• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 365
تعداد نظرات : 152
زمان آخرین مطلب : 4590روز قبل
دانستنی های علمی

هر قدیسی، گذشته ای دارد و هر گناهکاری، آینده ای

گاهی توقف لازم است وگرنه پایمان مجروح و ذهنمان منحرف می شود.

تاریکترین ساعات شب، دقایق نزدیک به سپیده دم است.

پنهــــان کنید یوسف اندیشه ی مرا

جایی که دزد راه، زلیخا تهمت است

اگر گرد کسی بسیار گردی       اگر چه بس عزیزی، خوار گردی

عشق مثل جنگ است، براحتی آغاز می شود و به سختی پایان می پذیرد.

یادمان باشد:

برای دوست داشتن، نیاز به هیچ دلیلی نیست اما برای فراموش کردن حتما باید دلیلی وجود داشته باشد.

اگر قلبی شکست، بهتر است با شکستگیهایش، به راه عشق، ادامه دهد.(جرج گاردون، لرد بایرون)

*) روحی که زیبایی را می بیند، گاهی تنها می ماند.( گوته)

 

*) زیبائی، توجه ما را به خود جلب می کند و شخصیت، قلب ما را تسخیر می کند.  (؟) 

*) اگر بخواهم ببینم، چشمانم را می بندم. (پل گاژوئین)

 

*) هر چه را دوست بداری، زیباست. (جین آنوئیل)

*)  لبخند می تواند جراحت اخمی را التیام بخشد. (شکسپیر)

*) روشنفکر آن است که چیز ساده را پیچیده بیان می کند و هنرمند آن است چیزی پیچیده را به سادگی بیان می کند.چارلز بوکوسکی)

*) من جستجو نمی کنم. پیدا می کنم.        (پابلو پیکاسو)
شنبه 18/2/1389 - 20:56
دانستنی های علمی
با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت كنید كه چشمهایشان، چهره سالها را دیده و گوشهایشان، نوای زندگی را شنیده است.((جبران خلیل جبران))

من هفتصد بار اشتباه نكردم، من یك بار اشتباه نكردم. من زمانی موفق شدم كه هفتصد راهی را كه موفقیت آمیز نبود اصلاح كردم. هر گاه راهی را كه عمل نمی كرد حذف كردم راهی را پیدا كردم كه كار می كرد.((
توماس ادیسون))

انسان‌های كامروا، قوانین دست و پاگیر كمتری دارند.((
آنتونی رابینز))

بهترین تجربه های سازنده، همان برداشت های روزانه ی ما از زندگی است.((فردریچ نیتزش))

به یاد داشته باش، دست نیافتن به آنچه می خواهی، گاهی از اقبال بیدار تو سرچشمه می گیرد.((دالای لاما))

نمی دانم عشق چیست و چگونه سپری می شود.((مادموازل دوسگوری))

اگر دوستانی نتوانند گناهان كوچك یكدیگر را ببخشند، نخواهد توانست دوستی خود را به جایی برسانند.((لابرویر))

اگر از هر سفر، چیزی نیاموزید، فقط زمان‌تان را هدر داده‌اید.((كیم وو چونگ))

انسان اگر خویشتن خویش را می شناخت بر خود عشق نمی ورزید.((
فرناندو پسوا))

در حال رقص هم می توان به جلو رفت.((مثل فرانسوی))

شما هنگامی می توانید در ژرفا نفوذ پیدا كنید كه ذهنتان به تیزی یك سوزن و به استواری و قدرت یك الماس باشد.((كریشنا مورتی))

به جای بخشوده شدن، بیشتر، چشم داشت دلجویی داریم، تا دوباره بدی ها را ادامه دهیم.((
كریستین بوبن))

اگر می خواهید بهترین ثمره را از زندگی بگیرید، باید كمی بیندیشید.((ریچارد تمپلر))

هر چیزی می‌تواند آموزگاری بزرگ برای شما باشد و هر مكانی، یك مدرسه كه در آنجا چیزی بیاموزید.((كیم وو چونگ))

كشیش خلع لباس شده و جانیِ آزاد شده همیشه نقابی بر چهره دارند. آنچه كه آنها نیاز دارند چهره ای بدون گذشته است.((
نیچه))

اگر رویایی دارید، به یك تیم نیازمندید تا آن را تحقق بخشید.((جان ماكسول))

باید اندازه ی خود را بشناسیم؛ آری ما در این دنیا چیزی هستیم، ولی نه همه چیز.((
بلز پاسكال))

با شاد كردن دیگران، شاد بودن را تجربه خواهی كرد.((ویشر)
شنبه 18/2/1389 - 20:52
ادبی هنری
سخنانی ارزنده و آموزنده از استاد دکتر علی شریعتی

نان

دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن،
نانت را من می خورم.

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن ...

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.

اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اما آن حرفی را که ما می گوییم بزن!



زن

زن عشق می كارد و كینه درو می كند ...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.

می تواند تنها یك همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ...

در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ...

او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی!

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی ...

او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ...

او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...؟

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ...!

و این رنج است




انسانهاما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و ...

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


بد گویی

هر کس بد ما به خلق گوید

ما صورت او نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم!



خواستن

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است

وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است

وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم



راه

نامم را پدرم انتخاب کرد!

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!

دیگر بس است!

راهم را خودم انتخاب خواهم کرد ...




گلواژه هایی کوتاه، با مفاهیمی زیبا از دکتر علی شریعتی

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم. این زندگی من است

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری
به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق
آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد
پنج شنبه 9/2/1389 - 12:10
شعر و قطعات ادبی

دوباره تنها شدیم!

گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فتیله فانون نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره این من و ُ
این تاریکی و ُ
این از پی کاغذ و قلم گشتن
!

گفتم : « - بمان!» و نماندی!
اما به راستی،
ستاره نیاز و نوازش!
اگر خورشید خیال تو
اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
این ترانه ها
در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟?
يکشنبه 13/10/1388 - 16:31
شعر و قطعات ادبی

.حرف هیچکس را باور نکن!

اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار ِ من بودی!
کنار دلتنگی ِ دفاترم!
در گلدان چینی ِ اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِ‌انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی!?
يکشنبه 13/10/1388 - 16:30
دانستنی های علمی

از تن خشک شاخه ها توقع جوانه نیست / اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سلام بر دل هایی که در کلاس انتظار غیبت نکردند . . . !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما / همه از من گریزانند ، تو هم بگذر از این تنها

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

جا برای گنجشک زیاد است ولی / به درختان خیابان تو عادت دارم . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار / چه کنم حرف دگر یاد ندادست استاد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است / دلم برای رفیقان بی ریا تنگ است . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زندگی چیدن سیبی است باید چید و رفت / زندگی تکرار پاییز است باید دید و رفت

زندگی رودی است جاری که هرکه آمد شادمان / کوزه ای پر کرد و رفت . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعله محبت رو نکنه خاموش کنی / دوریم عادت بشه من رو فراموش کنی . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

با تو بازم اگه باشم وحشت از مردن ندارم / لحظه هام پر میشه از تو وقت غم خوردن ندارم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق / وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی . . .

    هیچ تدبیری را ، قدرت تغییر تقدیر نیست . . .


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کسی میتواند به پای عشق بمیرد که قبل از آن زندگی در پیش چشمانش مرده باشد . . .

یه عالمه اس ام اس های ناب فلسفی و عرفانی

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


آنچه رخ داده را باید پذیرفت ، اما آنچه رخ نداده را میتوان به میل خود ساخت . . .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ماهی لب بسته را اندیشه قلاب نیست . . .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چو به گشتی ، طبیب از خود نیازار

چراغ از بهر تاریکی نگه دار . . .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کسانی که خود را در اوج میبیند ، یک راه برای بیشتر برای ادامه ندارند

و آن حرکت در سرازیری است . . .

 

يکشنبه 13/10/1388 - 16:28
شعر و قطعات ادبی

حاسد از مهر و محبت های ما گستاخ شد

بره از نرمی به خوان اغنیا افتاده است

هر چه شب تاریکتر تابنده تر باشد سهیل

از حسادت نام ما بر زبانها افتاده است

يکشنبه 13/10/1388 - 16:24
ادبی هنری

ما کجا و شما کجا! ٭گرسنگی عشق را نابود می کند!

ببخشین این جسارتُ که گفته بودیم عاشقیم!
گفته بودیم واسه شما، ما تنها فرد ِ لایقیم!
ببخشین این جسارت ُ! ماه ِ قشنگ ِ نازنین!
جای شما آسمونه، جای ما خاک ِ این زمین!
ببخشین این جسارت ُ که دل هنوز در به دره!
یه عمره که گلیممون، از پای ما کوتاه تره!

حتا یه بارم واسه ما زمونه پا نداده!
فکر ُ خیال ِ شما هم از سرما زیاده !

ما رُ ببخشین که رو باد، خونه می ساختیم بَراتون!
ما رُ ببخشین که هنوز یادمونه خنده هاتون !
ما رُ ببخشین! که هنوز خوابا رُ جدی می گیریم !
ما کجا و شُما کجا! شما زیادین واسه ما!
ما کم میاریم پیش اون، چشم عسل ریز شُما!

حتا یه بارم واسه ما زمونه پا نداده!
فکرُ خیال شُما هَم از سَرما زیاده !
يکشنبه 13/10/1388 - 16:23
ادبی هنری

نامت را نبویسم؟

دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!

نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!

حالا از خودت می پرسم! عسلبانو!
ایا به یادت مانده آنچه خاک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟
پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من!●
يکشنبه 13/10/1388 - 16:22
ادبی هنری

یهودا هَلِوی(3) (1075-1141) كه او نیز اهل اسپانیا و همانند ابن جبرول شاعری عبری بود كه از این افتخار برخوردار است كه قدیمیترین و برجستهترین متفكّر یهودی دورة میانه میباشد كه كلام و یا فسلة او (خودش تعبیر دومی را انكار میكند) با یهودیت برخوردی گذرا و سرسری ندارد، امری كه اگر بخواهیم تنها به دو مورد آن اشاره كنیم تا حد زیادی در مورد سعدیا و قراییها صادق است، بلكه كلام وی از سرآگاهی و بهصورت مستمّر بر استدلالهایی مبتنی است كه از تاریخ یهود اخذ شده است. دیدگاههای او در یك محاورة عربی عرض شده كه ترجمة عنوان كامل آن چنین است: «كتاب دلیل و برهان در حمایت از دین منفور» (4). مطابق یك رسم ـ كه یكی از نامههای هَلِوی تا حدی این رسم را تأیید میكند ـ به این اثر معمولاً بهعنوان خَرَری(5) كه نام عبری «شاه خزر»ها یكی از دو قهرمان این گفت وگو است، اشاره میشود.
هلوی با تكیه بر این واقعیت تاریخی كه خزرها یهودی شدند، چنین نقل میكند كه شاه خزرها كه مردی دیندار بود و به هیچكدام از ادیان توحیدی بزرگ وابسته نبود، در رؤیا فرشتهای را مشاهده كرد كه به او گفت: «نیّات تو مورد رضایت خالق است، اما اعمال تو نه.» شاه در جستوجوی راه صحیحی برای كسب رضایت خداوند، با یك فیلسوف، یك مسیحی و یك مسلمان مشورت كرد و سرانجام پس از تردید به نمایندة مردمی كه بهدلیل بد اقبالی تاریخی تحقیر شده بودند؛ یعنی با یك دانشور یهودی مشورت كرد و بهدست او به یهودیت گروید.
براساس اعتقاد دینی و فلسفی، كلمات آن فرشته را كه در رؤیا شنیده شد، میتوان نوعی (نازلتر از) وحی تلقی كرد. این عنصر از داستان، به هلوی این امكان را داد كه بگوید این عمل خود جوش عقل نیست كه انسان را وا میدارد تا جستوجوی دین حقیقی را متكفل شود؛ زیرا این یكی محتاج موهبت نبوت و یا حداقل اندكی استعداد پیامبرانه (و یا معرفت به وحیهای گذشته) است.
استدلال فیلسوفی كه شاه آنرا به مشاوره خوانده بود، این نكته را می فهماند. این مقاله از بخشهای برجستة نوشتار است؛ زیرا تفاوت اصلیـ كه فیلسوفان میانه سعی میكردند با پُرگویی و سخنان دو پهلو آنرا نادیده بگیرند ـ بین خدای ارسطویی ـ كه كلاً بیاطلاع و در نتیجه بیاعتنای به افراد انسان است ـ و خدای ادیان را آشكار میسازد. در چهارچوب آموزة فلسفی، سخنان فرشته كاملاً بیمعنا است. نه تنها خدای فیلسوفان كه عقلِ محض است، اهتمامی به افعال انسان ندارد، بلكه این فعالیتهای فرهنگی كه فرشته آشكارا به آن اشاره دارد و هم جسم و هم روح را شامل میشود، از دیدگاه فلسفی نمیتواند انسان را در تحقق غرض اعلای فیلسوفان ـ كه نیل به وحدت با عقل فعّال است ـ یاری رساند و یا مانع شود. فرض را بر این گذاشته بودند كه چنین وحدتی معرفت به تمامی معقولات را فراهم میآورد. بدیننحو گمان این بود كه هدف اعلای انسان، ماهیت عقلانی صرف دارد.
در نقطة مقابل ایمان فیلسوف، دین عالم یهودی هلوی، مبتنی بر این واقعیت است كه خدوند میتواند رابطهای نزدیك و مستقیم با انسان داشته باشد، انسانی كه بهرهوریاش از عقل، در درجة اول لحاظ نمیشود. این فرض كه خداوند میتواند با مخلوقی رابطه داشته باشد كه از مواد نفرتآوری كه در ساخت بدن انسان بهكار رفته، ساخته شده است، از نظر پادشاه شرمآور است و مانع آن میشود كه او عقیدة مربوط به نبوت راـ كه فرزانة مسلمان مطرح میسازد ـ بپذیرد (درست همان گونه كه ماهیت خارقالعاده جزمیّات مسحی شناسانه(6) مانع میشود كه او مسیحیت را بپذیرد). میتوان این نكته را متذكّر شد كه تعارض در این نكته بین شاه و فیلسوف از یكسو و بین یهودی و مسلمان از سوی دیگر منعكسكنندة یكی از نكات اصلی مناقشه بین نویسندگان مشرك و آبای كلیسا (و برخی گنوسیها در قرن اول تاریخ مسیحی) است. نقطة اختلاف این بود كه آیا انسان از نوع برتر و یا بنا بر عقیدة بسیاری از مشركان، ارواح و یا نفوسی كه بر اجرام آسمانی حكم میرانند، واسطههایی شایسته میان خدا، بشر و معلمان علم و هنر هستند؟ انعكاسی از این مناقشه، در ادبیات عرب دیده میشود و هلوی در پرورش دیدگاه خود احتمالاً تا حدّی منبع غیریهودی قدیمیتری را اتخاذ كرده است و در عین حال به استفادة گسترده از سنت یهودی پرداخته است.
موضع او چنین است كه این نه تأمّل در جهان، بلكه تأمّل در تاریخ یهود است كه معرفت خداوند را فراهم میسازد. هلوی از نفرت و انزجاری كه عقیده به برتری یك ملّت خاص به همراه دارد، آگاهی داشت با وجود این، معتقد بود فقط این آموزه است كه رابطة خداوند با نوع بشر را توضیح میدهد كه عقل همانند بسیاری از موارد دیگر، از درك آن ناتوان است. مناقشات فیلسوفان دلیلی است بر ناتوانی هوش انسانی در یافتن راهحلهایی برای مهمترین مسائل. توصیف هلوی از موضع خاص یهودی برای تعدادی از فیلسوفان یهودی جدید، همانند فرانس روزن تسوابك(7) ، جاذبههایی داشته است.
معاصران هلوی
4-
هلوی به عنوان یك نویسندة نظریهپرداز، در عصر خویش تنها نبود. در خلال دورهای شامل نیمة دوم قرن یازدهم و نیمة اول قرن دوازدهم شماری از متفكان یهودی در اسپانیا ظهور كردند.
الفـ باهیا: در این دوران باهیا بن پاكودا(8) (نیمة دوّم قرن یازدهم) یكی از مشهورترین كتابهای «عرفانی» را در نوشتههای یهود نوشت. كتاب «احكام دل »(9) نوعی الهیّات سعدیا ـ هر چند نه عین آنـ را با نوعی عرفان معتدل ـ كه ملهم از تعالیم صوفیان مسلمان بودـ تركیب كرد. احكام دل، یعی احكامی كه به اندیشهها و عواطف انسان مربوط است، با احكام اعضا و جوارح معارضاند؛ یعنی احكام موسی كه به برخی اعمال، امر و برخی را نهی میكند. باهیا بر آن بود كه هر دو دسته احكام باید مراعات شوند و از اینرو، منكر حالت تناقض(10) بین احكام است. با وجود این، او روشن ساخت كه اولاٌ و بالذّات دلبستة احكام دل است.
ب ـ برحیّا: ابراهیم برحیّا(11) (نیمة اول قرن دوازدهم) ریاضیدانی برجسته، منجم و فیلسوف بود. او در كتاب «رسالهها، جزوهها» (Megilla ha Mefaleh) دیدگاهی را در مودر تاریخ یهودیت مطرح ساخت كه در بسیاری از جزییات بیشتر یادآورد كار یهودا هلوی است، اما به اندازة او بر بیهمتایی این تاریخ تأكید نورزیده و با شیوهای كه از جذابیّت خیلی كمتر برخوردار است، مطرح شده است. برحیّا كه در بارسلون تحت سلطة مسیحیت، میزیست مقالات علمی و فلسفی خود را نه به عربی، بلكه به عبری نوشت.
پـ ابن عذراء: زبان عبری بهوسیلة ابراهیم ابن عذراء(12) (متوفای حدود 1167) نیز مورد استفاده قرار گرفت. او اهل اسپانیا بود و در اروپای مسیحی مسافرتهای بسیاری كرد. تفسیرهای او بر كتاب مقدّس به اشاعة تفكّر فلسفی یونانیـ كه او هرچند همیشه نامنظم و آشفته، اما بسیار به آن استناد میجُست ـ در میان یهودیان كمك كرد.
ت ـ ابوالبركات بغدادی: وی نیز كه آخرین فیلسوف یهودی برجستة شرق اسلامی است، (در كهن سالگی پس از 1164 فوت كرد) و گاهی ابن ملكا نامیده میشود، به این دوره تعلّق داشته است. ابوالبركات بغدادی، ساكن عراق بود و (براساس آن چه شرح حال نویسان میگویند بهدلیل مصلحتاندیشی) در سنین پیری به اسلام گروید. بهنظر میرسد كه فلسفة او تأثیر نیرومندی بر تفكّر اسلامی داشته است و حال آنكه به سختی میتوان نفوذ آنرا بر فلسفة و الهیات یهودی مشخّص كرد و شاید عملاً چنین تأثیری وجود داشته باشد. اثر اصلی فلسفی او «كتاب المعتبر» است، این عنوان براساس تفسیر خود ابوالبركات، به این معنا است كه «این كتاب حاوی مطالبی است كه براساس تأمل شخصی اثبات شده است». این اثر ارجاعات بسیار كمی به متون و یا موضوعات یهود دارد. بهنظر میرسد نظریه او عمدتاٌ نوعی بسط و پرورش جدلی عقیدة ابنسینا در مورد وجود نفس، و نوعی تندروی(13) است كه بخش اعم علمالنفس و الهیّات ابن سینا را ضایع میسازد. از سوی دیگر، اثر مهم دیگر او تفسیر است بر كتاب جامعه سلیمان كه اثبات كنندة آگاهی و علاقة او به سنّت یهودی است.
ث ـ ابن كمونه: ابن كمونه در نیمة دوم قرن سیزدهم زندگی كرد و میتوان او را آخرین فیلسوف یهیودی شرق اسلام به حساب آورد. محتمل است كه او نیز به اسلام گرویده باشد. او رسالة شگفتانگیزی به نام «تنقیحالابحاث بالمبحث عنلملل الثلاثـ نوشت كه ظاهراٌ بحث منصفانهای است از سه دین توحیدی: یهودیت، اسلام و مسیحیّت. ظاهراٌ نظریة فلسفی او برگرفته از ابنسینا و پیرو قرن سیزدهمی او، نصیرالدین طوسی است.
ج ـ ابن داود: درخصوص اقتباس مكتب ارسطویی (مشتمل بر نظامهایی مثل نظام فلسفی ابنسینا كه در بسیاری از اصول و البّته با حكّ و اصلاحات عمیق، از نظریة مشّایی محض نشأت گرفته است) بین شرق اسلامی از یكسو و اسپانیای اسلامی و مغرب از سوی دیگر، فترت زمانی قابل ملاحظهای وجود دارد.
ابراهیم ابن داود (متوفای نیمة دوم قرن دوازدهم) كه اولین فیلسوف ارسطوگرای اسپانیا محسوب میشود، بیشتر پیرو ابنسینا بود. براساس فرضی كه بعید بهنظر نمیرسد او ممكن است برخی آثار ابنسینا را به لاتین ترجمه كرده و یا به ترجمه آن كمك كرده باشد؛ زیرا ابن داود تحت لوای حكومتی مسیحی در «تولدو» ـ كه در قرن دوازدهم مركزی بود برای مترجمانـ زندگی میكرد. رسالههای تاریخی او كه به زبان عبری نوشته شده است، تمایل او را برای آشنا كردن هم مذهبانش با سنت تاریخی جهان لاتین كه در آن زمان، برای بیشتر آنان بیگانه بود، آشكار میسازد؛ اما اثر فلسفی او «كتاب دین برین» (14)كه در 1161 به عربی نوشته شد، تأثیر اندكیـ اگر نگوییم هیچ ـ از مسیحیت را نشان میدهد.
نظریة صدور كه در «كتاب دین برین» مطرح شد به شیوة ابنسینا به توصیف صدور ده عقل مجرّد میپردازد كه اولین آنها از خداوند صادر شده است. این عقل، عقل دوم را بهوجود آورده و همینطور تا آخر. ابن داود به شیوهای نسبتاً صریح، دیدگاه ابنسینا در مورد طریق صدور عقل دوم را مورد سؤال قرار میدهد؛ پیروی او به هیچ معنا دنبالهروی كامل نبود.
علمالنفس ابنداود نیز ـ به نحوی مشخصتر ـ برگرفته از ابنسینا بود. در استدلالی كه به برهانی بینجامد دال بر این كه قوه عاقله مادی نیست سعی بر این است كه ماهیت نفس را از واقعیت خودآگاهی بیواسطه، نتیجه بگیرد. ابنداود میخواست تا همانند ابنسینا علمالنفس را بر نظریهای درباب آگاهی بنیاد نهد.
ابنداود دربارة فلسفة «علمی» یعنی اخلاقیات و نظریة سیاسی، عقیده داشت همه آن چه را كه ارسطو در این حوزة تحقیق، یافته است میتوان به شیوهای كاملتر در تورات یافت.
«
كتاب دین برین» به گفتة نویسندهاش، در پاسخ به سؤالی دربارة جبر و اختیار نوشته شده است. آشكارا این مسئله با مسئلة علم خداوند پیوندی تنگاتنگ دارد. براساس نظر ابنداود حوادث این جهان، بخشی بهدلیل ضرورت، از پیش حتمیت یافتهاند و بخشی، ممكن هستند. تا آن جا كه ممكن هستند، وقوع و یا لاوقوع آنها ممكن است وابسته به اعمال انسان باشد. خداوند به حوادث ضروری بهعنوان ضروری و به ممكنات بهعنوان ممكن علم دارد. درخصوص حوادث ممكن، خداوند هیچ علم قطعی از این كه آیا آنها درآینده، اتفاق خواهند افتاد، ندارد. این داود غالباٌ بر توافقی كه در دیدگاه او بین فلسفه و سنّت دینی وجود دارد، اشاره میكند. آنگونه كه او متدكّر میشود مقصود او از «كتاب دین برین» نه یافتن خوانندگانی است كه در سادهاندیشی خویش به آن چه از سنّت دینی میدانند قانعاند و نه كسانی كه از فلسفه، شناختی كامل دارند. این كتاب فقط برای یك گروه از خوانندگان درنظر گرفته شده است؛ یعنی كسانی كه از سویی با سنّت دینی آشنایی دارند و از سویی دیگر با برخورداری از برخی اصول فلسفه، «متحیّر» هستند. این كتاب برای آن سنخ افرادی است كه ابنمیمون «دلاله الحائرین» خود را برای آنها نوشت

اشک رازیست،لبخند رازیستعشق رازیستاشک آنشب لبخند عشقم بودقصه نیستم که بگوئی،نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوییا چیزی چنانکه ببینی، یا چیزی چنان که بدانیمن، درد مشترکم مرا فریاد کن
دوشنبه 25/8/1388 - 22:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته