• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1714
تعداد نظرات : 758
زمان آخرین مطلب : 3939روز قبل
دعا و زیارت

 به رستگاری نخواهیم رسید مگراینکه موردلطف وعنایات باری تعالی قرارگرفته و از هدایت یافتگان واقع گردیم ؛ آنچه مسلم است زمانی مورد لطف و قرب الهی قرارخواهیم گرفت که دستوراورا اجرانموده و رضایتش را فراهیم آوریم :

 هر كس را خدا هدایت كند، هدایت یافته واقعى اوست؛ و هر كس را [بخاطر اعمالش] گمراه سازد، هادیان و سرپرستانى غیر خدا براى او نخواهى یافت؛ و روز قیامت، آنها را بر صورتهایشان محشور مى‏كنیم، در حالى كه نابینا و گنگ و كرند؛ جایگاهشان دوزخ است؛ هر زمان آتش آن فرونشیند، شعله تازه‏اى بر آنان مى‏افزاییم!
آیه: (الإسراء/97)‏

سه شنبه 26/9/1387 - 13:12
سياست

 

پیست اسکی سرپوشیده در دبی !
 

شاید موضوع زیاد جدیدی نباشه و تقریبا همه میدونند که در دبی با اون گرمای زیاد حتی پیست اسکی روی برف هم وجود داره ! اگر این پیست رو ندیدین میتونید تصاویرش رو در زیر مشاهده کنید.
توضیح اینكه این اولین پیست سرپوشیده در خاورمیانه در قلب بیابانهای امارات هست كه در سپتامپر 2005 ساخته شده، این پیست اسکی که در مرکز خرید "مول امارات" واقع شده یکی از جاذبه‌های دیدنی ساخت بشر در قرن حاضر است که زیبایی‌های خاص خود را دارد. این پیست و مركز خرید آن توسط شرکت مجید آل فاطیم از ثروتمندان دبی اداره می شود.

در این بیست اسکی شبانه روز چیزی حدود 30 تن برف از آسمان مصنوعی آن بر زمین می‌نشیند تا جاذبه‌ای باور نکردنی را برای بازدیدکنندگان بوجود آورد. دمای هوای داخل فضای پیست بین 3 تا 30- درجه سانتیگراد متغیر می باشد، در حالیكه بیرون از پیست گرمای ۴۵ درجه و آفتاب داغ رو باید تجربه كرد. فضای این پیست 22500 متر مربع است و با 85 متر حداكثر ارتفاع و پهنای 80 متر، كه البته این فضا برای اسكی می باشد و قابلیت پذایرائی از 1500 اسكی باز را نیز دارد. یكی از نكات خوب این پیست امكان اجاره وسائل اسكی از جمله لباس، چوب،... میباشد كه دیگر نیازی به نگرانی مهمانان این پیست برای حمل و نقل وسائل اسكی نمی باشد و از سراسر دنیا سالانه مهمانان زیادی برای اسكی حتی در فصل گرم تابستان به این نقطه سفر می كنند. البته همین پیست چند ماه پیش میزبان مسابقات اسکی قهرمانی جهان بود كه اسكی بازان 14 كشور مشهور جهان در این مكان حضور یافتند !






























پیشنهاد
حال که پیست اسکی به برکت نفت مجانی  در قلب گرمای حاشیه خلیج فارس آماده بهره داری رسیده پیشنهاد می گردد دکه روزنامه فروشی  در آن مکان دایرگرددتا شیوخ بی اطلاع از اخبار نوارغزه در فلسطین اشغالی نباشند.

سه شنبه 26/9/1387 - 12:34
موسيقي

 

                                                   

 

این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!

    این داستان را نه به خواست خود،‌ بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم می‌نویسم.  نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم.  مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است.  در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است.  با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام.

    امّا، از آنچه که شاگردان "از لحاظ موسیقی به مبارزه فرا خوانده شده" می‌خوانمشان سهمی داشته‌ام.  یکی از این قبیل شاگردان رابی بود.  رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد.  برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند.  امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازدپس او را به شاگردی پذیرفتم.  رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است.  رابی هر قدر بیشتر تلاش می‌کرد، حس‌ّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان می‌داد.  امّا او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور می‌کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره می‌کرد.

    در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم.  در انتهای هر درس هفتگی او همواره می‌گفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می‌زنم."  امّا امیدی نمی‌رفت.  او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت.  مادرش را از دور می‌دیدم و در همین حدّ می‌شناختم؛ می‌دیدم که با اتومبیل قدیمی‌اش او را دم خانهء من پیاده می‌کند و سپس می‌آید و او را می‌بردهمیشه دستی تکان می‌داد و لبخندی می‌زد امّا هرگز داخل نمی‌آمد.

    یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید.  خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم  بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد.  البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آیدوجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.

    چند هفته گذشت.  آگهی و اعلانی دربارهء تک‌نوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم.  بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟".  توضیح دادم که، " تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی."  او گفت، "مادرم مریض بود و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین می‌کنم.  خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت..

    نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند.  شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که می‌گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد.  تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود.  برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم.  در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکنم چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد.

    برنامه‌های تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد.  شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود.  رابی به صحنه امد.  لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند..  با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"

    رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد.  وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم.  ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می‌نواخت بشنوم.  انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو می‌رقصید.  از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت.  آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت می‌طلبد در نهایت شکوه اجرا می‌شد!  هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد.  بعد از شش و نیم دقیقه او اوج‌گیری نهایی را به انتهی رساند.  تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کف‌زدن‌های ممتدّ خود او را تشویق کردند.

    سخت متأثّر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم.  گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی!  چطور این کار را کردی؟"  صدایش از میکروفون پخش شد که می‌گفت، "می‌دانید خانم آنور، یادتان می‌آید که گفتم مادرم مریض است؟  خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد.  او کر مادرزاد بود و اصلاً نمی‌توانست بشنود.  امشب اوّلین باری است که او می‌توانست بشنود که من پیانو می‌نوازم.  می‌خواستم برنامه‌ای استثنایی باشد."

    چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیده‌ای نبود که پرده‌ای آن را نپوشانده باشد.  مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت‌های کودکان ببرند؛ دیدم که چشم‌های آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگی‌ام پربارتر شده است.

    خیر، هرگز نابغه نبوده‌ام امّا آن شب شدم.  و امّا رابی؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد.

 

سه شنبه 26/9/1387 - 9:21
طنز و سرگرمی

 

                     طنز                          

یك بنده خدایی، كنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میكرد.
نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدا! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى؟

ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید كه میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده محبوب من؟

مرد، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت: - اى خدا! از تو مى خواهم جاده اى بین كالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى كنم !! از جانب خداى متعال ندا آمد كه:- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا برآورده كنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانى كه باید ته اقیانوس آرام را آسفالت كنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه اینها را مى توانم انجام بدهم، اما آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بكنى؟

مرد، مدتى به فكر فرو رفت، آنگاه گفت:- اى خداى! من از كار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى كه زنان چرا مى گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا میشود به من یاد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟

صدایی از جانب باریتعالى آمد كه: اى بنده من! آن جاده اى را كه خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟؟!!

دوشنبه 25/9/1387 - 14:29
فلسفه و عرفان

                                    

یکی از ملکات انسانی  تواضع است ؛ تواضع به عمل یا گفتار و رفتاری گفته می شود که فرد ؛ خود را کمتر از آنچه در اختیار دارد نشان دهد.

تواضع در رفتار: روایات مکرر حاکی از آنست که همواره ائمه اطهار رفتاری متواضعانه اتخاذ می نموده و با ضعفاء بر سر یک سفره طعام تناول می فرمودند. 

تواضع در گفتار :همواره سفارش شده که از جدال پرهیز شود ؛ گفتن حرف حق و سپس دوری از جدل خود  ریشه در تواضع دارد. 

تواضع در شکرنعمت : به محض اینکه نعمتی از سوی خداوند نصیب مان گردد؛ امر به تواضع ( سجده شکر ) شده است . 

تواضع در تعلیم و تعلم : چه در حال آموختن باشیم و یا در حال فرا گرفتن علم تواضع را همراه با آن نماییم . 

نتیجه این عمل ترفیع درجات نزد باری تعالی بوده و طبعا کسب درجات عالیه دنیوی را به همراه خواهد داشت .

دوشنبه 25/9/1387 - 10:58
دعا و زیارت

 

                                            

ورود «عُمَرِ بنِ سَعیدِ بن عاص» به بهانه ادای مناسك حج با جماعتی بسیار به شهر مكه

8 ذی الحجه 60 - «عُمَرِ بنِ سَعیدِ بن عاص» به بهانه ادای مناسك حج با جماعتی بسیار به شهر مكه وارد شد. این عده از جانب یزید مأموریت داشتند كه حضرت امام حسین (ع) را در هر حال دستگیر كنند و نزد یزید ببرند، یا اینكه آن وجود تورانی و معصوم را به قتل برسانند. اما سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) كه از ماجرا آگاه بودند نیّت حجّ را به عمره مُبَدَّل ساختند و پس از طوافِ خانه كعبه و سعی بین صفا و مروه، و ادای فرائض برای جلوگیری از كشتار و قتل عام مسلمانان در خانه خدا با عده ای از یاران و همراهان خویش مكه را ترك كردند. ایشان قصد داشتند كه از این طریق زمینه مساعدی برای قیام و حركت عظیم خود فراهم آورند. بر اساس اسناد تاریخی در میان راه حوادثِ بسیاری روی داد و از آن جمله هنگامی كه امام حسین (ع) در بین راه بودند به ایشان خبر رسید كه مُسلِم بن عقیل نماینده آن حضرت و هانیِ بن عُروَه و عَبدُالله بن یَقطُر حامیان راستین ایشان در كوفه به شهادت رسیدند. پس از دریافت این خبر متأثر كننده، امام حسین (ع) از یاری و همراهی نكردن كوفیان مطلع شدند و بر آن شدند تا با یاران اندك خویش به نبرد با كفار بپردازند.

 

دوشنبه 25/9/1387 - 10:38
دانستنی های علمی

                                 آیا اندیشیده ایم در صورتی که خداوند نعمت خورشید و گرما را سلب نماید چه اتفاقی رخ خواهد داد:

تصاویری دیدنی از یك روز یخی در شهر ژنو (كشور سوئیس)

































يکشنبه 24/9/1387 - 12:54
دعا و زیارت

 

داستانهای قرآن کریم :

حضرت موسی(ع) وفرعون
آیا خبر موسى به تو رسید (9)

هنگامى كه آتشى دید پس به خانواده خود گفت درنگ كنید زیرا من آتشى دیدم امید كه پاره‏اى از آن براى شما بیاورم یا در پرتو آتش راه [خود را باز] یابم (10)

پس چون بدان رسید ندا داده شد كه اى موسى (11)

این منم پروردگار تو پاى‏پوش خویش بیرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى (12)

و من تو را برگزیده‏ام پس بدانچه وحى مى‏شود گوش فرا ده (13)

منم من خدایى كه جز من خدایى نیست پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز برپا دار (14)

در حقیقت قیامت فرارسنده است مى‏خواهم آن را پوشیده دارم تا هر كسى به [موجب] آنچه مى‏كوشد جزا یابد (15)

پس هرگز نباید كسى كه به آن ایمان ندارد و از هوس خویش پیروى كرده است تو را از [ایمان به] آن باز دارد كه هلاك خواهى شد (16)

و اى موسى در دست راست تو چیست (17)

گفت این عصاى من است بر آن تكیه مى‏دهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و كارهاى دیگرى هم براى من از آن برمى‏آید (18)

فرمود اى موسى آن را بینداز (19)

پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت مى‏خزید (20)



فرمود آن را بگیر و مترس به زودى آن را به حال نخستینش بازخواهیم گردانید (21)



و دست‏خود را به پهلویت ببر سپید بى‏گزند برمى‏آید [این] معجزه‏اى دیگر است (22)



تا به تو معجزات بزرگ خود را بنمایانیم (23)



به سوى فرعون برو كه او به سركشى برخاسته است (24)



گفت پروردگارا سینه‏ام را گشاده گردان (25)



و كارم را براى من آسان ساز (26)



و از زبانم گره بگشاى (27)



[تا] سخنم را بفهمند (28)



و براى من دستیارى از كسانم قرار ده (29)



هارون برادرم را (30)



پشتم را به او استوار كن (31)



و او را شریك كارم گردان (32)



تا تو را فراوان تسبیح گوییم (33)



و بسیار به یاد تو باشیم (34)



زیرا تو همواره به [حال] ما بینایى (35)



فرمود اى موسى خواسته‏ات به تو داده شد (36)



و به راستى بار دیگر [هم] بر تو منت نهادیم (37)



هنگامى كه به مادرت آنچه را كه [باید] وحى مى‏شد وحى كردیم (38)



كه او را در صندوقچه‏اى بگذار سپس در دریایش افكن تا دریا [=رود نیل] او را به كرانه اندازد [و] دشمن من و دشمن وى او را برگیرد و مهرى از خودم بر تو افكندم تا زیر نظر من پرورش یابى (39)



آنگاه كه خواهر تو مى‏رفت و مى‏گفت آیا شما را بر كسى كه عهده‏دار او گردد دلالت كنم پس تو را به سوى مادرت بازگردانیدیم تا دیده‏اش روشن شود و غم نخورد و [سپس] شخصى را كشتى و [ما] تو را از اندوه رهانیدیم و تو را بارها آزمودیم و سالى چند در میان اهل مدین ماندى سپس اى موسى در زمان مقدر [و مقتضى] آمدى (40)



و تو را براى خود پروردم (41)



تو و برادرت معجزه‏هاى مرا [براى مردم] ببرید و در یادكردن من سستى مكنید (42)



به سوى فرعون بروید كه او به سركشى برخاسته (43)



و با او سخنى نرم گویید شاید كه پند پذیرد یا بترسد (44)



آن دو گفتند پروردگارا ما مى‏ترسیم كه [او] آسیبى به ما برساند یا آنكه سركشى كند (45)



فرمود مترسید من همراه شمایم مى‏شنوم و مى‏بینم (46)



پس به سوى او بروید و بگویید ما دو فرستاده پروردگار توایم پس فرزندان اسرائیل را با ما بفرست و عذابشان مكن به راستى ما براى تو از جانب پروردگارت معجزه‏اى آورده‏ایم و بر هر كس كه از هدایت پیروى كند درود باد (47)



در حقیقت به سوى ما وحى آمده كه عذاب بر كسى است كه تكذیب كند و روى گرداند (48)



[فرعون] گفت اى موسى پروردگار شما دو تن كیست (49)



گفت پروردگار ما كسى است كه هر چیزى را خلقتى كه درخور اوست داده سپس آن را هدایت فرموده است (50)



گفت‏حال نسلهاى گذشته چون است (51)



گفت علم آن در كتابى نزد پروردگار من است پروردگارم نه خطا مى‏كند و نه فراموش مى‏نماید (52)



همان كسى كه زمین را برایتان گهواره‏اى ساخت و براى شما در آن راهها ترسیم كرد و از آسمان آبى فرود آورد پس به وسیله آن رستنیهاى گوناگون جفت جفت بیرون آوردیم (53)



بخورید و دامهایتان را بچرانید كه قطعا در اینها براى خردمندان نشانه‏هایى است (54)



از این [زمین] شما را آفریده‏ایم در آن شما را بازمى‏گردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون مى‏آوریم (55)



در حقیقت [ما] همه آیات خود را به [فرعون] نشان دادیم ولى [او آنها را] دروغ پنداشت و نپذیرفت (56)



گفت اى موسى آمده‏اى تا با سحر خود ما را از سرزمینمان بیرون كنى (57)



ما [هم] قطعا براى تو سحرى مثل آن خواهیم آورد پس میان ما و خودت موعدى بگذار كه نه ما آن را خلاف كنیم و نه تو [آن هم] در جایى هموار (58)



[موسى] گفت موعد شما روز جشن باشد كه مردم پیش از ظهر گرد مى‏آیند (59)



پس فرعون رفت و [همه] نیرنگ خود را گرد آورد و بازآمد (60)



موسى به [ساحران] گفت واى بر شما به خدا دروغ مبندید كه شما را به عذابى [سخت] هلاك مى‏كند و هر كه دروغ بندد نومید مى‏گردد (61)



[ساحران] میان خود در باره كارشان به نزاع برخاستند و به نجوا پرداختند (62)



[فرعونیان] گفتند قطعا این دو تن ساحرند [و] مى‏خواهند شما را با سحر خود از سرزمینتان بیرون كنند و آیین والاى شما را براندازند (63)



پس نیرنگ خود را گرد آورید و به صف پیش آیید در حقیقت امروز هر كه فایق آید خوشبخت مى‏شود (64)



[ساحران] گفتند اى موسى یا تو مى‏افكنى یا [ما] نخستین كس باشیم كه مى اندازیم (65)



گفت [نه] بلكه شما بیندازید پس ناگهان ریسمانها و چوبدستى‏هایشان بر اثر سحرشان در خیال او [چنین] مى‏نمود كه آنها به شتاب مى‏خزند (66)



و موسى در خود بیمى احساس كرد (67)



گفتیم مترس كه تو خود برترى (68)



و آنچه در دست راست دارى بینداز تا هر چه را ساخته‏اند ببلعد در حقیقت آنچه سرهم‏بندى كرده‏اند افسون افسونگر است و افسونگر هر جا برود رستگار نمى شود (69)



پس ساحران به سجده درافتادند گفتند به پروردگار موسى و هارون ایمان آوردیم (70)



[فرعون] گفت آیا پیش از آنكه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید قطعا او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است پس بى‏شك دستهاى شما و پاهایتان را یكى از راست و یكى از چپ قطع مى‏كنم و شما را بر تنه‏هاى درخت‏خرما به دار مى‏آویزم تا خوب بدانید عذاب كدام یك از ما سخت‏تر و پایدارتر است (71)



گفتند ما هرگز تو را بر معجزاتى كه به سوى ما آمده و [بر] آن كس كه ما را پدید آورده است ترجیح نخواهیم داد پس هر حكمى مى‏خواهى بكن كه تنها در این زندگى دنیاست كه [تو] حكم مى‏رانى (72)



ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهان ما و آن سحرى كه ما را بدان واداشتى بر ما ببخشاید و خدا بهتر و پایدارتر است (73)



در حقیقت هر كه به نزد پروردگارش گنهكار رود جهنم براى اوست در آن نه مى‏میرد و نه زندگى مى‏یابد (74)



و هر كه مؤمن به نزد او رود در حالى كه كارهاى شایسته انجام داده باشد براى آنان درجات والا خواهد بود (75)



بهشتهاى عدن كه از زیر [درختان] آن جویبارها روان است جاودانه در آن مى‏مانند و این است پاداش كسى كه به پاكى گراید (76)

﴿76﴾

و در حقیقت به موسى وحى كردیم كه بندگانم را شبانه ببر و راهى خشك در دریا براى آنان باز كن كه نه از فرارسیدن [دشمن] بترسى و نه [از غرق‏شدن] بیمناك باشى (77)

پس فرعون با لشكریانش آنها را دنبال كرد و[لى] از دریا آنچه آنان را فرو پوشانید فرو پوشانید (78)

و فرعون قوم خود را گمراه كرد و هدایت ننمود (79)

اى فرزندان اسرائیل در حقیقت [ما] شما را از [دست] دشمنتان رهانیدیم و در جانب راست طور با شما وعده نهادیم و بر شما ترنجبین و بلدرچین فرو فرستادیم (80)

از خوراكیهاى پاكیزه‏اى كه روزى شما كردیم بخورید و[لى] در آن زیاده‏روى مكنید كه خشم من بر شما فرود آید و هر كس خشم من بر او فرود آید قطعا در [ورطه] هلاكت افتاده است (81)طه
__________________

 

يکشنبه 24/9/1387 - 11:8
دعا و زیارت

 


لازم پندگرفتن از قرآن کریم ؛ ترس از عقاب و حسابرسی روز قیامت :

قرآن را بر تو نازل نكردیم تا به رنج افتى (2)

جز اینكه براى هر كه مى‏ترسد پندى باشد (3)مریم 


 

يکشنبه 24/9/1387 - 10:36
دعا و زیارت

 

                 تصاویر تاریخی مکه 

نقاشی در سال ۱۷۲۱ میلادی




نقاشی در سال ۱۸۵۰ میلادی




تصویری از مكه در سال ۱۸8۰ میلادی




سیل مکه در سال 1941 میلادی




مكه در سال 1951میلادی




مكه در سال 1960میلادی




نماهایی از كعبه مكرمه در حال حاضر







 

يکشنبه 24/9/1387 - 10:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته