• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 65
زمان آخرین مطلب : 5434روز قبل
دعا و زیارت
 

شـيـخ طوسى (ره ) در كتاب [الغيبة ] نقل مى كند كه ابن ابى غانم قزوينى با عده اى از شيعيان در ايـن باره كه حضرت امام عسكرى (ع ) آيا فرزندى از خود باقى گذارده تا جانشين اوباشد مشاجره كـردنـد و او مدعى شد كه آن حضرت از دنيا رفت و فرزندى از خود به جاى نگذاشت , شيعيان نيز عـريـضه اى به ملجا و ماواى خود نوشتند و عرض حال با صاحب و آقاى خود نمودند و از آن ساحت اقدس ارواحنا فداه نيز جواب چنين صادر گرديد: انـه انـهـي الي ارتياب جماعة منكم في الدين ومادخلهم من الشك والحيرة في ولاة امرهم فغمنا ذلك لكم لا لنا وساءنا فيكم لا فينا, لان اللّه معنا فلا فاقة بنا الى غيره .

((3)) هـمـانـا رسيده است بر ما اينكه عده اى از شما دردين خود به تزلزل افتاده و شك و حيرت نسبت بـه اولـى الامـرشـان بـه آنـها هجوم آورده اين مطلب ما رامغموم ساخته , البته براى شما نه براى خـودونـاراحـت شـده ايـم بـه خاطر شما نه به خاطر خود,چون خدا با ماست و احتياجى به غير او نداريم .

امـام زمـان (ع ) از تـزلزل و تحير دوستانش غمناك مى شود ودرياى رافت او چون دوستانش را به ورطـه بـلا مـى نگردمى خروشد, و نه تنها حزن و اندوه خود را اظهار مى كند بلكه ازشدت محبت خود به آنها اين چنين پرده برمى دارد كه : غـم و انـدوه مـا بـه خـاطر شماست و از اينكه عده اى در اولوالامرخود شك كرده اند و به ضلالت كـشـيـده شـده اند محزونيم نه ازبراى خود, چون خدا با ماست و حاجتى به غير او نداريم تا ازجدا شدن جماعتى مغموم شويم .

پدر دلسوز اگـر به كلام آن حضرت باز گرديم مى بينيم كه آن امام رئوف از شك و تزلزل دوستانش كه همه ناشى از تحيرى است كه از غيبت آن عزيز حاصل شده , رنج مى برد, چرا كه به فرموده حضرت على بن موسى الرضا(ع ): الامـام , الانـيـس الـرفـيـق , والـوالد الشفيق , والاخ ‌الشقيق , والام البرة بالولد الصغير, مفزع العباد في الداهية الناد. ((4)) امـام انـيـسـى اسـت رفيق , و پدرى است دلسوز, امام آن برادرى است كه چون دو نيمه خرما بهم متصل باشند, و امام آن مادر مهربانى است كه به فرزندخردش محبت مى كند, و امام پناه مردم در واقعه هولناك است .

در كلام آن حضرت بايد به نيكى تدبر نمود و آن جام لبريزاز زلال وحى را با آرامى نوش جان نمود كه كلام امام را فهمى ازامام بايد.

اكـنون در محضر انوار رضوى زانوى ادب بزنيم و نظاره كنيم كه چه زيبا آن حضرت پرده از رافت امـام بـرمـى گـيـرد و آن برتر ازمعنا را به پيمانه الفاظ كيل مى كند و جانها را به تماشامى نشاند, نـخـسـت او را بـه صـاحـب انـسـى , رفيق مانند مى كند كه در انسش كوتاهى نمى ورزد و رفاقت بـى ريـايـش مـالامـال ازمحبت است , ديگر باره اين مقام را با تعبيرى عميقتر به تصويرمى كشد و رافـتـش را بـه پـدرى دلـسـوز تشبيه مى كند كه از هيچ هدايت و ارشاد دريغ نمى ورزد كه قطعا عطوفت و لطف پدر ازمحبت و انس رفاقت برتر است .

امـا لـطف امام ارواحنا فداه فوق اينهاست , چون برادرى است كه همراه انسان و توامان با او به دنيا آمـده است آنگونه كه يكى بوده اند مثل دانه خرما و سپس دو نيم گشته اند, گويى انسان راجزئى از خود مى داند و اينسان مهر مى ورزد, محبانش راجداى از خود نمى بيند و رعيتش را اجزاى خود مى انگارد.

خروش محبت مـى توان وحدت و يگانگى حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه بادوستانش را, از ناله هاى سوزان سحرش به خوبى دريافت كه سيد اجل قدوة العارفين ابن طاووس (ره ) مى گويد: سـحـرگـاهـى در سـرداب مـقـدس آن حـضرت در سامره نواى آن عزيز را شنيدم كه مى ناليد و مى فرمود: اللهم ان شيعتنا خلقت من شعاع انوارنا, وبقية طينتنا. ((5)) پروردگارا, شيعيان ما از پرتو انوار ما خلق شده اند واز زياده گل ما سرشته گرديدند.

مى بينيد كه چگونه رافتش مى خروشد و چشمه مهرش مى جوشد و دوستان خود را از خود مى داند و به آن تصريح مى كند كه آنها از انوار ما خلق شده اند و از اضافه گل ما آنهاسرشته گرديده اند و از ايـنـجـاسـت كـه هـر گـاه مصيبتى بردوستانش وارد مى شود قلب او متاثر مى گردد و از حزن آنان محزون مى شود و به درد آنها دردمند, كه اين مطلب را ابى ربيع شامى از امام صادق (ع ) چنين نقل مى كند: قـلـت لابـي عـبـداللّه (ع ): بـلـغـنـي عـن عـمـرو بـن اسـحـاق حديث فقال : اعرضه , قال : دخل على اميرالمؤمنين (ع ) فراى صفرة في وجهه , قال : ماهذه الصفرة ؟ فذكر وجعا به .

فـقـال لـه عـلـي (ع ): انـا لـنـفـرح لـفـرحـكـم , ونـحزن لحزنكم , ونمرض لمرضكم , وندعو لكم , فتدعون فنؤمن .

قال عمرو: قد عرفت ما قلت , ولكن كيف ندعوفتؤمن ؟ فقال : انا سواء علينا البادي والحاضر.

فقال ابوعبداللّه (ع ): صدق عمرو. ((6)) بـه امـام صـادق (ع ) عـرض كردم حديثى از عمرو بن اسحاق به من رسيده است , فرمود: بيان كن .

گفتم :عمرو گويد: وارد بـر امـيـر مـؤمـنان (ع ) شدم و حضرت در صورت من زردى مشاهده كرد, فرمود: اين زردى چيست ؟عرض كردم : به مرضى مبتلا بودم .

فرمود: ما با شادى شما شاد مى شويم , و از غم شمااندوهناكيم , و از مريضى شما مريض مى گرديم , وبراى شما دعا مى كنيم پس شما دعا مى كنيد و ماآمين مى گوييم .

عمرو گويد: گفتم : آنچه فرمودى فهميدم , اماچگونه بر دعاى ما آمين مى گوييد؟ فرمود: براى ما مسافت دور و نزديك فرقى ندارد.

امام صادق (ع ) فرمودند: راست گفت عمرو.

و از طـرف ديگر هم وجود مقدس حضرت مهدى ارواحنافداه نيز هر گاه محزون مى شوند و قلب مـبـاركـشـان بـه درد مـى آيـد,گوئى شيعيانش را مصيبتى وارد شده و همه سر در زير بال غصه مى برند, همان گونه كه امام صادق (ع ) از پدران گراميش (ع ) از امير مؤمنان (ع ) نقل مى فرمايند: .

. .

ان اللّه تـبـارك وتـعـالـى اطـلـع الـى الارض فـاخـتـارنـاواخـتار لنا شيعة ينصروننا ويفرحون لفرحنا,ويحزنون لحزننا, ويبذلون اموالهم وانفسهم فينا.... ((7)) خـداونـد تبارك و تعالى توجه بر زمين فرمود ما رااختيار كرد و براى ما شيعيانى برگزيد كه ما را يـارى مـى كـنند و با شادى ما شاد مى شوند و از حزن مامحزون مى گردند و در راه ما مال و جان خود را بذل مى نمايند.

اگـر بـر فرض توجه شيعيان به آن عزيز ناشى از احتياج ونيازى است كه به او دارند پس اين همه بذل عنايت بر دوستان و شيعيان از طرف آن ناحيه مقدس به چه جهت و منظورى مى باشد و آيا آن امـام كـه قـطب عالم هستى و محور جهان آفرينش است احتياجى بر غير ذات حق دارد؟ كه خود نيزفرمودند: لان اللّه معنا فلا حاجة بنا الى غيره .

((8)) بدرستيكه خداوند با ماست پس حاجتى بر غير اونداريم .

پس اين ارتباط و دلبستگى آن حضرت به شيعيانش ازكدامين چشمه سار نشات گرفته و نشان از چيست ؟ جز آنكه جوشش رافتى است كه سينه پر مهرش آن را انباشته كرده وخروش محبتى است كه قلب از هستى برترش مالامال اوست .

جمعه 11/8/1386 - 17:30
دعا و زیارت
اي كه هزاران هزار شمع در انتظار تو سوختند*شوري ات عشق تو و دلنشين   
غمي است به انتظار قدمهايت زيستن
،بيا كه اگر تو بيائي تمامي شبهاي يلداي غم
سپيده صبح را مهمان هميشگي دلم خواهد كرد..
.نميدانم آيا دل كوچكم تاظهور تو
در تكاپو است   يا تا غروب آرزوهايش چيزي نمانده..
.اما...غمگينم و ميترسم كه دلم از
جنب و جوشبيافتد و تو نيائي....
 افسوس*
 من و كلمات مجنونم شايد روز آمدنت را
نبينيم
من به همه كساني كه آن روز   تو را ميبينند و در دو سوي خيابانها قلبهاي
سبزشان را به تو هديه ميدهند غبطه ميخورم
 
جمعه 22/4/1386 - 3:51
دعا و زیارت
آهنگ خاوران ميكنيم و به سوي چشمه خورشيد ميشتابيم...
به خاورستان تابناك فروغ ازلي هدايت چشم ميدوزيم و به آهنگ فرا رسيدن طلايع روزهاي
نوراني ،خويشتن سرشار ميسازيم...
از سر امواج مواج اثير سپيده دمان ميگذريم و جان خود را بالمعات آن خورشيد روشنائيها و
تابشها روشن ميداريم...
درخششهاي فجر اميد را مشعل راه ميكنيم  و به آفاق نور بار مطلع انوار خيره ميشويم...
...و بدينگونه ميرويم تا گامي در راه خورشيد شناسان خورشيد طلب بنهيم و تا خاك را
خورشيد طلبان خورشيد شناس را توتياي چشم كنيم...
اي فروغ هدايت ،بتاب
اي خورشيد جانها ،برآي
اي روشنگر هستي بيفروز
اي راز بزرگ تجلي،چهره بنماي
اي كعبه مقصود، نمايان شو
اي قبله موعود ، عيان گرد
اي مشعل علم ،روشني بخش
اي مربي عقل ،آگاهي ده
اي حامل قرآن،بيا
اي صاحب شمشير ،بخيز
اي اميد رهائي، بشتاب
اي پناه همگان ، فرا رس
اي ذخيره الاهي ،به در آي
اي عصمت نا متناهي ،بخروش
اي شفاي دردها ،بهبودي بخش
اي نجات جانها ، حيات آفرين
اي سر عظيم ، بخوان
اي اسم اعظم ،بدم
اي كشتي نجات،به سوي ما آي
اي ساحل رستگاري، پيدا شو
بيا و مشتاقان مهجور را درياب ،و شيفتگان بيتاب را آرامش بخش ما كوله بار دل تاريك
بر دوش نهاده در اين هامون بيكران راه ميسپاريم،و تو را ونشان سر منزل تو را ميجوئيم...
اي خورشيد،از تابيدن دريغ مورز
اي كانون نور، از پرتو افشاني سر مپيچ
و اي مايه حيات،ما را، از اقيانوس بيكران حيات كه در اختيار توست ،قطره اي بنوشان
بر ما احسان كن ،كه خدا احسان كنندگان را دوست ميدارد
اي عزيز مصر وجود
جمال خويش زاهل نظر دريغ مدار
عطاي خود ز گدايان در دريغ مدار
جمعه 22/4/1386 - 3:48
خانواده

لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ سـُبـْحانـَكَ اِنـّى كـُنـْتُ مـِنَ الظّالِمـيـنَ
اي كه معبودى جز تو نيست منزهى تو,
من از ستمكارانم

 

لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرينَ
اي كه معبودى جز تونيست منزهى تو,
من از آمرزش خواهانم

 

لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدينَ
اي كه معبودى جز تو نيست منزهى تو,
من از يگانه پرستانم

 

لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْخـاَّئِفـيـنَ

اي كه معبودى جز تو نيست منزهى تو و من از
ترسناكانم

 

لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ سـُبـْحانـَكَ اِنـّى كـُنـْتُ مـِنَ الْوَجـِليـنَ
اي كه معبودى جز تو نيست منزهى تو,
من از هراسناكانم
 
لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الرَّاجينَ

اي كه معبودي جز تونيست منزهى تو,

من از اميدوارانم

 

لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الرّاغِبينَ

اي كه معبودى نيست جز تو منزهى تو,

مـن از مـشـتـاقـانـم

 

لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلينَ
اي كه مـعـبـودى جـز تـو نـيـسـت مـنـزهـى تـو,
مـن از تهليل (لااله الاالله ) گويانم

 

لااِلهَ اِلاّ اَنـْتَ سـُبـْحانـَكَ اِنـّى كـُنـْتُ مـِنّ السـّـاَّئِليـنَ
اي كه معبودى جز تو نيست منزهى تو,
من از خواهان و گدايان (درگاهت) هستم

 

لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُسَبِّحينَ

اي كه معبودى جز تو نيست منزهى تو

من از تسبيح گويانم

 

لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُكَبِّرينَ
اي كه معبودى جز تو نيست منزهى تو

من از تكبير گويانم

 

لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ رَبّى وَرَبُّ اباَّئِىَ الاَْوَّلينَ اَللّهُمَّ
اي كه معبودى جز تو نيست منزهى تو,
پروردگار من! و پروردگار پدران پيشين من!
خداوندا!

چهارشنبه 5/2/1386 - 2:25
خانواده

بار الهی


صبح آغازگر راه منی ، ظهر اندیشه پیدای منی ، شب ندای دل هوشیار منی

بارالهی
قصد دارم بسرایم ، از گنه دور رهایم


بار الهی
در نمازم تا طلوعی تازه سازم با غروبی از نیازم

بار الهی قبله راهم ، کعبه سازم

بار الهی
در وضویم آب پاکی را برویم تا تو گویم

بارالهی
با اذانی که گفتم چشم و دل راه سپردم

بارلهی
تا که نامت همدمم شد ، کین ملائک همرهم شد

بار الهی
حرف را کوته کنم ، حمد را عنوان کنم
جان و دل بر تن کنم تا نیایش سر کنم

بارالهی
در رکوعم خم شوم تا به ابروی نگاهت گم شوم
که تو پاکی و بزرگی من که هستم که در حسرتم

بار الهی
در سجودم که تو روحم لحظه ای بی تو وجودم ، به هجومم

بار الهی
در قنوتم ، دست را پنجه کردم به گدایی رنجه کردم
با دعایم از تو خواهم که ببخشای گناهم ، از عذابت برهانم

بار الهی
می روم سوی تشهد ، با سلامی به محمد
که بگویم اوست آغازه ام ، دین او پیمانه ام

بار الهی
اینها همه گفتم ، اندکی لطف تو گفتم
وصف تو نیست ز گنجایش پیمانه ی من
نالانم ، نالانم
که جمله وصف تو آغازم اما توانم که بپایانم
که تو چیستی ، کیستی ، حرف نیستی ، برتر از اندیشه ای

 

سه شنبه 4/2/1386 - 1:6
خانواده


صاحب‌الامر همه عالم منم *** صاحب مال و منال و جانتان


قولتان با فعلتان همراه نيست *** بر کدامين پايه است رفتارتان


يکزبان باشيد و فريادم کنيد *** لطف و تاييد خدا همراهتان


حرف‌ها دارم بگويم با شما *** تا شود محکم دل و ايمانتان
عرضه مي‌گردد به من حال شما *** پس نظاره مي‌کنم در کارتانچون ببينم نامه اعمالتان *** بس تاسف مي‌خورم بر حالتان
مي‌شوم شرمنده از کار شما *** از خدا خواهم فرج در کارتان
هان عزيزانم کدامين سو رويد؟ *** اين منم چون کعبه آمالتان
عهد مي‌بنديد و بر هم مي‌زنيد *** پس چرا سست است اين پيمانتان؟
آيه‌هاي واضح قرآن منم *** پس چرا دوريد از قرآنتان

يوسف زهرا منم کو عاشقي؟ *** تا بجويد از دل بازارتان
دوست دارم گفتگو با من کنيد *** مي‌پسندم ناله‌هاي زارتان
شيعيانم من غريب و مضطرم *** ياد من رفته چرا از يادتاندم به دم گوئيد آقا جان بيا *** پس چرا اينگونه است کردارتان
درد دل گفتم ولي با اين وجود *** شاد مي‌گردم من از ديدارتان
منتظر باشيد با اعمال نيک *** تا خداوند هم کند اکرامتان
از خدا خواهيد تعجيل فرج *** تا که باز آيم شوم من يارتان
دوشنبه 3/2/1386 - 0:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته