• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 191
تعداد نظرات : 80
زمان آخرین مطلب : 5234روز قبل
محبت و عاطفه

بعد عمری عاشق و زارت شدم

آری ای گل من طرفدارت شدم

 

مشکن این عشق الهی ای عزیز

از برایش قطره ی اشکی بریز

 

من که سر تا پا همه عشقم عزیز

خاک پایت بر سر راهم بریز

 

خاک پایت توتیای چشم من

خنده ات کم میکند از خشم من

 

من بنامت زندگی طی میکنم

تا توانم بانگ هی هی میکنم

 

هی پرستویم مسیر کوچ کو؟

تشنه ام با من بگو آن جوب کو؟

 

قطره ی آبی بنوشم یاد تو

تا توانم بشنوم فریاد تو

 

بانگ بر من زن که دور شو

از مسیر چشم من در گور شو

 

از مسیر چشم تو من میروم

پشت پایت تا ثریا میدوم

 

تا که شاید آن دل دریا نشین

رحم بنماید به این صحرا نشین

چهارشنبه 14/6/1386 - 21:10
خانواده

اینک که می نویسم این نامه را برایت

افسوس سخت خالیست اینجا همیشه جایت

بعد از سلام این بار سه نقطه می گذارم

شاید قبول کردی یکجا شوم فدایت

باید خودت بفهمی منظور نقطه چین را

یعنی به رسم عادت دل می کند هوایت

در،هست گوشم اما دروازه نیست جانا

پیچیده در دل من تکرار هر صدایت

من از تو دل نکندم من دوست دارمت باز

یعنی که می نشینم یک عمر من به پایت

این که غزل بگویم در اختیار من نیست

مثل همیشه باشد تقصیر چشمهایت

پایان این غزل هم پایان نامه ام شد

باشد همیشه قلبم هر گوشه ای فدایت

چهارشنبه 14/6/1386 - 18:31
خانواده

یادت هست در یک عصر پاییزی چه ها کردی؟

مرا تنهای تنها با دلی غمگین رها کردی

گذشتی نرم نرمک از نگاهی مانده در باران

چرا با روح سرگردان من این گونه تا کردی؟

تمام شعر هایم را برایت یک به یک خواندم

بگو دیوانه شعرم را چرا ماتم سرا کردی؟

گفتی زیر لب رفتم بمان با درد تنهایی

ندانستی غم شیرین برایم دست و پا کردی

همین امشب دلم می میرد از احساس تنهایی

چه میداند کسی شاید به مرگم اعتنا کردی

چهارشنبه 14/6/1386 - 18:22
محبت و عاطفه

 

چشمه چرا بی آب شده

خشکی مثل سراب شده

طبیعت مثل تابستون

خشک توی خزون شده

نه بهاری تو باغه

نه بلبلی روی شاخه

گلهای باغ پر پر شدن

از تشنگی هلاک شدن

پرنده ها بی سرپناه

بی دون و آب تو آسمون

جیرجیرکا نمی خونن

حنجرشون پاره شده

به جای بلبل و گنجشک

زاغ و کلاغ رها شدن

از اون همه درخت سبز

هیچی دیگه رنگ نداره

سیاهی متحد شده

آماج تیراش ما شدیم

کم کم داره زیاد میشه

صدای درد و ناله ها

ولی به جای اون دیگه

گوشها همگی کر شدن

سوالا همه بی جواب

روزهامون خیره سر شدن

با این همه درد و بلا

تقصیر آدما چیه

تقدیر ما حیرونیه

خونه ی ما ویرونیه

کارها مثل تو آینه

درست اما بر عکس شدن

ولی تو این همه بلا

ماها خدامونو داریم

دعا کنیم که ای خدا

اجابت کن دعای ما

نکن مارو بی آبو خاک

نده به ما رنج و عذاب

تو مالک هفت آسمون

تو یکتاییو مهربون

به ما بده یه نور کتاب

تو زندگی عشق به حق

الا یا ایها الساقی....

چهارشنبه 14/6/1386 - 14:47
خانواده

کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد


خوب من , منظره خوب تماشا دارد


ساختم آینه ای را به بلندای خیال


تا خودت را به تماشای خودت وادارد


راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است


که به اندازه صد فلسفه معنا دارد


گوش کن , خواسته ام خواهش بی جایی نیست


اگر آیینه دستت بشوم جا دارد


چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو


یعنی این دهکده , یک دهکده رسوا دارد


کوزه بر دوش , سر چشمه بیا تا گویند


عجب این دهکده سرچشمه زیبا دارد


عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی


لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد


بی قرار آمدن , آشفتن و آرام شدن


حس گنگی است که من دارم و دریا دارد


یخ نزن , رود معمایی من , جاری باش


دل دریاییم آغوش پذیرا دارد

چهارشنبه 14/6/1386 - 14:24
دعا و زیارت

آنقدر نامت بیارم بر زبان

تا جهان را نور بارانش کنم

 

شاد و سرمست و خراب از نام تو

من زمین را بوسه بارانش کنم

 

مقصد و مقصود این همین

که تو باشی سرور روی زمین

 

مهدیا جانم به قربانت بیا

تا به کی باشیم ما پا در هوا؟

 

هر شب جمعه صدایت میکنم

گر پذیری جان فدایت می کنم

 

جان ما نالایق یک موی تو

کاش تا این هفته بینم روی تو

 

بس جوانان آمدند و رفته اند

بس که پیران ز انتظارت خفته اند

 

تا به کی در پرده ای ای نور عین

ما خوشیم و نعره های یا حسین

 

یا حسین دل را مصفا می کند

نام مهدی خلق شیدا می کند

 

ما که با نامت همه سر زنده ایم

میشود گوئیم که مهدی دیده ایم؟

چهارشنبه 14/6/1386 - 14:18
خانواده

 

ز خود چيزي نگفتي اي غريبه

ولي سر دل     من باز كردي

 

 

كشيدي نقشه ي خود را به رندي

زبان ساده ي من را گشودي

 

كنون كه چند روزي هم گذشته

بنا ي شكوه را      آغاز كردي ؟

 

زرنگي . چاپلوسي  تا كي؟

تو هم من هم خدايم    ساز كردي

 

ولي ساز خدا          سوزد وجودت

و سوز من             تمام تار و پودت

 

غمم نيست اينكه تو با من چه كردي

غمم اينست كه       خود آغاز كردي

 

تو كه آغاز اين               كردار بودي

تو كه قلب و دل          من را ربودي

 

سزاوارست           كاينگونه نمايي؟

همه اسرار من         را وا گشايي؟

 

ولي من در دلم             آيينه دارم

هنوزم رازها در            سينه دارم

 

مرامم نيست         راز كس گشايم

ولي من روح       و قلبت مي ربايم

 

دلم مي خواست   كز روي صداقت

كنم از روح و          از جانت حمايت

 

ولي راه بدي         بر من گشودي

و خود ميداني      اين ره را بزودي

 

ربايم روح و قلبت      را به مستي

چرا پسورد قلبم       را شكستي؟

 

ولي دير است اين   رازت گشودن

تو راهي      پرواز  كردي.

چهارشنبه 14/6/1386 - 14:10
خانواده

چرا فصل زمستان است فصلم؟

چرا از آن نیستان است اصلم؟

 

چرا شهرم پر از باد است و بوران؟

چرا گرمای اینجا هست سوزان؟

 

چرا در کودکی شیطان بودم؟

چرا تنهاترین ریحان بودم؟

 

چرا آغاز راهم جنگ آمد؟

چرا با بدترین آهنگ آمد؟

 

چرا شادی سراغم را نگیرد؟

چرا آبادی احوالم نگیرد؟

 

چرا دارم من این دلواپسی ها؟

چرا من و چرا این بی کسیها؟

 

--------------------------------------

زمستان است فصلم فصل بی بار

نیستان است اصلم اصل بی یار

 

به شهرم باد و بوران بود شاید

که در گرمای اینجا تاب آرم

 

من از شیطونی آن عهد دیرین

ندارم خاطرات خوب وشیرین

 

و از روز ازل بختم به جنگه

همه آهنگ هایم رنگ رنگه

 

من از شادی نمی دانم کلامی

که آبادی سراغم را نگیرد.

 

تو شاد باش و بیکسی ها

رها کن خود تو از دلواپسی ها

چهارشنبه 14/6/1386 - 14:6
خانواده

چه شامها که چراغم فروغ ماه تو بود

پناهگاهم شبم گیسوی سیاه تو بود

اگر به عشق تو دیوانگی گناه منست

ز من رمیدن و بیگانگی گناه تو بود

دلم به مهر تو یکدم غم زمانه نداشت

 که این پرنده ی خوش نغمه در پناه تو بود

عنایتی که دلم را همیشه خوش می داشت

 اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود

بلور اشک به چشمم شکست وقت وداع

که اولین غم من آخرین نگاه تو بود

چهارشنبه 14/6/1386 - 13:39
محبت و عاطفه

آه اگر روزی بمیرد عشق ما
وای اگر آتش به یخبندان کشد
خنده امروز ما در شان یاس
اختران اشک در چشمان کشد
من نوازشگر شدم آن بال و پر
من ستایشگر شدم آواز او
عاشقان هر کس که دارد از شما
مرغ عشقی بر فراز شاخسار
پاسداری بایدش هر روز و شب
چشم ترسی بایدش از روزگار
هر کجا در هر خم این رهگذر
درکمین بدخواه سنگ انداز هست
عشق من پر داشت آه ای عاشقان

سه شنبه 13/6/1386 - 16:24
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته