَهُوَ كَذّابٌ مُفْتَر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیم.


به زودى كسانى ادّعاى مشاهده مرا خواهند كرد. آگاه باشید هر كس قبل از «خروج سفیانى» و شنیدن صداى آسمانى، ادّعاى مشاهده مرا كند دروغگو و افترا زننده است ; حركت و نیرویى جز به خداى بزرگ نیست.


سیره و سخن پیشوایان-سید رضا صدر

 

چهارشنبه 17/9/1389 - 16:45
سخنان ماندگار

امـام عـلى (ع) :

 

ای انسانى ؛ كه در كمال اعتدال و تناسب آفریده شده اى و در تاریكی هاى زهدانها و پـرده هاى تو  در تو شكل گرفته  و پرورده شده اى , آفرینشت از عصاره گل آغاز شد  و در جایگاهى آرام و امـن ( زهـدان مـادر ) تـازمانى مشخص و مهلتى تعیین شده نهاده شدى . آن گاه كه جنین هـسـتى در شكم مادرت مى جنبى و نه سخنى را پاسخ مى دهى و نه آوازى را مى شنوى آن گاه از قـرارگـاه خود به سراى بیرون آورده شدى  كه آن را ندیده اى و راههاى كسب سود و منافع آن را نـمـى دانـى . چـه كسى تو رابه مكیدن شیر از پستان مادرت راهنمایى كرد؟ و چه كسى جایگاههاى طلب و خواستن را به توآموخت ؟


 

میزان الحكمه - ج۳

چهارشنبه 17/9/1389 - 16:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته