• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 43
زمان آخرین مطلب : 6198روز قبل
محبت و عاطفه
 

من اگه هنوز می خونم واسه خاطر دل توست

 

شعر من صدای غم نیست هم صدای حسرت توست

 

عزیزم اگه خزونم واست از بهار می خونم تو رو تنها نمی ذارم گرچه تنها جا می مونم

 

اگه تو شبای سردت با خودت تنها می شینی من برات می خونم از عشق تا که فردا رو ببینی

 

اگه هم صدای اشکی واسه آرزوی بر باد من برات می خونم ای گل نوبهارو نبر از یاد

 

همه دلخوشیم به اینه که تو یادت موندگارم گرچه عمریه تو این دشت یه خزونه بی بهارم

 

 Regards : Unique

سه شنبه 7/1/1386 - 7:50
دانستنی های علمی

 

Regards  :Unique

دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد

بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد

همه روزه شاهد چهره های گرفته و عبوس ٬ اخم های در کشیده و

قیافه های مضطرب در اطراف خود هستیم ! متاسفانه این تصور غلط

در جامعه شکل گرفته که شادی جزء رفتارهای خوش آیند نیست ! در

صورتیکه ما در محیطی زندگی میکنیم که معتقدیم :  یک فرد با ایمان

همیشه گشاده روست . با لبخند خود به دیگران آرامش می بخشد!

افراد خوشحال و خوشبین امیدوار تر و دارای انرژی بیشتر و شادی -

روحی وجسمی توام هستند !

شادی احساس درونی است که بیشتر از طریق علائم غیر کلامی٬

حالت چهره ٬ وضع بدن ٬ و حرکات چشم ولب نمایان میشود !

حس شادی ترکیبی از عواطف مثبت ٬ در صورتیکه احساس ملال و

بی علاقگی از عواطف منفی بشمار میرود !

سعادتمند کسی است که بر مشکلات لبخند میزند !   تبسم تابش

اشعه خورشید بر چهره زندگیست !

چگونه میتوانیم شاد تر باشیم ؟!

این انتظار که دیگری باید ما را شاد کند ! و یا اتفاقی باید بیفتد تا ما

شاد شویم ! انتظار واقع بینانه ای نیست !    بلکه باید خودمان برای

قرار گرفتن در مسیر شادی و نشاط برنامه ریزی کنیم !   هیچ قانون

طلائی در این زمینه وجود ندارد ٬ زیرا مجموعه ای از کارهای کوچک

میتواند زندگی را شاد تر کند !

قبل از هر چیز احساس نا امیدی را از خودمان دور کنیم !

ضعف هایمان را بشناسیم و بپذیریم و در صدد اصلاحش بر آئیم !

یادگیری راهرگز فراموش نکنیم یکی از مایه های گسترش شادمانی

در زندگی همانا آموزه های نو و جدید است !

با خودمان ودیگران صادق ورو راست باشیم !

گل یا گیاهی را که دوست داریم پرورش دهیم !

در گذشته زندگی نکنیم و به آینده امیدوار و خوشبین بوده و غبارتیره

گذشته را از شانه هایمان فرو ریزیم !

سپاسگزار و قدر دان خوبیها و الطاف دیگران باشیم !

ودر پایان در مقابل مشکلات همچون کوه استوار بوده و با یاری خدای

مهربان و ایمان وتوکل به ذات اقدسش لبخند بزنیم ٬ بخندیم ٬ شادمان

باشیم و به دیگران کمک کنیم !

<< همیشه شاد وآسمانی باشید >>

سه شنبه 7/1/1386 - 7:41
محبت و عاطفه

 

گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه

 

گریه کن گریه غروره مرهم این راه دوره

 

سر بده آواز هق هق خالی کن دلی که تنگه گریه کن گریه قشنگه

 

بذار پروانه ی احساس دلتو بغل بگیره بغض کهنه رو رها کن تا دلت نفس بگیره

 

نکنه تنها بمونی دل به غصه ها بدوزی تو بشی مثل ستاره تو دل شبا بسوزی

 

گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه

 Regards : Unique

سه شنبه 7/1/1386 - 7:2
محبت و عاطفه
 

اشک رازيست 

          لبخند رازيست 

                     عشق رازيست 

                                اشک آن شب،

                                            لبخند عشقم بود 

                                     قصه نيستم كه بگويی

نغمه نيستم كه بگويی

          صدا نيستم كه بشنوی

                     يا چيزی چنانكه ببينی

                                يا چيزی چنانكه بدانی

                                            من درد مشتركم

                                               مرا فریاد کن ...

                             Regards : Unique

سه شنبه 7/1/1386 - 2:7
محبت و عاطفه

 

روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده، تمام احساسها کنار هم به خوبی و خوشی

زندگی می کردند. خوشبختی، پولداری، عشق، دانایی، صبر، غم، ترس و ... هر

کدام به روش خود می زیستند

 تا اینکه یه روز دانایی به همه گفت: هرچه زودتر این جزیره را ترک کنین، زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت و اگر بمانید غرق می شوید تمام احساسها با

دستپاچگی قایقهای خود را از انبار خونه شون بیرون آوردند و تعمیرش کردند و پس از عایق کاری و اصلاح پاروها، آنها را به آب انداختند و منتظر روز حادثه شدند. روز حادثه که رسید همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شد و هوا به قدری خراب شد که همه به سرعت سوار قایقها شدند و پاروزنان جزیره رو ترک کردند. در این میان،”عشق " هم سوار بر قایقش بود، اما به هنگام دور شدن از جزیره، متوجه حیوانات جزیره شد که همگی به کنار ساحل آمده بودند و ”وحشت“ را نگه داشته بودند و نمی گذاشتند که او سوار بر قایقش شود."عشق“ سریعا برگشت و قایقش را به همه ی حیوانها و ”وحشتِ“ زندانی شده توسط آنها سپرد.

 

آنها همگی سوار شدند و دیگر جایی برای ”عشق“ نماند. قایق رفت و "عشق"

تنها در جزیره ماند جزیره لحظه به لحظه بیشتر زیر آب می رفت و ”عشق“ تا زیر گردن در آب فرو رفته بود. او نمی ترسید زیرا ”ترس“ جزیره را ترک کرده بود. اما نیاز به کمک داشت.

 

فریاد زد و همه ی احساسها کمک خواست. اول کسی جوابش را نداد. در همان نزدیکیها، قایق دوستش”پولداری“ را دید و گفت: ”پولداری“ عزیز، به من کمک کن؟ پولداری“ گفت: متاسفم،

قایق من پر از پول و شمش و طلاست و جای خالی ندارد

 

"عشق" رو به سوی قایق ”غرور“ کرد و گفت: مرا نجات میدهی؟

"غرور" پاسخ داد: ”هرگز، تو خیسی و مرا خیس می کنی عشق“ رو به سوی ”غم“ کرد و گفت: ای ”غم“ عزیز، مرا نجات بده“ اما "غم" گفت: متاسفم ”عشق“ عزیز، من اونقدر غمگینم که یکی باید بیاد و خودمو نجات بده در این بین ”خوشگذرانی“ و "بیکاری" از کنار عشق گذشتند، ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست از دور ”شهوت“ را دید و به او گفت: شهوت عزیز، من را نجات میدی؟ شهوت پاسخ داد: هرگز .... برو به درک ..... سالها منتظر این لحظه بودم که تو بمیری! ... حالا بیام نجاتت بدم؟

 

عشق که نمی تونست ”ناامید“ باشه، رو به سوی خدا کرد و گفت:

خدایا... منو نجات بده ناگهان صدایی از دور به گوشش رسید

که فریاد می زد: نگران نباش من دارم به کمکت می آیم

 

عشق آنقدر آب خورده بود که دیگه نمی توانست روی آب خودش را نگه دارد و بیهوش شد پس از به هوش آمدن، با تعجب خودش را در قایق ”دانایی“ یافت.

 

آفتاب در حال طلوع مجدد بود و دریا آرامتر از همیشه. جزیره آرام آرام داشت از زیر هجوم آب بیرون می آمد، زیرا امتحان نیت قلبی احساسها دیگه به پایان رسیده بود عشق برخاست. به ”دانایی“ سلام کرد و از او تشکر نمود دانایی پاسخ سلامش را داد و گفت: من ”شجاعتش“ را نداشتم که به سمت تو بیایم. شجاعت هم که قایقش دور از من بود، نمی توانست برای نجات تو راهی پیدا کند. پس می بینی که هیچکدام از ما تو را نجات ندادیم! یعنی اتحاد لازم را بدون تو نداشتیم. تو حکم فرمانده بقیه ی احساسها را داری

 

عشق با تعجب گفت: پس اون صدا کی بود که بمن گفت برای نجات من می آید؟   دانایی گفت: او زمان بود. عشق با تعجب! گفت:

 

زمان؟

 

دانایی لبخندی زد و پاسخ داد: بله، ”زمان“....

چون این فقط ”زمان“ است که لیاقتش را دارد تا بفهمد که

 " عشق " چقدر بزرگ است ... 

                            Regards : Unique 

سه شنبه 7/1/1386 - 1:51
شعر و قطعات ادبی

 

بهترین ترانه رو من از چشای تو می سازم

تو قمار زندگی مون تو نباشی من می بازم

اگه باشی در کنارم ؛ با تو من مالکِ دنیام

بی خیال غربت و غم ؛ بی خیال نور فردا

دوسِت دارم ، دوسِت دارم

تویِ دنیا ؛ تو رو دارم

دوسِت دارم ، دوسِت دارم

تویِ دنیا ؛ تو رو دارم

مثه آسِمون که تنها امیدش چندتا ستاره ست

دیدنِ برق نگاهت واسه من عمر دوبارست

اون سر انگشت تو یعنی ؛ قصه ی خوب نوازش

هر نگاه عاشقِ تو ؛ غزل آبیِ خواهش

جاده های مهربونی

می گذره از تو نگاهت

روشن شبای تارم با خیال رویِ ماهِت ......

 

 

                              Regards : Unique

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سه شنبه 7/1/1386 - 1:25
شعر و قطعات ادبی
 

فریاد می زنم،

 

من چهره ام گرفته !

 

من قایقم نشسته به خشکی !

مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست،

 

یک دست بی صداست،

 

من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب،

 

فریاد من شکسته اگر در گلو، و گر

 

فریاد من رسا،

 

من از برای راه خلاص خود و شما،

 

فریاد می زنم، فریاد می زنم !!!

 

 

نیما یوشیج

                                                      Regards : Unique

سه شنبه 7/1/1386 - 1:8
شعر و قطعات ادبی

 

به دیدارم بیا هرشب

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،

دلم تنگ است

 

بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها ...

دلم تنگ است

 

بیا بنگر چه غمگین و غریبانه،

درین ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

 

بیا ای هم گناه من درین برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من

که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها

و من می مانم و بیداد بی خوابی

 

در این ایوان سرپوشیده ی متروک

شب افتاده ست و در تالاب من دیریست

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها، پرستوها ...

 

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی

که می ترسم تو را خورشید پندارند

و می ترسم همه از خواب برخیزند

و می ترسم که چشم از خواب بردارند

 

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر می کشد از آب،

پرستوها که با پرواز و با آواز

و ماهی ها که با آن رقص غوغایی،

نمی خواهم بفهمانند بیدارند

 

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم

و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند

پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من

بیا ای یاد مهتابی ...

 

مهدی اخوان ثالث

Regards  :Unique

 

دوشنبه 6/1/1386 - 7:3
دانستنی های علمی

 

مارتین لوتر بنیان گذار کلیسای لوتری با دشواری ها و رنج های بسیار مواجه بود .روزی همسرش متوجه شد که شوهرش غرق اندوه و ناامیدی است . او زن با درایتی بود که به مشیت الهی ایمان داشت . بنابراین با دیدن یأس شوهرش لباس سیاه پوشید و در برابر او ایستاد . مارتین لوتر پرسید: چرا سیاه پوشیده ای؟ همسرش به آرامی پاسخ داد: نمی دانی که او مرده است؟ مارتین لوتر پرسید: چه کسی مرده است؟ همسرش گفت: خدا !مرد با حیرت پرسید:چگونه می توانی چنین حرفی را بر زبان بیاوری؟ چطور ممکن است خدا بمیرد؟همسرش جواب داد: اگرخدا نمرده است، پس چرا تو اینقدر غمگین و ناامید هستی؟مارتین لوتر بی درنگ متوجه اشتباه خود شد، بنابراین لبخندی بر لبانش نشست و گفت: بله، ناامیدی کار شیطان است. در پناه او  نویسنده: جی.پی.واسوانی

                                  Regards : Unique

دوشنبه 6/1/1386 - 6:59
محبت و عاطفه
 

توی تقویم می نویسم تا بمونه یادگاری

روز تلخ عاشقی بود گفتی که دوسَم نداری

 می چکه قطره ی اشکم روی این جمله ی آخر

 حتی این قلم نداره این شکست تلخ و باور

 می گذره ماهی و سالی اما باز پر از غروبم

 هرکی حالمو می پرسه به دروغ می گم که خوبم

 نمی خوام کسی بفهمه با پریدنت شکستم

 رفتی و تنهای تنها با خیال تو نشستم

 با خیال تو نشستم

 توی تقویم می نویسم رفت اونی که عاشقم کرد

 دیگه خورشیدی ندارم واسه این روزای دلسرد

 واسه این روزای دلسرد

 ولی تو  ؛  توئی که رفتی  ،  حرمت عشق و شکستی

 روی التماس چشمام  ؛  چشمای نازت و بستی

 تقویم از اسم تو پر شد اما جات خالیه اینجا

 منم و خاطره ی تو   ؛  منم و قصه ی فردا

 منم و قصه ی فردا

Regards : Unique 

يکشنبه 5/1/1386 - 7:59
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته