• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1714
تعداد نظرات : 758
زمان آخرین مطلب : 3939روز قبل
دانستنی های علمی

 

ملاقات پروفسور حسابی با انیشتین

پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند که مهم ترین و آخرین آن ها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود , در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آنها توصیه می کنند که بهتر است که بطور مستقیم با دفتر پروفسوراینشتن تماس بگیرد بنابراین ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت میشوند و وقت ملاقاتی با دستیار اینشتن برایشان مشخص میشود پس از ملاقات با پروفسور شتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور اینشتن تعیین می شود که نظریه خود را بصورت حضوری با ایشان مطرح کنید. پروفسور حسابی این ملاقات را چنین توصیف می کنند:
وقتی برای اولین باربا بزرگترین دانشمند فیزیک جهان آلبرت اینشتن روبه رو شدم ایشان را بی اندازه ساده , آرام و متواضع یافتم و البته فوق العاده مودب و صمیمی! زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش , به انتظار من نشسته بود و وقتی من وارد شدم با استقبالی گرم مرا به دفتر کارش برد و بدون اینکه پشت میزش بنشیند کنار من روی مبل نشست , نظریه خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ذرات برای ایشان توضیح دادم ، بعد از اینکه نگاهی به برگه های محاسباتی من انداختند ، گفتند که ما یکماه دیگر با هم ملاقات خواهیم کرد
یکماه بعد وقتی دوباره به ملاقات اینشتن رفتم به من گفت : من به عنوان کسی که در فیزیک تجربه ای دارم می توانم به جرات بگویم نظریه شما در آینده ای نه چندان دور علم فیزیک را متحول خواهد کرد باورم نمی شد که چه شنیده ام , دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بکشم , در ادامه اما توضیح دادند که البته نظریه شما هنوز متقارن نیست باید بیشتر روی آن کار کنید برای همین بهتر است به تحقیقات خود ادامه دهید من به دستیارم خواهم گفت همه امکانات لازم را در اختیار شما بگذارند, به این ترتیب با پی گیری دستیار و ارسال نامه ای با امضا اینشتن، بهترین آزمایشگاه نور آمریکا در دانشگاه شیکاگو، باامکانات لازم در اختیار من قرار دادند و در خوابگاه دانشگاه نیز یک اتاق بسیار مجهز مانند اتاق یک هتل در اختیار من گذاشتند , اولین روزی که کارم را در آزمایشگاه شروع کردم و مشغول جابجایی وسایل شخصی بر روی میزم و کشوهای آن بودم , متوجه شدم یک دسته چک سفید که تمام برگه های آن امضا شده بود در داخل یکی از کشوها جا مانده است , بسرعت آن را نزد رئیس آزمایشگاه بردم و مسئله را توضیح دادم , رئیس آزمایشگاه گفت این دسته چک جا نمانده متعلق به شما است که تمام نیازمندیهای تحقیقاتی خود را بدون تشریفات اداری تهیه کنید این امکان برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهم شده است , گفتم اما با این روش امکان سواستفاده هم وجود دارد؟ او در پاسخ گفت درصد پیشرفت ما از این اعتماد در مقابل خطا های احتمالی همکاران خیلی ناچیز است
بعد از مدتها تحقیق بالاخره نظریه ام آماده شد و درخواست جلسه دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و بالاخره روز دفاع مشخص شد , با تشویق حاضرین در جلسه , وارد سالن شدم و با کمال شگفتی دیدم اینشتن در مقابل من ایستاد و ابراز احترام کرد و به دنبال او سایر اساتید و دانشمندان هم برخواستند , من که کاملا مضطرب شده و دست وپای خود را گم کرده بودم با اشاره اینشتن و نشتستن در کنار ایشان کمی آرام تر شده، سپس به پای تخته رفتم شروع کردم به توضیح معادلات و محاسباتم و سعی کردم که با عجله نظراتم را بگویم که پروفسور اینشتن من را صدا کرده و گفتند که چرا اینهمه با عجله ؟ گفتم نمی خواهم وقت شما و اساتید را بگیرم ولی ایشان با محبت گفتند خیرالان شما پروفسور حسابی هستید و من و دیگران الان دانشجویان شما هستیم و وقت ما کاملا در اختیار شماست
آن جلسه دفاعیه برای من یکی از شیرین ترین و آموزنده ترین لحظات زندگیم بود من در نزد بزرگترین دانشمند فیزیک جهان یعنی آلبرت اینشتن از نظریه خودم دفاع می کردم و و مردی با این برجستگی من را استاد خود خطاب کرد و من بزرگترین درس زندگیم را نیز آنجا آموختم که هر چه انسانی وجود ارزشمندتری دارد همان اندازه متواضع، مودب و فروتن نیز هست . بعد از کسب درجه دکترا اینشتن به من اجازه داد که در کنار او در دانشگاه پرینستون به تدریس و تحقیقاتم ادامه دهم.

شنبه 25/8/1387 - 14:7
دعا و زیارت

پیر مرد و پسر

در حدود پنجاه سال پیش در جایی در فرانسه، پیرمرد پنجاه ساله ای از اهالی ترکیه، زندگی می کرد که ابراهیم نام داشت، و یک خواربار فروشی را اداره می کرد. این خواربار فروشی در آپارتمانی واقع بود که خانواده ای یهودی در یکی از واحدهای آن زندگی می کردند. این خانواده پسری داشتند به نام “جاد” که هفت سال بیشتر نداشت.
جاد عادت داشت که هر روز برای خرید مایحتاج منزل به مغازه عمو ابراهیم می آمد، وهر بار هنگام خروج از مغازه از فرصت استفاده می کرد وقطعه شکلاتی را می دزدید. یک روز جاد فراموش کرد که طبق معمول از مغازه شکلات بردارد، اینجا بود که عمو ابراهیم او را صدا زد و به او یادآوری کرد که شکلاتی را که هر روز بر می داشته، فراموش کرده است. جاد که حسابی شوکه شده بود، گمان می کرد که عموابراهیم از دزدیهای او چیزی نمی داند، لذا از او خواهش کرد که او را ببخشد، وبه او قول داد که دیگر این کار را تکرار نکند.
عمو ابراهیم گفت: نه، بشرطی تو را می بخشم که به من قول بدهی که هر گز در زندگیت دزدی نکنی، ودر مقابل می توانی هر روز از مغازه من یک شکلات برداری.
جاد با خوشحالی این شرط را قبول نمود… سالها گذشت، و عمو ابراهیم برای جاد یهودی بمانند پدر، مادر و دوست بود. هر وقت جاد با مشکلی برخورد می کرد، و یا از حوادث روزگار به تنگ می آمد، به نزد عمو ابراهیم می آمد، و مشکل خود را برای او مطرح می کرد.
عمو ابراهیم هم کتابی را از کشو میز مغازه بیرون می آورد، و به جاد می داد، واز او می خواست، صفحه ای از کتاب را باز کند.
وقتی جاد کتاب را باز می کرد، عمو ابراهیم دو صفحه ای از کتاب را می خواند، و سپس کتاب را می بست، و بدین ترتیب مشکل جاد را حل می کرد. جاد وقتی از مغازه بیرون می آمد، احساس می کرد ناراحتی اش برطرف شده، خیالش راحت شده، و مشکلش حل شده است.
سالها گذشت، و رابطه جاد با عمو ابراهیم، آن پیرمرد مسلمان تحصیل نکرده تُرک این چنین سپری شد!
بعد از هفده سال، جاد به سن بیست وچهار سالگی و عمو ابراهیم به سن شصت وهفت سالگی رسید…. عمو ابراهیم دار فانی را وداع گفت، و قبل از وفاتش صندوقی را برای فرزندانش بجا گذاشت، او در صندوق کتابی را نهاده بود، که همیشه جاد آنرا در مغازه می دید. او به فرزندانش وصیت کرد تا کتاب را به جاد آن جوان یهودی هدیه بدهند. وقتی فرزندان عمو ابراهیم صندوق را به جاد دادند، او از مرگ عمو ابراهیم باخبر شد، از شنیدن این خبر جاد بسیار ناراحت گردید، چرا که عمو ابراهیم یار و یاور او در حل همه مشکلات بود.
روزها گذشت… روزی از روزها برای جاد مشکلی پیش آمد، و بیاد عمو ابراهیم و صندوقی که به او هدیه داده بود افتاد. صندوق را پیدا کرد، وآنرا باز نمود، ناگهان دید که در صندوق همان کتابی است که همیشه آنرا در مغازه عمو ابراهیم باز می کرد، و عمو ابراهیم آنرا می خواند! جاد صفحه ای ازکتاب را باز کرد، اما کتاب به زبان عربی بود، و او از زبان عربی چیزی نمی دانست.
او بنزد همکاری از اهالی تونس رفت، و از او خواهش کرد تا دو صفحه از کتاب را برایش بخواند، و او نیز خواند. پس از اینکه جاد مشکلش را برای همکار تونسی اش شرح داد، تونسی راه حلی را برای مشکلش پیدا کرد! جاد شگفت زده از او پرسید: این کتاب چیست؟
تونسی گفت: این قرآن کریم کتاب مسلمانان است! جاد گفت: چگونه می توانم مسلمان شوم؟ تونسی گفت: کافی است شهادتین را بگویی، و از شریعت پیروی کنی! جاد گفت: أشهد ألا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله

جاد الله مسلمان
جاد مسلمان شد، و بخاطر بزرگداشت این کتاب نام خود را “جاد الله قرآنی”گذاشت، و تصمیم گرفت باقیمانده عمر خود را وقف خدمت به این کتاب بزرگ کند… جاد الله قرآن را فرا گرفت، وآنرا فهمید، و در اروپا شروع به دعوت دیگران کرد، تا آنجا که تعداد زیادی یهودی و مسیحی را مسلمان نمود.
روزی از روزها در حالی که جاد الله اوراق قدیمی خود را زیر و رو می کرد، قرآنی را که عمو ابراهیم به او هدیه داده بود باز کرد، ناگهان در اول قرآن نقشه ی جهان را دید، بر روی آن نقشه ی قاره آفریقا توجهش را جلب نمود، چرا که روی آن امضای عمو ابراهیم نقش بسته، ودر زیر آن این آیه نوشته شده بود: (ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) [النحل : ۱۲۵] یعنی: با حکمت و اندرز نیکو (دیگران) را به راه پروردگارت دعوت کن.
جاد الله پی برد که این وصیت عمو ابراهیم است، وتصمیم گرفت آنرا عملی نماید… لذا برای دعوت بسوی دین خدا، اروپا را به قصد کشورهای آفریقایی ترک گفت، گفته می شود که کارش آنقدر مبارک و موفقیت آمیز بود که بدست او ملیونها نفر مسلمان شدند.

پایان مسیر
جاد الله قرآنی، این مسلمان واقعی و دعوتگر الهام یافته، سی سال از عمر خود را تماماً برای دعوت بسوی خدا در آفریقا سپری کرد، و میلیونها انسان بدست او مسلمان شدند… جاد الله قرآنی در سال ۲۰۰۳م-۱۳۸۲ش در آفریقا بخاطر بیماریهایی که در راه دعوت به اسلام به آن دچار شده بود، از دنیا رفت. او در هنگام وفات ۵۴ سال بیش نداشت، که سی سال آنرا در راه دعوت بسوی خدا صرف کرده بود.خداوند او را غریق آمرزش و قرین رحمت خود بگرداند.
مادریهودی جاد الله قرآنی که استاد دانشگاست، فقط دو سال پیش در سال ۲۰۰۵م -۱۳۸۴هـ ش یعنی دو سال بعد از وفات پسرش در سن هفتاد سالگی مسلمان شد. مادرش می گوید: در طول این سی سالی که پسرش مسلمان شده بود، او دائماً در حال جنگ وجدال با او برای بازگرداندنش به دین یهودیت بوده است. ولی با وجود تجربه و اطلاعات کافی وقدرت استدلال، نتوانست پسرش را از اسلام بازگرداند، در حالی که عمو ابراهیم، آن پیرمرد مسلمان تحصیل نکرده، توانست قلب فرزندش را شیفته اسلام کند.
چرا جاد الله قرآنی مسلمان شد؟ او میگوید: در مدت هفده سالی که با عمو ابراهیم ارتباط داشتم، حتی یکبار هم به من نگفت”ای كافر” یا “ای یهودی” ، یا حتی به من نگفت “مسلمان شو” … تصورش را بكنید، هفده سال عمو ابراهیم دندان روی جگر گذاشت، و نه در باره اسلام و نه در باره یهودیت چیزی به او نگفت! واقعاً عجیب است که چگونه یک پیرمرد تحصیل نکرده، دل یک پسر بچه را شیفته قرآن می کند.
یک بار در یکی از ملاقاتها از او سؤال شد که چه احساسی دارد وقتی می بیند میلیونها انسان بدست او مسلمان شده اند؟ درجواب گفت: او هیچ احساس افتخاری نمی کند، چرا که او بگفته خودش بخشی از خوبیهای عموابراهیم را جبران می کند.
دکتر صفوت حجازی یکی از دعوتگران مشهور مصری می گوید: در کنفرانسی در شهر لندن پیرامون مسئله دارفور، و راههای کمک به مسلمانان نیازمند وحمایت آنها از خطر تبشیر و جنگ، با یکی از رؤسای قبایل دارفور ملاقات کردم. در گرماگرم صحبت از او پرسیدم: شما دکتور جادالله قرآنی را می شناسید؟ رئیس قبیله بلند شد و از من پرسید: مگر شما او را می شناسید؟ گفتم: بله! زمانی که در سوئیس برای معالجه آمده بود، من با او ملاقات کردم.. رئیس قبیله بر روی دستهایم خم شد، و به گرمی آنرا بوسید!! به اوگفتم: چکار می کنی؟ من کاری نکرده ام که سزاوار این همه محبت باشد! گفت: من دست شما را نمی بوسم، بلکه دستی را می بوسم که دست جاد الله قرآنی را گرفته است!!
از او پرسیدم: مگر تو بدست جاد الله قرآنی مسلمان شده ای؟ رئیس قبیله گفت: نه! من بدست مردی مسلمان شده ام، که او بدست جاد الله قرآنی مسلمان شده است!!!

فیلم عمو ابراهیم و جاد:
نکته جالب وکمی عجیب در داستان جاد الله قرآنی و عموابراهیم این است که در سپتامبرسال ۲۰۰۳ (یعنی درست بعد از وفات جادالله) سینمای فرانسه از داستان زندگی عمو ابراهیم و جاد الله، فیلمی ساخت بنام:” Monsieur Ibrahim et les fleurs du Coran” یعنی: “آقا ابراهیم وگلهای قرآن” به کارگردانی آقای François Dupeyron قهرمان این فیلم عمر الشریف هنر پیشه معروف مسلمان است که نقش عموابراهیم را بازی می کند، این فیلم در سال ۲۰۰۴ به روی صحنه آمد وجوایز زیادی را در سطح محلی و جهانی کسب کرد.

شنبه 25/8/1387 - 12:39
بیوگرافی و تصاویر بازیگران



تصویری از تابلوی ضامن آهو یكی از آثار برگزیده استاد فرشچیان


استاد فرشچیان درباره نحوه طراحی شمایل امام رضا (ع) در این اثر می‌گوید:

اول می‌خواستم امام رضا (ع) را در این اثر از پشت سر طراحی کنم، ولی مقتضیات تابلو ایجاب می‌کرد که ایشان را از روبه‌رو تصویر کنم. هنگامی که به صورت حضرت رسیدم، نتوانستم آن گونه که می‌خواهم طرح را کار کنم. صورت، روزها و ساعت‌ها دست‌ نخورده ماند. بعدازظهر یک روز، مثل همیشه که هنگام نقاشی وضو می‌گیرم، وضو گرفتم و رو به مشهد ایستادم و زیارت خاصه‌ حضرت رضا (ع) را خواندم، سپس رفتم سراغ تابلو و قلم را در دست گرفتم و شروع کردم، بدون آنکه قلم را بردارم یا طرح را عوض کنم، صورت را ساختم. وقتی هم که تمام شد، دیگر تغییری در آن ایجاد نکردم.

شنبه 25/8/1387 - 10:39
دانستنی های علمی

 


حركات عاشقانه ی 2 مار در ایالت تگزاس امریكا !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

در این آیه بیان داشته است که خداوند برای تمامی موجودات جفت قرارداده است ؛
-------------------------------------------------------------
متن قرآن
-------------------------------------------------------------
فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُكُمْ فِیهِ لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ
-------------------------------------------------------------

آفریننده ، آسمانها و زمین است ؛ برای شما همسرانی از جنس خودتان قرار داد و از دامها نیز جفت آفرید ؛ نفوس شما را در این شرائط افزایش میدهد؛ هیچ چیز همانند خدا نیست ، و هم او شنوا و بیناست .

(الشورى/11)



 









شنبه 25/8/1387 - 10:33
سياست

 

و اراده خداوند بر این قرارگرفت که بنده سیا پوستی بر اریکه قدرت تکیه زند؛ ای کاش دریابد جهان هستی را قدرتی ما فوق تمامی قدرت ها ست که همه امور تحت کنترل و اراده اوست :

بیوگرافی باراک اوباما

ریاست جمهور منتخب ایالات متحده آمریکا


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


باراک حسین اوباما دوم (Barack Hussein Obama II) متولد ۴ اوت ۱۹۶۱ ایالت هاوایی، عضو حزب دمکرات ایالات متحده آمریکا‌، سناتور جوان ایالت ایلینوی، و چهل و چهارمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا‌ است. اگرچه پدر و پدرخوانده او هردو مسلمان بودند اما او یک مسیحی بار آمده و در ۴ سالگی که در اندونزی زندگی می‌کرد، به جای شرکت در مدرسه "مکتب مذهبی مسلمانان" به مدارس کاتولیک و یا سکولار رفته ‌است.

شنبه 18/8/1387 - 15:29
دعا و زیارت
گره گشا
گره گشای واقعی امور تنها خداست ؛ زیرا تمامی مخلوقات بخصوص آدمیان سخت نیازمند به مساعدت و بذل عنایت او هستندلذا در صورتی که به ظاهر شخصی به شخص دیگر کمک می نماید تنها اراده او بوده است که امور بدست شخص دیگر گشایش یافته است :
كسانى را كه به جاى خدا مى‏خوانید بندگانى امثال شما هستند پس آنها را [در گرفتاریها] بخوانید اگر راست مى‏گویید باید شما را اجابت كنند (194) الأعراف
__________________
... بعضى از شما را وسیله امتحان بعضى دیگر قراردادیم، آیا صبر و شكیبایى مى‏كنید...
فرقان20

شنبه 18/8/1387 - 14:35
ازدواج و همسرداری

 

 

:: خروج از بحران ازدواج با سالانه ۵/۱ میلیون وصلت ::

معاون فرهنگى اجتماعى سازمان ملى جوانان گفت: ۵/۱ میلیون ازدواج در سال نیاز است تا حدود ۹۰ درصد جوانان تا ۱۰ سال آینده ازدواج كرده باشند. علیرضا عصارنیا در گفتگو با مهر اظهار داشت: بین ۱۲ تا ۱۵ میلیون جوان مجرد در كشور در آستانه سن ازدواج قرار دارند. وى گفت: میانگین سنى جوانان در آستانه ازدواج ۲۳ سال و یك شاخص مهم در برنامه ریزى هاست كه یك هشدار جدى را براى جامعه به دنبال دارد. عصارنیا افزود: در حال حاضر میانگین اختلاف سنى زوج ها ۷/۳ سال است، در حالى كه ۲۰ سال پیش میانگین این اختلاف شش سال بوده و بر اساس آمار میانگین، سن ازدواج پسران در ۲۰ سال گذشته ۲۵ سال بوده كه اكنون به ۹/۲۵ رسیده و در دخترها از ۱۸ سال به ۹/۲۱ رسیده است. معاون فرهنگى- اجتماعى سازمان ملى جوانان از افزایش ۹ درصدى ازدواج و پنج درصدى طلاق نسبت به سال گذشته خبر داد و گفت: اعتیاد، مسائل اقتصادى و سازگارى و تفاهم نداشتن، بیشترین عامل ثبتى و اعلامى آمار طلاق از سوى زوجین است. وى با اشاره به اینكه فرآیندهاى الگوسازى در جامعه در امر همسریابى نیازمند بازنگرى است گفت: تسهیلات و حمایت از ازدواج از محورهایى است كه نیازمند تقویت و توسعه آن به ویژه در حوزه مسكن، اشتغال، از سوى دولت است.

 

شنبه 18/8/1387 - 9:52
دانستنی های علمی

 

بنا



بنای پیری بود که می خواست باز نشسته شود.او به کار فرما یش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند واز زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.
کارفرما از اینکه دید کارگر خویش می خواهد کار را ترک کند ناراحت شد او ازبنای پیر خواست که به عنوان آخرین کار تنها یک خانه دیگر بسازد بنای  پیر قبول کرد اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست او برای ساختن این خانه از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی به ساختن خانه ادامه داد.
وقتی کار به پایان رسید کار فرما برای وارسی خانه آمد.او کلید خانه را به بنا داد و گفت: ((این خانه متعلق به توست . این هدیه ای است از طرف من به تو))
بنا یکه خورد.مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد حتمن کارش را به گو نه ای دیگر انجام می داد...
نتیجه اخلاقی ؛ آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران روا دار.

دوشنبه 13/8/1387 - 14:14
طنز و سرگرمی

 


تماشای مسابقه



روزی یك بازرس به یكی از كلاسهای دبیرستانی رفت. كلاس در آن ساعت درس ریاضیات داشت.

بازرس به دبیر گفت:خواهش میكنمك 3 نفر از بهترین شاگردها را به ترتیب بفرستید پای تخته. میخواهم ببینم توانایی آنها در ریاضیات چقدر است.

شاگردی به پای تخته فرستاده شد. مسئله ای را كه به او گفتند خیلی زود حل كرد و سر جایش نشست. شاگرد دوم آمد. او هم مسئله را حل كرد و سر جای خود نشست.

سومین شاگردی كه به پای تخته آمد ، تا اندازه ای مضطرب به نظر میرسید. گچ را برداشت تا مسئله را حل كند كه بازرس متوجه قیافه او شد. این شاگرد همان شاگردی بود كه در نوبت اول به پای تخته آمده بود . بازرس به روی او اخم كرد و با لحنی سرزنش آمیز گفت:این كار یعنی چه؟ پسر تو میخواهی به من حقه بزنی؟ تو همین الان آمدی یك مسئله حل كردی و رفتی مگرنه؟

شاگرد با حالتی گناهكارانه لبخند زد و گفت: خیلی معذرت میخواهم آقای بازرس، آخر من به جای یك شاگرد دیگر آمده ام....

بازرس خشمگین فریاد زد: به جای یك شاگرد دیگر؟ این اولین بار است كه در مدت خدمتم با چنین وضع افتضاحی روبرو میشوم!

شاگرد با شرمساری سرش را پایین آورد.

همه شاگردان كلاس با نگرانی منتظر بودند كه ببینند بازرس چه خواهد گفت. بازرس خشمگین پرسید: به جای كدام شاگرد آمدی؟

به جای بهترین دوستم. آخر او به یك مسابقه فوتبال رفته است.

بازرس رویش را به طرف دبیر برگرداند و گفت: خوب شما آقای دبیر چطور چنین اجازه ای میدهید؟ خودتان میدانید كه این شاگرد یك بار آمد به پای تخته و یك مسئله حل كرد....با وجود این همان طور با خیال راحت ایستاده اید و تماشا میكنید كه ببینید این پسرك چطوری به من حقه میزند!

دبیر به طرزی ناشیانه شروع كرد به توجیه وضع خودش و گفت: خیلی ببخشید آقای بازرس. من شاگردهای این كلاس را نمیشناسم!

بازرس فریاد زد : این اصلآ امكان دارد كه یك معلم شاگرد های كلاس خودش را نشناسد؟

دبیر گفت : من معلم این كلاس نیستم....

بازرس گفت: پس در این كلاس چه می كنید؟

من به جای معلم خودشان آمده ام. آخر ایشان هم به همان مسابقه فوتبال رفته اند.

لبخندی آشكار چهره بازرس را روشن كرد. سرش را جنباند و چند لحظه ای ساكت ماند. بعد دستش را تكان داد و گفت: خوب شما باید خدا را شكر كنید كه من به جای همكارم آمده ام. آخر ایشان هم به همان مسابقه فوتبال رفته اند. اگر خودشان برای بازرسی تشریف آورده بودند، شما به این سادگی نمیتوانستید از این وضع خلاص بشوید.
دوشنبه 13/8/1387 - 14:3
دعا و زیارت

 

 بنابر آیه سریع قرآن کریم :همواره انسانهایی که سرراه ما قرار می گیرند وسیله امتحان  تا صبر و شکیبایی ما مشخص گردد:

... بعضى از شما را وسیله امتحان بعضى دیگر قراردادیم، آیا صبر و شكیبایى مى‏كنید...

فرقان20
دوشنبه 13/8/1387 - 13:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته