یک شب آتش در نیستانی فتاد سوخت جون عشقی که در جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به اتش گفت کین اشوب چیست مر تورا زین سوختن مطلوب چیست
گفت اتش بی سبب نفروختم دعوی بی معنیت را سوختم
زان که میگوفتی نییم با صد و مود همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است
بی تو ای آرام جان
شعله دارم بر زبان
روز و شب سوزم ز داغ زندگی
تا بیفروی چراغ زندگی
چو مرغ شب تنها
به دامن شبها
براورم آر غم جدایی را
نوای شیرینم
صدای فرهادم
طنین مجنونم
ترانه لیلا
نشسته ام به راه تو
مگر شبی باز آیی
فروغ جان خسته ام
شقایق صحرایی
بیا بیا که رهبرم به عالم شیدایی
مگر رها رها شوم ز محنت تنهایی
من جدا از کاروان
مانده ام از همرهان
بر سراب آرزو دل بسته ام
در غبار بی کسی بنشسته ام
یه شب مهتاب ماه میآد تو خواب منو میبره کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا اون جا که شبا پشت بیشهها یه پری میآد ترسون و لرزون پاشو میذاره تو آب چشمه شونه میکنه موی پریشون یه شب مهتاب ماه میآد تو خواب منو میبره ته اون دره اون جا که شبا یکه و تنها تک درخت بید شاد و پر امید میکنه به ناز دستشو دراز که یه ستاره بچکه مثه یه چیکه بارون به جای میوهش سر یه شاخهش میشه آویزون یه شب مهتاب ماه میآد تو خواب منو میبره از توی زندون مثه شبپره با خودش بیرون میبره اونجا که شب سیا تا دم سحر شهیدای شهر با فانوس خون جار میکشن تو خیابونا سر میدونا عمو یادگار مرد کینه دار مستی یا هشیار خوابی یا بیدار مستیم و هشیار شهیدای شهر خوابیم و بیدار شهیدای شهر آخرش یه شب ماه میآد بیرون از سر اون کوه بالای دره روی این میدون رد میشه خندون یه شب ماه میآد
تقدیم به همه شهدا و دوستان
lion heart
با سلام به همه دوستان عزیز قدیم و جدید امروز می خوام فلسفه وجودی اسم مستعارم را براتون بگم.
اولا که lion heart یعنی شیر دل
دوما که این اسم اقتباس شده از یک بازی به همین نام است
سوما که جریان انتخاب این اسم برای خودم این است که من شش هفت سال این بازی را آوردم و تا اوایلش هم بازی کردم ولی نمیدونم چطوری پاک شد و خلاصه ما موندیم و غم دوری و هجران تا اینکه دو سه سال پیش دیگه طاقتم تمام شد و دو سه روز تمام اهواز را زیر و رو کردم تا پیداش کنم ولی همه میگفتند که نداریم چونکه بازی مال شش هفت سال پیش بود خلاصه بالاخره توی یکی از مغازه های بازار بزرگ پیداش کردم و نصبش کردم تا یک جاهایی پیش رفتم و خاطره ها زنده کردم ولی از قضا امتحانات پیش دانشگاهی شروع شد و کامپیوتر تعطیل! ماهم چه کار کردیم اومدیم صبح زود ساعت سه و نیم چهار بیدار میشدیم و می افتادیم به بازی کردن ماهم که درس خوندنمون شب امتحان و صبح امتحان بود پس نتیجتا پنج شش تا از درس هامو افتادم و به خاطر همین هم به کلی محروم از کامپیوتر شدم و تا درسهامو پاس نمی کردم خبری از کامپیوتر نبود خوب سه چهار ماه هم طول کشید تا درس هامو پاس کنم و برای دومین بار فاصله افتاد خوب چند ماه بعد که پیش دانشگاهی تمام شد اول مهر شد و درس خوندن برای دانشگاه !در این مدت هم تقریبا به ازای هر یک ساعت درس خوندن رب ساعت حق بازی داشتم که بدیهی است که وقتی درس نمی خوندم بازی هم خبری نبود پس مجبور بودم از راه قاچاقی بازی کنم که اونم همون شب نشیدی بود که استرس زیادی هم داشت و خودم دیدم فایده نداره هیچ کیفی بازی نمیده پس برای سومی بار گذاشتمش کنار (تا بعد از کنکور) و به خانواده می گفتم که من برای سال دیگه میخوام بخونم و اونا قبول نمیکردند خوب هر جوری بود کنکور رو دادم و دوسه ماهی بدون استرس بازی کردیم و حالش رو بردیم تا اینکه نتایج اومدند و من در رشته فقه و حقوق قم قبول شدم بعد خانواده گفتند که تو هیچی نخوندی و قم قبول شدی پس اگر روزی دو سه ساعت بخونی حتما حقوق اهواز در میای خوب روز از نو و روزی از نواون روزای اول مهر زیاد سخت نمی گرفتند ولی هر چی نزدیکتر به کنکور میشدیم سخت گیریها بیشتر شد تا اینکه یک روز حسابی با همه دعوام شد و صبح که از خواب بیدار شدم دیدم که نه سیمی به کامپیوتر هست و نه موسی و نه کیبردی اینجوری یکی دو روز گذشت که به فکر چاره افتادم و رفتم سیم و موس و کیبردی برای کامپیوتر خریدم بعد آنها رو هم برداشتند من هم مجبور شدم وسایل دست دوم کامپیوتر دوستامو بگیرم(الان که نگاه میکنم ،زیر میز کامپیوتر یک عالمه سیم و کیبرد و موس ریخته ) و بابام که دید وضعم خیلی خرابه و حسابی معتاد شدم بردنم پیش روان پزشک یه چند جلسه ای رفتم و بعد با هزار وعده و وعید موخمو زدند که تا بعد از کنکور از کامپیوتر دست بکشم و ما هم که چاره ای نداشتیم قبول کردیم و رفتیم کنکور دادیم و دزفول قبول شدیم و حالا نوبت برداشتن همه محدودیت ها بود که خدارو شکر هم همین طور شد و ما رفتیم دزفول و هفته ای یک بار دارم می آیم اهواز و بازی که هفت سال پیش شروع کردم تمام کنم. حالا که نگاه میکنم می بینم بابا جه ها کشی دییم .چند روز پیش که داشتم بازی میکردم برادرم اومد توی اتاق و من رو حین بازی دید و همونجا گفت "بسی رنج بردی در این سال شیش lion heart زنده کردی بدین بازی " البته این رو هم بگم که یکی از فوائد این محدودیت ها این بود که حسابی راه های نفوذ به سیستم های دارای پسورد را یاد گرفتم مثلا اون اوایل کل کامپیوتر را (همونی که تا کامپیوتر را روشن کردی پسورد می خواد) رمز میگذاشتند میرفتم باطری کیس رو در می آوردم و پسورد می پرید و بعد رفتند ایکس پی را رمز گذاشتند که از راه administrator وارد میشدم و بعد همون رو هم رمز گذاشتند که یک راه دیگه کشف کردم.