• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 101
تعداد نظرات : 258
زمان آخرین مطلب : 6157روز قبل
خانواده

اگر تنها ترین تنهاها شوم ، باز توهستی

 توکه جانشین همه نداشته هایی ، نفرین ها وآفرین ها بی ثمر است ، اگر تمامی خلق گرگ هار شوند واز آسمان حول وکینه بر سرم ببارد، تو مهربان آسیب ناپذیر من هستی ،            

ای پناهگاه ابدی ، توجانشین همه بی پناهی ها یی

به تو روی می آورم ، واز همه ترسها به سوی تو فرار می کنم.

 پناهم بده.........

    یا من إلیه مفرّی ، أمنّی مما فزعت منه إلیک

پنج شنبه 23/1/1386 - 10:51
فلسفه و عرفان

 

یکی از بازاریان و متدینین تهرانی ، در اقتدا کردن و احراز عدالت امام جماعت بسیار اهل احتیاط بود و به هر امام جماعتی اقتدا نمی کرد.
 روزی او به شهر مقدس قم و به خدمت موسس حوزه علمیه قم آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حایری یزدی مشرف می شود و از ایشان سوال می کند:
آیا شما، آقا شیخ مرتضی زاهد را در تهران می شناسید؟
مرحوم حایری یزدی جواب می دهد:
 بله می شناسم.
آقا می پرسد:
آیا به نظر شما من می توانم با خیال راحت نمازهایم را به ایشان اقتدا کنم؟
آیت الله حایری با تعجب و حیرت، نگاهی به آن آقا می اندازد و با کنجکاوی می پرسد:
مگر شما بهتر از آقا شیخ مرتضی زاهد را هم می شناسید؟!


یکی از نزدیکان شیخ مرتضی نقل می کند:
« یک روز، من و یکی از دوستان به نام مرحوم آقای انشایی در خدمت آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم.
 آقا شیخ مرتضی، تسبیحش را گم کرده بود و با نگاه و با کشیدن دست با این طرف و آن طرف، به دنبال تسبیحش می گشت و به ما هم گفت:

شما این تسبیح مرا ندیدید؟

ما هم شروع به گشتن و پیدا کردن تسبیح ایشان در اتاق کردیم. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی با چشمانی اشک آلود و گلویی بغض کرده فرمود:

« ببنید این امر می تواند به این معنا باشد که مثلاً خداوند می خواهد به من بفرماید که ای مرتضی! یک عمر است که ما تو را نگه داشته ایم والا تو خودت تسبیحت را هم نمی توانی نگه داری. »

برگرفته از سایت صالحین


پنج شنبه 23/1/1386 - 8:56
شعر و قطعات ادبی

 

هان مشو نومید چون واقف نئی از سرّغیب

                باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

 اگر انسان یقین داشته باشد که همه امور دست خداست ، وبدون اذن او حتی برگی از درخت نمی افتد ،

ان وقت دیگر برای هیچ کاری غمگین نمی شود ونگرانی های بی مورد را دور می ریزد.

پس ........توکل کن برخدا !

 

پنج شنبه 23/1/1386 - 8:11
خواستگاری و نامزدی

کاری راکه همیشه به بعدها  موکول می کنی همین امروز انجام بده. امروز همان فردایی است که همیشه انتظارش راکشیده ای.

شاید فردا دیگر فرصتی نباشد.....

پنج شنبه 23/1/1386 - 8:3
خواستگاری و نامزدی

 

کسی که بخواهد دعایش در هنگام سختی اجابت شود، باید در

 حال آسایش دعا کند.

                                      امام صادق(ع)

چهارشنبه 22/1/1386 - 13:16
فلسفه و عرفان

امام باقر(ع) می فرمایند:


« اذا اردت ان تعلم ان فیک خیرا فانظر الی قلبک، فان کان یحبّ اهل طاعه الله و یبغض اهل معصیته، ففیک خیر و الله یحبک، و ان کان یبغض اهل طاعه الله و یحبّ اهل معصیته فلیس فیک خیر و الله یبغضک و المرء مع من احبّ.

اگر خواستی که بفهمی آیا در تو خیری هست یا نه؟
 پس به قلبت نگاه کن. اگر اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصیت را دشمن می دارد پس در تو خیری هست و خدا هم تو را دوست دارد و اگر دل و قلبت، اهلِ طاعت خدا را دوست ندارد و اهل معصیت را دوست می دارد پس در تو خیری نیست و خدا تو را دشمن می دارد و آدمی، با کسی است که او را دوست دارد.

 اصول کافی، ج3، ص 192»

 

چهارشنبه 22/1/1386 - 9:48
شعر و قطعات ادبی

 

بزرگان نلغزند درهیچ راه
      کزآغاز تدبیر پایان کنند !
چهارشنبه 22/1/1386 - 9:2
دعا و زیارت

 

 الهی أنت کما أحبّ ، فاجعلنی کما تحبّ

 خدایا ، توچنانی که من دوست دارم

پس مرا هم چنان کن که تودوست داری

                                            آمین

چهارشنبه 22/1/1386 - 8:51
فلسفه و عرفان

نقل از مرحوم حاج سید احمد خمینی :

من حضرت امام راخواب ديدم؛ به من فرمودند كه به دوستان بگوييد،  من از صراط رد شدم، اما كار خيلي مشكل است ، قصه شوخي نيست.!

 برگرفته از سایت امام خمینی 

سه شنبه 21/1/1386 - 11:45
فلسفه و عرفان

یکی از دوستان شهید باکری نقل می کند:

در بیت امام‌، مهدی را دیدم و گفتم‌: "آقا مهدی‌! خوابهای خوشی برایت دیده‌اند ...‌مثل اینكه شما هم ... بله ..."

تبسمی كرد و با تعجب پرسید: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: همه خبرها كه پیش شماست‌. یكی از فرماندهان گردان كه یك ماه پیش شهید شد،خواب دیده بود، در بهشت منزلی زیبا می‌سازند‌. پرسیده بود: "این خانه را برای چه كسی آماده می‌كنید؟" گفتند: "قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد‌." باز پرسیده بود: "او كیست‌؟" بعد سكوت كردم‌. مهدی مشتاقانه سر تكان داد و گفت‌: "خوب ...‌ادامه بده‌."

گفتم‌: "پاسخ دادند: قرار است مهدی باكری به اینجا بیاید‌. خلاصه آقا ملائكه را خیلی به زحمت انداختی‌."

سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گرایید و به آرامی گفت‌: "بنده خدا! با این كارهایی كه ما انجام می‌دهیم‌، مگر بسیجیها اجازه دهند كه به بهشت برویم‌! جلو در بهشت می‌ایستند و راهمان نمی‌دهند‌."

سپس فرو رفت و از من دور شد‌. دیگر مطمئن بودم كه مهدی آخرین روزهای فراغ از یار را سپری می‌كند‌.

    برگرفته از سایت شهید آوینی


سه شنبه 21/1/1386 - 9:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته