• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 45
زمان آخرین مطلب : 3953روز قبل
محبت و عاطفه

هیچ می دونید که ستاره ها هم می میرند

و بعضی از ستاره ها که الان ما می بینیم سالها پیش مرده اند .

پس بیایید طوری زندگی کنیم که آثارخوب زندگی مان تا سالها بعداز مرگمان پا برجا باشد .

و ناگهان چقدر زود دیر میشود.

دوشنبه 28/2/1388 - 17:20
خاطرات و روز نوشت
يکشنبه 17/9/1387 - 18:19
خاطرات و روز نوشت

سلام به تمام دوستان

چند وقت پیش به خاطر بعضی مسائلی که دیده بودم میخواستم مطلبی در مورد اینکه:

((دیگه دخترپاک کمتر پیدا میشه )) بنویسم.

اما وقتی پیام سایت(وناگهان چقدر زود دیر میشود..) رو دیدم

 که چنین خواهران مومنی داشتیم (صد حیف که داشتیم)از مطرح کردنش پشیمان شدم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وحالا مطمئن هستم که دختر پاک هست ولی کم وگمنام.

خداوند رحمتشان کند.

چهارشنبه 13/9/1387 - 20:15
شعر و قطعات ادبی

 

گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش

دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش

 

خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود

جای یارش چه قدر تو این غریبی خالی بود

 

یادش افتاد که یه روز یه باغبون دوبوته داشت

یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت

 

با نوازشای خورشید طلا قد کشیدن

قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن

 

شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود

عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود

 

روزای غنچگیشون چه قدر قشنگ و خوش گذشت

حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت

 

گلای قصه ی ما ، اهالی شهر ، بهار

نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار

 

فکر نمی کردن همیشه مال همن تا دم مرگ

بمیرن ، با هم می میرن از غم باد و تگرگ

 

یه روز اما یه غریبه اومد و آروم وترد

یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد

 

اون یکی قصه ی این رفتن و باور نمی کرد

تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد

 

هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود

چی می شد اگه تو دنیا ، قصه ی سفر نبود

 

چه قدر به فکر هم ، اما چقد در به درن

اونا دیگه تا ابد از حال هم ، بی خبرن

 

روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره

این بلاها روسر خیلی کسا در می یاره

 

بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره

توی هر محکمه کلی برگ و پرونده داره

 

این یه قانون شده که چه تو زمستون ، چه بهار

نمی شه زخمی نشد از بازیای روزگار

 

اگه دست روزگار گلای ما رو نمی چید

حالا قصه با وصالشون به آخر می رسید

 

ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه

خوبا رو کنار هم می یاره ، بعدم می چینه

 

کاش دلایی که هنوزم می تپن واسه بهار

در اَمون بمونن از بازیای تلخ روزگار

يکشنبه 5/8/1387 - 8:48
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

آسمان آبی تر

آب آبی تر

من درایوانم رعنا سر حوض

رخت می شوید رعنا

برگ ها می ریزد

مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است

من به او گفتم : زندگانی سیبی است گاز باید زد با پوست

زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند

من می خوانم گاهی نیز

طرح می ریزم سنگی مرغی ابری

آفتابی یكدست

سارها آمده اند

تازه لادن ها پیدا شده اند

من اناری را می كنم دانه به دل می گویم

خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

می پرد در چشمم آب انار : اشك می ریزم

مادرم می خندد

رعنا هم

شنبه 19/5/1387 - 16:46
دانستنی های علمی

 

 

 

غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم

از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم

=================================

فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز 

نمی بینی كه شعرام همه شدن غم انگیز

===================================

غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری

من كه خودم می دونم كه تو چقدر صبوری

==================================

غصه نخور مسافر بازم می آی به زودی

ما رو بگو چه كردیم از وقتی تو نبودی

==================================

غصه نخور مسافر غصه اثر نداره

ز دل تو می دونم هیچ كس خبر نداره

===================================

غصه نخور مسافر غصه كار گلها نیست

سفر یه امتحانه به جون تو بلا نیست

===================================

غصه نخور مسافر تو خود آسمونی

در آرزوی روزی كه بیای و بمونی

شنبه 19/5/1387 - 16:35
خواستگاری و نامزدی

گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش

دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش

خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود

جای یارش چه قدر تو این غریبی خالی بود

یادش افتاد که یه روز یه باغبون دوبوته داشت

یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت

با نوازشای خورشید طلا قد کشیدن

قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن

شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود

عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود

روزای غنچگیشون چه قدر قشنگ و خوش گذشت

حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت

گلای قصه ی ما ، اهالی شهر ، بهار

نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار

فکر نمی کردن همیشه مال همن تا دم مرگ

بمیرن ، با هم می میرن از غم باد و تگرگ

یه روز اما یه غریبه اومد و آروم وترد

یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد

اون یکی قصه ی این رفتن و باور نمی کرد

تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد

هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود

چی می شد اگه تو دنیا ، قصه ی سفر نبود

چه قدر به فکر هم ، اما چقد در به درن

اونا دیگه تا ابد از حال هم ، بی خبرن

روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره

این بلاها روسر خیلی کسا در می یاره

بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره

توی هر محکمه کلی برگ و پرونده داره

این یه قانون شده که چه تو زمستون ، چه بهار

نمی شه زخمی نشد از بازیای روزگار

اگه دست روزگار گلای ما رو نمی چید

حالا قصه با وصالشون به آخر می رسید

ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه

خوبا رو کنار هم می یاره ، بعدم می چینه

کاش دلایی که هنوزم می تپن واسه بهار

در اَمون بمونن از بازیای تلخ روزگار

 

شنبه 19/5/1387 - 15:33
خاطرات و روز نوشت

                   

 

 

در مطلب قبل گفتم كه تغییر كردم 

حالا چه تغییری از این بالاتر كه 

همسفر  زندگیم  رو یعنی : 

همسرم ، همفكرم ، وكسی كه

به نظر خودم بهترین هستش رو پیدا كردم

(البته پیدا كرده بودم ولی....)

ودر روز ولادت فرخنده آقا ومولایمان

امیرالمؤمنین علی(ع) پیمان زندگی

مشتركمان و سفر زندگی رو بستیم.

إن شاءالله همگی در این دنیا ودر

آخرت سربلند باشیم .

 

 

                        

 

 

 

 

 

                     

 

 

 

 

                           

 

 

 

دوستان برای تمام جونهایی كه تازه

ازدواج كردند و یا می خواهند ازدواج كنند

دعا كنید و همچنین برای من وهمسرم.

 

شنبه 5/5/1387 - 1:36
خاطرات و روز نوشت

                    

 

 

 

سلام به تمام دوستان عزیز تبیان

من بعد از حدود سه ماه دوری دوباره به بخش

 ثبت مطالب آمدم.

در این مدّت هم من تغییر كردم و هم تبیان واعضایش

وراستش یه كم احساس غریبی می كنم.

ازتمام دوستان كه شاید نگران شدند ومخصوصاً

دوستان بخش ثبت مطالب تبیان تشكر می كنم.

---------------------------------------------------

و شروع دوباره رو با شعر پایانم ، آغاز میكنم:

 

هیچکی از رفتن من غصه نخورد

هیچکی با موندن من شاد نشد

 

وقتیرفتم کسی قلبش نگرفت

بغض هیچ آدمی فریاد نشد

 

وقتی رفتم کسی گریش نگرفت

اشکشو کسی نریخت پشت سرم

 

راستی که بی کسی درد بدیه

منم انگار همیشه تو سفرم

 

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت

وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

 

دل من می خواس تلافی بکنه

پس چش هیچ کسی عاشقم نکرد

 

وقتی رفتم ، نه که بارون نگرفت

هوا صاف و خیلیم آفتابی بود

 

اگه شب می رفتم و خورشید نبود

آسمون خوب می دونم ، مهتابی بود

 

چشمی با رفتن من خیره نموند

به در و به آسمونو پنجره

 

می دونم ، خیلیا گفتن چیزی نیس

ماتم نداره ، بذار بره

 

هیچ کسی نگاش برام ابری نشد

زلزله ، هیچ دلی رو تکون نداد

 

راس راسی ، واسه کسی مهم نبود

نه که فک کنی بود و نشون نداد

 

کی می رم کجا می رم ، میام یا نه

کسی لااقل اینو سوال نکرد

 

انگاری می خوام برم خرید کنم

هیچ کسی چیزی نگفت ، حلال نکرد

 

شعرمو باید یه جور عوض کنم

یا بذارمش همینجور بمونه

 

ته قلبم می خوام این حقیقتو

هر کسی دوس داره شعرو ، بخونه

 

بهتره اهالی رویامونو

بدون توقعی ، جواب کنیم

 

نباید حتی رو بهترین کسا

توی بدترین جاها ، حساب کنیم

 

شنبه 5/5/1387 - 0:39
خاطرات و روز نوشت

به : تــبــیــان                                         

از : KHANGIRAN - رضا

موضوع : تشــــكر - تعــــجب
 

         احتراماً پیرو پیام فرستاده شده بخش ثبت مطالب

تبیان(خداحافظی نه!) ، ضمن تشكر از لطف شما به این

 بنده حقیر وعرض خسته نباشید خدمت شما اعلام می كنم كه

من قصد خداحافظی دائم از تبیان را ندارم و حقیقتاً نمی توانم

 خدا حافظی كنم.

فقط برای مدّتی می خواهم از مسائل مادّی دور باشم تا

شاید رابطه ام با خدا بهتر شود.

التماس دعا – رضا از مشهد

==================

مطمئن باشید هر موقع كه حرم برم براتون دعا میكنم

چون معتقدم ما ارزش كاری كه شما برایمان انجام میدهید راحالا متوجه نمی شویم.

«اجركم عندالله»

(اعتراف می كنم كه تعجب كردم و خوشحال شدم وقتی پیامتون رو خوندم  و الان كه حتی

 یك روز هم نشده دلم برای تبیان تنگ شده

 ولی من تصمیم خودم رو گرفتم.)

برام دعا كنید

(جهت اطلا عتون مشهد داره بارون میاد – خدارو شكر)

يکشنبه 25/1/1387 - 15:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته