• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 297
زمان آخرین مطلب : 4137روز قبل
شعر و قطعات ادبی
 
تو بدری و خورشید تو را بنده شدست
تا  بنده تو  شـدست  تابنـده شـدست
زان  روی  کـه از شـعاع  نور رخ  تو
خورشیـد منیـر و ماه تابنده شـدست
 
 
جمعه 2/6/1386 - 23:18
شعر و قطعات ادبی
 
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر توگریانم چو شمع
در میان آب و اتش همچنان سرگرم توست
این دل زار و نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از آهی جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
 
جمعه 2/6/1386 - 23:16
محبت و عاطفه
نمی دانم در کدامین بیراهه زندگی دست تو را رها کردم اما این را خوب می فهم که اگر شکستهای دیروزم را امروز فهمیدم برای این است که تو دست مرا دوباره گرفته ای .
چهارشنبه 31/5/1386 - 6:31
شعر و قطعات ادبی
 

دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است

قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است

سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب

نام زیبای اباصالح و عباس یکی است

سه شنبه 30/5/1386 - 4:20
شعر و قطعات ادبی

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و به جان دوست دارمت

تا دامن نکشم زیر پای خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی

دست دعا بر آورم و در گردن آرمت

خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب

بیمار باز پرس که در انتظارمت

خونم بریز و ز غم عشق خلاصم ده

منت پذیر غمزه خنجر گذارمت

بارم ده از کرم سوی خود تا بسوز دل

در پای دم بدم گهر از دیده بارمت

دوشنبه 29/5/1386 - 6:48
محبت و عاطفه

  دوستی به همین آسانی است ...

که گلی با گوشه چشم ، بلبلی با گوشی ، رنگ زیبای خزان با روحی،

نیش زنبور عسل با نوشی ، کار همواره باران با دشت ، برف با

قله کوه ، رود با ریشه بید ، باد با شاخه و برگ ، ابر عابر با ماه ،

چشمه ای با آهو ،برکه ای با مهتاب و نسیمی با زلف ،

دو کبوتر با هم و شب و روز و طبیعت با ما .

 دوستی به همین آسانی است ...

شاعری با کلماتی شیرین ، دست آرام و نوازش بر روی سری ،

 پرسشی از اشکی و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

 و دل آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی.

 دوستی به همین آسانی است ...

که دلی را بخری بفروشی به مهری ، شادمانی را حراج کنی ،

 رنج ها را تخفیف دهی، مهربانی را ارزانی عالم بکنی ،

 و بپیچی همه را لای حریر احساس ، گره عشق به آنها

 بزنی ، مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند .

 دوستی به همین آسانی است ...

هر که با پیش سلامی در اول صبح ، هر که با پوزش و

 پیغامی با رهگذری ، هرکه با خواندن شعری کوتاه

 با لحن خوشی ، نمک خنده بر چهره در لحظه کار،

 عرضه سالم کالا به همه، لقمه نان گوارایی

 از راه حلال و خداحافظی در آخر روز

 و نگهداری یک خاطره خوش تا فردا

 و رکوعی و سجودی با نیت شکر.

       دوستی به همین آسانی است ...                                                                                   

پنج شنبه 25/5/1386 - 1:38
طنز و سرگرمی
 

وقتی از هنرپیشه سینما خواستند در فیلم های تلویزیونی بازی کند نپذبرفت و گفت : آدم کو چک می شود.

چون آزارش به مورچه نمی رسید به ناچار با پست سفارشی فرستاد.

وقتی داماد گربه را دم حجله کشت، موش ها گفتند عجب عروس خوش یمنی.

ده وقتی به شهر وصل شد، شهر ده  برابر شد.

مرده ها لباس یکنواخت می پوشند که در آن دنیا به هم پز ندهند.

از وقتی که نا ندارد، آدم درستی شده است.

به هنگام نوشتن از قلم های رنگارنگ استفاده  می کند که نوشته هایش یکنواخت و کسل کننده نشود.

وقتی خواب شیرین می دید فرهاد از حسادت از خواب بیدارش کرد.

وقتی گونه اش گل انداخت، صورتش خوش بو شد.

چشم عسلی ها نگاهشان شیرین است.

وقتی از گردونه زندگی به باتلاق عشق پرتاب شد قورباغه گازش گرفت.

پنج شنبه 25/5/1386 - 1:30
محبت و عاطفه

  ای کاش با لبخند بهار سبز می شدیم

در پرتو مهر تابستان کامل می شدیم

با تازیانه خزان کوچ می کردیم

و همراه سکوت زمستان ظهور موعود را انتظار می کشیدیم

ای کاش هر روز به زندگی رنگی روشن تر می نشاندیم

و هر لحظه وصال سفید را آرزو می کردیم

ای کاش صفای سبز، آرامش آبی و کمال سفید

را راهنمای نقش زندگی می کردیم

ای کاش به تنلنگر غرش یک رعد، همراه باد روان شویم

همراه خاک سبز شویم و همراه آتش متحول شویم.

  

پنج شنبه 25/5/1386 - 1:26
محبت و عاطفه
 

قلم مضطرب از این گوشه به آن گوشه دفتر می رفت ،   گره در ابروانش و غرولندی زیر لب !

شاعر آمد و خواست شعری بنویسد که قلم ، خود را کنار کشید و گفت : تو عمری مرا به کار کشیده ای اما هنوز  

 آس و پاسی !

شاعر گفت : من از عشق و محبت می گویم ، اما مردم از مرگ و نفرت می خواهند !

قلم گفت : بنویس عشق و محبت با مرگ و نفرت از بین    نمی رود.

دوشنبه 22/5/1386 - 16:26
محبت و عاطفه

باز باران با ترانه با گهر های فراوان می خورد بر بام خانه....

باران را دوست دارم ، چون بی هیچ چشم داشتی  

به زمین می آید .

این فاصله را باتمام عشق طی می کند تا به ما اهالی خاک نوید تازگی و آبادانی بدهد.

یادم آید روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین...

بسی روز بگذشته و من هنوزم پرم از نگاهی که آن روز تو زیر باران به چشمان من هدیه دادی.

جنگل از باد گریزا ن رفته رفته گشت دریا توی این دریای زیبا جنگل وارونه پیدا به چه زیبا بود باران ....

* * *

کاشکی بارون بباره...

خیلی دلم هوای روزای بارونی رو کرده.

دوشنبه 22/5/1386 - 16:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته