• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 113
تعداد نظرات : 162
زمان آخرین مطلب : 4165روز قبل
دعا و زیارت
شهادت پنجمین اختر تابناک و ولایت امام محمد باقر را به تمامی شیعیان جهان تسلیت عرض می کنم
شنبه 16/9/1387 - 13:37
دعا و زیارت

حج مقبول پاداشی جز بهشت ندارد.

رسول اکرم(ص) 

پنج شنبه 14/9/1387 - 12:21
مصاحبه و گفتگو
آدمایی كه عاشقن به هم گل هدیه می دن

آدمایی كه عاشق هم نیستن باید به هم چی هدیه بدن؟


پنج شنبه 14/9/1387 - 10:19
مصاحبه و گفتگو
دوست داشتم یك اسب می داشتم

با هم می رفتیم به شرق

با هم برمی گشتیم به غرب

با هم چرخی می زدیم تو شمال

و یك قدمی می زدیم طرفای جنوب

بعد یك آتیش روشن می كردیم و قهوه می خوردیم و تا صبح از آرزوهامون می گفتیم.


پنج شنبه 14/9/1387 - 10:19
مصاحبه و گفتگو
ای کاش یه جایی بود

می نشستم و هی می خوندم و هی می خوندم و هی می خوندم

ای كاش یه جایی بود

می نشستم و هی می نوشتم و هی می نوشتم و هی می نوشتم

اینقدر نمی دویدم دنبال یه لقمه نون !


پنج شنبه 14/9/1387 - 10:19
مصاحبه و گفتگو
دیروز كه رفته بودم به اسبها دونه بدم و به پرنده ها كاه

یه اسب سرشو آورد بیخ گوشم و آروم گفت:

فكر نمی كنی یه چیزی اشتباهه؟

راست می گفت!

اونو آوردم بیرون و خودم رفتم تو اصطبل !


پنج شنبه 14/9/1387 - 10:18
مصاحبه و گفتگو
اگه یه روز اومدی خونه و دیدی من نیستم

اما لباسام هستن و همه چی هم مرتبه

نگران نشی !

رفتم تا اون دنیا

یه سری به دوستم بزنم و حالا حالاهم برنمی گردم !


پنج شنبه 14/9/1387 - 10:17
مصاحبه و گفتگو
چی می شد ؟

یک روز جامونو با هم عوض می کردیم

تو می اومدی جای من پشت میز تو اداره

من هم می رفتم جای تو میون دشت و صحرا

می دویدم از این سر دشت تا اون سر دشت

سبزه ها رو بو می کردم و با چرنده و پرنده یک گپ حسابی می زدم

بعد هم زیر آفتاب یک استراحت حسابی می کردم

چی میشد ؟ هان ؟

تو بگو اسب من !

چی می شد ؟



پنج شنبه 14/9/1387 - 10:17
مصاحبه و گفتگو
عزیزم

سلام

خوبی؟ میدانی اینجا ساعت چند است ؟ چه فرقی می کند که بدانی یا نه؟ فقط بدان اینجا هرساعتی هست ، ساعت دلتنگی است ! فقط بدان اینجا ساعتها گاهی از کار می افتد ! فقط بدان اینجا گاهی اوقات هوا آنقدر ابری است که هیچکس و هیچ ساعتی نمی تواند بفهمد واقعا ساعت چند است !

عزیزم !

اینجا غم هایم را حتی نمی شود برایت E-MAIL کنم ، اما اگر می شد در یک صفحه ی سیاه برایت بفرستم چه خوب میشد ! وانمود نکن که غمهایم را می فهمی ! چه فرقی می کند که بخوانی یا نه ؟ بفهمی یا نه ؟ ما یعنی من و تو عمری یکدیگر را نفهمیدیم ! تقصیرکدام یک از ما بود ؟ کدامیک از ما در شبی قدم می زد که دیگری او را نمی دید ؟ کدامیک از ما فقط اثر انگشتش را روی نرده ی دلتنگی آن یکی گذاشته بود و رفته بود ؟ اما بهترینم ! اینها چه اهمیتی دارند ؟دیگر چه جای گله ؟ دیگر کو حنجره ی شکایت ؟ دیگر کار از کارگذشته است ! من در جایی هستم که نه روزی دارد و نه شبی ! و تو ... در دنیای من همیشه تو هستی که قدم می زنی و می خندی یا اخم می کنی ! اما اینها همه در رویاهای من است ! اصلا دوست ندارم اینجا ملاقاتت کنم ! ببین اینها هیچکدام اهمیتی ندارد ! مهم این است که من در آن دنیا هم به یادت هستم ! این نامه را برایت نوشتم اما نمی دانم چه کسی به دستت خواهد رساند ؟ شاید باد ! شاید نسیم ! شاید آه !


پنج شنبه 14/9/1387 - 10:16
مصاحبه و گفتگو
پاهایم چه خسته بودند! چشمهایم واقعا نمی دیدند ! در آن هوای زمستانی چه احساس گرما می کردم .تابلو ها هم گویا نبودند : برو به چپ! برو به راست ! بن بست ! توقف آزاد! ورود ممنوع! چرا به جای نام خیابانها اینها را نوشته بودند ؟

روی پله ای نشستم . سرم را روی پاهایم گذاشتم و به کفشهایم خیره شدم.

خدایا ! من گمشده ام !


پنج شنبه 14/9/1387 - 10:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته