• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 256
تعداد نظرات : 66
زمان آخرین مطلب : 6006روز قبل
خانواده
 

سخنی با سایه

دیشب تنها نشسته بودم که اوآمد. بسیاررنگ پریده بود طوری که مشکل می شد اورا دید. خیلی خوشحال شدم وازخوشحالی درپوست خود نمی گنجیدم.

شوخی نیست تنها دوست دوران کودکی که هنوززنده است. بیشترکسانی را که می شناختم ازدنیا رفته اند. من مانده ام وتنهایی ودرچنین موقعیتی اورا دیدم.  

چه بسیارروزها وچه بسیارشبها که با هم بازی کردیم، شوخی کردیم. شکلک درآوردیم.

آه یادش بخیر. چه شبهایی بود! 

به اوگفتم:

نمی دانم چند ساله بودم که با هم آشنا شدیم؟ اولین شبی که ترا شناختم یادت هست؟ روی دیواراتاق بودی وبا خانواده ات دورهم نشسته بودید. من وخانواده ام هم دراتاق دورهم نشسته بودیم.

آن شبها برق نبود وما ازچراغ گردسوزاستفاده می کردیم. شبها وبخصوص شبهای زمستان دورهم می نشستیم وبزرگترها قصه می گفتند وما کوچکترها با حرص وولع گوش می کردیم.

چه صفا وچه صمیمیتی بود! چقدربه هم نزدیک بودیم! چقدربه همدیگرمحبت داشتیم! چقدرکوچکترها به بزرگترها  

یادت هست اولین شب آشنایی، پدرت چقدرشکلک درآورد وما خندیدیم. آنقدرخندیدیم که مادرانمان اعتراض کردند وگفتند:

بسه دیگه خیلی خندیدند دلشان درد می گیرد.

پدرم وپدرت گفتند:

بابا هرشب که اینطور نیست. این همه غم می خوریم بگذاریک شب هم شادی بخوریم.

ودرهمان موقع پدرت خود را به شکل یک پرنده که پایش لنگ بود درآورد وما بازهم خندیدیم.

آن شب تا چه وقت نشستیم؟ فقط یادم هست که خیلی خندیدیم.

آری آن شب، اولین ملاقات وآشنایی من وتو بود. بعد ازآن شب، با هم دوست شدیم. چقدرصمیمی بودیم! چقدرهمدیگررا دوست داشتیم! چه روزها وشبهایی با هم سپری کردیم. چقدرمسائل ومشکلات پشت سرگذاشتیم. چقدردرشادی هم شاد ودر غم هم غمگین بودیم. چقدربا هم رو راست بودیم. هیچی ازهم مخفی نمی کردیم.

تا اینکه برق آمد وتونمی دانم کجا رفتی! شب اولی که برق کشیدیم هرچه نگاه کردم، ترا ندیدم ولی باورکن احساس می کردم که درکنارم هستی! اما به هرحال برق آمد وتورفتی! نه نرفتی! کمرنگ شدی! مثل کسی که مریض است، رنگ پریده شدی.

دیگرمنتظرروزمی شدم تا بتوانم ترا سیرببینم. اما درروز وجلوی مردم که نمی شد بازی کرد! ناچاربازی را کنارگذاشتیم وفقط با هم حرف می زدیم. آره مثل آدم بزرگا با هم حرف می زدیم.

با هم درس می خواندیم. یا هم تفریح می کردیم. با هم به سینما می رفتیم. با هم خوش بودیم. اما شبها طاقت دوری ترا نداشتم. تا اینکه فکری به خاطرم رسید.

اتاقم را جدا کردم وبه جای لامپ چراغ گرد سوزقدیمی را آوردم. آه توآمدی! چقدرسرحال بودی! یادت هست که چقدرذوق زده شده بودیم.

دیگرتنها نبودم. می توانستم با تو درد دل کنم. می توانستم دردل شبهای تیره وتاربا توازهردری سخن بگویم. راستی شنوندۀ خوبی هستی. توهمیشه گوش می کردی وهیچ نمی گفتی ومن غم دل با تومی گفتم. چه دوران خوبی بود. من وتو همدل وهمرازدرکنارهم وبا هم درغم وشادی!

دوران درس ومدرسه به پایان رسید وپس ازمدتی من ازدواج کردم واوازتوبیزاربود وهمۀ مرا برای خودش می خواست. حاضرنبود حتی ساعتی من با توباشم واین بین من وتو جدایی انداخت.

درسته که با هم بودیم اما وقتی که با هم درد دل نمی کردیم، وقتی که با هم سروسری نداشتیم کم کم ازهم دورشدیم. درکنارهم اما بیگانه ازهم بودیم.

سالها گذشت ومن دریافتم که هیچ بدست نیاورده ام. بی تو، شده بودم جزئی ازدنیا وخواب وخوراک ازمن رفته بود. بی تو، هیچگاه فکرنکردم وهرچه که بود دنیا بود !

روزگارگذشت ومن هرروزبه مرگ نزدیکترشدم. به محض اینکه دیدند دیگرفایده ای ندارم وازمن چیزی نصیبشان نمی شود رهایم کردند وخود به گرد دیگری حلقه زدند.

من ماندم وسکوت شبهای دراز! من ماندم وسردی روابط! من ماندم وکم توجهی اطرافیان، همانهایی که چون پروانه به دورم حلقه زده بودند! من ماندم ودل شکسته! من ماندم وخلوت دل، اما با دل هم بیگانه بودم! اما با دل هم غریبه بودم، نه، همدیگررا می شناختیم ونه می توانستیم همدیگررا تحمل کنیم. اونیزازمن بیزار بود ومی گفت: برو همان جایی که تا به حال بوده ای! بروبا همانهایی که دوستت داشتند ودوستشان داشتی! من وتوحرفی برای گفتن نداریم! واونیزطردم کرد.

تا اینکه دوباره ترا دیدم. یاد روزگارگذشته افتادم.    

پنج شنبه 7/4/1386 - 21:37
ادبی هنری
 

شهوت وعوارض آن(اخلاق ناصری)  

واما شهوت نکاح وحرص برآن ازعظیم ترین اسباب نقصان دیانت ونهاک بدن واتلاف مال واضرار عقل وریختن آبرو می باشد. تباهترین انواع افراط شهوت، عشق بود وآن صرف همگی همت باشد به طلب یک شخص معین ازجهت سلطان شهوت.

عوارض شهوت

دنائت همت- خساست طبیعت- مهانت نفس- شکم پرستی- زوال حشمت.    

يکشنبه 3/4/1386 - 16:24
ادبی هنری
 

بزدلی وعواقب آن(اخلاق ناصری)  

غضب حرکت نفس بود به جهت شهوت انتقام، پس بزدلی سکون نفس باشد آنجا که حرکت اولی باشد.

عواقب بزدلی

خواری نفس- سوء عیش- طمع فاسد- قلّت ثبات- کسالت وراحت طلبی- تمکن یافتن ظالمان درظلم- رضا به فضایحی که درنفس واهل ومال افتد- استماع قبایح وفواحش- ننگ نداشتن ازآنچه که موجب ننگ بود- تعطیل افتادن درمهمات.

يکشنبه 3/4/1386 - 16:23
ادبی هنری
 

هرفضیلتی، فضیلت نیست(اخلاق ناصری)  

جماعتی دنبال علم می روند، درحالی که درعقیده شک دارند.

عده ای خود را عفیف نشان می دهند، درحالی که یا انتظارچیزی دارند، یا زمینۀ مساعد ندارند، یا نقص بدنی دارند، یا ترس ازمریض شدن دارند.

کسانی سخاوت دارند، درحالی که ممکن است برای ریا باشد، یا برای دفع ضررباشد، یا طلب بزرگی دارند، یا ازدخل خود نمی دهند.

برخی ازخود شجاعت نشان می دهند، درحالی که ممکن است به خاطرفرارازملامت دیگران باشد، یا ازترس باشد، یا به خاطرجاه ومقام باشد.

مثلا"درمورد شجاعت:

شیرشجاع نیست. چه شیربه قوت خود امید دارد، سلاح دارد، اقدام اوبه طبیعت اوست.

شجاع واقعی آن است که قتل جمیل را به حیات مذموم ایثارکند.

يکشنبه 3/4/1386 - 16:22
ادبی هنری
 

فضیلت ورذیلت (اخلاق ناصری)

چون فضیلت دروسط بود ورذایل دراطراف، پس به ازای هرفضیلتی، رذیلتهای بسیاری باشد.

افراط رذیلت-   جهل-    تهور-    شره-  ظلم- وقاحت- اسراف- تکبر- فسق

فضیلت-         حکمت- شجاعت- عفت- عدالت- حیا- سخا-  تواضع-  عبادت

تفریط رذیلت-   سفه-  جبن- خمود شهوت- انظلام- پخمگی- بخل- تذلل- تحرج

يکشنبه 3/4/1386 - 16:21
ادبی هنری
 

اجناس فضیلت (اخلاق ناصری)

اجناس فضیلت چهارمی باشد.

حکمت که ازتهذیب قوت نظری بود.

شجاعت که ازتهذیب قوت غضبی بود.

عفت که ازتهذیب قوت شهوی بود.

عدالت که ازتهذیب قوت عملی بود.

يکشنبه 3/4/1386 - 16:20
ادبی هنری
 

خاصیت هرچیز(اخلاق ناصری)  

هرموجودی ازموجودات را خاصیتی است که موجودات دیگرندارند وتحقق ماهیت اومستلزم آن خاصیت است. مثلا"

شمشیررا خاصیت درروان بریدن است واسب را دراطاعت وتند دویدناست.

حال اگرشمشیرروان نبرد اورا به جای آهن به کاربرند واسب را اگراطاعت سوارنکندوخوب ندود اورا پالانی نهند وبه جای خران بکارگیرند.

همچنین انسان را خاصیتی است که اورا ازنبات وحیوان ممتازمی کند وآن نطق است وآن نه نطق بالفعل است چه لال را آن معنی هست.

بلکه آن معنی، قوت ادراک معقولات وتمییزبین خوب وبد است.

يکشنبه 3/4/1386 - 16:19
ادبی هنری
 

قوایی که بیشترمبادی افعال می شوند (اخلاق ناصری)

1- قوت نطق- که قوت ادراک معقولات وتمییزمیان مصالح ومفاسد افعال است. که آن را نفس ملکی نیزخوانند.

قوت شهوی- که مبدء جذب منافع وطلب لذت ازمأکل ومشارب ومناکح وغیرآن شود که آن را نفس سبعُی نیزگویند.

قوت غضبی- که مبداء دفع مضار واقدام براهوال وشوق تسلط وترفع شود که آن را نفس بهیمی نیزگویند.

يکشنبه 3/4/1386 - 16:18
ادبی هنری
 

نفس به اشتراک اسم چند معنی مختلف را شامل است. (اخلاق ناصری)  

1- نفس نباتی-- که ظهورآثاراو اصناف نبات وانواع حیوان واشخاص انسان را شامل است.

نفس نباتی را سه قوت است.

غاذیه= غذا دهندۀ بدن--- منمیه= سبب رشد ونمو می شود--- تولید مثل

2- نفس حیوانی-- که تصرف اوبراشخاص انواع حیوان مقصوراست.

نفس حیوانی را دوقوت است.

قوت ادراک آلی--- قوت تحریک ارادی

3- نفس انسانی--  که نوع مردم بدان ازدیگرحیوانات ممتازمی شوند.

نفس انسانی را یک قوت است.     

قوت نطق 

يکشنبه 3/4/1386 - 16:17
دعا و زیارت

و اذا قيل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا ا نؤمن کما آمن السفهاء الا انهم هم السفهاء و لکن لا يعلمون (13)

وچون به آنها گفته شود که شما هم مثل بقیۀ مردم ایمان بیاورید، می گویند: آیا ما مثل این بیخردان وسفیهان ایمان بیاوریم؟ آگاه باش که خود ایشان بیخرد ونفهمند ولی نمی دانند.

پس دلیل اینکه مفسد هستند ومی گویند: مصلح هستیم، همین است که اصلا"فرق بین مفسد ومصلح را نمی دانند.

شاید قرآن می خواهد بدین وسیله درجۀ نفهمی منافقین را برساند، که اینها آنقدرنفهم ونادان هستند که نمی توانند بین مفسد ومصلح فرقی قائل بشوند. کسی که نتواند بین مفسد ومصلح فرق بگذارد، قطعا"نمی تواند بین خوب وبد نیزفرق بگذارد. به زبان دیگر، یعنی منافقین تا حد خیلی زیادی نادان هستند. شاید دلیل نفاق آنها، همین نفهمی بیش ازاندازه است.

دوشنبه 21/3/1386 - 23:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته