• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 53
تعداد نظرات : 40
زمان آخرین مطلب : 4854روز قبل
خواستگاری و نامزدی

«لئوناردو داوينچى»موقع كشيدن تابلو شام آخر دچار مشكل شد.او مى بايست نيكى را به شكل «عيسى» و بدى را به شكل«يهودا»يكى از ياران عيسى كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند تصوير مى كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدلهاى آرمانى اش را پيدا كند.روزى در يك مراسم همسرايى تصوير كامل مسيح را در چهره يكى از آن جوانان همسرا يافت.به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها وطرح هايى برداشت.

سه سال گذشت،تابلو شام آخر تقريبا تمام شده بود اما داوينچى هنوز براى يهودا مدل مناسبى پيدا نكرده بود.كار دينال مسئول كليسا به او فشار مى اورد كه نقاشى ديوارى را زودتر تمام كند.نقاش پس از روزها جست و جو،جوان شكسته و ژنده پوش و مستى را در جوى آبى يافت.

از دستيارانش خواست او را به كليسا بياورند چون ديگر فرصتى براى طرح برداشتن از او نداشت.گدا را كه درست نمى فهميد چه خبر است به كليسا آوردند. دستياران سرپا نگهش داشتند و در همان وضع داوينچى از خطوط بى تقوايى،گناه و خود پرستى كه به خوبى برآن چهره نقش بسته بودند نسخه بردارى كرد.

وقتي كار تمام شد گدا كه ديگر مستى كمى از سرش پريده بود چشمهايش را باز كرد ونقاشى را پيش رويش ديد و با آميزه اى از شگفتى و اندوه گفت:

«من تابلو را قبلا ديده ام.»

داوينچى شگفت زده پرسيد:

«كجا؟»

سه سال قبل،پيش از اينكه همه چيزم را از دست بدهم،موقعى كه در يك گروه همسرايى آواز مى خواندم،زندگى پر از رويايى داشتم و هنرمندى از من دعوت كرد تا مدل نقاشى چهره عيسى بشوم.

پنج شنبه 21/4/1386 - 11:12
خواستگاری و نامزدی

«...نيمه شب هنگامى كه از سالن پر شكوه تئاتر بيرون مى آيى آن ستايشگران ثروتمند را فراموش كن ولى حال آن راننده تاكسى را بپرس كه تو را به منزل مى رساند.حال زنش را بپرس  و اگر آبستن بود و پولى براى خريد لباس بچه نداشت مبلغى پنهانى در جيبش بگذار.

دخترم جرالدين چكى سفيد امضا براى تو فرستادم كه هرچه دلت خواست در آن بنويسى و آنرا خرج كنى ولى هر وقت خواستى دو فرانك خرج كنى با خود بگو سومين فرانك از آن من نيست.بلكه متعلق به مرد فقير گمنامى است كه امشب به يك فرانك احتياج دارد.جستجو لازم نيست اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهى همه جا خواهى يافت.»

«بخشى از نامه چارلى چاپين به دخترش»

چهارشنبه 20/4/1386 - 11:15
دانستنی های علمی

پيامبر اسلام (ص)از ابليس پرسيد:در ميان امت من ،دوستان تو چه كسانى هستند؟ابليس پاسخ داد :فرمانرواى ظالم ،ثروتمند متكبر،آنكس كه باكى ندارد از چه راهى مال بدست آورد و در چه راهى مصرف كند،دانشمندىكه بدكارى حاكم را تاييد كند،تاجرخائن،محتكر،زناكار،و رباخوار،بخيل،وكسى كه باكى ندارد كه چگونه اموالش جمع و انباشته است.سپس پيامبر(ص)فرمود:چند نفر در ميان امت من دشمنان تو هستند؟پاسخ داد:شانزده كس،كه اولشان تويى يا رسول الله! دانشمندى كه به علمش عامل است،اهل قرآن كه به آن عمل كند،مؤذن اذان پنجگانه،كسي كه دوستدار فقرا و مساكين و يتيمان است،آدم رحيم ومهربان،شخص متواضع در برابر حق،جوانى كه اهل نماز شب باشد،كسى كه خود را از ارتكاب به حرام باز مى دارد،كسى كه به خاطر خداوند ديگران را نصيحت كند،كسى كه هميشه در حال وضو است،وصاحب اخلاق خوب،آدم تصديق كننده به وعده هاى خدا،زنان پاكدامن و افرادى كه خودشان را براى مرگ آماده مى سازند،و آدم سخاوتمند.

«المواعظ العدديه،ص 226»      

چهارشنبه 20/4/1386 - 10:27
خواستگاری و نامزدی

شخصی  هنگام مرگ ملكه دربان دوزخ را ديد.ملكه گفت:«كافى كه فقط يك كارخوب كرده باشى تا همان يك كار تورا برهاند.خوب فكر كن.»

مرد به خاطر آورد كه يكبار در جنگلى قدم مى زد عنكبوتى سر راهش ديده بود و براي اين كه عنكبوت را لگد نكند راهش را كج كرده بود.ملكه لبخندى بر لب آورد و در اين هنگام تارعنكبوتى از آسمان نازل كرد تا به مرد اجازه صعود به بهشت را بدهد. بقيه محكومان نيز از تار استفاده كردند و شروع به بالا رفتن كردند.

اما مرد از ترس پاره شدن تار برگشت و آنها را به پايين هل داد و در همان لحظه تار پاره شد و مرد به دوزخ بازگشت.

آن گاه شنيد كه ملكه مى گويد:«شرم آور است كه خود خواهى تو همان تنها خير تو را به شر مبدل كرد.» 

سه شنبه 19/4/1386 - 11:6
خواستگاری و نامزدی

روزى مرد جوانى نزد شرى راما كرشينا رفت و گفت:مي خواهم خدا را همين الآن ببينم. كريشنا گفت:قبل از آن كه خدا را ببينى بايد به رود خانه كنگ بروى و خودت را شستشو بدهى.او آن مرد را به كنار رود كنگ برد و گفت:بسيار خوب حالا برو توى آب.

هنگامى كه جوان فرو رفت،كريشنا او را به زير آب نگه داشت. عكس العمل فورى آن مرد اين بود كه براى بدست آوردن هوا مبارزه كند.وقتى كريشنا متوجه شد كه آن مرد ديگر بيشتر از آن نمى تواند در زير آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.در حالى كه آن مرد جوان در كنار رودخانه بريده بريده نفس مى كشيد شرى كرينا از او پرسيد:وقتى در زير آب بودى به چه فكر مى كردى؟آيا به فكر پول،زن يا بچه يا اسم و مقام حرفه خود بودى؟

- نه به تنها چيزى كه فكر مى كردم هوا بود.

- درست است حالا هر وقت قادر بودى به خدا به همان طريق فكر كنى فورى او را خواهى ديد.

سه شنبه 19/4/1386 - 10:47
خواستگاری و نامزدی

مردی به همراه راهنمايي عرب از بيابان مي گذشت.روزي نبود كه مرد عرب بر روي شن هاي داغ زانو نزند و با خدايش راز ونياز نكند.سرانجام يك روز عصر مرد كافر از مرد عرب پرسيد:«از كجا  مي داني كه خدايي هست؟»

راهنما لحظه اي به او كه نيشخند تمسخر آميزي بر لب داشت نگاه كرد و بعد پاسخ داد :«از كجا مي دانم كه خدايي هست؟از كجا فهميدم كه ديشب  نه آدم ، كه شتري از اينجا عبور كرده است؟مگر از روي ردپاي باقي مانده در شن ها نبود؟ »و با اشاره به خورشيدي كه آخرين انوارش را از دامن افق جمع مي كرد در ادامه گفت:«اين رد پا مال انسان نيست».

اوشو

سه شنبه 19/4/1386 - 10:27
دانستنی های علمی

مرحوم كليني(قدس سره)در حديثي نقل مي كند:خداوند متعال به حضرت عيسي(ع) فرمود:«اي عيسي!مرا ياد كن تا من تو را ياد كنم،مرا در جمع خويش ياد كن تا من  هم تو را در جمع بهتر از گروه انسان ها كنم،اي عيسي!دلت را براي من نرم كن  و در خلوت هايت مرا بسيار ياد كن و بدان كه شادي و سرور من در اين است كه تو خاضعانه به در خانه من بيايي.»

سه شنبه 19/4/1386 - 10:16
دانستنی های علمی

يك برگ توت در اثر تماس با نبوغ انسان به ابريشم تبديل مي شود.

يك مشت خاك در اثر تماس با نبوغ انسان به قصري بدل مي شود.

يك درخت سرو در اثر تماس با نبوغ انسان دگرگون مي شود و شكل معبدي مي گيرد.

يك رشته پشم گوسفند دز اثر تماس با ابتكار انسان به صورت لباسي فاخر در مي آيد.

اگر در برگ، خاك، چوب و پشم اين امكان هست كه ارزش خود را از طريق انسان صد برابر بلكه هزار برابركنند آيا من نمي توانم با اين بدن خاكي كه نام مرا حمل مي كنند چنان كنم.

«آگ ماندينو»

دوشنبه 18/4/1386 - 11:55
خواستگاری و نامزدی

فرصت نيز مانند اكسيژن هوا به فراواني در دسترس همه است. 

عقيده اشتباه اين است كه:«بخت فقط يكبار در خانه را مي زند»اما بايد دريابيم آنچه با ما تصادف كرده است فرصت بوده نه اتوبوس.

«جان راجر»

دوشنبه 18/4/1386 - 11:30
دانستنی های علمی

مردي نزد حضرت سليمان (ع)آمد و شكايت كرد كه همسايه ها مرغابي مرا ميدزدند و نميدانم كيست. سليمان(ع)وقتي مردم در مسجد بودندخطبه خواند و گفت: يكي از شما مرغ همسايه را مي دزدد و داخل مسجد مي شود، در حالي كه پر او بر سرش است، مردي دست به سر كشيد.گفت:بگيريد كه دزد اوست!

دوشنبه 18/4/1386 - 11:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته