• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 12
زمان آخرین مطلب : 5834روز قبل
دانستنی های علمی
 

انتظار یعنی مشق مقاومت و پایداری

انتظار یعنی تزریق خون به رگهای خشکیده عدالت

انتظار یعنی فرصتی برای عاشقی

انتظار یعنی پاسداشت شرافت و کرامت انسانی

انتظار یعنی حماسه تبر ابراهیم و شمشیر علی علیه السلام

انتظار یعنی تفسیر خون نامه نینوا

انتظار یعنی ضمانت نامه پیروزی هابیلیان

انتظار یعنی بهانه ای برای تپیدن قلب تاریخ

يکشنبه 2/2/1386 - 10:13
دانستنی های علمی

آدمهای فقیر ولخرج تر از پولدارها

هستند زیرا ثروتمندان ازترس فقر

خسیس می شوند و فقرا چیزی

برای ترس ندارند!!!! 

شنبه 1/2/1386 - 10:20
دانستنی های علمی

در زمانهای گذشته پادشاهی تخته سنگی را دروسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد .بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد.حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط راه بر نمی داشت.نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود نزدیک سنگ شد بارش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده بر داشت و آن را کناری قرار داد ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.پادشاه در آن یادداشت نوشته بود : هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
پس سعی کنیم همیشه به موانع به چشم عاملی مخرب مزاحم که ما رو از هدف اصلیمون دور میکنه نگاه نکنیم در هر مشکلی یا مانعی یه کم با خودمون فکر کنیم ببینیم آیا نکته مثبتی یا درسی در اون نهفته شده یا نه در بعضی موارد میشه نکات جالبی رو کشف کرد که هم برامون مفید میشه هم اینکه ناراحتی ناشی از مواجهه با مشکل دیگه از ذهنمون خارج میشه.تو این دنیا خیلی حساب کتابهای ریز نهفته شده که کشف اونا خیلی لذت بخشه ولی نیاز به دقت و تفکر و صبر داره بهتره خودتون امتحان کنین.

شنبه 1/2/1386 - 8:59
خواستگاری و نامزدی

روزی مرد ثروتمندی از خدا در خواست کرد تا ثروتش را به جهان آخرت ببرد.خداوند نیز بدلیل اینکه او ثروتش را از راه حلال بدست آورده بود و از آن مال نیز در راه کمک به نیازمندان بهره گرفته بود در خواست او را پذیرفت.مرد ثروتمند به خدمتگزاران خود گفت تا تمام طلا و جواهرات او را درون چمدانی قرار دهند و آن را پس از مرگ او در تابوتش بگذارند. چند روز بعد مرد ثروتمند از دنیا رفت و خود را در حالی که چمدانی بدست داشت بر سر دروازه بهشت یافت.فرشته مامور آن دروازه به او گفت که ورود با چمدان ممنوع می باشد.مرد ثروتمند به او پاسخ داد که او قبلا از خداوند اجازه آوردن چمدان را گرفته است.فرشته نیز پذیرفت و به او گفت : درون این چمدان چیست که می خواهی با خود ببری.مر ثروتمند وقتی در چمدان را باز کرد فرشته با تعجب گفت : سنگ فرش خیابان! و به او اجازه ورود داد.مرد ثروتمند با ورود به بهشت متعجب شد وقتی دید که دیوارهای آنجا از یاقوت و برکه هایش از زمرد سبز پوشیده شده و از درختانش مروارید های ناب آویزان است و سنگ فرش خیابانها از طلاست و آنچه او با خود آورده است در آنجا نا چیز بوده و به وفور یافت می شود.

به راستی ارزشهای مادی که ما در این دنیا اینقدر به آنها فکر می کنیم اگر چه لازمه حیات و زندگی ماست اما در دنیای باقی چندان ارزشی نخواهد داشت و ارزشهای ارزشمند تری چون ارزشهای معنوی همچون انسانیت . گذشت . محبت . فداکاری . عشق . امید و ... اهمیت پیدا خواهند کرد چون ارزشهای مادی در جهان باقی به وفور و با بهترین کیفیت برای همه انسانهای درست یافت خواهد شد و این ارزشهای معنوی است که داده نخواهد شد و هر انسانی به تناسب رشد فکری و روحی خود در دنیای مادی آنها را کسب کرده و به جهان باقی خواهد برد و کیفیت زندگی انسانها و تفاوت آنها در آنجا بر سر همین معنویات خواهد بود که هر کس خود بدست آورده و این خود گواه برعدل الهی است که کیفیت زنگی ابدی هرکس را مطابق همت او در این دنیا گذاشته است.

شنبه 1/2/1386 - 8:58
خواستگاری و نامزدی

از خدا خواستم تا دردهایم را التیام بخشد. خداوند پاسخ گفت : مخلوق خوب من ! هر دردی را درمانی است و این تو هستی که باید درمان دردهایت را بجویی . از خدا خواستم تا به من صبر عنایت کند. خداوند پاسخ گفت : بنده قدرتمندمن ! صبر حاصل سختی است عطاشدنی نیست بلکه آموختنی است. از خدا خواستم تا مرا شادی و شعف بخشد. خداوند پاسخ گفت : نازنینم ! من به تو موهبتهای بسیار بخشیدم شاد بودن با خود توست. از خدا خواستم تا رنجم را کاستی دهد. خداوند پاسخ گفت : مخلوق صبورم بهای رنج تو دوری از دنیا و نزدیکی به من است. از خدا خواستم تا روحم را شکوفا سازد. خداوند پاسخ گفت : پرورش روح تو با تو اما آراستن آن با من. از خدا خواستم تا از لذایذ دنیا سرشارم سازد. خداوند در پاسخ گفت : من به تو زندگی بخشیدم بهره مندی از آن با تو. از خدا خواستم تا راه عشق ورزیدن را به من بیاموزد. خداوند پاسخ گفت : اشرف مخلوقات من بالاخره دریافتی که چه از من بخواهی. به خاطر داشته باش که در مسیر عشق ورزیدن به من به مقصد دوست داشتن دیگران خواهی رسید.

پروردگارا به من آرامشی ده تا بپذیرم آن چه را که نمی توانم تغییر دهم.شجاعت ده تا تغییر دهم آن چه را که می توانم و بینشی ده تا تفاوت اين دو را بدانم. ادراک ده تا متوقع نباشم که دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند.

شنبه 1/2/1386 - 8:54
محبت و عاطفه

روزی مردی خواب عجيبی ديد، اون ديد  كه پيش فرشته هاست و به كارهاي آنها نگاه مي كند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تندتند نامه هائی را كه توسط پيك ها از زمين مي رسند، باز مي كنند و آنها را داخل جعبه مي گذارند.مرد از فرشته ای پرسيد: شما چكار می كنيد؟ فرشته در حالی كه داشت نامه ای را باز مي كرد،گفت: اين جا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل مي گيريم.مرد كمي جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را ديد كه كاغذهايی را داخل پاكت مي گذارند و آن ها را توسط پيك هایی به زمين می فرستند. مرد پرسيد: شما ها چكار مي كنيد؟يكی از فرشتگان با عجله گفت:اين جا بخش ارسال است ، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان می فرستيم .مرد كمی جلوتر رفت و ديد فرشته ای بيكار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيكاريد؟فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است . مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولی فقط عده بسيار كمی جواب مي دهند.مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط كافي است بگويند: خدايا شكر
بيايم همين الان هممون با هم برای همه اون چيزهای خوبی که خدا به ما داده وما فراموششون کرديم پدر و مادرمون سلامتيمون موفقيتهای اجتماعی درسی شغلی و هزاران چيز ديگه که با کمی فکر کردن خودمون اونا رو حس ميکنيم از خدا تشکر کنيم .خدايا برای همه چيزهای خوبی که به من دادی هزاران بار از تو تشکر ميکنم و اميدوارم از اين به بعد بيشتر قدرشناس لطف و رحمت تو باشم.

سه شنبه 28/1/1386 - 14:16
محبت و عاطفه

 

پسرکی در کلاس درس دو خط موازی روی کاغذ کشید.آن وقت دو خط موازی چشمشان بهم افتاد و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .خط اولی گفت ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم من روزها کار می کنم.می توانم خط کنار یک جاده سرسبز شوم یا خط کنار ساحل دریا .خط دومی گفت من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهارگوش گل سرخ شوم و در کنار هم زندگی خوبی داشته باشیم در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هرگز بهم نمی رسند و بچه ها تکرار کردند دو خط موازی هیچگاه بهم نمی رسند.دو خط موازی بهم نگاهی کردند و خط دومی زد زیر گریه .خط اولی گفت این امکان ندارد حتما راهی پیدا خواهد شد.خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت بهم نمی رسیم و زد زیر گریه.اما خط اول گفت ما نباید نا امید شویم ما از این صفحه کاغذ خارج می شویم و دنیا را زیر پا می کنیم بالاخره کسی پیدا می شود که مشکل ما را حل کند هر دو از کاغذ بیرون خزیدند از زیر کلاس گذشتند وارد حیاط شدند و از آن لحظه سفر دو خط موازی آغاز شد آنها از دشتها گذشتند از صحراهای سوزان از کوههای بلند و از دره های عمیق از دریاها و از شهر های شلوغ سالها گذشت و آنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند ریاضیدانان به آنها گفتند این محال است.هیچ فرمولی شما را بهم نخواهد رساند شما همه چیز را خراب خواهید کرد.فیزیکدانان گفتند بگذارید از همین الان نا امیدتان کنیم اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت دیگر دانشی بنام فیزیک وجود نداشت. پزشک گفت از من کاری ساخته نیست دردتان بی درمان است.شیمی دان گفت شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید.اگر قرار باشد با هم ترکیب شوید همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد.ستاره شناس گفت شما خود خواه ترین موجودات روی زمین هستید رسیدن شما بهم مساوی است با نابود شدن جهان در این صورت همه سیارات از مدار خود خارج خواهند شد و نظام دنیا از هم می پاشد و فیلسوف هم گفت جمع نقیض محال است.در پایان به کودکی رسیدند و کودک به آنها گفت شما بهم می رسید آنها به راه خود ادامه دادند تا به دشتی رسیدند که نقاشی در میان سبزه ها در حال نقاشی بود خط اولی به دومی گفت بیا وارد بوم نقاشی شویم شاید در آنجا آرامش بیابیم آنها روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش فکری کردند و قلمش را حرکت دادند.آنها دو ریل قطارشدند که از دشتی زیبا می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام پایین می رفت سر دو خط موازی هم عاشقانه بهم می رسید.

از این داستان درسهای زیادی میشه یاد گرفت.اول اینکه اگه چیزی رو واقعا خواستیم حتما حتما به اون می رسیم.دوم اینکه تا رسیدن به خواستمون همیشه امید رو جلوی چشمامون داشته باشیم.سوم اینکه باور داشته باشیم خیلی وقتها با یک نگاه دیگه به مسایل و از زاویه ای دیگه بعضی چیزهای غیر ممکن هم ممکن میشه و آخر اینکه هر کاری که با نیت پاک دلی صاف و با عشقی واقعی و والا همراه باشه حتما به پایانی شایسته و عاشقانه منجر خواهد شد.

سه شنبه 28/1/1386 - 14:14
محبت و عاطفه

کودک نجوا کرد خدایا با من حرف بزن مرغ دریایی آ واز خواند اما کودک نشنید.سپس کودک فریاد زد خدایا با من حرف بزن رعد در آسمان پیچید اما کودک گوش نداد.کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت خدایا بگذار ببینمت ستارهای درخشید ولی کودک توجه نکرد.کودک فریاد زد خدایا به من معجزهای نشان بده و یک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید. کودک با نا امیدی گریست خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی بنا بر این خدا پايین آمد و کودک را لمس کرد ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت.

.....و خدایی که در این نزدیکی است لای این شب بو ها پای این کاج بلند .....چشمها را باید شست جور دیگر باید دید .....کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ  کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم  .....

 

سه شنبه 28/1/1386 - 14:11
محبت و عاطفه

 

شیشه ای می شکند ...یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟

مادری می گوید...شاید این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...

باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را بر می داشت... مرحمی بر دل تنگم می شد...

اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت، قصه ام را نشنید...

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است!!!!!


چهارشنبه 15/1/1386 - 12:49
دانستنی های علمی

 امروز به تو نگریستم و پیش از این تا این حد احساس غرور نکرده بودم. تو را دیدم در حالی که به رویاهایت می اندیشیدی. دلم می خواست کاری می کردم که رویاهایت به حقیقت بپیوندد:اگر می توانستم اطمینان حاصل کنم که هرگز طعم شکست را نمی چشی اما آنگاه از همواره پیروز شدن چه می آ موختی؟اگر می توانستم هنگام زمین خوردن دستت را می گرفتم اما آنگاه هرگز نیروی دوباره برخواستن را نمی شناختی. اگر می توانستم عشقی که آ رزوی آن را داری عشق زندگیت را برایت می یافتم اما آنگاه هرگز نمی فهمیدی که لذت عشق واقعی در مسیری است که در طی آن عشق را می یابی.اگر می توانستم تو را با گنجهای دنیایی که در آن زندگی می کنی احاطه می کردم اما آنگاه هرگز به ارزش گنجینه های دنیای درون خود پی نمی بردی.اگر می توانستم خوشبختی را در دستانت می گذاشتم اما آنگاه هرگز یاد نمی گرفتی که رشد واقعی از تلاش برای دست یافتن به چیزهایی می  آید که در دسترس تو نیست.اما بدان تو را تا پایان عمرت و تا ابد دوست خواهم داشت

چهارشنبه 15/1/1386 - 12:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته