• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 182
تعداد نظرات : 251
زمان آخرین مطلب : 3034روز قبل
خواستگاری و نامزدی

هر گونه با هستی برخورد كنید هستی نیز به همان صورت ولی هزاران بار قوی تر با شما برخورد خواهد كرد.

چهارشنبه 7/1/1387 - 21:25
دانستنی های علمی

اقبال به سراغ كسی می رود كه به كار عقیده دارد، نه به شانس.

ناپلئون بناپارت

چهارشنبه 7/1/1387 - 21:2
خواستگاری و نامزدی

زندگی یك پاداش است و به آنهایی تقدیم می شود كه لیاقتش را دارند.

چهارشنبه 7/1/1387 - 20:57
دانستنی های علمی

یا درست حرف بزن

یا عاقلانه سكوت كن.

(ژرژ هربرت)

چهارشنبه 7/1/1387 - 20:52
دعا و زیارت
روزى امام صادق(علیه السلام) به مجلس منصور دوانیقى وارد شد. طبیب هندى كنار خلیفه نشسته بود.
او كتابهایى كه در موضوع (علم طب) نگاشته شده بود را براى خلیفه مى خواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خلیفه بیفزاید.
امام صادق (علیه السلام) درگوشه ى مجلس نشست.
بارانى ازهیبت و ابهت از چهره حضرت مى بارید. مدتى گذشت.
هنگامى كه طبیب از خواندن كتابها فارغ شد, نگاه اش به امام صادق(علیه السلام) دوخته شد. لحظاتى مشغول تماشاى سیماى حضرت شد.
ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاه اش را به سوى خلیفه برگرداند و با این سوال سكوت را شكست:
ـ این مرد كیست؟
ـ او عالم آل محمد(صلّی الله علیه وآله) است.
ـ آیا میل دارد از اندوخته هاى علمى من بهره مند گردد؟
نگاه خلیفه روى امام قرار گرفت. قبل از این كه چیزى بگوید، امام لب به سخن گشود:
ـ نه!
طبیب كه از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسید:
ـ چرا؟
ـ چون بهتر از آنچه تو دارى، در اختیار دارم.
ـ چه چیز در اختیار دارى؟
ـ گرمى را با سردى معالجه مى كنم و سردى را با گرمى, رطوبت را با خشكى درمان مى كنم و خشكى را با رطوبت و آنچه را كه پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله) فرموده به كار مى بندم و نتیجه كار را به خداوند وا مى گذارم.
سپس به سخن جدش رسول الله(صلّی الله علیه وآله) اشاره كرده، افزود: (معده خانه هربیمارى وپرهیز، سرهردرمان است.)
طبیب هندى براى این كه سخنان امام را سبك جلوه دهد، پرسید:
مگر طب غیر از این ها است كه گفتى؟!
امام فرمود: گمان مى كنى من ـ مثل تو ـ این ها را از كتابهاى طبى آموخته ام؟!
ـ حتما, غیر از این، راهى براى فراگیرى علم طب وجود ندارد.
ـ نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، ازدیگرى نیاموخته ام. اكنون بگوكدام یك ازمن وتودرعلم طب داناتریم؟
ـ كار من طبابت است و حتما در طب از شما عالم ترم.
ـ پس لطفا به سوالهایم پاسخ گویید.
ـ بپرسید.
ـ چرا سر آدمى یك پارچه نیست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا پیشانى مانند سر انسان از مو پوشیده نیست؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا بر روى پیشانى خطوط مختلفى نقش بسته است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا ابروها در بالاى دیدگان انسان قرار گرفته است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا چشمهاى انسان به شكل لوزى ساخته شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا بینى میان دو چشم قرار گرفته است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا سوراخهاى بینى در زیر آن خلق شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا لب فوقانى و سبیل در قسمت بالاى دهان آفریده شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا دندانهاى جلوى, تیز و دندانهاى آسیاب , پهن و دندانهاى انیاب ( نیش ) , دراز آفریده شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا كف دست و پا, مو ندارد؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا مرد ریش دارد ولى زن فاقد ریش است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا ناخن و موهاى سر انسان روح ندارند؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا قلب, صنوبرى شكل آفریده شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا ریه در دو قسمت آفریده شده و در جاى خود متحرك است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا كلیه ها مانند لوبیا خلق شده اند؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا كاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا میان كف پا, گود است و با زمین تماس ندارد؟
ـ نمى دانم.
ـ اى طبیب هندى! ولى من به فضل خداوند، به حكمت و پاسخ این سوالها آگاه ام.
طبیب كه چاره اى جز تسلیم شدن نداشت، گفت: پاسخها را بگویید تا بهره مند گردم.
آن گاه امام(علیه السلام) به ترتیب به یكایك سوالهاى مطرح شده، چنین پاسخ گفتند:
ـ به این جهت سر از قطعات مختلف تشكیل شده و شكافهایى برایش قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نیازارد.
ـ خداوند مو را بالاى سر رویانده تا به وسیله آن روغن لازم به مغز برسد وبخار مغز از طریق موها خارج شود. همین طور، پوششى
براى سرما و گرما باشد. ولى در پیشانى مو نیافریده تا چشم ها مزاحمى نداشته باشند و بتوانند به راحتى نور بگیرند.
ـ ابروها را بالاى چشم قرار داد تا به اندازه كافى به چشم ها نور برسد و نیز از رسیدن نور زیاد جلوگیرى كند. چون زیادى نور, چشم را آزار داده و زمینه معیوب شدن آن را فراهم مى سازد.
ـ چشمها به شكل لوزى آفریده شده تا داروهایى كه با سرمه استعمال مى شود، به آسانى وارد چشم شده، چرك مرض به آسانى ازآن به وسیله اشك خارج شود.
ـ به این جهت بینى را میان دو چشم قرار داده است كه بینى نور را به دو قسمت مساوى تقسیم مى كندتا نوربه طوراعتدال به چشم ها برسد.
ـ سوراخهاى بینى را در پایین آن آفریده تا چرك هاى انباشته شده درمغزازاین سوراخها بیرون شده وبوهاى معطركه به وسیله هوا متصاعد مى گردد, از آن, بالا رود.
ـ لب و سبیل را به این جهت روى دهان قرار داده است تا ازورود كثافات دماغ به داخل دهان جلوگیرى كند. و نیز مانع آلوده شدن خوراكى ها گردد.
ـ دندانهاى جلو را تیزتر آفریده تا غذا را قطعه قطعه سازند. دندانهاى آسیاب را پهن خلق كرده تا غذا به وسیله آنها كوبیده و نرم گردند. دندانهاى انیاب را درازتر آفریده تا میان دندانهاى آسیاب ودندانهاى پیشین، چون ستونى استوار باشند.
ـ كف دست و پاها مو ندارند تا بتوانیم اشیإ را به وسیله آن ها لمس نموده ، از قوه لامسه به اندازه كافى استفاده نماییم.
ـ براى مرد ریش قرار داده تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد و نیز از زن بازشناخته گردد.
ـ به مو و ناخن هاى تن انسان روح نداده تا چیدن و بریدن آن ها دردآور و ناراحت كننده نباشد.
ـ قلب, صنوبرى شكل آفریده شده است تا هنگام آویختگى، نوك باریكش وارد ریه شده وازنسیم آن خنك گردد ونیزمغز سر از حرارت آن آسیب نبیند.
ـ ریه را در دوقسمت آفریده تا قلب میان فشارهاى آن دو ( هنگام باز و بسته شدن ) داخل شده و هوا بگیرد.
ـ كلیه ها مانند لوبیا ساخته شده اند، براى این كه( منى) از كلیه ها قطره قطره به سمت مثانه مى چكد. اگر كلیه ها كروى ویابه شكل چهار گوش بودند، قطرات منى كه همواره درحال انبساط وانقباضند، به یكدیگر برخورد كرده و در نتیجه هنگام خروج، موجب التذاذ نمى شود.
ـ این كه كاسه زانوها به سمت جلو قرار گرفته، به این جهت است كه انسان رو به جلوحركت مى كند. سنگینى بدن انسان رو به جلواست. وقتى زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ شده ، راه رفتن و حركات انسان ناموزون و لرزان نمى شود.
ـ این كه كف پاها را گود و قوسى مانند، خلق كرده به این جهت است كه تمام كف پاها با زمین تماس پیدا نكند. زیرااگر تمام كف پاها به زمین تماس پیدا كند، پا، چشم و اعصاب صدمه مى بینند.
طبیب كه تاكنون سكوت كرده و به سخنان امام گوش مى داد، با عجب پرسید:
ـ این ها را از كجا مى دانى؟!
ـ از پدرانم فراگرفته ام؛ پدرانم ازرسول خد(صلّی الله علیه وآله) آموخته اند؛ رسول خد(صلّی الله علیه وآله) ازجبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال فرا گرفته است.
طبیب هندى كه چنین شخصیت علمى را در عمرش ندیده بود، به فكر فرو رفت. آنگاه در حالى كه محو تماشاى سیماى امام بود، چنین لب به سخن گشود:
ـ تصدیق مى كنم و شهادت مى دهم كه جز خداى یگانه ، خدایى نیست و محمد (صلّی الله علیه وآله) فرستاده اوست. به خدا سوگند، تاكنون كسى را در طب، عالم تر از تو ندیده ام.
سه شنبه 6/1/1387 - 14:44
دعا و زیارت
امام درخاطره ای از زمان تبعید امام موسی کاظم(علیه السلام) به شام بدستور هشام می فرمایند :
یك روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیارى گردآمده اند. پدرم پرسید: اینها كیستند؟
گفتند: كشیش هاى مسیحى هستند كه هرسال درچنین روزى اینجا اجتماع مى كنند وبا هم به زیارت راهب بزرگ كه معبد اوبالاىاین كوه قرار دارد، مى روند و سوالات خود را مى پرسند.
پدرم سرخود را با پارچه اى پوشاند تا كسى او را نشناسد و نزد آن ها رفت. راهب چنان پیر بود كه ابروان سفیدش به روى چشمانش افتاده بود . با حریرى زرد ابروان خود را به پیشانى بست و چشمانش را مانند مار افعى به حركت در آورد.
هشام جاسوسى فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم با راهب را گزارش كند. راهب به حاضران نگاه كرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روى داد :
راهب : تو از ما هستى یا از امت مرحومه (اسلام) ؟! 
امام باقر(علیه السلام) : از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).
راهب: از علماى اسلام هستى یا از بى سوادهاى آنان؟!
امام: از بى سوادهاى آن ها نیستم.
راهب: آیا من سوال كنم یا تو؟
امام: تو.
راهب رو به مسیحیان كرد و گفت: عجب است كه مردى از امت محمد (صلّی الله علیه وآله) این جرأت را دارد كه به من مى گوید: تو بپرس.
راهب 5 سوال كرد و امام یك به یك پاسخ داد.
1 ـ به من بگو آن ساعتى كه نه از شب است, نه از روز چه ساعتى است؟
2 ـ اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟
امام (علیه السلام) : بین طلوع فجر و طلوع خورشید (بین اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشید) است. وآن ازساعت هاى بهشت است كه بیماران در آن شفا مى یابند. دردها آرام مى گیرند و...
3 ـ این كه مى گویند: اهل بهشت مى خورند و مىآشامند ولى مدفوع وادرار ندارند, آیا نظیرى در دنیا دارد؟
امام: مانند طفل در رحم مادرش.
4 ـ مى گویند در بهشت ازمیوه ها و غذاها مى خورند ولى چیزى كم نمى شود, نظیرى در دنیا دارد؟
امام: مانند چراغ است كه اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن كنند از نور او چیزى كم نمى شود.
5 ـ به من بگوآن دوبرادرچه كسى بودند كه دریك ساعت دوقلواز مادر متولد شدند ودریك لحظه مردن د, یكى پنجاه سال ودیگرى 150 سال عمر كرد.
امام: عزیز و عزیر بودند كه در یك ساعت به دنیا آمدند و سى سال باهم بودند. خداوند جان عزیررا گرفت و او صد سال جزو مردگان بود, بعد او را زنده كرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگى كرد.
پس هردو دریك ساعت مردند.
در این هنگام راهب از جاى برخاست و گفت : شخصى داناتر ازمن را آورده اید تا مرا رسوا كنید. به خدا تا این مرد درشام هست , با شما سخن نخواهم گفت. هرچه مى خواهید از او بپرسید.
مى گویند: وقتى شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد.
وقتى این خبر عجیب به هشام رسید و خبرمناظره در بین مردم شام پخش شد بلا فاصله جایزه اى براى حضرت فرستاد و او را راهى مدینه كرد وافرادى را نیز پیشاپیش فرستاد كه اعلام كنند : كسى با دو پسر ابوتراب باقر و جعفر (علیهم السلام)تماس نگیرد كه جادوگر هستند.
من آن ها را به شام طلبیدم. آن ها به آیین مسیح متمایل شدند . هركس چیزى به آنها بفروشد, یا به آن ها سلام كند, خونش هدر است.
سه شنبه 6/1/1387 - 14:41
دعا و زیارت
جعفربن محمد بن اشعث از اهل تسنن و دشمنان اهل بیت(علیهم السلام)به صفوان بن یحیى گفت : آیا مى دانى با این كه در میان خا ندان ما هیچ نام و اثرى از شیعه نبود من چگونه شیعه شدم؟...
منصوردوانیقى روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت : اى محمد!یك نفرمرد دانشمند وباهوش براى من پیدا كن كه مأموریت خطیرى به اوبتوانم واگذار كنم.
پدرم ابن مهاجر ( دایى مرا) معرفى كرد.
منصور به او گفت: این پول را بگیر وبه مدینه نزد عبدالله بن حسن وجماعتى ازخاندان اوازجمله جعفربن محمد (علیه السلام) بروو به هریك مقدارى پول بده و بگو : من مردى غریب ازاهل خراسان هستم كه گروهى از شیعیان شما درخراسان این پول راداده اند كه به شما بدهم مشروط بر این كه قیام علیه حكومت كنید و ما از شما پشتیبانى مى كنیم. 
وقتى پول را گرفتند، بگو:چون من واسطه پول رساندن هستم، با دستخط خود، قبض رسید بنویسید و به من بدهید.
ابن مهاجر به مدینه آمد و بعد از مدتى نزد منصور برگشت .
آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصوربه ابن مهاجر گفت : تعریف كن چه خبر؟
ابن مهاجر گفت : پول ها را به مدینه بردم و به هریك از خاندان مبلغى دادم و قبض رسید از دستخط خودشان گرفتم غیر ازجعفر بن محمد (علیه السلام) كه من سراغش را گرفتم.
او در مسجد مشغول نماز بود. پشت سرش نشستم او تند نمازش را به پایان برد و بىآن كه من سخنى بگویم به من گفت : اى مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فریب نده كه آن ها سابقه نزدیكى با دولت بنى مروان دارند وهمه( براثر ظلم) نیازمندند.
من پرسیدم: منظورتان چیست؟ آن حضرت سرش را نزدیك گوشم آورد و آن چه بین من و تو بود، باز گفت.
مثل این كه او سومین نفر ما بود.
منصور گفت: اى پسر مهاجر، بدان كه هیچ خاندان نبوتى نیست مگر این كه درمیان آنها محدثى (فرشته اى از طرف خدا كه با او تماس دارد و اخبار را به او خبر مى دهد.) هست و محدث خاندان ما جعفربن محمد(علیه السلام) است.
فرزند محمد بن اشعث مى گوید: پدرم گفت: همین (اقرار دشمن) باعث شد كه ما به تشیع روى آوریم.
سه شنبه 6/1/1387 - 14:40
دعا و زیارت
كلبى نسابه (نسب شناس) مى گوید: پس از رحلت امام باقر(علیه السلام) به مدینه رفتم. چون درمورد امام بعد
از حضرت باقر(علیه السلام) بى اطلاع بودم، به مسجد رفتم. درآن جا با جماعتى از قریش رو به رو شدم واز آنان پرسیدم: اكنون عالم (امام) خاندان رسالت كیست؟
گفتند:عبدالله بن حسن.
به خانه عبدالله رفتم و درزدم. مردى آمد كه گمان كردم خادم اوست.
گفتم: ازآقایت اجازه بگیر تا به خدمتش بروم. اورفت واندكى بعد بازگشت وگفت: اجازه دادند. من وارد خانه شدم و پیرمردى را دیدم كه با جدیت مشغول عبادت است. سلام كردم. پرسید: كیستى؟
گفتم: كلبى نسابه ام.
پرسید: چه مى خواهى؟
گفتم: آمده ام تا از شما مسئله بپرسم.
گفت: آیا با پسرم محمد ملاقات كردى؟
گفتم: نه؛ نخست به حضور شما آمدم.
گفت: بپرس.
گفتم: مردى به همسرش گفته: تو به عدد ستاره هاى آسمان طلاق داده شدى ، حكم این مسئله چیست؟
گفت: سه طلاقه است و بقیه مجازات بر طلاق دهنده است!
با خود گفتم: جواب این مسئله را ندانست.
آن گاه پرسیدم: درباره مسح بركفش (درپا) چه نظرى دارى؟
گفت: مردم صالح مسح كرده اند؛ ولى ما مسح بر كفش نمى كنیم.
باخود گفتم: جواب این را هم كامل نداد.
آن گاه پرسیدم:آیا خوردن گوشت ماهى بدون پولك اشكال دارد؟
گفت: حلال است ولى ما خاندان خوردن آن را ناپسند مى دانیم .
باز پرسیدم: نوشیدن شراب خرما چه حكمى دارد؟
گفت: حلال است ؛ ولى ما نمى خوریم!
من از نزد او خارج شدم وبا خود گفتم:این جمعیت قریش به اهل بیت دروغ بسته اند. به مسجد برگشتم وگروهى از مردم را ملاقات كردم.
باز هم از داناترین خاندان رسالت سوال كردم. آن ها نیز دوباره عبدالله را معرفى كردند.
من گفتم: نزد او رفتم ولى چیزى از دانش نزد او نیافتم . در این لحظه مردى سربلند كرد و گفت: نزد جعفر بن محمد(علیه السلام) برو كه اعلم خاندان رسالت او است. دراین هنگام یكى از حاضران زبان به سرزنش اوگشود و من فهمیدم كه این جماعت از روى حسادت آمد وگفت: اى برادر كلبى بفرما!
ناگهان هراسى در درونم ایجاد شد.
وارد خانه شدم و دیدم مردى با وقار روى زمین و درمحل نمازش نشسته است. سلام كردم و جواب شنیدم. فرمود: توكیستى؟
باز خود را معرفى كردم و درشگفت بودم كه غلامش مرا به نام خواند و خودش نامم را پرسید!
گفتم: نسابه كلبى هستم.
او دستش را به پیشانیش زد و فرمود:
كسانى كه از خداوند بى همتا برگشتند و به سوى گمراهى دورى رفتند و در زیان آشكار افتادند، دروغ گفتند.اى برادر كلبى!خداوند مى فرماید: (و عادا و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بین ذلك كثیرا). 
وقوم عاد و ثمود و اصحاب رس (گروهى كه درخت صنوبر را مى پرستیدند.) و اقوام بسیار كه دراین میان بودند، هلاك كردیم.
آیا تو نسب این ها را مى شناسى؟
گفتم : نه... آن گاه سوال كردم: اگر مردى به همسرش بگوید: (تو به عدد ستاره هاى آسمان طلاق داده شدى) چه حكمى دارد؟
فرمود: مگر سوره طلاق را نخوانده اى!
گفتم: چرا.
فرمود: بخوان.
من خواندم؛ ( زنان خود را درزمان عده، طلاق دهید و حساب عده را نگه دارید.)
امام پرسید: آیا در این آیه، ستاره هاى آسمان را مى بینى؟
گفتم: نه. اما سوال دیگرى دارم. اگر مردى به زنش گفت: تو را سه بار طلاق دادم، حكمش چیست؟
فرمود: چنین طلاقى به كتاب خداوسنت پیامبر(صلّی الله علیه وآله) برمى گردد.
( یعنى یك طلاق حساب مى شود.) همچنین هیچ طلاقى درست نیست؛ مگر این كه زن را كه در حال پاكى (از حیض) كه با او در مدت پاكى آمیزش نشده، طلاق دهند و دو شاهد عادل هنگام طلاق حاضر باشد.
پرسیدم: در وضو، مسح بر كفش چه حكمى دارد؟
فرمود: وقتى قیامت برپا شود، خداوند هر چیزى را به اصلش برمى گرداند. ازاین روبه عقیده توكسانى كه در وضوء روى كفش مسح مى كنند، وضوى آن ها به کجا مى رود؟ ( یعنى وضو درست نیست.)
با خودگفتم: این هم از مسئله دوم كه جوابش را صحیح داد. در این لحظه امام فرمود: بپرس.
گفتم: خوردن گوشت ماهى بدون پولك چه حكمى دارد؟
فرمود: خداوند جمعى از یهود را مسخ كرد.آن ها را كه درراه دریا مسخ كردبه صورت ماهى بى پولك ومارماهى وغیراین ها مسخ كرد وآن ها را كه در خشكى مسخ كرد، به شكل میمون ، خوك و حیوانى مانند گربه و خزنده اى مانند سوسمار و... در آورد. (خوردن آن حرام است.)
آن حضرت باز فرمود: بپرس.
گفتم: درباره نبیذ (شراب خرما) چه مى فرمایى؟
فرمود: حلال است.
گفتم: ما در میان آن ته نشین (زیتون) وغیر آن مى ریزیم و مى خوریم.
فرمود: آه، آه، این كه شراب بد بواست .
از حضرت خواستم درباره نبیذ حلال توضیح دهد.
امام فرمود: مردم مدینه از دگرگونى و ناراحتى مزاج خود به خاطر تغییر آب شكایت كردند. پیامبر(صلّی الله علیه وآله) فرمود : تا نبیذ بسازید.
مردى به نوكرش دستور مى داد براى اونبیذ بسازد. نوكر یك مشت خرماى خشك بر مى داشت و در میان مشك مى ریخت.
آن گاه آن مردازآن مى خورد و وضوهم مى گرفت...
من دراین لحظه بى اختیاریك دستم را روى دست دیگرم زدم و گفتم: اگر امامتى دركار باشد، امام برحق همین است.
سه شنبه 6/1/1387 - 14:37
دعا و زیارت
هشام بـن سالم مى گوید: روزى با گروهى از یاران امام صادق(علیه السلام)درمحضرآن حضرت نشسته بودیـم.
مردى شامى اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه ، وارد مجلس شد. امام فرمود:بنشیـن. آن گاه پرسید: چه مى خواهى؟
مرد شامى گفت: شنیده ام شما به تمام سوالات و مشكلات مردم پاسخ مى گویید آمده ام با شما بحث و مناظره كنم !
امام فرمود: در چه موضـوعى ؟
شامى گفت: درباره كیفیت قرائت قرآن.
امام رو به حمران كـرده فـرمـود: حمـران ! جـواب ایـن شخص بـا توست.
مرد شامى گفت: مـن مى خـواهم با شما بحث كنم، نه با حمران.
امام فرمود: اگر حمـران را محكـوم كـردى ، مـرا محكـوم كرده اى.
مرد شامى ناگزیـر با حمـران وارد بحث شـد، هـر چه شامى پرسید، پاسخ قاطع ومستـدلـى ازحمران شیند ، به طـورى كه سـرانجام از ادامه بحث فـرو مانـد و سخت ناراحت و خسته شد.
امام فرمـود:حمران را چگونه دیدى؟
مردشامى گفت: راستى حمران خیلـى زبردست است،هرچه پرسیدم به نحـوشایسته اى پاسخ داد،آن گاه مرد شامى گفت: مى خواهـم درباره لغت و ادبیـات عرب با شما بحث كنـم.
امـام رو به ابـان بـن تغلب كـرد ، فرمود: با او مناظره كـن.
ابان نیز راه هر گونه گریز را به روى او بست و وى را محكوم ساخت.
مـرد شـامـى گفت: مـى خـواهـم دربـاره فقه بـا شمـا منـاظره كنم.!
امام به زراره فرمـود: با او مناظره كن.
زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست كشاند.
شامى گفت: مى خواهم درباره كلام با شما مناظره كنم.
امام به مومن الطاق دستور دادبااو به مناظره بپردازد.
طولى نكشید كه شامى ازمومـن الطاق نیزشكست خورد.
به همین ترتیب وقتى كه شامى درخواست مناظره دربـاره استطاعت برانجام خیر و شر توحید و امامت نمود,امام به ترتیب به حمزه طیار, هشام بن سالم وهشـام بـن حكـم دستـور داد با وى به منـاظره بپـردازنـد و هـر سه بـا دلائل قـاطع و منطق كوبنده , شامى را محكوم ساختند.
با مشاهده این صحنه هیجان انگیز, از خوشحالى خنـده اى بـر لبان امام نقـش بست
سه شنبه 6/1/1387 - 14:36
دعا و زیارت
((ابـوحـنیفه)) پـیشواى اهل سـنت مى گوید:
من فقیه تر از ابوعبدالله ، جعفر بن محمد (علیه السلام) كسى را ندیده ام. 
روزى منصور دوانقى كسى را نزد من فرستاد و گفت: اى ابوحنیفه!مردم شیفته جعفربن محمد شده انداودر بین مردم ازپایگاه اجتماعی وسیعى بهره مند است ، توبراى این كه پایگاه جعفر بن محمد را خنثى كنى ودردید مردم ازعظمت او بكاهى، چند مسأله ى پیچیده وغامض را آماده كن ودر وقت مناسب از اوبپرس تا بلكه باناتوان شدن جعفر بن محمد از پاسخ گویى، او را تحقیر نمایى و دیگر، مردم شیفته او نباشند و از او فاصله بگیرند.
درهمین رابطه من چهل مسأله ى مشكل آماده كردم ودر یكى از روزها كه منصور در ( حیره) بود و مرا طلبید ، به حضورش رسیدم.
همین كه وارد شدم ، دیدم جعفربن محمد(علیه السلام) درسمت راستش نشسته است،وقتى كه چشمم به آن حضرت افتاد، آن چنان تحت تأثیر ابهت وعظمت او قرارگرفتم كه از توصیف آن عاجزم. در حالی كه با دیدن منصور خلیفه عباسى آن حس به من دست نداد با اینكه منصور خلیفه است و خلیفه به جهت این كه قدرت سیاسى در اختیارش هست باید ابهت داشته باشد.
سلام گفتم و اجازه خواستم تا دركنارشان بنشینم ؛ خلیفه با اشاره اجازه داد ودركنارشان نشستم . آن گاه منصورعباسى به جعفر بن محمد (علیه السلام) نگاه كرد و گفت : ابو عبدالله ! ایشان ابوحنیفه هستند.
او پاسخ داد: بلى، او را مى شناسم.
سپس منصور به من نگاهى كرد و گفت: ابوحنیفه! اگر سوالى دارى از ابوعبدالله ، جعفربن محمد (علیه السلام) بپرس و با او درمیان بگذار.
من گفتم: بسیار خوب.
فرصت را غنیمت شمردم و چهل مسأله اى را كه از پیش آماده كرده بودم ، یكى پس ازدیگرى با آن حضرت درمیان گذاشتم.
بعداز بیان هر مسأله اى ،امام صادق (علیه السلام) در پاسخ آن بیان مى فرمود:
عقیده ى شما در این باره چنین و چنان است، عقیده ى علماى مدینه دراین مسأله این چنین ا ست وعقیده ماهم این است.
در برخى از مسأل آن حضرت با نظر ما موافق بود و در برخى هم با نظرعلماى مدینه موافق بود وگاهى هم با هر دو نظر مخالفت مى كرد و خودش نظر سومى رابیان مى كرد و بیان مى داشت.
من تمامى چهل سوال مشكلى را كه برگزیده بودم یكی پس از دیگرى با او در میان گذاشتم و جعفر بن محمد(علیه السلام) هم آن چنان پـاسخ ها را طبـق اقوال مختـلف بـیان كردند و بـه هر چهل مسأله آن چنان پـاسخ دادند كه همگان اعتـراف كردند كه او دانشـمندتـرین مردم وآگاهتـرین آنان بـرموارد اختلاف آراء مردم مى باشد. 
سپس ابوحنیفه بیان داشت:
همانا دانشمندترین مردم كسى است كه به آراء ونظریه هاى مختلف دانشوران درمسائل علمى احاطه وتسلط داشته باشد.
وچون جعفربن محمد (علیه السلام) این احاطه را دارد، بنابراین او داناترین فرد است.
سه شنبه 6/1/1387 - 14:33
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته