• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 445
تعداد نظرات : 171
زمان آخرین مطلب : 5029روز قبل
دعا و زیارت

گرچه نام مرگ ، براى بسیارى هول انگیز و وحشت ناك است ، ولى از نظر اسلام چهره دیگرى دارد؛ چرا كه مرگ گذرگاهى است به جهان دیگر و در حقیقت ((تولد دوم )) به حساب مى آید.
نوزاد هنگام تولد به شدت مى گرید. شاید گمان مى كند دارد از بین مى رود و نابود مى شود، در حالى كه به جهانى بسیار وسیع تر از شكم مادر وارد مى گردد.
به عبارت دیگر: در نظر پیروان مكتب انبیاء زندگى مردم در دنیا، همانند زندگى جنین در شكم مادر است !؟ مرگ آدمى هم به منزله ولادت دوم مى باشد
دوران زندگى جنین در رحم مادر، موقت و زندگى انسان نیز در دنیا موقت است . جنین با تولد از مادر، محیط محدود رحم را ترك مى كند و به محیط وسیع دنیا قدم مى گذارد. جفتش را كه در رحم با او همراه بود از وى جدا مى كنند و به خاك مى سپارند و خودش به زندگى ادامه مى دهد.
انسان نیز با مردن ، از تنگناى رحم دنیا بیرون مى رود، بدنش را كه به منزله جفت او است به قبر مى سپارند. در آن جا بدن متلاشى مى گردد و روحش ‍ به عالم وسیع تر و عالى ترى انتقال مى یابد.
قبل از تولد جنین ، قابله اى مهربان و خویشانى با محبت ، به انتظار ورود كودك نشسته اند كه به محض خروج از ((رحم )) مادر، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند. در میان لفافه اى نرم و لطیف پیچیده و در آغوش پر مهر خود بخوابانند.
همین طور قبل از مردن انسان ، غسال و خویشان با مهر و محبت ، به انتظار خروج او از رحم دنیا نشسته اند كه به مجرد خروج ، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند و در پارچه و لفافه اى سفید و تمیز پیچیده و در آغوش قبر بخوابانند.
طفل ، قبل از تولد نمى داند ((ولادت )) یعنى چه ؟ با متولد شدن چه مى شود و سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اوضاع و احوال و اشخاصى روبه رو مى گردد؟ روى دست چه افرادى قرار مى گیرد، افرادى با مهر و محبت یا افرادى با خشم و غضب . قبل از مردن ، انسان نمى داند ((مرگ )) یعنى چه ؟ بعد از مرگ چه مى شود؟ سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اشخاصى رو به رو مى گردد؟ در اختیار چه فرشتگانى قرار مى گیرد. فرشتگان رحمت و یا فرشتگان غضب ؟

منبع كتاب الكترونیكی متین

دوشنبه 9/10/1387 - 17:27
دعا و زیارت
  

درباره این كه مرگ به دست كیست و چه كسى یا چه كسانى جان هاى انسان ها را مى گیرند؟ مطالبى را بیان مى كنم . قرآن مجید، مرگ و گرفتن جان ها را به سه طایفه نسبت مى دهد و مسئولیت آن را با سه كس ‍ مى داند.
1 - مسئولیت آن با خداست . او جان مخلوقات را مى گیرد. قرآن در این باره مى فرماید:
الله یتوفى الانفس حین موتها((خداوند جان (مخلوقات را) به هنگام مرگ مى گیرد)).
2 - نسبت مرگ با ملك الموت است . قرآن در این باره مى فرماید:
قل یتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم
(اى پیامبر به مردم ) ((بگو: ملك الموت ماءمور (گرفتن جان شماست ) و روح شما را مى گیرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گردید)).
3 - نسبت آن را به ملائكه داده است . در یك جا مى فرماید:
الذین تتوفاهم الملائكة طیبین(پرهیزكاران ) ((كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى ستانند در حالى كه طیب و پاكیزه اند از همه بدى ها و زشتى ها)).
در جاى دیگر مى فرماید:
الذین تتو فاهم الملائكة ظالمى انفسهم 
(كافران ) ((كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى گیرند در حالى كه بر خویشتن ستم كرده اند)).
چگونه مى شود كه مرگ را گاهى به خدا و گاهى به ملك الموت و گاهى به ملائكه نسبت مى دهند؟ آیا همه آنها با كمك همدیگر جان مخلوقات را مى گیرند؟ یا هر كدام جان افراد مخصوصى را مى گیرند. در این باره نظریاتى وجود دارد. از جمله :
1 - قبض روح افراد به حسب رتبه و مقام آنان است . جان افراد كافر و مشرك ، جنایت كار و خیانت كاران ، بى دین ، و بدكاران را ملائكه مى گیرند و روح مؤ منان و زاهدان ، علما و صالحان را ملك الموت و روح دوستان و مقربان الهى را خدا مى گیرد.
2 - از امام صادق علیه السلام درباره گرفتن جان افراد سئوال شد: با توجه به این كه در یك زمان ، بسیارى از مردم در اطراف جهان از دنیا مى روند كه شمارش آنها را جز خدا نداند، اگر تنها ملك الموت قبض روح مى كند با آیات یاد شده چگونه ممكن است ؟
فرمود: خداوند براى ملك الموت دستیاران و كمك كارانى از فرشتگان را قرار داده است كه آنها جانها را از طرف ملك الموت مى گیرند، ملك الموت هم علاوه بر جان هایى كه خود گرفته است جانهاى دیگرى كه ملائكه گرفته اند را نیز مى گیرد و همه آنها را خداوند متعال از ملك الموت مى گیرد و به سوى خود مى برد.
(18) آیات ذكر شده منافات با هم ندارند؛ زیرا ملك الموت و ملائكه همه فرمان برداران حق و مجریان دستورات او هستند.
این قضیه درست مانند وزیر كشور و استاندار و فرمانداران اوست . وزیر كشور استاندارى را به نمایندگى از جانب خود انتخاب مى كند و استاندار هم فرماندارانى را براى اجراى دستورات و انجام كارها و نیازها ماءموریت مى دهد و آنان را به نقاط مختلف مى فرستد.
3 - در اخبار آمده است : ملك الموت ما بین زمین و آسمان قرار دارد، اعوان و انصارش روح انسان ها را از جاى خودشان مى گیرند تا وقتى به گلوى آنان رسید. در این هنگام ملك الموت روح ها را مى گیرد و از بدن ها خارج مى كند و به سوى خدا مى برد.
(19)
در این اخبار مى گوید: اول ملائكه جانها را مى گیرند و تا گلو مى رسانند بعد ملك الموت آنان را از بدن خارج مى كند كه هر دو در گرفتن روح دخالت دارند.
4 - نقل شده است : براى ملك الموت حربه و سلاحى است كه بزرگى آن ، از مغرب تا مشرق مى باشد و او بر تمام جهان احاطه دارد و همه مردم را مى تواند در یك لحظه مشاهده كند. هیچ خانه اى نیست مگر آن كه ملك الموت روزى دو مرتبه با اهل آن دیدار مى كند. وقتى دید انسانى مرگش ‍ نزدیك شده است ، با آن سلاحى كه در دست دارد بر سر او مى زند و مى گوید: (به هوش باش ) الان لشكرهاى مرگ به دیدن تو مى آیند.
(20)
در این حدیث مى گوید: اول ملك الموت با ضربه بر سر انسان مى زند و بعد ملائكه براى قبض روح او آماده مى شوند.
5 - عده اى گفته اند: آن كس قادر بر مرگ انسان است خداوند متعال مى باشد كه شریك و یاورى ندارد. او قبض روح افراد را به ملك الموت واگذار كرده است به طورى كه او قدرت ندارد روحى را جلوتر یا عقب تر قبض كند. ملك الموت دستیاران و كمك كارانى دارد كه آنها جانها را از جاى خود بیرون مى كشند تا به گلو رسد و ملك الموت آنها را از جسد بیرون مى آورد

منبع كتاب الكترونیكی متین

دوشنبه 9/10/1387 - 17:26
دعا و زیارت

آیا مرگ نیستى و نابودى ، فنا و انهدام ، تمام شدن و از بین رفتن است ؟ یا تحول و تغییر انتقال از جایى به جایى و از جهانى به جهان دیگر مى باشد؟
این پرسش ، همواره براى بشر مطرح بوده و هست و خواهد بود كه هر كسى مایل است پاسخ آن را بیابد و باید به پاسخى كه دیگران داده اند، ایمان و اعتقاد پیدا كند.
در این باره چهار جواب وجود دارد: اجمالا به آنها اشاره مى شود.
1 - عده اى قائل اند: مرگ ، از بین رفتن و نابود شدن است ، حشر و نشر و حساب و كتابى بعد از آن نیست ، عاقبتى براى كارهاى خوب و بد وجود ندارد. آنها چنین فكر مى كنند كه : مرگ انسان مانند مرگ حیوانات و گیاهان و درختان است كه بعد از مردن و خشك شدن براى همیشه از بین مى روند.
2 - بعضى دیگر چنین مى گویند: انسان وقتى مرد از بین مى رود و حساب و كتابى براى او در كار نیست ، ثواب و عقابى در قبر نخواهد داشت ، اما در قیامت زنده مى شود و در قبال اعمال نیك و بد پاداش و عقاب مى بیند.
3 - طایفه سوم مى گویند: انسان بعد از مرگ جسمش خاك مى شود، از بین مى رود و دیگر زنده نمى شود، اما روحش باقى مى ماند، پاداش و جزا مى گیرد و عذاب و عقاب مى شود. این سه جواب باطل است و اعتمادى به آنها نیست .
4 - جواب چهارم : كه درست و حق است و آیات و روایات هم موید آن مى باشند این كه : مردن : نابود شدن نیست بلكه تحول ، تغییر و انتقال از جایى به جایى و از جهانى به جهانى دیگر است . مى گویند: مرگ فنا و عدم نیست ، بلكه رفتن از نشئه اى به نشئه دیگر است .
همانگونه كه چشم به جهان گشودن را ((تولد)) مى نامیم ، به انتقال از این دنیا به عالم دیگر ((مرگ )) مى گوییم . تولد و مرگ از این نظر هیچ تفاوتى با هم ندارند. هر دو، انتقال از مرتبه ناقص به مرتبه كامل تر است . این انتقال براى هر موجودى ، از جمله انسان ، لحظه به لحظه پیدا مى شود.
حیات انسان در این مرگ و انتقال ، رو به كمال ست . یعنى ، از این حركت و انتقال نقص و ضررى به او نمى رسد و چیزى از او كم و كاسته نمى شود، بله این حركت و انتقال (تولد و مرگ ) مرتبا تكامل و ترقى پیدا مى كند.
به عبارت دیگر: مرگ انسان مانند تولد طفل است . دنیا با تمام وسعت و زیباییش ، با تمام حسن و جمالش در حقیقت نسبت به عالم آخرت ، هم چون شكم مادر نسبت به دنیا است . اما همان گونه كه تا طفل پا به جهان نگذاشته از واقعیت جهان خارج آگاه نمى شود، غالبا انسان نیز تا هنگام مرگ با عالم آخرت بیگانه است .
پیامبر اسلام (ص ) در این باره مى فرماید: شما براى نابودى آفریده نشده اید! بلكه براى این آفریده شده اید كه همیشه باقى باشید. نهایت آن كه همواره از مرحله اى به مرحله دیگر در حال انتقال و تكامل خواهید بود

منبع كتاب الكترونیكی متین

دوشنبه 9/10/1387 - 17:26
دعا و زیارت

به یاد مرگ و سراى بعد از آن (عالم برزخ و قیامت ) بودن ، بهترین موعظه و سازنده ترین اندرز براى هر انسان است و توجه داشتن به آن ، اثر عمیقى در شكستن شهوات و پایان دادن به آرزوهاى دور و زدودن زنگار از آئینه دل دارد. غفلت نمودن از مرگ ، انسان را به پستى ، بى باكى ، بى دینى و بى غیرتى مى كشاند، قلب را مى میراند و او را از هر حیوانى گمراه تر و فرومایه تر مى كند.
در روایات از معصوم علیهم السلام وارد شده : انسان زیرك و مؤ من كسانى است كه دائما به یاد مرگ باشد و هیچ وقت از آن غفلت نكند. به چند روایت توجه كنیم .
1 - از حضرت رسول صلى الله علیه و آله سئوال كردند: زیرك ترین مؤ منان چه كسانى هستند؟ فرمود: كسى كه بیشتر به یاد مرگ بوده و خود را براى آن آماده كند.
(8)
2 - نیز از آن حضرت سئوال كردند: زاهدترین مردم كیست ؟ فرمود: كسى كه قبر و عذاب هاى آن را از یاد نبرد، فریب زینت هاى دنیا را نخورد، سراى جاودان را بر این دنیاى زودگذر برگزیند، فردا را از عمر خود حساب نكند و خود را آماده مرگ نماید.(9)
3 - هم چنین فرمود: زیاد به فكر نابودكننده لذت ها باشید. عرض شد: یا رسول الله ! آن چیست ؟ در پاسخ فرمود: مرگ است . آن كسى كه به حقیقت ، از مرگ یاد مى كند در وسعت و گشایش زندگى باشد، غرورش ‍ برطرف شود، دنیا بروى تنگ گردد، اگر در مضیقه و سختى باشد با یاد مرگ ، از فشار فكرى رهایى یابد و دنیا در نظرش وسیع و گسترده شود.
4 - از امام صادق علیه السلام در این باره نقل شده : به یاد مرگ بودن ، خواهش ها و هوس هاى نفسانى و شهوتهاى سركش را در درون آدمى ، مى میراند و ریشه هاى غفلت را از دل مى كند، قلب و دل را به وعده هاى الهى نیرو مى بخشد، طبع و خوى بندگى را در نهاد انسان نرمى مى دهد و لطافت مى آفریند، نشانه هاى هواپرستى و رنگ و رنگارهاى دل باختگى به دنیا را در هم مى شكند، شعله هاى حرص و طمع را خاموش مى كند، دنیا را در نظر انسان پست و كوچك مى گرداند. این است معنى سخن پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله كه فرمود: ((یك ساعت فكر كردن از هفتاد سال عبادت بهتر است .))
(10)
به فكر مرگ بودن ، انسان را از گناه باز مى دارد، او را به سوى كارهاى نیك فرا مى خواند، ایمان را در دل مى آفریند، به زندگى و حیات انسان معنى و جهت مى دهد.
خیر و خوشبختى براى آن كسى است كه ملائكه هنگام آمدن مرگ او را تكریم و احترام كنند و به شایستگى بدرقه نمایند.
خداوند متعال ، ((مرگ )) و حیات را در چند جاى قرآن فقط به خود نسبت مى دهد. در یك جاى آن فرموده :
له ملك السموات و الارض لا الله الا هو یحیى و یمیت (11)
((خداوندى كه حكومت آسمان ها و زمین از آن او است ، خداوندى كه معبودى شایسته پرستش جز او وجود ندارد، خداوند، زنده مى كند و مى میراند و نظام حیات و مرگ به فرمان او است )).
در آیه دیگر مى فرماید:
و الله یحیى و یمیت و الله تعلمون بصیر(12)
((خداوند، زنده مى كند و مى میراند (و بهر حال مرگ و حیات به دست او است .) و خداوند، از همه اعمال بندگان با خبر است )).
فقط در یكى از آیات به علت مرگ و حیات انسان اشاره كوتاهى مى كند. آن جا كه مى فرماید:
الذى خلق الموت والحیاة لیبلوكم ایكم احسن عملا و هو العزیز الغفور(13)
(( (خداوند) آن كسى است كه مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام یك بهتر عمل مى كند و او عزیز و غفور است .))
در آیه ، نخست آفرینش مرگ و حیات را به عنوان نشانه قدرت بى پایانش ‍ معرفى مى كند. سپس مى فرماید:
هدف از این آفرینش ، حسن عمل است . آزمایشى كه به عنوان انسان ها و هدایت به سوى قرب پروردگار خواهد بود.
ثانیا، دنیا را به عنوان یك میدان آزمایش معرفى كرده است ، میدانى براى آزمایش ((بهترین افراد از نظر عمل )) و طبعا كارت (عمل بهتر و خالص تر، زهد فزون تر، عقل و خرد كامل تر، خداترسى قوى تر، عمل كرد بیشتر به اوامر و نواهى خدا، بیشتر به یاد و آماده مرگ بودن و تهیه زاد و توشه براى مسافرت به سوى آخرت كه همه این ها از مصادیق حسن عمل است .)

منبع كتاب الكترونیكی متین

دوشنبه 9/10/1387 - 17:26
دعا و زیارت
  

آن طور كه از آیات قرآن و روایات معصوم علیهم السلام به دست مى آید و در طول تاریخ عالم خلقت تجربه شده است ، مرگ قانونى عمومى است ، سرنوشتى كه براى همه انسان ها، همه موجودات زنده و بلكه همه موجودات غیر زنده حتمى و ثابت است . قرآن در این رابطه مى فرماید:
كل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون (1)
((هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گردید)).
آیه به قانونى اشاره مى كند كه بر تمام موجودات زنده جهان حاكم است . مى گوید: تمام زندگان ، خواه ناخواه روزى مرگ را خواهند چشید.
اگر چه بسیارى از مردم مایل اند، فناپذیرى خود را فراموش كنند. ولى این واقعیتى است كه اگر ما آن را فراموش كنیم هرگز ما را فراموش نخواهد كرد، حیات و زندگى این جهان ، بالاخره پایانى دارد، روزى مى رسد كه مرگ به سراغ هر كسى خواهد آمد و ناچار از این جهان رخت برخواهد بست .
این جهان ، سراى جاویدانى براى هیچ كس نیست ، بعضى زودتر و بعضى دیرتر باید بروند، فراق دوستان ، فرزندان و خویشان به هر حال تحقق مى یابد

كه هر نفس كو آمد حیات
چشد شربت نیستى و ممات
دو روزى چو از زندگانى گذشت
به سوى خدا باز خواهید گشت
اصولا انسان در هر چیز شك و تردید كند، در مرگ نمى تواند تردید نماید. تمام اهل آسمان ها و زمین مى میرند، همه موجودات زنده در كام مرگ فرو مى روند، همه مخلوقات بدون استثنا اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تاءخیر نیست ، ادعاى خلود و جاودانگى مردم درباره یكدیگر یا رهبران خود تعارف هاى بى محتوایى بیش نیست ، كدام خلود؟ كدام جاودانگى ؟ در حالى كه همه انبیاء این راه را پیموده اند و همگى بدون استثنا از این گذرگاه گذشتند.
در حدیثى آمده است : وقتى آیه شریفه كل من علیها فان) ((تمام كسانى كه بر روى زمین هستند فانى مى شوند)) نازل شد ملائكه گفتند:
فرمان مرگ اهل زمین صادر شد!
هر آن كس كه روى زمین پا به جاست
سرانجام او نیستى و فناست
و هنگامى كه آیه ععع كل نفس ذائقة الموت (3) ((هر انسانى مرگ را مى چشد)). نازل گشت ، فرشتگان گفتند: ((فرمان مرگ ما نیز صادر شد!))(4)
و راجع به مرگ عمومى تمام موجودات جهان مى فرماید:
كل شى ء هالك الا وجهه (5)
((همه چیز این جهان فانى و نابود مى شود جز ذات پاك و بى همتاى او)).
این آیات ، هشدارى به همه انسانها در طول تاریخ است ، كه از این سرنوشت و قانون عمومى و قطعى غافل نشوند. دائما به فكر مرگ باشند كه غفلت از آن ، خطراتى براى دین و دنیا و آخرت انسان به بار مى آورد.
باید این را بدانیم كه مرگ نعمتى از جانب خدا و سرنوشتى حتمى است كه براى همه نوشته شده و خوب هم نوشته است . در این باره چنین باید گفت :
این سخن باید به آب زر(6) نوشت
گر رود سر (7) بر نگردد سرنوشت
سر نوشت ما به دست خود نوشت
خوشنویس است او نخواهد بد نوشت

منبع كتاب الكترونیكی متین
دوشنبه 9/10/1387 - 17:26
دعا و زیارت
 

مرگ یكى از اسرار خلقت است ، یكى از رازهاى حل نشده است كه بشر هنوز نتوانسته به اصل آن پى ببرد، آگاهى از اسرار مرگ یكى از مشكلات علم به حساب مى آید، همان طور كه اصل حیات و زندگى نیز از اسرار و رموز مى باشد.
بشرى كه هنوز از حقیقت ((حیات ،)) كه هم اكنون ، در پرتو آن به لذت بردن و برخوردار شدن از شئون زندگى مشغول است ، اطلاع درستى ندارد، طبیعى است كه از حقیقت ((مرگ )) كه هنوز به آن نرسیده و طعم آن را نچشیده است اطلاع صحیحى نخواهد داشت .
دنیا هنوز نتوانسته است به راز حیات و پیدایش موجود زنده پى ببرد؟ نتوانسته است بفهمد چگونه مى شود موجود زنده اى كه تركیبات بدن او (از قبیل آب ، خاك ، آهك و مواد معدنى دیگر) كه به اندازه معینى است ، هنگامى كه مرگش فرا مى رسد، بدون آن كه از تركیبات جسمانى او چیزى كم شود، از حركت و جنبش باز مى ماند؟
در همین ((بدن )) كه قرن ها است دانشمندان ، روى آن كار مى كنند و با وسایل و ابزار دقیق فنى به مطالعات و موشكافى هاى عمیق علمى پرداخته و در اعماق آن فرو رفته اند، با این حال به بسیارى از اسرار آن نتوانسته اند پى ببرند! رمز بسیارى از امراض و راه هاى علاج بر آنان مجهول مانده است .
شاهد روشن آن ، پى گیرى هاى مداوم دانشمندان براى تحقیقات بیشتر طبى و توسعه تاءسیسات مربوط به تشریح بدن و علم وظائف الاعضاء است .
آیا بشر با این جهل وسیعى كه نسبت به ((بدن )) خود دارد چگونه مى تواند در مقام شناسایى حقیقت ((روح )) كه غیر از ((بدن )) است و آفرینش آن ، آفرینش دیگر و طرز خلقت آن ، طرز مخصوصى است اظهار علم و اطلاع نماید؟ تا چه رسد به این كه بخواهد درباره ((مرگ )) كه یكى از آثارش جدایى ((روح )) از بدن است ، اظهار علم و اطلاع كند.
ما قسمت مهمى از عمر خود را در خواب به سر مى بریم و هنوز حقیقت آن را نفهمیده ایم ، نمى دانیم چگونه به خواب مى رویم و چگونه خواب مى بینیم . بسا در عالم خواب با صحنه هاى سرورانگیز و یا هراس ناك روبه رو مى شویم . احیانا حوادثى را كه هنوز واقع نشده و در آینده واقع خواهد شد در خواب مى بینیم !؟ سپس به همانگونه كه در خواب دیده ایم در بیدارى مشاهده مى نمائیم و با خود مى اندیشیم ، راستى حقیقت ((خواب )) چیست ؟ ((خواب دیدن )) یعنى چه ؟ انسان چگونه در خواب از وقایع آینده عمرش باخبر مى شود و آن چه را هنوز واقع نشده است در خواب مى بیند؟
هنگامى كه از درك حقیقت خواب ناتوانیم چگونه مى توانیم از مرگى كه در مدت عمر فقط یك مرتبه به سراغمان مى آید اطلاع صحیحى داشته باشیم ؟
این ها مسائل مبهم و پیچیده اى است كه متفكرترین مغزها و كاوش گران علمى نیز از یافتن جواب قاطع و محكم آن ها ناتوانند.

منبع كتاب الكترونیكی متین

دوشنبه 9/10/1387 - 17:26
دعا و زیارت

حضرت امام رضا (ع) : در جهت تحریم خوردن گوشت خوک می فرماید : (( خداوند خوردن خوک را حرام فرموده چون حیوان است مهیب و زشت صورت که خدا او را برای پند و عبرت گرفتن خلق آفریده ( یعنی از دیدنش بفهمند که خدا بر هر چیزی توانا است و خدای را بر زیبایی صورت بشری خود شکر کنند ) و بترسند از شهوترانی و بی بند و باری که موجب این میشود که خدای تعالی صورت زیبای بشری را از ایشان گرفته و به صورت خوکشان کند و مسخ شوند ( چنانچه با جماعتی از پیشینیان در دنیا چنین فرمود و سایرین در عالم برزخ و قیامت در اثر داشتن خوی خوک بصورت او محشور میشوند ) و خوک را در بین بشر گذارد تا دلیلی برای گذشتگانی که با این صورت در آمده بودند باشد و جهت دیگر حرمت گوشت خوک آن است که خوراکش پلیدترین پلیدیها و کثیف ترین کثافتها است با مفاسد و زیانهای بسیاری که در خون او است)).      وسائل الشیعه ، جلد16 صفحه 378 باب اطعمه 

دوشنبه 9/10/1387 - 17:4
دعا و زیارت

فرقه هاى زیدیه  
مهمترین فرقه هاى زیدیه را معمولا سه فرقه جارودیه ، سلیمانیه و صالحیه دانسته اند كه در اینجا به اختصار به شرح آراى آنها خواهیم پرداخت .
1- جارودیه : این گروه پیروان ابو جارود، زیاد بن ابى زیاد (م 150 یا 160 ه‍ق ) ملقب به سرحوب هستند كه گاهى سر حوبیه نیز نامیده مى شوند. ابوجارود ابتدا از اصحاب امام باقر و امام صادق علیه السلام بود اما بعدها به زید پیوست . به اعتقاد این فرقه ، پیامبر صلى الله علیه و آله ، حضرت على علیه السلام را با نام و نشان به عنوان امام به مردم معرفى نكرده است بلكه پیامبر اوصاف امام بر حق را بیان كرده و این اوصاف تنها بر على علیه السلام منطبق است و مردم به دلیل تعیین دیگران براى خلافت گمراه شدند. این اعتقاد حد وسط میان راءى امامیه درباره نصب على علیه السلام به امامت و راءى اهل سنت در انكار اولویت على علیه السلام براى چنین منصبى مى باشد.
اما درباره امامان بعدى ، برخى از جارودیه معتقدند على علیه السلام بر امامت حسن علیه السلام تصریح كرد و سپس امام حسن علیه السلام بر امامت برادرش حسین علیه السلام تصریح نمود و پس از امام حسین علیه السلام هر یك از فرزندان حسنین علیهماالسلام كه قیام كرد و عالم به دین بود امام است . گروهى دیگر بر آن اند كه پیامبر بر امامت حسن و حسین علیه السلام پس از امامت على علیه السلام تصریح كرده است .
جارودیه درباره آخرین امام نیز با یكدیگر اختلاف دارند، گروهى معتقدند محمد بن عبدالله بن الحسن امام غایب و آخرین امام است . گرویه دیگر محمد بن قاسم را داراى این مقام مى دانند و گروه سوم یحیى بن عمر را.
2.سلیمانیه : این فرقه پیروان سلیمان بن جریر هستند. سلیمانیه معتقدند امام به وسیله شورا و توسط مردم انتخاب مى شود و ممكن با راءى دو نفر نیز امام انتخاب شود و مردم مى توانند فرد افضل را كنار گذاشته ، فرد مفضول را كه از نظر كمالات پایینتر است ، انتخاب كنند. از این رو، خلافت ابوبكر و عمر صحیح است گرچه مردم با انتخاب نكردن حضرت على علیه السلام كه افضل بود دچار اشتباه شدند. این اعتقاد، توسط برخى معتزله نیز بیان شده است .
سلیمانیه عثمان را به خاطر كارهایى كه كرد قبول ندارند و نیز غایشه ، طلحه و زبیر را به دلیل جنگ با امام على علیه السلام كافر مى دانند.
به طور كلى ، عقاید سلیمانیه به آراى اهل سنت نزدیكتر است تا عقاید شیعه ، زیرا مساءله انتخاب امام و خلیفه توسط شورا یا مردم یكى از ویژگى هاى مكتب اهل سنت است و اعتقاد به انتصاب در مساءله امامت معیار شیعى بودن است با این وصف ، این سؤ ال مطرح مى شود كه چرا سلیمانیه را یكى از فرق زیدیه به شمار آورده اند؟ در پاسخ دو دلیل مى توان مطرح كرد: نخست آنكه این فرقه مانند دیگر فرق زیدیه ، تقیه را جایز نمى دانند و قیام و جهاد علنى با ستمگران را واجب مى شمارند. دیگر اینكه چون به زید نسبت داده شده كه به امامت مفضول با وجود فرد افضل معتقد بوده است و سلیمانیه نیز چنین اعتقادى دارند، بنابراین آنان را زیدى دانسته اند. البته عدم جواز تقیه به زیدیه اختصاص ندارد و برخى دیگر همچون خوارج نیز منكر تقیه اند. دلیل دوم نیز، چنان كه در بحث از شخصیت زید دیدیم ، نادرست است و زید چنین اعتقادى نداشته است . اما به هر حال چون اعتقاد مذكور در كتابهاى ملل و نحل به زید نسبت داده شده است ، به همین دلیل در این كتابها سلیمانیه به عنوان فرقه اى از زیدیه ذكر شده است .
3.صالحیه و بتریه : به پیروان حسن بن صالح بن حى (م 168 ه‍ق ) صالحیه مى گویند و پیروان كثیر النوى ملقب به ابتر (م 169ه‍ق ) بتریه نامیده مى شوند. این دو تن و پیروانشان مذهب واحدى دارند و از این رو در كتابهاى فرق و مذاهب با یكدیگر ذكر مى شوند.
این گروه نیز امامت مفضول را قبول دارند. درباره خلافت ابوبكر و عمر معتقدند گر چه على علیه السلام چون افضل مردم بود، به خلافت سزاوارتر است اما چون خود با رضایت خلافت را به آن دو تن واگذار كرد لذا خلافت آن دو صحیح است . بنابراین امامت مفضول با رضایت افضل جایز است .
صالحیه و بتریه درباره عثمان و ایمان و كفر او و توقف یم كنند و درباره او حكمى نمى كنند. این دو فرقه ، هر كس از فرزندان و نوادگان امام على علیه السلام را كه عالم و زاهد و شجاع شد و به جهاد علنى قیام كند، امام مى دانند.
شهرستانى مى نویسد: زیدیه در زمان ما در اصول دین از معتزله تقلید مى كنند و در اكثر فروع دین از ابو حنیفه ، و تنها رد برخى از فروع از شافعى و شیعه تقلید مى كنند.
بغدادى مى گوید: هر سه فرقه زیدیه مانند خوارج معتقدند كه مرتكبین كبیره خالد رد آتش جهنم اند.

زیدیه موفق شدند در مراكش و طبرستان و یمن حكومتهایى تشكیل دهند كه دیرپاترین آنها دولت زیدیه در یمن است كه در سال 288 ه‍ق توسط یحیى از نوادگان امام حسن علیه السلام ، ملقب به الهادى الى الحق ، تاءسیس ‍ شد و تا سال 1382 كه حكومت جمهورى در یمن برپا شد ادامه داشت . امروزه نیز مهمترین پایگاه زیدیه كشور یمن است .

منبع آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی

يکشنبه 8/10/1387 - 11:18
دعا و زیارت
تعلیم مذهبى فاطمیان  
فاطمیان همچون دیگر فرقه هاى اسماعیلیه به تمایز میان ظاهر و باطن دین معتقدند؛ ولى برخلاف قرامطه كه تنها باطن را مى پذیرند، و برخلاف اسماعیلیان نخستین كه بر باطن و حقایق مكتوم در آن تاءكید داشتند، اسماعیلیان فاطمى ظاهر و باطن را مكمل یكدیگر مى دانند و مراعات تعادل بین آن دو را واجب مى شمرند. از این رو، نزد آنان دسترسى به حقیقت بدون شریعت امكان پذیر نیست و حقیقت همیشه با شرایع و ظواهر دین مرتبط است . در مورد تفسیر قرآن ، آنها امام اسماعیلى را ((قرآن ناطق )) و متن قرآن را ((قرآن صامت )) مى خواندند. آنان اقوال امامان خویش را به عنوان حدیث قبول داشتند و به احادیث نبوى و امامان قبلى خود، به خصوص امام صادق علیه السلام احترام مى گذاشتند. قاضى نعمان بنیان گذار علم فقه اسماعیلى بود و از زمان عبیدالله مهدى اولین خلیفه فاطمى تا هنگام مرگ خود در سال 363 ق مقامات مختلفى در دستگاه فاطمیان داشت .
متفكران فرمطى همچون داعى نسفى و ابوحاتم رازى و ابویعقوب سجستانى نوعى جهان شناسى متاءثر از فلسفه نو افلاطونیان را تدوین كرده بودند كه مورد پذیرش تمام گروههاى قرمطى سرزمینهاى شرقى بود. این جهان شناسى در زمان معز فاطمى مورد پذیرش اسماعیلیان فاطمى نیز قرار گرفت . بر این اساس ، خداوند، متعالى و به كلى ناشناختنى است . عقل كل ، نخستین مخلوق خداست و نفس كلى دومین مخلوق است كه از عقل منبعث شده است .نفس منبع هیولى و صورت است و از آن ، افلاك هفتگانه و ستارگانش صادر شده اند. در اثر حركتهاى افلاك و كواكب گرما و سرما وترى و خشكى به وجود آمده اند و از تركیب اینها عناصر مركب مانند خاك و آب پدیدار گشته اند، و در مراحل بعدى گیاهان و حیوانات و سپس انسان پدید آمده است . در دوره هاى بعد داعیان فاطمى مانند حمید الدین كرمانى و ناصر خسرو به اصلاح و تكمیل این جهان بینى پرداختند. در جهان شناسى كرمانى ده عقل جایگزین عقل و نفس شده است و این مطلب تاءثیر فلسفه ابن سینا و دیگر مشائیان مسلمان را نشان مى دهد.

اسماعیلیان براى امامت درجاتى را بیان كرده اند:
1.در بالاترین درجه امامت ، امام مقیم قرار دارد كه رسول ناطق را ارسال مى كند و به آن
((
رب الوقت )) نیز مى گویند.
2.امام اساس كسى است كه همراه رسول ناطق مى آید و یاور و امین او بوده و كارهاى اصلى رسالتى او را اجرا مى كند و ادامه مى دهد. سلسله امامان مستقر در نسل امام اساس قرار دارند.
3.امام مستقر، امامى است كه امام پس از خود را تعیین مى كند.
4.امام مستودع به نیابت از امام مستقر، شؤ ون امامت را اجرا مى كند. خلافت این نوع امام محدود است و لذا امامت به صورت موروثى به فرزندش نمى رسد و حق تعیین امام بعدى را ندارد. گاه به امام مستودع ،
((
نائب الامام )) نیز مى گویند
يکشنبه 8/10/1387 - 11:18
دعا و زیارت
فاطمیان  
فاطمیان از دسته اى از اسماعیلیه هستند كه امامت را در فرزندان محمد بن اسماعیل جارى مى دانند. آنان امامان را به دو قسم مستور و ظاهر تقسیم مى كنند. پس از امامان هفتگانه ، یعنى شش امام اول امامیه و محمد بن اسماعیل ، نوبت به امامان مستور مى رسد. این امامان به طور مخفیانه مردم را به آیین اسماعیلى دعوت مى كردند و اطلاعات قابل ملاحظه اى از وضعیت آنها در دست نیست . آخرین امام این دوره عبدالله یا عبیدالله ملقب به المهدى بالله (م 322 ق ) است . او پس از اینكه در سال 286 ق به امامت اسماعیلیان رسید، امامت و دعوت خود را آشكار كرد و بدین ترتیب دوره امامان ظاهر فرا رسید. المهدى حكومت فاطمیان را در سال 297 ق در مغرب تاءسیس كرد. حكومت فاطمى در سال 356 ق با تصرف مصر و شام ، بخش بزرگى از جهان اسلام را به تصرف در آورد و تا سال 567 ق حكومت مقتدرى داشتند.
پس از اینكه هشتمین امام ظاهر، مستنصر بالله ، در سال 487 ق از دنیا رفت ، وزیر مقتدر او افضل به قصد حفظ موقعیت خویش ، نزار فرزند ارشد مستنصر و ولیعهد او را از خلافت محروم كرد و جوان ترین برادر او مستعلى را جایگزین وى ساخت . این كار باعث تفرقه در میان اسماعیلیه و انشعاب آنها به دو گروه نزاریه و مستعلیه شد.
اكثر اسماعیلیه مصر و همه جماعت اسماعیلیه یمن و گجرات و بسیارى از اسماعیلیان شام امامت مستعلى را پذیرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعیلیان شام و تمامى اسماعیلیان عراق و ایران و احتمالا بدخشان و ماوراء النهر نزار را جانشین بر حق پدرش دانستند.
سرگذشت فرقه مستعلیه چنین است كه پس از مرگ جانشین مستعلى ، الآمر باحكام الله ، در سال 524 ق ، این فرقه به دو شاخه
((
حافظیه )) و ((طیبیه )) انشعاب یافتند.
الآمر چند ماه پیش از مرگش صاحب فرزندى به نام طیب شده بود كه تنها پسر او بوده .
اما پس از مرگ الآمر، عموزاده او ملقب به الحافظ لدین الله به قدرت رسید. كسانى كه خلافت او را قبول كردند
((
حافظیه )) نام گرفتند و گروهى كه به امامت طیب باور داشتند، به ((طیبیه )) معروف شدند. گروه اخیر در یمن و سپس هند دعوت خود را آشكار كردند و در هند ((بهره )) نام گرفتند. طیبیه نیز به دو شاخه ((داوودیه )) و ((سلیمانیه )) منشعب شدند. اكثر طیبیه هند، داوودى هستند، در حالى كه بیشتر طیبیه یمن ، سلیمانى مى باشند. حافظیه پس از انقراض حكومت فاطمیان توسط صلاح الدین ایوبى در سال 567 ق و مرگ الغاضد لدین الله ، آخرین حاكم فاطمى ، توسط ایوبیان قلع و قمع شدند.
سرگذشت نزاریه با حكومت الموت به رهبرى حسن صباح (م 518 ق ) پیوند خورده است . حسن صباح در زمان خلافت مستنصر از او اجازه گرفت كه به ایران رفته و دعوت آنان را آشكار سازد. گفته شده است كه او چون از یاران و طرفداران نزار ولیعهد مستنصر بود و وزیر مستنصر درصدد محروم كردن نزار از حكومت بود، حسن را از مصر طرد كرد.
به هر حال حسن صباح در سال 487 ق بر قلعه هاى الموت دست یافت و حكومت اسماعیلیه نزاریه را در ایران مستقر كرد. در این زمان دو حكومت اسماعیلیه وجود داشت ، یكى حكومت مستعلیه در مصر و شمال آفریقا و دیگرى حكومت نزاریه در ایران كه هر یك مستقل از دیگرى فعالیت مى كرد. دعوت حكومت جدید اسماعیلى در یران
((
دعوت جدید)) و دعوت فاطمیان مصر ((دعوت قدیم )) نامیده مى شد.
جانشینان حسن صباح تا زمان حمله هلاكو به الموت در سال 654 ق به حكومت ادامه دادند. پس از این واقعه نزاریه در مناطق مختلف ایران و افغانستان و هند و پاكستان پراكنده شدند و دوره دیگرى از امامان مستور در این فرقه آغاز شد. پس از مرگ شمس الدین محمد، بیست و هشتمین امام نزارى ، در حدود 710 ق اولین انشعاب در جماعت نزاریه پدید آمد. در این زمان مؤ من شاه و قائم شاه فرزندان شمس الدین بر سر جانشینى پدر اختلاف كردند و هر یك پیروانى از نزاریه به خود جذب كردند و در نتیجه نزاریه به دو شاخه مومنیه و قاسمیه منقسم گردید. چهلمین و آخرین امام نزاریان مومنیه امیر محمد باقر بود كه در سال 1210 ق براى آخرین بار با پیروان خود در شام تماس گرفت و دیگر از وى خبرى نشد. هم اكنون نزاریان مومنیه تنها در سوریه یافت مى شوند و به جعفریه شهرت دارند و در انتظار ظهور امام مستور خود از اعقاب امیر محمد باقر هستند و در احكام شرعى پیرو مذهب شافعى اند. اما سلسله امامان قاسمیه به فعالیت مذهبى خود ادامه مى دادند تا اینكه در عهد افشاریه و زندیه وارد فعالیتهاى سیاسى نیز شدند. در عهد قاجار امام حسنعلى شاه از سوى فتحعلى شاه قاجار به لقب
((
آقاخان )) ملقب شد. این لقب به شكل موروثى مورد استفاده جانشینان وى نیز قرار گرفت . حسنعلى شاه پس از مدتى با حكومت قاجار درگیر شد اما پس از شكست ، به افغانستان پناهنده شد و بدین ترتیب دوران امامت نزاریه قاسمیه در ایران به پایان رسید.
پس از این ، روابط نزدیكى میان آقاخان اول با دستگاه امپراتورى بریتانیا در هندوستان برقرار شد كه به استقرار موقعیت مذهبى آنان در شبه قاره هند انجامید. ظاهرا تنها فرقه اسماعیلى كه به استمرار امامت تا زمان حاضر معتقدند و هم اینك نیز داراى امام حاضر به نام كریم شاه حسینى ملقب به آقاجان رابع هستند، همین گروه قاسمیه اند كه به
((
آقاخانیه )) شهرت دارند. اكنون این فرقه چند میلیونى در مناطق مختلفى از جهان به خصوص ‍ در شبه قاره هند حضور دارند. (
از جمله فرقه هایى كه مى توان به یك اعتبار آنها را جزء فاطمیان محسوب كرد فرقه دروزى است . این فرقه معتقدند كه ششمین امام فاطمى الحاكم بامرالله (م 411ق ) نمرده است و تنها غایب شده و روزى باز خواهد گشت . اما از آنجا كه این فرقه درباره الحاكم غلو كرده و او را به مرتبه خدایى رساندند جزء فرق غلات شمرده مى شود. بنابراین ، این گروه را در بخش ‍ غلات مورد بحث قرار خواهیم داد.
يکشنبه 8/10/1387 - 11:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته