آنها برقرار شده بود. شاید به همین خاطر بود كه كارت دعوت عروسی دخترشان را برای ما هم فرستادند.
وقتی كارت را دیدیم خیلی خوشحال شدیم و در عیم حال برانگیخته. كارت دعوت خیلی ساده بود. شاید ساده
ترین كارت عروسی كه تا به حال دیده بودم.
زمان مراسم، 5شنبه، دوازدهم مرداد قید شده بود. چون هر 4 نفرمان دعوت داشتیم طوری برنامهریزی
كردیم كه بتوانیم آن شب بهموقع خودمان را به مراسم برسانیم.
تلفن زنگ زد. چند روز مانده بوده به مراسم؛ اما از طرف خانوادة عروس به ما گفتند، مراسم سه روز
عقب افتاده و به یكشنبه، 15 مرداد مؤكول شده است. اول كمی تعجب كردم، اما وقتی علتش را جویا شدم؛
گفتند «برای پدر عروس، سفر فوری پیش آمده و گفته است كه من نمیتوانم در عروسی دخترم حضور
داشته باشم. اما خانوادة داماد لطف كردند و با تلاش فراوان توانستند مراسم را به روز یكشنبه موكول
نمایند».
یكشنبه شب مطابق آدرسی كه در كارت بود مسیر را طی كردیم تا به سالن رسیدیم. سالن برایم آشنا بود،
منشی یكی از دوستان صمیمی من هم در همین سالن، عروسی دخترش را برگزار كرد.
امشب كه با كنجكاوی به سالن آمده بودم متوجه موضوعی شدم كه شاید آن شب متوجه نشده بودم و آن
سادگی غیرمعمول سالن بود. امری كه لااقل امشب انتظار آن را نداشتم.
روی هر میز 4 رقم میوة معمولی و تنها یكی رقم شیرینی گل محمدی (دانماركی سابق) قرار داشت.
از آقایان در محوطه و از خانمها در سالن پذیرایی میشد. وقتی ما به مراسم رسیدیم؛ آقای دكتر مانند بقیه
افراد روی یكی از میزهای پذیرایی در محوطه نشسته بود و با بقیه صحبت میكرد.
چشمانم را چرخاندم تا ببینم؛ بزرگان و مسئولین و وزرا و ... كجای محوطه نشسته اند. اما جز دو یا سه
نفر، چهرة هیچ یك از میهمانان برایم آشنا نبود. از اطرافیان كه پرسیدم، گفتند آقای دكتر تنها اقوام و چند
خانواده از همسایه ها را دعوت كرده است. بعدا متوجه شدم از میان آن چند چهرهای كه مشهور بودند و
در صفحة تلویزیون آنها را دیده بودم، یكی از طرف خانواده داماد دعوت شده است و دو نفر دیگر هم پس
از مسئولیت جدید آقای دكتر، همسایة آنها شده و مانند ما به خاطر همسایه بودن دعوت شدهاند.
نوبت شام كه رسید؛ سرمیزها برای هر نفر یك پرس غذا گذاشتند، با شیشه نوشابه و یك ظرف كوچك سالاد
كاهو، همین!...
مراسم تمام شد. نگاهم به دكتر دوخته شده بود که یك گوشه ایستاده بود و از تكتك افراد اعم از بچه و
بزرگ تشكر میكرد. برخی هم كنار دكتر میایستادند، تا دوستانشان با دوربین عكاسی و فیلمبرداری و
موبایل و ... از آنها عكس یادگاری بگیرند.
در این میان یك اتفاق جالب آن بود كه آشپزهای سالن هم با همان لباس آمدند تا با دكتر دست بدهند و
روبوسی کنند. از همان فاصله از چهرة آنها میشد فهمید كه دكتر خیلی آنها را تحویل گرفته است. آخر
سرهم ایستادند و با دكتر عكس یادگاری گرفتند. ما هم رفتیم و از آقای دكتر خداحافظی كردیم و ایشان هم از
آمدن ما تشكر ...
در راه بازگشت به منزل، با خانواده دربارة مراسم صحبت میكردیم. همه، شگفت زده بودند اما اینبار نه از
رنگ و لعابهای غذا و دسر و میوه و پذیرایی. از رنگ خدایی عروسی. عروسی دختر رئیس جمهور ایران.
عروسی دختر دكتر محمود احمدی نژاد.
(این مراسم همین چند وقت پیش و در همون روزهایی که
پدر جناب آقای دکتر احمدی نژاد فوت کرده بودند برگزار شد)