تبیان، دستیار زندگی

بعد از اینکه طوفانی که به خواست حضرت نوح بر سر مردم بدکار ومشرک اون زمان نازل شده بود تمام شد و کشتی حضرت به ساحل امن رسید ، همه یه زندگی تازه رو شروع کردن؛حضرت نوح هم به سفالگری پرداخت تا امرار معاش کنه ؛ با زحمت کوزه و ظرفهای سفالی می ساخت و می فروخت ؛ یه روز  یه فرشته به امر خدا در هیبت یک انسان بر حضرت نازل میشه ،و کلی سفال و ظرفای سفالی سفارش میده و میره تا چند روز بعد برگرده و  ظرفها رو تحویل بگیره ؛حضرت نوح هم مشغول میشه و با زحمت زیاد تمام اون سفارشها رو آماده می کنه .روز موعود میرسه و باز اون فرشته در هیبت انسانی  نازل میشه و طبق وعده ظرفها رو تحویل می گیره و بهاشون رو می ده .اما بعد همونجا جلوی چشم حصرت نوح میزندشون زمین و همه رو میشکونه ؛حضرت نوح که این صحنه رو می بینه  ناراحت میشه و با عصبانیت میگه  :چرا این کارو کردی  من واسه ساختن اونا زحمت کشیده بودم .فرشته میگه  ولی تو که بهای همه اونا رو گرفتی ؟ حضرت نوح میگه درسته ولی من واسه ساختن اونا زحمت کشیده بودم ...

که به امر خدا اون فرشته به صورت واقعیش در میاد و میگه  : من فرشته ای هستم از جانب خدا   که از خدا  برای تو پیامی آوردم   : خدا می فرماید  :درست که بندگان من به من کفر ورزیدند و سزاوار عذاب من بودند  ولی اونها بنده من بودند ومن اونها رو دوست داشتم .چرا انها را نفرین کردی ؟؟؟...

با شنیدن این جملات حضرت نوح محزون میشه و اشک از چشمانش سرازیر میشه و مدتها از غم این عتاب گریه می کنه  ....

حالا دیدی  ...     هر چقدر هم که ما بد باشیم  بازم خدا دوستمون داره

خدایا

آدما عوض میشن ،منم عوض میشم !

گاهی دروغ میگم ،گاهی غیبت میکنم ،راجع به ادما زود قضاوت می کنم !

کلی روزه نگرفته دارم  کلی نماز قضا دارم !

تو که خودت اینا رو می دونی !

تویه کتاب درسیمون گفته بود:گناه مثل یک لکه سیاه روی صفحه سفیده

با هر کناهی این لکه ها بیشتر و بزرگتر میشن

اونقدر که دیگه هیچ روزنه ای از نور باقی نمی مونه!

خدایا نمی خوام اینجوری عوض بشم

تو که دوست منی ،تو که منو دوست داری

پاک کن آسمونیت رو بردار و لکه های سیاه گناه رو از روی صفحه دلم پاک کن