• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 100
تعداد نظرات : 44
زمان آخرین مطلب : 5065روز قبل
دعا و زیارت

 

نیروى هفتم از نیروهایى كه مى توانیم در جنگ درون از آن استفاده كنیم بیدارى شب و بیدارى بین الطلوعین است

بسم الله الرحمن الرحیم . والفجر. ولیال عشر و الشفع و الموتر و اللیل اذا یسر هل فى ذلك قسم لذى حجر

یعنى قسم به طلوع فجر، قسم به شبهاى دهگانه ، قسم به نماز شبى كه در دل شب خوانده مى شود (و آن سه ركعت آخر كه به نام شفع و وتر است ) و قسم به آخر شب . بعد مى فرماید: هل ذلك قسم اذى حجر یعنى اگر كسى تعقل داشته باشد مى فهمد كه این قسم ها چرا خورده شده و چه مقدار اهمیت دارد.

در این سوره مباركه به شب سوگند خورده شد وقتى كه پشت كند یعنى به آخر شب ، به قبل از بین الطلوعین ، به فجر قسم خورده شده ، قسم به آن كارى كه در دل شب انجام داده مى شود یعنى نماز شب و اتفاقا در قرآن شریف این قسم تكرار شده است .
در جاى دیگر مى فرماید: و الیل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس  در اینجا عبارت فرق كرده و الا از نظر معنى به یك معناست ، یعنى قسم به آخر شب و قسم به بین الطلوعین .
همین جمله باز در جاى دیگر قرآن تكرار شده است و مى فرماید: و الیل اذا ادبر و الصبح اذا اسفر در این آیه شریفه به فجر و بى الطلوعین قسم خوره شده است .
از این قسم ها كه در قرآن شریف است به خوبى استفاده مى كنیم كه آخر شب فوق العاده عجیب است ، فوق العاده عظیم است و باز استفاده مى كنیم كه طلوع فجر فوق العاده از نظر اسلام مهم است . قرآن شریف راجع به نماز شب و نماز صبح اول وقت خیلى اهمیت داده است و با كمال صراحت مى فرماید كه نیرو مى دهد و مى توانیم از این نیرو استفاده كرده و به مقام محمود برسیم . مى فرماید:
اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق اللیل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا
این آیه شریفه نمازهاى پنج گانه را تعیین مى فرماید:
در این آیه مى فرماید از اول ظهر تا نصف شب چهار نماز داریم به نام نماز ظهر، نماز عصر، نماز مغرب و نماز عشاء و بعد مى فرماید: والقرآن الفجر، ان قرآن الفجر كان مشهودا نماز اول وقت بین الطلوعین ، نماز صبحى كه اول وقت خوانده مى شود تمام امتیازات آن نمازها را دارد و آن نمازى است كه خدا بر آن شهادت مى دهد، ملائكه آسمان بر آن شهادت مى دهند و این نمازى است كه روشنایى آن به قدرى است كه پیش همه مشهود است ، نزد همه معلوم است و بعد مى فرماید: و من اللیل فتهجد به نافله لك  بعضى از شب را بیدار شو، آخر شب را زنده بدار براى این كه آخر شب (نماز شب ) براى تو نافله اى است عسى ان یبعثك ربك مقاما محمودا خدا دوست دارد كه تو مقام محمود پیدا كنى ، مقامى كه همه بپسندند، اگر مى خواهى مقامى پیدا كنى كه همه بپسندند نماز شب بخوان ، قبل از طلوع فجر بیدار شو، نماز اول وقت طلوع فجر بخوان و اگر بتوانى همه بین الطلوعین را بیدار باشى بدان كه مقام محمود روى مقام محمود دارى .
این آیه شریفه به خوبى به ما مى فهماند كه اگر كسى بتواند قبل از طلوع فجر بیدار باشد، اگر بتواند نماز صبح خود را اول وقت بخواند، بر نفس اماره تسلط پیدا مى كند، از آن جنگى كه در درون است سرافراز بیرون مى آید معلوم است كه هیچ مقامى از این بالاتر نیست كه انسان بتواند در آن جنگ امتیاز بیافریند، افتخار كسب كند و بتواند در آن پیروز شود.
مقام محمود یعنى تسلط بر نفس اماره ، مقام محمود یعنى پیروز شدن در جنگ درون ، مقام محمود یعنى این كه انسان نفس اماره و آن بعد حیوانى را بتواند كنترل كند، نظیر براق بر آن سوار شود و بر هر كجا كه مى خواهد بتواند برسد.
در سوره المزمل كه شاید دومین یا سومین سوره اى باشد كه به پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نازل شده مى فرماید: ((یا ایها المزمل ))، یعنى اى كسى كه عباى نبوت به خود پیچیده اى ، به مقام نبوت رسیده اى ، اى كسى كه تو را نبى كرده ایم و این مقام را به تو داده ایم . معنى ((یا ایها المزمل )) و ((یا ایها المدثر)) كه دو سوره در كنار هم است هر دو به یك معنى است ؛ این كه در فارسى آن را ((اى گلیم به خود پیچیده )) معنا مى كنند معنى فارسى آن است ، و معناى حقیقیش این است : اى كسى كه عباى نبوت به خود پیچیده و به مقام نبوت رسیده اى ، بار سنگینى به دوش ‍ تو آمده است : انا سنلقى علیك قولا ثقیلا، بار سنگینى به دوشت آمده ، اگر بخواهى این بار را به منزل برسانى باید نیروهایى از خارج تهیه كنى و اولین نیرویى كه براى پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) تعیین مى شود، شب بیدارى است .
یا ایها المزمل . قم الیل الا قلیلا. نصفه او انقص منه قلیلا. اوزد علیه و رتل القرآن ترتیلا. انا سنلقى علیك قولا ثقیلا شب بیدار باش ، تا مى توانى شب بیدارى كن ؛ بعد علت مى آورد كه این دلیل براى ما خیلى فایده دارد و ما باید این علتى را كه در این سوره آورده شده همیشه در نظر داشته باشیم : انا ناشئه الیل هى اشد وطا و اقوم قیلا،آن حالتى كه آخر شب به انسان دست مى دهد، آن حالتى كه نماز اول وقت صبح به انسان مى دهد، آن حالتى كه بین الطلوعین به انسان مى دهد آن حالت این است انا ناشئه اللیل هى اشد وطا انسان حالتى پیدا مى كند كه مى تواند نفس اماره را كنترل كند، مى تواند بر آن بعد حیوانى تسلط پیدا كند، مى تواند آن را تعدیل كند، نظیر اسب چموش به دهانش ‍ دهنه بزند و بر آن براى استكمال و رسیدن به مقام محمود و مقام معنویت و اقوم قیلا، سوار شود.
اگر مى خواهى اراده قوى داشته باشى ، نفوذ كلمه داشته باشى ، در میان مردم ابهت و عزت داشته باشى ، اگر مى خواهى دشمن جنى و انسى از تو حساب ببرند، اگر مى خواهى هنگام برخورد با مشكلات بتوانى آن را هضم كنى ، خلاصه اگر مى خواهى اراده تو قوى شود باشد آخر شب را بیدار باشى ، آخر شب اراده را تقویت مى كند.

قرآن مى فرماید: اگر مى خواهى اراده قوى داشته باشى ، تردید و شك نداشته باشى ، وقتى كارى پیش آمد بتوانى تصمیم بگیرى ، اگر مشكلى جلو آمد بتوانى با مشكل دست و پنجه نرم كنى ، باید آخر شب را بیدار باشى ، باید نماز را اول وقت ، یعنى طلوع فجر نماز صبح را بخوانى ، باید بین الطلوعین بیدار باشى . این بیدارى نورانیت مى دهد، به انسان نشاط مى دهد، علاوه بر نورانیت دل و نشاط انسان زندگى خوشى پیدا مى كند، دیگر در زندگى او گره پیدا نمى شود و اگر هم گره اى پیدا شود، نیمه شب ، آخر شب ، بین الطلوعین به خوبى مى تواند گره را باز كند، لذا از نظر قرآن شریف آخر شب و بین الطلوعین فوق العاده اهمیت دارد.
از این جهت نود درصد مردم نماز صبح خودشان را قبل از آفتاب مى خوانند، بر فرض هم كه خیلى خواب نداشته باشند اما شیطان طورى وسائل را فراهم مى كند كه آخر شب خواب باشند، بین الطلوعین خواب باشند و روایات زیادى داریم كه شیطان مواظب است نگذارد انسان این فیض عظیم را بدست آورد.

جمعه 14/1/1388 - 7:11
دعا و زیارت

 

از امـام بـاقر علیه السلام آورده اند كه ضمن یك روایت طولانى در مورد امام مهدى علیه السلام فرمود:


(( ... ثـم لا یـخـرج مـن مـكـة حـتـى یـكـون فـى مثل الحلقة .))


قال الراوى : ((فما الحلقة ؟))


قال : ((عشرة الآف . ))


یعنى : ... سپس از مكه خارج نمى شود جز اینكه در حلقه و دایره اى بسیار پرشكوه .


پرسیدند: ((حلقه چیست ؟))


فـرمـود: ((دایـره اى از یـك جـمـعـیـت ده هـزار نـفـرى كـه از ایـمـان تزلزل ناپذیر و آگاهى و شهامت بسیارى برخوردارند.))


2ـ از امام صادق علیه السلام پرسیدند:


(( كـم یـخـرج مـع القـائم ؟ فـانـهـم یـقـولون : انـه یـخـرج مـعـه مثل عدة اءهل بدر، ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا.))


فـقـال عـلیـه السـلام : ((مـا یـخـرج الا فـى اولى قـوة و مـا یـكـون اءولو قـوة اءقل من عشرة الآف . ))

 یـعـنـى : ((به هنگام ظهور امام مهدى علیه السلام چند نفر با او همراه خواهند بود؟ برخى مى گویند: با 313 نفر به شمار یاران پیامبر در بدر ظهور مى كند.))


حضرت فرمود: ((او از مكه با نیروى بسیارى خارج مى شود و نیروى بسیار، كمتر از ده هزار نفر نخواهد بود.))


در مـورد واژه ((حـلقـه ))، در مـنابعى كه نزد ما موجود است تنها این موضوع آمده است كه عـبارت است از: ده هزار نفر. اما به نظر مى رسد كه منظور از ((حلقه )) و ((عقد)) ـ كه به مفهوم آن است و در برخى دیگر از روایات آمده است ـ لشكر گران و جمعیت بسیارى است كه از ایمان كامل و تزلزل ناپذیر و آگاهى بسیارى بهره ورند. آنان از ارتش امام عصر علیه السلام محسوب مى شوند، اما امتیازات و ویژگیهاى 313 نفر یاران اصلى امام علیه السلام را ندارند جز اینكه در مكه به آن پیشواى نجاتبخش مى پیوندند و زیر پرچم او قرار مى گیرند.


آرى ! امـام مـهـدى عـلیـه السلام از مكه با این شمار از فداكاران آگاه و باایمان خارج مى گـردد امـا روشـن اسـت كـه در مـسـیر كوفه و در مدت اقامت آن حضرت در كوفه ، میلیونها انسان شیفته حق و عدالت به او مى پیوندند و دست بیعت به آن گرامى مى دهند.


بـنـابراین ما نمى توانیم آمار عظیم ارتش گران و یاران بى شمار و آگاه و باایمان آن حـضـرت را در نـظـر بـگیریم ، اما همین مقدار مى توانیم بگوییم كه هر انسانى كه بدان پـیـشـواى بـزرگ هـدایـت و نـجـات ، ایـمـان آورد و توان به دوش ‍ كشیدن سلاح را داشته بـاشـد، او از افـراد ارتـش مـهـدى عـلیـه السـلام اسـت و هـنـگـامـى كـه فـرمـانـدهـى كـل ، فـرمـان قـیـام و بـسـیـج عـمـومـى دهـد، تـمـامـى قـشـرهـا و توده هاى مردم در هر سن و سـال و هـر سـطـح و شـرایـطـى ، در پـاسـخـگویى به نداى ملكوتى آن حضرت و انجام دسـتـورات او بـر یـكدیگر سبقت مى گیرند و آن را مسابقه در نیكیها مى شمارند كه ما در این مورد در آینده نیز بحث خواهیم داشت .

««برای تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات»»

جمعه 14/1/1388 - 7:9
دعا و زیارت

هشتم سیّدبن طاوس در مهج الدعوات از حضرت امام محمد باقرعلیه السلام روایت كرده كه فرمود جبرئیل خدمت حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض كرد یا نبىَّ الله بدانكه هیچ پیغمبرى را بقدر تو دوست نداشته ام پس بسیار بگو:

 

 

اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَرى وَلا تُرى

 

 

خدایا تو مى بینى و دیده نمى شوى

 

 

واَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الاْعْلى وَاَنَّ اِلَیْكَ الْمُنْتَهى وَالرُّجْعى واَنَّ لَكَ الاْخِرَةَ

 

 

تو در برترین دیدگاهها هستى و همانا سیر خلق و بازگشتشگان بسوى تو است و از آن تو است آخرت

 

 

وَالاُْولى واَنَّ لَكَ الْمَماتَ وَالْمَحْیا وَرَبِّ اَعُوذُ بِكَ اَنْ اُذَلَّ اَوْ اُخْزى

 

 

و دنیا و براستى مرگ و زندگى بدست تو است پروردگارا پناه مى برم به تو از اینكه خوار شوم یا رسوا گردم

جمعه 14/1/1388 - 7:5
دعا و زیارت
دعای عهد از حضرت امام صادق(ع) روایت شده و جناب فرمودند: هر کس چهل بامداد این دعا را بخواند از یاران امام حضرت قائم خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود ,خداوند متعال او را زنده خواهد کرد تا در رکاب آن حضرت جهاد نماید و به شماره هر کلمه از این دعا پاداش هزار کار پسندیده برایش نوشته میشود و هزار کار ناپسند از پرونده او محو می گردد.

دعاء عهد

اَللّهُمَّ رَبَّ الْنُّورِ العَظیمِ وَرَبَّ الكُرْسِیّ الرَّفِیعِ وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ومُنْزِلَ التَّوْریةِ وَالْأنْجِیلِ وَالزَّبُورِ وَرَبَّ

 

الظِّلِّ وَالْحَروُرِ وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأنْبیاءِ وَالْمُرْسَلِینَ اَللّهُمَّ إِنّی اسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ

 

الْكَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِیرِ وَمُلْكِكَ الْقَدیمِ یاحَیُّ یاقَیُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذی اَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ

 

وَالْأرضُونَ وَبِإسْمِكَ الَّذی یَصْلَحُ بِهِ الأَوّلوُنَ والآخِروُنَ یاحَیّاً قَبْلَ كُلَّ حَیٍّ وَیا حَیّاً بَعْدَ كُلِّ حَیٍّ وَیاحیّاً حینَ

 

لاحَیَّ یامُحْیِیَ الْمَوْتى وَمُمیتَ الْأَحیاءِ یاحَیُّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانا اَلإمامَ الهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ

 

بِأمْرِكَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ الطّاهِریِنَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فی مَشارقِ الْأرْضِ

 

وَمَغارِبها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها وَعَنّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ وَما

 

اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَأَحاطَ بِهِ كِتابُهُ اَللّهُمَّ إنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبِیحَةِ یَوْمی هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَیّامی عَهْداً

 

وَعقْداً وَبَیْعةً لَهُ فی عُنُقی لا اَحُولُ عَنْها وَلا أَزُولُ أبَداً اَللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَنصارِهِ وَاَعْوانِهِ وَالذَّابّینَ عَنْهُ

 

وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فی قَضاءِ حَوائِجِهِ والْمُمْتَثِلینَ لأوامِرِهِ وَالْمُحامِینَ عَنْهُ وَالسّابِقینَ اِلى إِرادَتِهِ

 

وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللّهُمَّ إنْ حالَ بَیْنی وبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذی جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِیّاً

 

فَأَخْرِجْنی مِنْ قَبْری مُؤْتَزِراً كَفَنی شاهِراً سَیْفی مُجَرِّداً قَناتی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فی الْحاضِرِ وَالْبادی

 

اَللّهُمَّ اَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ والْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ واكْحُلْ ناظِری بِنظْرَةٍ مِنّی إلَیهِ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ

 

وَاَوُسِعْ مَنْهَجهُ وَاسْلُكْ بی مَحَجَّتَهُ وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ واعْمُرِ اللّهُمَّ بهِ بِلادَكَ وَاَحْی بِهِ عبادَكَ فَإنَّكَ

 

قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ فَاظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّكَ وَاَبْنَ بِنْتِ

 نَبِیِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسْولِكَ صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلّمَ حَتّى لایَظْفَرَ بِشْی‏ءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلاّ مَزَّقَهُ

وَیُحِقَّ الْحَقَّ ویُحَقّقَهُ وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلوُمِ عِبادِكَ وَنَاصِراً لِمَنْ لایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْركَ وَمُجدِّداً لِما

 

عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ وَمُشَیّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِكَ وَسُنَنِ نَبِیّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ

 

مِمِّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِیّك مُحَمَّداً صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى

 

دَعْوَتِهِ وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ الَلّهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هِذهِ الْاُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَعجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ

 

یَرَوْنَهُ بَعیداً وَنَراهُ قریباً بِرَحْمَتِكَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین.

  

این دعا در زمره ادعیه منقول از حضرت امام صادق(ع)است که حراست از آن و ذکر مداومش در عصر غیبت تاکید شده است. عالم جلیل ، میرزا محمدبن‏حسن‏بن‏ملاعلی هرندی در سال‏1287 ق آن را شرح نموده است و فقره «فاخرجنی من قبری‏» محصل آن و ثمر آن و حقیقت آن; ظهور حقیقت است; از مظهر آن به وجود. یا به مشخص شدن احوالات او، بعد از وجود که آن هم نوعی (1) وجود (2) است.

 

و اما خروج از قبر ظاهری ، بعد از ظهور امام خواهد بود، به حکم و مشیت‏خدا که واسطه آن، امام است. مانند شهادت ظاهری و نصر و عون امام و غیر اینها از صفاتی که سابقا گذشت و تفسیر ظاهری آنها را گفتیم که بعد از ظهور امام، ظاهر خواهد شد.

 

و معنی «موتزرا کفنی‏» محصل آن لباسی است که در دنیا، آدمی به جهت قیامت ، پوشانده شده است. و لباس، آن چیزی است که بر روی ظاهر جسد است و ساتر عورت و حفظ کننده از سرما و گرما و باعث تجمل شخص است. نظیر آن ، اعمال خیر و شر است. پس چنانکه لباس، خوب و بد، درست و پاره و سایر انواع را دارد، عمل هم همان آنها را دارد و معلوم است که عمل مطلوب است‏به جهت آخرت. و الا دنیا به هر قسمی که باشد، می‏گذرد. پس شباهت تمام فیمابین اعمال و لباس هست و از این جهت‏خداوند، تقوی را که عمل خیر است، لباس خوانده و فرموده:

 

«و لباس التقوی ذلک خیر (3)

 

پس یحتمل که مراد حقیقی در «مؤتزرا کفنی‏» آن باشد که این اعمال من، که از آن جمله ، خواندن این دعا است ; یعنی ثواب آنها، با من باشد. و به واسطه عدم تصدیق به امام ، ضایع و باطل نشود. اگر چه مراد ظاهری همان کفنی است که از قبر با میت‏بیرون می‏آید. و بالجمله مقصود از امثال این تحقیقات، آن است که می‏خواهیم بگوییم، حقیقت این دعاها باید بالفعل در خواننده موجود باشد. زیرا که در صورت ادعاء استعداد استجابت آنها، تاخیر فیض استجابت‏بر خداوند روا نیست. هر چند در عالم ظاهر، بر وفق نظم حکمت‏خداوند ظهور ظاهر آن، بعد از ظهور امام باشد. (4)

 

و بالجمله; تحقیقی که در «کفن‏» کردیم، اگر چه خالی از بعد در اذهان نیست، و لکن بیان حقیقت و ثمر، به طریقی که گفتیم ، محتمل است.

 

و ایضا محتمل است که مراد از این فقره، به عجب آوردن خلایق از کفن‏پوشی صاحب قبر باشد.زیرا که صاحب قبر در این صورت، محل عبرت می‏شود. و مردم بالمعاینه می‏ببینند که مرده‏ای از قبر بیرون آمد و زنده شد. و کفن او هم که در گردن او است، شاهد است که مرده بوده. و دو مرتبه زنده شده. پس از خدا می‏ترسند، و به دیدن این ، در اطاعت امام در می‏آیند. هر چند باز بعضی عناد ورزیده و بر کفر خود اصرار نمایند و با امام در مقام محاربه برآیند.

 

و بنابراین ، این معنی قبل از ظهور امام و قبل از مردن، به این صورت می‏گیرد که آدمی در قید حیات و زندگی دنیا نباشد، به نوعی که همه مردم او را به این طریق بدانند. پس با این حال او را ببینند که کمال جد و جهد را در دعا و سایر اعمال که دلیل اخلاص خدمت امام است، از او به ظهور می‏رسد. پس از حال او عبرت گیرند. اگر چه بعضی باز هم متنبه نشوند.

 

و بنابراین کمال توجه و اقبال و مداومت‏باید در این فقره ، از خواننده این دعا ظاهر باشد. و اگر نه این دعای او کذب و بی‏ثمر خواهد بود.

 

و اما فقره «شاهرا سیفی‏» ، ادعای شجاعت است ، در مقام ترویج‏حق. پس صدق در آن موقوف است‏بر آنکه احوال آدمی به این نوع باشد که هرگز در حق مداهنه نکند. (5) و تشویش از احدی ننماید. و برهان قاطع همیشه با او باشد. و اگر نه در این فقره کاذب است.

 

و اما «مجردا قناتی‏» کنایه از دفع اعدا است، به طعن در اقوال و ادله ایشان. و «تجرید قنات‏» با وجود آنکه آن را غلافی نیست، اشاره به کمال ظهور آن است، مثل شمشیر که از غلاف بیرون آید و شهرت داده شود. و طول نیزه اشاره به رسا بودن طعن است‏به طوری که خصم هم اذعان نماید.

 

و فقره «ملبیا دعوة‏الداعی فی الحاضر و البادی‏» اشاره به اجابت‏حق است، در هر کجا که باشد، بدون استکبار و اهمال، و صدق در آن، به این است که آدمی مقام خود را بشناسد. و چون حقی را بیابد بر او ثقیل نیاید و فی‏الفور آن را تصدیق کند. خواه از شاه بروز کند یا رعیت ، خواه از ملا یا عام، و خواه از مسن و یا جوان، و خواه از اهل شهر یا ده، و خواه در امر دین یا دنیا. و همچنین در سایر انواع آن. و چون فقرات مذکوره خواهش حیات و سایر امور مذکوره شده ، به جهت در زمان ظهور امام، لهذا تاکید می‏کنی خواهش دریافتن حضور امام را ، به اینکه می‏گویی:

 

«اللهم ارنی الطلعة الرشیدة و الغرة الحمیدة واکحل ناظری بنظرة منی الیه

 

خداوندا! بنما به من [آن] درخشیدن هدایت کننده و [آن] سفیدی پیشانی ستوده شده را. و سرمه فرما، چشم‏نظر کننده مرا به نظری از من به سوی او.

 

و مراد از «طلعة رشیدة‏»; حضرت قائم(ع) است. زیرا که آن حضرت در کتاب و سنت تشبیه شده به آفتاب. حتی آنکه در بعض احادیث هست که مراد از آفتابی که نزدیک قیامت از مغرب طلوع می‏کند، آن جناب است. (6)

 

و همچنین مراد از «غره حمیدة‏» نیز آن حضرت است. زیرا که نوری است که ظاهر می‏شود و با برکت از برای بندگان است. مثل سفیدی پیشانی اسب که علامت مبارک بودن است.

 

و «سرمه چشم ، به نظر به سوی آن جناب‏»، کنایه از قوت و روشنی چشم است‏به مشاهده آن جناب. که این روشنی چشم ، دیگر کنایه است از سرور به ظهور آن حضرت .

 

و علی ای حال; مناسب در مقام توضیح، مناسبت آن حضرت است‏با آفتاب ، تا وجه تشبیه آن حضرت به آن معلوم شود. پس می‏گوییم که:

 

چنانکه آفتاب روشن است، و به طلوع او عالم روشن می‏شود ، و راه از چاه پیدا می‏شود، و هر کسی و هر چیزی با صفات او ظاهر و هویدا می‏شود، همچنین آن حضرت هم چون در وقتی که ظاهر می‏شود، عالم به نور جمال او منور می‏شود و هدایت و ضلالت از یکدیگر ممتاز می‏شوند و مؤمن و کافر، بلکه هر چیزی از سایر اشیا ممتاز می‏شوند و قدر و مرتبه آنها معلوم می‏شود، لهذا آن جناب شباهت تامه به آفتاب دارد.

 

بلکه می‏توان گفت که خلقت‏خداوند هم هر چیزی را ، به ظهور آن حضرت متحقق می‏شود. زیرا که آن حضرت مربی کل موجودات است. پس مثل آفتاب به طلوع خود، تربیت عالم را می‏فرماید. و حقیقت‏خلقت هم غیر این نیست. و اگر به نظر تحقیق نظر شود، مشاهده خواهد شد که همه ممکنات به آن حضرت موجود و بر پایند. پس تغیر احوال آن حضرت، که ظهور او بعد از خفاء او باشد، موجب تغیر احوال کل ممکنات خواهد شد.

 

پس کانه همه به ظهور آن حضرت ، خلقت تازه می‏شوند. و بلاتشبیه مثل آن حضرت ، مثل آفتاب است که به غروب او، عالم تاریک و به طلوع او، عالم روشن می‏شود. پس به غیبت آن حضرت عالم غایب می‏شود. (7)

 

و اما تشبیه آن حضرت به «غره حمیده‏» . پس آن هم به واسطه نور و میمنت است که در اول خلقت ، از مقدم بر کل خلق، ظاهر می‏شود. مثل آنکه سر اسب، که از اول ظاهر شد، اول سفیدی پیشانی او به نظر می‏آید.

 

و توضیح «کحل ناظر به نظر به آن حضرت‏» ، این است که; آن حضرت به دیده بصیرت مشاهده شود و شناخته شود. و ظهور او باعث‏سرور مؤمنین شود. و اگر نه مجرد نظر ظاهری او ، مثمری نخواهد بود. و حقیقت این رؤیت ، به چشم بصیرت به این متحقق می‏شود که آدمی ، چشمی همجنس آن حضرت به هم رساند، که به چشم‏او ، او را ببیند و بشناسد، که فی‏الحقیقه ، دلیل او ، خود او باشد. نه آنکه غیر او را، وسیله معرفت او سازند. و گر نه غیر، حجاب فیمابین او و شخص خواهد شد. پس عین نظر، کحل ناظر خواهد بود. نه آنکه به کحل خارج، چشم ناظر شود. و این همجنس بودن، بسته به پاکی اصل طینت و استعداد است، و گر نه اعراض را اعتباری و ثباتی نیست.

 

و از اینجا معلوم می‏شود که این فقره هم ادعا طیب طینت است، که محتمل صدق و کذب هست. و میزان، ظهور آن حضرت است . و اگر نه هر کسی ادعا می‏نماید. و به مقتضای قاعده‏ای که مکررا گذشت تاخیر فیض از مستعد جایز نیست. لهذا حقیقت استجابت در این فقره هم، در صورت صدق در زمان غیبت هم، ممکن است و در نفس دعا است. چنان که نظائر آن را سابقا دانستی. و همچنین است کلام در آنچه می‏گویی:

 

«و عجل فرجه و سهل مخرجه و اوسع منهجه و اسلک بی محجته و انفذ امره و اشدد ازره

 

و تعجیل فرما فرج او را. و آسان فرما بیرون آمدن او را . و فراخ فرما راه رفتار او را و سلوک فرما ، مرا در محل و راه حجت او . و نفوذ ده او را . و محکم فرما قوت و پشت او را.

 

و مراد به «فرج‏» یا ظهور او است، یا آن چیزی که بر ظهور او مترتب می‏شود; از فتح و نصرت و غلبه بر اعدا. و ثانی ، اظهر است. ولکن اول ، اوفق به قواعد عقلیه است. زیرا که بلایی و غمی و همی بدتر از غیبت امام نیست. زیرا که غیبت اصل همه مفاسد مترتبه بر عدم حضور حجت و سلطان است، (8) بلکه اگر نبود اعظمیت مفاسد، دیگر هر آینه ، غیبت امام خلاف حکمت‏خداوندی بود. و چون مفاسد دیگر که اعظم است، بر ظهور دائمی او مترتب می‏شود، که منشا کل آنها، عدم استعداد مردم است‏برای خدمت او.

لهذا غیبت موافق حکمت‏شده و خداوند اگر چه قادر است‏بر دفع جمیع مفاسد، و لکن دفع کل هم خلاف قانون حکمت و عموم رحمت است. و لهدا امام غایب می‏شود و با وجود این ، باید بندگان ، غیبت او را بلای عظیم بدانند و رفع آن را از خدا بخواهند که آن ظهور امام است. اگر چه با قطع نظر باشد از فوائد دیگر مترتبه بر آن. (9)

 

و مراد از «تسهیل مخرج امام‏» ، مهیا ساختن اسباب آن است. مثل آنکه به عنایت‏خود، مردم را مستعد خدمت او کند. و خود او را ماذون در خروج فرماید. و اعادی او را خوار و ذلیل کند، که او در خروج ، اندیشه از ایشان نفرماید. و همچنین سایر اسباب ظاهره و باطنه را برای او فراهم آورد. و «فراخی راه رفتاراو» ، یحتمل، اشاره به آن باشد که به هیچ وجه ، تنگی برای آن حضرت نباشد; نه در معاش و نه در سلطنت و نه در حکمرانی و نه در حضر و نه در سفر و نه در جنگ و نه در صلح و نه در تکلیف و نه در علوم و معارف و همچنین غیر اینها از هر چه که تصور شود. زیرا که حذف مقتضی مفید عموم است. و در اینجا «منهج‏» مقید به چیزی نشده‏است.

 

و حقیقت کل این «وسعت‏»ها، راجع به وسعت صدر و ذات و نفس خود امام است که حاکی از لاحدی خداوند است که به هیچ وجه محدود نیست. و جمیع حدود در تحت او و در فرمان او است. چنانکه از صفات خداوند است که «یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید» . و اگر نه دنیا را قدر و مقداری در نزد امام نیست که از برای او تنگ شود یا فراخ.

 

و مراد از «سلوک محجه‏» او ، قبول حجج او است در اثبات امر خود; از دلایل و براهین و بینات از معجزات و غیرها، که کل ، طریق معرفت او است. و هر کسی باید در آن سلوک کرده تا به مقصود برسد. و ممکن است که مراد، سلوک راه حجج او باشد در اثبات امر او ، برای الزام مخالفین و معاندین. یا مراد عمل به مقتضای حجتهای او باشد در اصول و فروع دین. زیرا که این دو وجه هم نوع سلوکی است در راه حق.

 

و مراد از «نفوذ امر او»، قبول خلایق است فرمایشات او را . یا مراد رسوخ حقیت او است در قلوب; یعنی اعتقاد به حقیقت او کنند. با آنکه مقصود آن است که آثار حقیت او در آفاق و انفس ظاهر شود، به اینکه ظهور او تصرف در اوضاع عالم کند. مثل آنکه نیکان را ، نیکی ایشان را ظاهر کند، و بدی بدان را نیز ظاهر کند; هر چند در ظاهر ، نیکی نیکان قبل از ظهور او، مخفی و بدی بدان نیز مخفی باشد. و به واسطه ظهور او ، این دو ظاهر شود.زیرا که ظهور آن حضرت ، میزان و محک حقایق و اسرار خلایق است.

 

و بالجمله; بعید نیست که امثال این احتمالات همه مندرج در این فقرات باشد. زیرا که منافاتی فیما بین آنها نیست.

 

و اینکه خواهش از خدا می‏شود که خداوند نفوذ دهد امر او را ، با وجودی که در غیر وجه اخیر نفوذ امر آن حضرت باید از خلایق متمشی شود به جهت آن است که مرجع خلایق هم خداوند است. و زمام همه امور به دست او است. و تقدیر و تدبیر ملک بر وفق حکمت مختص او است. پس همه با او است و احدی در چیزی خارج از قدرت او نیست. اگر چه آن را در حد خود، قدرت و اختیاری باشد. ولکن با وجود همه اینها، از قواعد سابقه و فوریت اجابت ادعیه صادقه و رجوع آنها و متعلقات آنها در نفس داعی، معلوم شود که حقیقت همه این فقرات بالفعل در نفس داعی باید موجود باشد، که دعا بنابر آن ، اظهار حال است نه غیر آن.

 

و مراد از «محکمی قوت و پشت آن حضرت‏» ، تسدید (10) خداوند است، آن حضرت را، به تایید دلایل و براهین و توضیح حجج امارات یقین . یا مراد کثرت اتباع و اصحاب و خلوص یاران و احباب او است، که سبب رواج امر او شود. و ممکن است که «شدت ازر» اشاره به وزرا و امرا و علما و حکما و سایر اهل دانش باشد، که خداوند برای آن بزرگوار قرار دهد، تا آنکه همه ارکان ملک برای او حاصل شود.

 

و بنابراین ، افراد «ازر» یحتمل اشاره باشد به راس و رئیس ظوائف مذکوره که به منزله حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشد نسبت‏به خاتم الانبیاء6 و هارون نیست‏به حضرت موسی(ع) چنانکه در آیه کریمه:

«اشدد به ارزی‏» (11) واقع شده است.

 

والحاصل ، چون ظهور آن حضرت، شباهت تامه با ظهور انبیا: خواهد داشت، لهذا در امثال این گونه امور، نظیر آنها خواهد بود. و چون امر ملک آن حضرت، به آنچه گذشت، تمام شد، بعد از آن تعمیر آن را از خدا می‏خواهی و می‏گویی:

 «و اعمر اللهم به بلادک و احی به عبادک فانک قلت و قولک الحق ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس

و عمارت فرما خداوندا! به سبب امام، شهرهای خود را . و زنده فرما! به او ، بندگان خود را . پس به درستی که تو فرموده‏ای و فرمایش تو حق است ، که ظاهر شد تباهی در بیابان و دریا، به سبب آنچه کسب کرده است دستهای مردم.

 

و «تعمیر بلاد» به سبب ظهور آن حضرت خواهد شد، که غالب بر بلاد خواهد شد. و قواعد عدل و داد را در آنها، جاری خواهد فرمود. و اگر نه ، بلاد ملک خداوند، همیشه معمور است. زیرا که سلطنت و قدرت او تمام است. و به هیچ‏وجه ، نقصی را راه به آنجا نیست . (12) و همچنین است کلام در «حیات بندگان‏»، به سبب ظهور امام، که آن هم کنایه از ظهور صلاح ایشان است، بعد از خفاء آن، در اول خلقت. و الا هرگز خلقت‏خالی از مصالح کامنه (13) نیست. زیرا که خداوند حکیم و کامل است و به مقتضای آن فاعل است و تغییری به او راه نمی‏یابد.

 

و ممکن است که فقره «احی به عبادک‏»، اشاره به زنده شدن ایشان بعد از موت باشد که آن را «رجعت‏» می‏نامیم. و به عبارت اخری، قیامت صغری می‏نامیم. ولکن احتمال اول اقرب و انسب است‏به فقره «و اعمر اللهم به بلادک‏».

 

و علی ای حال ، چون طلب تعمیر و احیاء بلاد و عباد، دلیل اثبات خرابی و موت فعلی است. و آنها به سبب خود بلاد و عباد است نه خداوند، لهذا در استدلال بر ثبوت خرابی و موت اشاره شده که باعث آنها اعمال مردم است که بد است. چنانکه خداوند در آیه «ظهر الفساد» (14) - تا آخر بیان آن را فرموده.

 

و بالجمله; در توضیح این فقره می‏گوییم که: شبهه‏ای نیست که قدرت خداوند و حکمت او،تمام است و بنابراین تمکین او، مردم را به جهت افساد ملک او محال است. زیرا که این ، ابطال حکمت‏خواهد شد. و حال آنکه مصلحت مقصوده در حکمت ، به مقتضای عموم قدرت ، باید لا محاله به عمل بیاید. پس مقصود از فسادی که مترتب می‏شود بر اعمال مردم، نیست مگر آن چیزی که راجع به قصور، تقصیر خود ایشان می‏شود، در استعداد و قبول خیرات و مصالح مفاضه (15) از خداوند.

 

و بنابراین مقصود از تعمیر بلاد که کنایه از رفع فساد است، و احیاء عباد که کنایه از ترقی ایشان از حضیض قصور و تقصیر است، آن است که چون ظهور امام، موجب رشد و هدایت و صلاح عباد و بلاد است، لهذا در این فقره خواهش شده که: خداوندا! فساد بلاد و عباد را به ظهور امام رفع فرما.

 

و بعد از ذکر، وجه فساد بلاد و عباد; که اعمال مردم باشد، متفرع بر آن می‏کنی، خواهش وجه صلاح ایشان را، که ظهور امام باشد و می‏گویی:

 

«فاظهر اللهم لنا ولیک و ابن بنت نبیک المسمی باسم رسولک‏»پس ظاهر فرما، خداوندا! از برای ما، صاحب اختیار از جانب خود را ، و پسر دختر پیغمبر خود را ، که مسمی است‏به اسم فرستاده تو.

 

زیرا که ظهور آن حضرت ، چنانکه گفتیم ، موجب ترقی بلاد و عباد است. پس وجه صلاح ایشان همان خواهد بود و بس.

 

و خواندن آن حضرت را به اسم «ولی‏»، اشاره به صاحب اختیاری او است، در کل امور دین و دنیای مردم زیرا که حذف مقتضی ، مفید عموم است.

 

و خواندن او رابه اسم پسر دختر پیغمبر، به جهت آن است که نسب آن حضرت به فاطمه(س) می‏رسد. اگر چه به چندین واسطه باشد. زیرا که کثرت وسائط، مانع از اولاد بودن نیست. و از این جهت است که همه بنی‏اسرائیل را مثلا «بنی‏اسرائیل‏» می‏گویند. با وجودی که میانه اسرائیل و اکثر ایشان قرنهای بسیار گذشته است.

 

و اگر قناعت‏به این نکنی و بگویی‏که پسر دختر پیغمبر را باید زیادتی خصوصیتی باشد به دختر پیغمبر، می‏گوییم که امام عصر (ع) زیادتی خصوصیت هم نسبت‏به فاطمه(س) دارد، زیرا که اشرف و اقرب از اویی به فاطمه(س) در عصر غیبت نیست ، با وجود آنکه ممکن است که ذکر این فقره من باب ذکر فضائل فاطمه(س) و پیغمبر(ص) باشد. به این معنی که در نزذ خداوند، ذکر ثنا و مدح و فضیلت ایشان ، به این فضیلت‏شده ; به جهت آنکه ایشان شفاعت‏خواه شخص شوند در نزد خداوند، تا این حاجت او را روا فرماید و لکن این احتمال خالی از بعدی نیست. (16)

 

و بالجمله مقصود این است که: «خداوندا! آن کسی را که ما معرفت‏به حق او به واسطه پیغمبر و دختر او داریم، ظاهر فرما; به جهت رفع فساد بلاد و عباد

 

و مسمی بودن آن حضرت به اسم پیغمبر، اشاره است‏به اسم «م - ح - م - د»، که در اخبار منع از تصریح به آن شده . و از این جهت در این دعا هم تصریح به آن نشده است. و در این فقره هم اشاره به تشریف آن حضرت است، به مسمی بودن به اسم «رسول‏» که موجب انجاح مسؤول است، بر وجه احسن. زیرا که چنانکه پیغمبر اهل بود برای اصلاح عباد و بلاد، همچنین کسی هم که مسمی به اسم شریف او است، اهل برای آن خواهد بود. پس خواهش ظهور او بجا خواهد بود.

 

والحاصل ; چون در شریعت پیغمبر ، دلها همه بسته به حب آن جناب و ایمان به او است، لهذا امام عصر هم (ع) معروف به آن جناب است. و اگر نه سلطنت و جهان گیری امام دخلی به پیغمبر ندارد، چنانکه کل عباد و بلاد را مسخر خواهد فرمود، به نوعی که ربع آن را پیغمبر مسخر نفرموده باشد.

 

پی‏نوشتها:

 

1. اصل: نوع .

 

2. اصل: وجودی.

 

3. اعراف،آیه‏26 .

 

4. حقیقت تاخیر هم چیزی جز این نیست. و در ضمن در روایات وارده از ناحیه مقدسه ائمه‏اطهار9 بحث جامعی در علل تاخیر استجابت دعا از جانب خدای متعال شده است. در این باره ، رجوع شود به کتاب عدة‏الداعی ، اثر ارزشمند عالم جلیل‏ابن فهد حلی ص 82 و 90.

 

5. مداهنه: خدعه کردن ، دورویی کردن.

 

6. ر.ک: کمال‏الدین باب‏47 ، حدیث الدجال و ما یتصل به من امر قائم(ع) ، ضمن حدیث 1 ، صص 528 -527، خراسانی ، شیخ محمد جواد، صص‏123-122.

 

7. مقصود از این کلام آن است که چون امر خلق امر بین الامرین است، نه در وقت وجود ایشان را وجود صرف است و نه در وقت عدم ایشان را ء عدم صرف است. پس حقیقت ایشان ، در هر وقت ، بر حال خود است. خواه ایشان را موجود گویند و خواه معدوم. پس بنابراین ، حقیقت وجود، به ظهور بعد از غیبت است. و حقیقت عدم، به غیبت‏بعد از ظهور یا قبل از ظهور است. و محصلی برای آنها، غیر این نیست.

 

8. مفاسد مترتبه بر غیبت‏حجت ، طغیان مردم و شیوع جهل و حیرت خلایق است در علوم دینیه . و مفاسد مترتبه بر داوم ظهور او، عدم قبول مردم است اسرار علم او و حقایق علوم دینیه را . و همچنین در صدد ایذاء و قتل او بر آمدن و او را مقتول و مخذول کردن و نظایر اینها از آنچه که در احادیث و کلمات علماء اعلام بیان شده ، یا اشاره به آنها شده از آنچه سؤال از آن را منع کرده‏اند.

 

9. فوائد مترتبه بر غیبت امام بسیار است. یکی حصول استعداد است که در متن اشاره به آن شده و عمدتا همین است. و فوائد دیگر مانند ظهور علو امر او است‏بعد از ظهور او و ظهور نعمت است‏بعد ازعدم آن و تقدم شر و انقطاع آن است‏به خیر نه به عکس، و حال آنکه کمال خیر به شر ظاهر می‏شود. و از این جهت‏شر هم ضرور است و در حکمت و همچنین امثال اینها از آنچه که مرجع آنها کلا امتناع ابتداء به خیر است‏به ملاحظه آنکه مراتب آن را نهایت نیست و هر مرتبه‏ای مادونی نسبت‏به ما فوق آن شر است.

 

10.تسدید: استوار کردن، راست و درست کردن . 11. طه، آیه 31.

 

12. چنانچه در کریمه «و احیینابه‏بلدة میتا»(ق، آیه 11) تفسیر شده حیات زمین و بلده، به ظهور صلاح ثمار و نباتات آن . فتدبر منه.

 

13. کامنه: مؤنت کامن; پنهان ، پوشیده شونده.

 

14.روم، آیه 41 .

 

15. مفاضه: افاضه شده. به فیض داده شده .

 

16. و وجه بعد آن است که امام مشرف به نبی است نه نبی به امام . و این احتمال مبتنی بر دویم است نه اول. ولکن مقصود ، اصل این است که فرزند پیغمبر مروج طریقه پیغمبر است. و معروف به او است. و فضیلت او فضیلت او است. پس فرقی فیمابین ایشان نیست، پس ظهور هر دو در ظهور امام مطلوب است. فافهم .منه رحمه‏الله تعالی.

 

میرزا محمدبن‏حسن‏بن‏ملاهادی هرندی

  فضیلت دعای عهد 
پنج شنبه 13/1/1388 - 6:35
دعا و زیارت

اسامى و القاب حضرت مهدى(عج)

مرحوم ثقة الاسلام نورى در بیان اسماء شریفه امام عصر (علیه السلام)، با استناد به آیات و روایات و كتب آسمانى پیشین و تعبیرات راویان و تاریخ نگاران تعداد یكصد و هشتاد و دو اسم و لقب براى حضرت مهدى(علیه السلام)ذكر مىكند و مدّعى است كه در این مقام، از استنباطهاى شخصى و استحسانهاى غیر قطعى خوددارى نموده است كه در غیر این صورت چندین برابر این اسماء و القاب، قابل استخراج از كتب مختلفه بود. كه از آن جمله است:

 

محمّد، احمد، عبداللّه، محمود، مهدى، برهان، حجّت، حامد، خلف صالح، داعى، شرید صاحب، غائب، قائم، منتظر و... .

 

كنیههاى آن حضرت عبارتند از: ابوالقاسم (هم كنیه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم))، ابوعبداللّه، اباصالح كه مرحوم نورى ابو ابراهیم، ابوالحسن و ابوتراب را نیز از كنیههاى ایشان شمرده است

.

در اینجا به ذكر پارهاى عناوین و صفات كه در ضمن زیارتهاى مختلفه و ادعیه مربوط به حضرت مهدى (علیه السلام) مورد تصریح قرار گرفته است اشاره داریم، با این امید كه دقّت و تأمّلى در آنها، ما را با شئونات مختلفه آن بزرگوار آشنا ساخته و مقاماتى را كه غالباً از لسان معصومین(علیهم السلام) در ضمن این دعاها و زیارتها براى امام دوازدهم(علیه السلام)بر شمرده شده براىمان روشنتر سازد.

 

قابل ذكر اینكه تمام این عناوین و اوصاف بطور خاص در مورد حضرت مهدى(علیه السلام)وارد گردیده، اگرچه بسیارى از آنها در مورد سایر امامان بزرگوار اسلام(علیهم السلام)نیز مىتواند مصداق داشته باشد

.

دیگر اینكه، آنچه ذكر مىشود نه به ادّعاى اسم یا لقب آن حضرت، بلكه به عنوان بهرهورى از تعابیر موجود در نصوص زیارت و دعاست، اعم از اینكه واژهاى مفرد یا جملهاى توصیفى باشد.

 

بقیّة اللّه: باقیمانده خدا در زمین.

 

خلیفة اللّه: جانشین خدا در میان خلایق.

 

وجه اللّه: مظهر جمال وجلال خدا، سمت و سوى الهى كه اولیاى حق رو به او دارند.

 

باب اللّه: دروازه همه معارف الهى، درى كه خدا جویان براى ورود به ساحت قدس الهى، قصدش مىكنند.

 

داعى اللّه: دعوت كننده الهى، فرا خواننده مردم به سوى خدا، منادى راستین هدایت الى اللّه.

 

سبیل اللّه: راه خدا، كه هركس سلوكش را جز در راستاى آن قرار دهد سر انجامى جز هلاكت نخواهد داشت.

 

ولى اللّه: سر سپرده به ولایت خدا و حامل ولایت الهى، دوست خدا.

 

حجة اللّه: حجّت خدا، برهان پروردگار، آن كس كه براى هدایتِ در دنیا، و حسابِ در آخرت به او احتجاج مىكنند.

 

نور اللّه: نور خاموشى ناپذیر خدا، ظاهر كننده همه معارف و حقایق توحیدى، مایه هدایت رهجویان.

 

عین اللّه: دیده بیدار خدا در میان خلق، دیدبان هستى، چشم خدا در مراقبت كردار بندگان.

 

سلالة النّبوّة: فرزند نبوّت، باقیمانده نسل پیامبران.

 

خاتم الاوصیاء: پایان بخش سلسله امامت، آخرین جانشین پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم).

 

علم الهدى: پرچم هدایت، رایت همیشه افراشته در راه اللّه، نشان مسیر حقیقت.

 

سفینة النّجاة: كشتى نجات، وسیله رهایى از غرقاب ضلالت، سفینه رستگارى.

 

عین الحیوة: چشمه زندگى، منبع حیات حقیقى.

 

القائم المنتظر: قیام كننده مورد انتظار، انقلابى بىنظیرى كه همه صالحان چشم انتظار قیام جهانى اویند.

 

العدل المشتهر: عدالت مشهور، تحقق بخش عدالت موعود.

 

السیف الشاهر: شمشیر كشیده حق، شمشیر از نیام بر آمده در اقامه عدل و داد.

 

القمر الزّاهر: ماه درخشان، ماهتاب دلفروز شبهاى سیاه فتنه و جور.

 

شمس الظلاّم: خورشید آسمان هستى ظلمت گرفتگان، مهر تابنده در ظلمات زمین.

 

ربیع الأنام: بهار مردمان، سر فصل شكوفایى انسان، فصل اعتدال خلایق.

 

نضرة الأیّام: طراوت روزگار، شادابى زمان، سرّ سرسبزى دوباره تاریخ.

 

الدین المأثور: تجسّم دین، تجسید آیین بر جاى مانده از آثار پیامبران، خودِ دین، كیان آیین، روح مذهب.

 

الكتاب المسطور: قرآن مجسّم، كتاب نوشته شده با قلم تكوین، معجزه پیامبر در هیئت بشرى.

 

صاحب الأمر: دارنده ولایت امر الهى، صاحب فرمان و اختیاردار شریعت.

 

صاحب الزمان: اختیار دارِ زمانه، فرمانده كل هستى به اذن حق.

 

مطهّر الأرض: تطهیر كننده زمین كه مسجد خداست، از بین برنده پلیدى و ناپاكى از بسیط خاك.

 

ناشر العدل: برپا دارنده عدالت، بر افرازنده پرچم عدل و داد در سراسر گیتى.

 

مهدى الامم: هدایتگر همه امّتها، راه یافته راهنماى همه طوایف بشریت.

 

جامع الكَلِم: گردآورنده همه كلمهها بر اساس كلمه توحید، وحدت بخش همه صفها.

 

ناصر حق اللّه: یاریگر حقِ خدا، یاورِ حقیقت.

 

دلیل ارادة اللّه: راهنماى مردم به سوى مقاصد الهى، راه بلد و راهبر انسانها در راستاى اراده خداوند.

 

الثائر بأمر اللّه: قیام كننده به دستور الهى، بر انگیخته به فرمان پروردگار، شورنده بر غیر خدا به امر خدا

.

محیى المؤمنین: احیاگر مؤمنان، حیاتبخش دلهاى اهل ایمان.

 

مبیر الكافرین: نابود كننده كافران، درهم شكننده كاخ كفر، هلاك كننده كفار.

 

معزّ المؤمنین: عزّت بخش مؤمنان، ارزش دهنده اهل ایمان.

 

مذلّ الكافرین: خوار كننده كافران، درهم شكننده جبروتِ كفر پیشگان.

 

منجى المستضعفین: نجات دهنده مستضعفان، رهایى بخش استضعاف كشیدگان.

 

سیف اللّه الّذى لاینبو: شمشیر قهر خدا كه كندى نپذیرد.

 

میثاق اللّه الّذى أخذه: پیمان بندگى خدا كه از بندگان گرفته شده.

 

مدار الدهر: مدار روزگار، محور گردونه وجود، مركز پیدایش زمان.

 

ناموس العصر: نگهدارنده زمان، كیان هستى دوران.

 

كلمة اللّه التامه: كلمه تامّه خداوند، حجّت بالغه الهى.

 

تالى كتاب اللّه: تلاوت كننده كتاب خدا، قارى آیات كریمه قرآن.

 

وعداللّه الّذى ضمنه: وعده ضمانت شده خدا، پیمان تخلّف ناپذیر الهى.

 

رحمة اللّه الواسعة: رحمت بىپایان خدا، لطف و رحمت بىكرانه پروردگار رحمت گسترده حق.

 

حافظ اسرار رب العالمین: نگهبان اسرار پروردگار، حافظ رازهاى ربوبى.

 

معدن العلوم النبویّه: گنجینه دانشهاى پیامبرى ـ خزانه معارف نبوى.

 

نظام الدین: نظام بخش دین.

 

یعسوب المتقین: پیشواى متقین.

 

معزّ الاولیاء: عزت بخش یاران.

 

مذلّ الأعداء: خوار كننده دشمنان.

 

وارث الانبیاء: میراث بر پیامبران.

 

نور ابصار الورى: نور دیدگان خلایق.

 

الوتر الموتور: خونخواه شهیدان.

 

كاشف البلوى: بر طرف كننده بلاها.

 

المعد لقطع دابر الظلمه: مهیّا شده براى ریشه كن كردن ظالمان.

 

المنتظر لاقامة الأمت و العوج: مورد انتظار براى از بین بردن كژیها و نادرستىها.

 

المترجى لازالة الجور و العدوان: مورد آرزو براى بر طرف كردن ستم و تجاوز.

 

المدّخّر لتجدید الفرائض و السنن: ذخیره شده براى تجدید واجبات و سنن الهى.

 

المؤمّل لاِحیاء الكتاب وحدوده: مورد امید براى زنده ساختن دوباره قرآن و حدود آن.

 

جامع الكلمة على التقوى: گرد آورنده مردم بر اساس تقوى.

 

السبب المتصل بین الأرض و السماء: واسطه بین آسمان و زمین، كانال رحمت حق بر خلق.

 

صاحب یوم الفتح و ناشررایة الهدى: صاحب روز پیروزى و بر افرازنده پرچم هدایت.

 

مؤلف شمل الصلاح و الرضا: الفت دهنده دلها بر اساس رضایت و درستكارى.

 

الطالب بدم المقتول بكربلا: خونخواه شهید كربلا.

 

المنصور على من اعتدى علیه وافترى: یارى شده علیه دشمنان وافترا زنندگان.

 

المضطرّ الّذى یجاب اذا دعى: پریشان و درماندهاى كه چون دعا كند دعایش مستجاب شود.

  
پنج شنبه 13/1/1388 - 6:30
دعا و زیارت

نیایش آن حضرت برای دفع حیله‌ی دشمنان

 

 

خدایا، تو مرا راه نمودی و من بیهودگی را پیشه ساختم؛ پندم دادی و من سنگدلی ورزیدم؛ عطایای نیك دادی و من نافرمانی كردم. آن گاه چون آنچه مرا از آن باز داشته بودی، به من شناساندی و من بدان آگاه شدم، آمرزش طلبیدم و تو مرا بخشودی. سپس دوباره خود را به گناه آلودم تو پرده پوشی كردی. پس حمد و ستایش تو را سزد ای معبود من.

خود را به درّه‌های نیستی درافكندم، و به كوره راه‌های نابودی درآمدم، و در آن میان، خود را با تندباهای خشم تو روبرو كردم، و با شعله‌های عذابت مواجه گردیدیم.

با این همه، تنها دستاویز من برای رسیدن به تو، یگانه دانستنِ توست، و تنها وسیله‌ی من این است كه هرگز چیزی را در خدایی با تو شریك ندانسته‌ام، و با وجود تو، معبود دیگری نگرفته‌ام، و اینك خود به سویت آمده‌ام، كه تو گریزگاه بدكارانی، و پناهگاه آن كس كه بهره‌ی خود را تباه كرده و به تو پناه آورده است.

چه بسا دشمنی كه شمشیر دشمنی‌اش را بر من آخت، و لبه ی خنجرش را برای كشتن من تیز و برّان ساخت، و دم برنده‌ی آن را به قصد جان من پرداخت، و زهرهای كُشنده را با آبِ خوردن من درهم آمیخت، و تیرهای بی‌خطای خود را به سوی من نشانه رفت، و چشمان مراقبش یك لحظه از من غافل نگردید و در خواب نشد، و در دل آورد كه مرا گزندی رسانَد و تلخاب دشمنی‌اش را به كام من ریزد.

و تو ای معبود من، دیدی كه من از برداشتن بار سنگین رنج‌ها ناتوانم، و از انتقام آن كه قصدش جنگیدن با من است درمانده‌م، و در میان دشمنانِ بسیار خود تنهایم؛ همانان كه در كمین‌اند تا مرا آن گونه آسیبی رسانند كه هرگز بدان نیندیشیده‌ام.

سپس، پیش از آن كه بخواهم، تو یاری‌ام كردن و به قصد خود پشت مرا محكم ساختی. برّانی شمشیرش را بی‌اثر كردی، و او را با آن همه یارانِ بی‌شمارَش تنها گذاشتی، و مرا بر او پیروز نمودی، و تیرهایی را كه به قصد جان من رها كرده بود، به سوی خودش بازگرداندی، و بی‌آن كه باد خشمش را فرو نشانَد و سوز كینه‌اش را تسكین دهد، او را به عقب راندی، و در آن حال كه یاران و سپاهیانش به وعده‌ی خود وفا نكردند، سرانگشت خود را با دندان گَزید و پشت به میدان جنگ كرد و گریخت.

و چه بسا ستمكارای كه با فریب و نیرنگ خود بر من دست گشود، و دام‌های خویش بر سَرِ راه من بگسترد، و به جستجوی من همّت گماشت، و همچون درّنده‌ای كه در كمین صید گریخته‌ی خود نشسته، در كمین من بنشست؛ در انتظار فرصتی كه شكار خود را به چنگ آورَد. و در حالی كه با چاپلوسی به من روی خوش نشان می‌داد، مرا با نگاهی كینه‌توزانه می‌نگریست.

آن گاه كه تو، ای معبود من ـ كه نامت بلند و فرخنده باد ـ فسادِ باطن و زشتیِ نهانش را دیدی، او را با سر در همان گودالی افكندی كه برای به دام انداختن من فراهم كرده بود، و در آن سرنگونش ساختی، تا این كه پس از آن همه سركشی، با ذلّت و خواری به همان دامی درافتاد كه می‌اندیشید مرا گرفتار آن سازد. و اگر نبود رحمت تو، نزدیك بود كه هر چه بر سَرِ او آمد، بر سَرِ من نیز بیاید.

و چه بسا حسودی كه آسایش من سبب شد غصه راه گلویش را ببندد و خشم چون استخوانی حلقومش را بخراشد، پس به زبان تیز خود مرا آزرد، و با تهمت عیب و نقص خود را بر من نهاد، و آبروی مرا آماج تیرهای كینه‌ی خود ساخت، و خصلت‌های زشتی را كه خود یكدم از آنها جدا نبودم، بر من بست، و با مكر خود مرا به خشم آورد، و با نیرنگ خود قصد جانم كرد.

پس ای معبود من، تو را ندا دادم، در حالی كه از تو می‌خواستم به فریادم رسی، و مطمئن بودم كه به زودی مرا پاسخ می‌دهی، و می‌دانستم كه هر كس در سایه‌ی لطف و حمایتت پناه گیرد، ستم دیده نشود، و هر كه خود را به سنگر انتقامت رسانَد، بیم و هراسش نباشد. پس تو مرا به قدرت خود، از بی‌رحمیِ او پناه دادی.

و چه بسا ابرهای بلا را كه از فراز سرم پراكندی، و چه بسا ابرهای پُر نعمت را كه بر من باراندی، و جویبارهای رحمت را كه برای من جاری كردی، و جامه‌های تن درستی را كه بر تنِ من پوشاندی. چه بسا چشم‌های حوادث كه مرا می‌پایید و تو كورشان كردی،و چه بسا پرده‌های تاریكِ غم كه آنها را كنار زدی.

چه بسا گمانِ نیكو كه در حقّ من به واقعیت رسانیدی. چه بسا تهی‌دستیِ مرا كه با توانگری جبران كردی. چه بسا كه در سختی‌ها از پا فتادم و تو مرا بر سَرِ پا آوردی. چه بسا بیچارگی‌ای كه تو یكباره آن را دگرگون كردی.

اینها همه انعام و احسان تو بود، و من همچنان در نافرمانی تو سخت می‌كوشیدم، ولی بدكرداری من مانع نشد كه احسان خود را در حق من به كمال رسانی، و نیك رفتاری تو با من سبب نگردید كه از كارهایی كه موجب خشم توست، بپرهیزم. آری، تو درباره‌ی آنچه می‌كنی بازخواست نشوی.

به خدا سوگند كه چون چیزی از تو خواستند، بخشیدی، و بی آن كه بخواهند، نیز عطا كردی، وچون فضل تو را طلب كردند، بخل نورزیدی. ای مولای من، تو از هر چه اِبا كنی، احسان و نعمت بخشیدن و نیكی انعام را دریغ نخواهی كرد، و من از هر چه دوری كنم، از انجام دادن محرّمات و پا فراتر نهادن از حدود احكامت و غفلت نمودن از بیم‌دادن‌هایت خود را نگاه نخواهم داشت. پس حمد و ستایش تو را سزد ای معبود من، ای مقتدری كه شكست ناپذیری، و ای مهلت دهنده‌ای كه شتاب نمی‌ورزی.

این جایگاه كسی است كه به نعمت‌های بسیار تو معترف است، ولی آنها را با كوتاهی در سپاسگزاری تو، پاسخ گفته و اینك علیه خود گواهی می‌دهد كه احكام و حدودت را تباه كرده است.

خدایا، من با تمسّك به مقام بلند محمد و راه روشن علی به تو تقرّب می‌جویم، و به واسطه‌ی آن دو به تو روی می‌آوم، بدان امید كه مرا از گزند بدی‌هایی كه خود می‌دانی پناه دهی، كه این كار با وجود توانگری‌ات تو را به سختی نیندازد، و پیش قدرتت مشكل ننماید، كه تو بر هر كار توانایی.

پس ای معبود من، رحمت و دوام توفیق خود را به من ارزانی كن تا آن را نردبانی سازم برای بالا رفتن به سوی خشنودی تو و ایمن شدن از عقوبت تو، ای مهربان‌ترینِ مهربانان.

 إِلَهِی هَدَیْتَنِی فَلَهَوْتُ، وَ وَعَظْتَ فَقَسَوْتُ، وَ أَبْلَیْتَ الْجَمِیلَ فَعَصَیْتُ، ثُمَّ عَرَفْتُ مَا أَصْدَرْتَ إِذْ عَرَّفْتَنِیهِ، فَاسْتَغْفَرْتُ فَأَقَلْتَ، فَعُدْتُ فَسَتَرْتَ، فَلَكَ إِلَهِی الْحَمْدُ. تَقَحَّمْتُ أَوْدِیَةَ الْهَلَاكِ، وَ حَلَلْتُ شِعَابَ تَلَفٍ، تَعَرَّضْتُ فِیهَا لِسَطَوَاتِكَ وَ بِحُلُولِهَا عُقُوبَاتِكَ. وَ وَسِیلَتِی إِلَیْكَ التَّوْحِیدُ، وَ ذَرِیعَتِی أَنِّی لَمْ أُشْرِكْ بِكَ شَیْئاً، وَ لَمْ أَتَّخِذْ مَعَكَ إِلَهاً، وَ قَدْ فَرَرْتُ إِلَیْكَ بِنَفْسِی، وَ إِلَیْكَ مَفَرُّ الْمُسی‏ءِ، وَ مَفْزَعُ الْمُضَیِّعِ لِحَظِّ نَفْسِهِ الْمُلْتَجِئِ. فَكَمْ مِنْ عَدُوٍّ انْتَضَى عَلَیَّ سَیْفَ عَدَاوَتِهِ، وَ شَحَذَ لِی ظُبَةَ مُدْیَتِهِ، وَ أَرْهَفَ لِی شَبَا حَدِّهِ، وَ دَافَ لِی قَوَاتِلَ سُمُومِهِ، وَ سَدَّدَ نَحْوِی صَوَائِبَ سِهَامِهِ، وَ لَمْ تَنَمْ عَنِّی عَیْنُ حِرَاسَتِهِ، وَ أَضْمَرَ أَنْ یَسُومَنِی الْمَكْرُوهَ، وَ یُجَرِّعَنِی زُعَاقَ مَرَارَتِهِ. فَنَظَرْتَ یَا إِلَهِی إِلَى ضَعْفِی عَنِ احْتِمَالِ الْفَوَادِحِ، وَ عَجْزِی عَنِ الِانْتِصَارِ مِمَّنْ قَصَدَنِی بِمُحَارَبَتِهِ، وَ وَحْدَتِی فِی كَثِیرِ عَدَدِ مَنْ نَاوَانِی، وَ أَرْصَدَ لِی بِالْبَلَاءِ فِیمَا لَمْ أُعْمِلْ فِیهِ فِكْرِی. فَابْتَدَأْتَنِی بِنَصْرِكَ، وَ شَدَدْتَ أَزْرِی بِقُوَّتِكَ، ثُمَّ فَلَلْتَ لِی حَدَّهُ، وَ صَیَّرْتَهُ مِنْ بَعْدِ جَمْعٍ عَدِیدٍ وَحْدَهُ، وَ أَعْلَیْتَ كَعْبِی عَلَیْهِ، وَ جَعَلْتَ مَا سَدَّدَهُ مَرْدُوداً عَلَیْهِ، فَرَدَدْتَهُ لَمْ یَشْفِ غَیْظَهُ، وَ لَمْ یَسْكُنْ غَلِیلُهُ، قَدْ عَضَّ عَلَى شَوَاهُ وَ أَدْبَرَ مُوَلِّیاً قَدْ أَخْلَفَتْ سَرَایَاهُ. وَ كَمْ مِنْ بَاغٍ بَغَانِی بِمَكَایِدِهِ، وَ نَصَبَ لِی شَرَكَ مَصَایِدِهِ، وَ وَكَّلَ بِی تَفَقُّدَ رِعَایَتِهِ، وَ أَضْبَأَ إِلَیَّ إِضْبَاءَ السَّبُعِ لِطَرِیدَتِهِ انْتِظَاراً لِانْتِهَازِ الْفُرْصَةِ لِفَرِیسَتِهِ، وَ هُوَ یُظْهِرُ لِی بَشَاشَةَ الْمَلَقِ، وَ یَنْظُرُنِی عَلَى شِدَّةِ الْحَنَقِ. فَلَمَّا رَأَیْتَ یَا إِلَهِی تَبَاركْتَ وَ تَعَالَیْتَ دَغَلَ سَرِیرَتِهِ، وَ قُبْحَ مَا انْطَوَى عَلَیهِ، أَرْكَسْتَهُ لِأُمِّ رَأْسِهِ فِی زُبْیَتِهِ، وَ رَدَدْتَهُ فِی مَهْوَى حُفْرَتِهِ، فَانْقَمَعَ بَعْدَ اسْتِطَالَتِهِ ذَلِیلًا فِی رِبَقِ حِبَالَتِهِ الَّتِی كَانَ یُقَدِّرُ أَنْ یَرَانِی فِیهَا، وَ قَدْ كَادَ أَنْ یَحُلَّ بِی لَوْ لَا رَحْمَتُكَ مَا حَلَّ بِسَاحَتِهِ. وَ كَمْ مِنْ حَاسِدٍ قَدْ شَرِقَ بِی بِغُصَّتِهِ، وَ شَجِیَ مِنِّی بِغَیْظِهِ، وَ سَلَقَنِی بِحَدِّ لِسَانِهِ، وَ وَحَرَنِی بِقَرْفِ عُیُوبِهِ، وَ جَعَلَ عِرْضِی غَرَضاً لِمَرَامِیهِ، وَ قَلَّدَنِی خِلَالًا لَمْ تَزَلْ فِیهِ، وَ وَحَرَنِی بِكَیْدِهِ، وَ قَصَدَنِی بِمَكِیدَتِهِ. فَنَادَیْتُكَ یَا إِلَهِی مُسْتَغِیثاً بِكَ، وَاثِقاً بِسُرْعَةِ إِجَابَتِكَ، عَالِماً أَنَّهُ لَا یُضْطَهَدُ مَنْ أَوَى إِلَى ظِلِّ كَنَفِكَ، وَ لَا یَفْزَعُ مَنْ لَجَأَ إِلَى مَعْقِلِ انْتِصَارِكَ، فَحَصَّنْتَنِی مِنْ بَأْسِهِ بِقُدْرَتِكَ. وَ كَمْ مِنْ سَحَائِبِ مَكْرُوهٍ جَلَّیْتَهَا عَنِّی، وَ سَحَائِبِ نِعَمٍ أَمْطَرْتَهَا عَلَیَّ، وَ جَدَاوِلِ رَحْمَةٍ نَشَرْتَهَا، وَ عَافِیَةٍ أَلْبَسْتَهَا، وَ أَعْیُنِ أَحْدَاثٍ طَمَسْتَهَا، وَ غَوَاشِی كُرُبَاتٍ كَشَفْتَهَا. وَ كَمْ مِنْ ظَنٍّ حَسَنٍ حَقَّقْتَ، وَ عَدَمٍ جَبَرْتَ، وَ صَرْعَةٍ أَنْعَشْتَ، وَ مَسْكَنَةٍ حَوَّلْتَ. كُلُّ ذَلِكَ إِنْعَاماً وَ تَطَوُّلًا مِنْكَ، وَ فِی جَمِیعِهِ انْهِمَاكاً مِنِّی عَلَى مَعَاصِیكَ، لَمْ تَمْنَعْكَ إِسَاءَتِی عَنْ إِتْمَامِ إِحْسَانِكَ، وَ لَا حَجَرَنِی ذَلِكَ عَنِ ارْتِكَابِ مَسَاخِطِكَ، لَا تُسْأَلُ عَمَّا تَفْعَلُ. وَ لَقَدْ سُئِلْتَ فَأَعْطَیْتَ، وَ لَمْ تُسْأَلْ فَابْتَدَأْتَ، وَ اسْتُمِیحَ فَضْلُكَ فَمَا أَكْدَیْتَ، أَبَیْتَ یَا مَوْلَایَ إِلَّا إِحْسَاناً وَ امْتِنَاناً وَ تَطَوُّلًا وَ إِنْعَاماً، وَ أَبَیْتُ إِلَّا تَقَحُّماً لِحُرُمَاتِكَ، وَ تَعَدِّیاً لِحُدُودِكَ، وَ غَفْلَةً عَنْ وَعِیدِكَ، فَلَكَ الْحَمْدُ إِلَهِی مِنْ مُقْتَدِرٍ لَا یُغْلَبُ، وَ ذِی أَنَاةٍ لَا یَعْجَلُ. هَذَا مَقَامُ مَنِ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ النِّعَمِ، وَ قَابَلَهَا بِالتَّقْصِیرِ، وَ شَهِدَ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّضْیِیعِ. اللَّهُمَّ فَإِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیْكَ بِالْمُحَمَّدِیَّةِ الرَّفِیعَةِ، وَ الْعَلَوِیَّةِ الْبَیْضَاءِ، وَ أَتَوَجَّهُ إِلَیْكَ بِهِمَا أَنْ تُعِیذَنِی مِنْ شَرِّ كَذَا وَ كَذَا، فَإِنَّ ذَلِكَ لَا یَضِیقُ عَلَیْكَ فِی وُجْدِكَ، وَ لَا یَتَكَأَّدُكَ فِی قُدْرَتِكَ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ فَهَبْ لِی یَا إِلَهِی مِنْ رَحْمَتِكَ وَ دَوَامِ تَوْفِیقِكَ مَا أَتَّخِذُهُ سُلَّماً أَعْرُجُ بِهِ إِلَى رِضْوَانِكَ، وَ آمَنُ بِهِ مِنْ عِقَابِكَ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین.َ  

پنج شنبه 13/1/1388 - 6:27
دعا و زیارت

نیایش آن حضرت در مقام خوف از خدای تعالی

 خدایا، تو اندامم را موزون آفریدی، و مرا در خُردی پروریدی، و به اندازه روزی دادی.
خدایا، من در كتاب تو كه فرو فرستاده‌ای و با آن بندگانت را بشارت داده‌ای، یافته‌ام كه فرموده‌ای: «ای بندگان من كه بر خود ستم روا داشته‌اید، از رحمت خدا ناامید مشوید؛ زیرا خدا همه‌ی گناهان را می‌آمرزد.» و پیش از این، كارهایی از من سر زده است كه خود می‌دانی و از من بدان‌ها آگاه‌تری. پس وای بر من از این رسوایی، به سبب گناهانی كه نامه‌ی عمل من در خود ثبت كرده است.
و اگر نبود كه من به آمرزش فراگیر تو امیدوارم، خودم را به نابودی می‌افكندم، و اگر كسی را توانایی آن می‌بود كه از پروردگارش بگریزد، بی شك من به گریختن از تو سزاوارتر بودم. هیچ رازی در آسمان و زمین بر تو پوشیده نیست و آن را در قیامت آشكار می‌كنی، در حالی كه هم جزا دهنده‌ای و هم حسابگر امور.
خدایای، اگر بگریزم، مرا طلب كنی، و اگر فرار كنم، مرا دریابی. اینك این منم كه شكسته و خوار و زبون در برابرت ایستاده‌ام. اگر عذابم كنی، سزاوارم، و این كار ـ ای پروردگار من ـ از سوی تو عدل است؛ و اگر بیامرزی، چه عجب كه از گذشته‌ای دور مشمول آمرزش تو بوده‌ام و جامه‌ی عافیت بر من پوشانده‌ای.
حال ـ خدایا ـ از تو می‌خواهم كه به نام‌های پنهانت، و آن زیبایی و جمال كه در پَسِ پرده‌های عزّت و جلالت پوشیده مانده است، رحمت آوری بر این جان بی‌تاب و مشتی استخوانِ سست و بی‌شكیب كه تاب گرمای آفتابت را ندارد. پس گرمای آتش دوزخ را چگونه برتابد؟ و جانی كه طاقت بانگ رعد تو را ندارد. پس چگونه بانگ خشم تو را تاب آورَد؟
خدایا، بر من رحم كن كه مردی حقیر و بی‌مقدارم، و قدر و منزلتم اندك است. عذاب كردن من به اندازه‌ی موری حتی بر قلمرو فرمانروایی‌ات نیفزاید. و اگر چنین باشد، از تو می‌خواهم كه مرا بر آن عذاب شكیبایی دهی، و خود، آن افزونی را برای تو می‌پسندم، ولی چه كنم ـ خدایا ـ كه قلمرو فرمانروایی‌ات گسترده‌تر، و پادشاهی‌ات جاودانه‌تر از آن است كه اطاعتِ بندگانِ فرمانبردار بر آن بیفزاید و نافرمانیِ گنهكاران از آن بكاهد.
پس ای مهربان‌ترینِ مهربانان، بر من رحمت آور و از من درگذر، ای صاحب بزرگی و بخشندگی، و توبه‌ام را بپذیر كه تو توبه پذیر و مهربانی.

 

وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی الرَّهْبَة :ِ

 اللَّهُمَّ إِنَّكَ خَلَقْتَنِی سَوِیّاً، وَ رَبَّیْتَنِی صَغِیراً، وَ رَزَقْتَنِی مَكْفِیّاً اللَّهُمَّ إِنِّی وَجَدْتُ فِیمَا أَنْزَلْتَ مِنْ كِتَابِكَ، وَ بَشَّرْتَ بِهِ عِبَادَكَ أَنْ قُلْتَ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً، وَ قَدْ تَقَدَّمَ مِنِّی مَا قَدْ عَلِمْتَ وَ مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّی، فَیَا سَوْأَتَا مِمَّا أَحْصَاهُ عَلَیَّ كِتَابُكَ فَلَوْ لَا الْمَوَاقِفُ الَّتِی أُؤَمِّلُ مِنْ عَفْوِكَ الَّذِی شَمِلَ كُلَّ شَیْ‏ءٍ لَأَلْقَیْتُ بِیَدِی، وَ لَوْ أَنَّ أَحَداً اسْتَطَاعَ الْهَرَبَ مِنْ رَبِّهِ لَكُنْتُ أَنَا أَحَقَّ بِالْهَرَبِ مِنْكَ، وَ أَنْتَ لَا تَخْفَى عَلَیْكَ خَافِیَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی السَّمَاءِ إِلَّا أَتَیْتَ بِهَا، وَ كَفَى بِكَ جَازِیاً، وَ كَفَى بِكَ حَسِیباً. اللَّهُمَّ إِنَّكَ طَالِبِی إِنْ أَنَا هَرَبْتُ، وَ مُدْرِكِی إِنْ أَنَا فَرَرْتُ، فَهَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْكَ خَاضِعٌ ذَلِیلٌ رَاغِمٌ، إِنْ تُعَذِّبْنِی فَإِنِّی لِذَلِكَ أَهْلٌ، وَ هُوَ یَا رَبِّ مِنْكَ عَدْلٌ، وَ إِنْ تَعْفُ عَنِّی فَقَدِیماً شَمَلَنِی عَفْوُكَ، وَ أَلْبَسْتَنِی عَافِیَتَكَ. فَأَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ بِالْمَخْزُونِ مِنْ أَسْمَائِكَ، وَ بِمَا وَارَتْهُ الْحُجُبُ مِنْ بَهَائِكَ، إِلَّا رَحِمْتَ هَذِهِ النَّفْسَ الْجَزُوعَةَ، وَ هَذِهِ الرِّمَّةَ الْهَلُوعَةَ، الَّتِی لَا تَسْتَطِیعُ حَرَّ شَمْسِكَ، فَكَیْفَ تَسْتَطِیعُ حَرَّ نَارِكَ، وَ الَّتِی لَا تَسْتَطِیعُ صَوْتَ رَعْدِكَ، فَكَیْفَ تَسْتَطِیعُ صَوْتَ غَضَبِكَ فَارْحَمْنِیَ اللَّهُمَّ فَإِنِّی امْرُؤٌ حَقِیرٌ، وَ خَطَرِی یَسِیرٌ، وَ لَیْسَ عَذَابِی مِمَّا یَزِیدُ فِی مُلْكِكَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ، وَ لَوْ أَنَّ عَذَابِی مِمَّا یَزِیدُ فِی مُلْكِكَ لَسَأَلْتُكَ الصَّبْرَ عَلَیْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ یَكُونَ ذَلِكَ لَكَ، وَ لَكِنْ سُلْطَانُكَ اللَّهُمَّ أَعْظَمُ، وَ مُلْكُكَ أَدْوَمُ مِنْ أَنْ تَزِیدَ فِیهِ طَاعَةُ الْمُطِیعِینَ، أَوْ تَنْقُصَ مِنْهُ مَعْصِیَةُ الْمُذْنِبِینَ. فَارْحَمْنِی یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ، وَ تَجَاوَزْ عَنِّی یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ، وَ تُبْ عَلَیَّ، إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ.  
پنج شنبه 13/1/1388 - 6:25
دعا و زیارت
 

نیایش آن حضرت در تضرّع و اظهار خاكساری

ای معبود من، تو را می‌ستایم ـ و تو سزاوار هر ستایشی ـ بدان سبب كه در حقِ من نیكی‌ها كردی، و نعمت‌های فراوان به من بخشیدی، و عطایای بسیار ارزانی فرمودی، و به رحمت خود مرا بر دیگران برتری دادی، و نعمت خویش را بر من تمام گرداندی. تو درباره‌ی من چندان خوبی و احسان كرده‌ای كه دست شكر و سپاس من از آن كوتاه است.
آری، اگر نبود احسان تو و نعمت‌های بسیارت، من بهره‌ی خود را به دست نمی‌آوردم و نَفس خود را اصلاح نمی‌كردم؛ ولی تو پیش از آن كه درخواست كنم، به من احسان فرمودی، و در همه‌ی كارها از دیگران بی‌نیازم كردی، و سختیِ بلا را از من دور ساختی، و حكم سهمگین خود را از من باز داشتی.
ای معبود من، چه بسیار بلای بیش از طاقت كه از من بگرداندی، و چه بسیار نعمت كه چشم دلم را بدان روشنی بخشیدی، و چه بسیار احسان كه از روی بزرگواری در حقِ من روا داشتی.
توی كه هنگام ناچاری و بیچارگی، دعایم را به اجابت رساندی، و چون به پرتگاهِ گناه افتادم، دستم را گرفتی و مرا آمرزیدی و حقّ مرا از دشمنانم ستاندی.
ای معبود من، هرگاه از تو چیزی خواسته‌ام، بخیلت نیافته‌ام، و هرگاه آهنگِ دیدار تو كرده‌ام، گرفته و درهم نبوده‌ای، بلكه دیده‌ام دعای مرا می‌شنوی و آنچه خواسته‌ام عطا می‌كنی، و دیده‌ام در هر حالتی كه هستم، و در هر زمانی كه به سر می‌برم، نعمت‌های فراوانت بر من ارزانی شده است. از این روست كه تو نزد من در خورِ ستایشی و احسانت پیش من نیكوست.
جان و زبان و عقل من تو را ستایش كنند؛ ستایشی كه به حدّ كمال خود و حقیقتِ سپاست نایل آمده و منتهای خشنودی تو از من است. پس مرا از شدتِ خشم خود رهایی ده.
ای جان پناهِ من در آن هنگام كه راه‌های گوناگون مرا در یافتنِ راه رستگاری به رنج و سختی می‌افكنند. ای بخشنده‌ی گناه من، اگر تو زشتی‌های مرا از چشم مردم نمی‌پوشاندی، من از رسوایان بودم. ای آن كه با یاری خود مرا توانای بخشیدی، اگر یاری‌ام نمی‌كردی، از شكست خوردگان بودم. ای آن كه پادشاهان در پیشگاه تو یوغ ذلت و خواری را بر گردن نهاده‌اند و از قدرت و سختگیری‌ات هراسان‌اند. ای آن كه پرهیزگاریِ بندگانت را سزاواری، و ای آن كه نام‌های نیكو داری، از تو می‌خواهم كه مرا ببخشای و بیامرزی؛ زیرا نه بی‌گناهم كه روی عذر خواهی داشته باشم، نه نیرویی دارم كه بر تو پیروز شوم، و نه گریزگاهی كه بدان بگریزم.
از تو می‌خواهم كه از گناهانم درگذری، و از آن گناهان كه مرا در بند خود كرده و از همه سو احاطه نموده و از پرتگاه نابودی فرو افكنده است، پوزش می‌خواهم. ای پروردگار من، از گزند آن معاصی، توبه كنان به سویت گریخته‌ام، پس توبه‌ام را بپذیر. به درگاهت پناه پناه آورده‌ام، پس پناهم ده. از تو پناه می‌جویم، پس مرا خوار مساز. نیاز خواه تواَم، پس نعمت خویش را از من دریغ مدار. در تو آویخته‌ام، پس دستم را رها مكن. خواهان لطف تواَم، پس نومیدم برمگردان.
ای پروردگار من، تو را می‌خوانم، در حالی كه درویشم و نالان و ترسان و نگران و بیمناك و فقیر، و از درگاه تواَم گریزی نیست.
ای معبود من، پیش تو شكایت می‌كنم از ناتوانی‌ام در شتاب ورزیدن به سوی وعده‌هایی كه به دوستانت داده‌ای، و دوری گزیدن از چیزهایی كه دشمنانت را از آنها ترسانده‌ای، و شكایت می‌كنم به تو از فراوانی اندوه و وسوسه نَفسِ خویش.
معبودِ من، تو مرا به نیّت بَدم رسوا نساختی، و به سبب گناهانم به ورطه‌ی نیستی نینداختی. چون می‌خوانمت، پاسخم می‌گویی؛ اگر چه هنگامی كه تو مرا به سوی خود می‌خوانی، درنگ می‌ورزم. هر حاجت كه خواهم، تنها از تو خواهم، و هر جا كه باشم، راز دل با تو در میان می‌گذارم. جز تو را نمی‌خوانم و جز به تو امید نمی‌بندم.
پیوسته فرمانبردارم؛ چرا كه هر كس شكایت پیش تو آورَد، آن را می‌شنوی، و هر كس بر تو توكل كند، به او روی می‌آوری، و هر كس در تو آویزد، او را رهایی می‌بخشی، و هر كس به تو پناه آورَد، غم و اندوهش را می‌بَری.
پس معبود من، مرا به سبب اندك بودن سپاسم، از خیر آن جهان و این جهان محروم مساز، و گناهانم را كه خود از آنها آگاهی، بیامرز.
با این همه، اگر عذابم كنی، چه می‌توانم گفت، كه من ستمكارم، سهل‌انگارم، تبهكارم، گنهكارم، مقصّرم، لاابالی و غافل از بهره‌ی خویشم. اما اگر مرا بیامرزی، چه جای شگفتی، كه تو مهربان‌ترینِ مهربانانی.
  وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی التَّضَرُّعِ وَ الِاسْتِكَانَة :ِ
 إِلَهِی أَحْمَدُكَ وَ أَنْتَ لِلْحَمْدِ أَهْلٌ عَلَى حُسْنِ صَنِیعِكَ إِلَیَّ، وَ سُبُوغِ نَعْمَائِكَ عَلَیَّ، وَ جَزِیلِ عَطَائِكَ عِنْدِی، وَ عَلَى مَا فَضَّلْتَنِی بِهِ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ أَسْبَغْتَ عَلَیَّ مِنْ نِعْمَتِكَ، فَقَدِ اصْطَنَعْتَ عِنْدِی مَا یَعْجِزُ عَنْهُ شُكْرِی. وَ لَوْ لَا إِحْسَانُكَ إِلَیَّ وَ سُبُوغُ نَعْمَائِكَ عَلَیَّ مَا بَلَغْتُ إِحْرَازَ حَظِّی، وَ لَا إِصْلَاحَ نَفْسِی، وَ لَكِنَّكَ ابْتَدَأْتَنِی بِالْإِحْسَانِ، وَ رَزَقْتَنِی فِی أُمُورِی كُلِّهَا الْكِفَایَةَ، وَ صَرَفْتَ عَنِّی جَهْدَ الْبَلَاءِ، وَ مَنَعْتَ مِنِّی مَحْذُورَ الْقَضَاءِ. إِلَهِی فَكَمْ مِنْ بَلَاءٍ جَاهِدٍ قَدْ صَرَفْتَ عَنِّی، وَ كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ سَابِغَةٍ أَقْرَرْتَ بِهَا عَیْنِی، وَ كَمْ مِنْ صَنِیعَةٍ كَرِیمَةٍ لَكَ عِنْدِی أَنْتَ الَّذِی أَجَبْتَ عِنْدَ الِاضْطِرَارِ دَعْوَتِی، وَ أَقَلْتَ عِنْدَ الْعِثَارِ زَلَّتِی، وَ أَخَذْتَ لِی مِنَ الْأَعْدَاءِ بِظُلَامَتِی. إِلَهِی مَا وَجَدْتُكَ بَخِیلًا حِینَ سَأَلْتُكَ، وَ لَا مُنْقَبِضاً حِینَ أَرَدْتُكَ، بَلْ وَجَدْتُكَ لِدُعَائِی سَامِعاً، وَ لِمَطَالِبِی مُعْطِیاً، وَ وَجَدْتُ نُعْمَاكَ عَلَیَّ سَابِغَةً فِی كُلِّ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِی وَ كُلِّ زَمَانٍ مِنْ زَمَانِی، فَأَنْتَ عِنْدِی مَحْمُودٌ، وَ صَنِیعُكَ لَدَیَّ مَبْرُورٌ. تَحْمَدُكَ نَفْسِی وَ لِسَانِی وَ عَقْلِی، حَمْداً یَبْلُغُ الْوَفَاءَ وَ حَقِیقَةَ الشُّكْرِ، حَمْداً یَكُونُ مَبْلَغَ رِضَاكَ عَنِّی، فَنَجِّنِی مِنْ سُخْطِكَ. یَا كَهْفِی حِینَ تُعْیِینِی الْمَذَاهِبُ وَ یَا مُقِیلِی عَثْرَتِی، فَلَوْ لَا سَتْرُكَ عَوْرَتِی لَكُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِینَ، وَ یَا مُؤَیِّدِی بِالنَّصْرِ، فَلَوْ لَا نَصْرُكَ إِیَّایَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبِینَ، وَ یَا مَنْ وَضَعَتْ لَهُ الْمُلُوكُ نِیرَ الْمَذَلَّةِ عَلَى أَعْنَاقِهَا، فَهُمْ مِنْ سَطَوَاتِهِ خَائِفُونَ، وَ یَا أَهْلَ التَّقْوَى، وَ یَا مَنْ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى، أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْفُوَ عَنِّی، وَ تَغْفِرَ لِی فَلَسْتُ بَرِیئاً فَأَعْتَذِرَ، وَ لَا بِذِی قُوَّةٍ فَأَنْتَصِرَ، وَ لَا مَفَرَّ لِی فَأَفِرَّ. وَ أَسْتَقِیلُكَ عَثَرَاتِی، وَ أَتَنَصَّلُ إِلَیْكَ مِنْ ذُنُوبِیَ الَّتِی قَدْ أَوْبَقَتْنِی، وَ أَحَاطَتْ بِی فَأَهْلَكَتْنِی، مِنْهَا فَرَرْتُ إِلَیْكَ رَبِّ تَائِباً فَتُبْ عَلَیَّ، مُتَعَوِّذاً فَأَعِذْنِی، مُسْتَجِیراً فَلَا تَخْذُلْنِی، سَائِلًا فَلَا تَحْرِمْنِی مُعْتَصِماً فَلَا تُسْلِمْنِی، دَاعِیاً فَلَا تَرُدَّنِی خَائِباً. دَعَوْتُكَ یَا رَبِّ مِسْكِیناً، مُسْتَكِیناً، مُشْفِقاً، خَائِفاً، وَجِلًا، فَقِیراً، مُضْطَرّاً إِلَیْكَ. أَشْكُو إِلَیْكَ یَا إِلَهِی ضَعْفَ نَفْسِی عَنِ الْمُسَارَعَةِ فِیمَا وَعَدْتَهُ أَوْلِیَاءَكَ، وَ الْمُجَانَبَةِ عَمَّا حَذَّرْتَهُ أَعْدَاءَكَ، وَ كَثْرَةَ هُمُومِی، وَ وَسْوَسَةَ نَفْسِی. إِلَهِی لَمْ تَفْضَحْنِی بِسَرِیرَتِی، وَ لَمْ تُهْلِكْنِی بِجَرِیرَتِی، أَدْعُوكَ فَتُجِیبُنِی وَ إِنْ كُنْتُ بَطِیئاً حِینَ تَدْعُونِی، وَ أَسْأَلُكَ كُلَّمَا شِئْتُ مِنْ حَوَائِجِی، وَ حَیْثُ مَا كُنْتُ وَضَعْتُ عِنْدَكَ سِرِّی، فَلَا أَدْعُو سِوَاكَ، وَ لَا أَرْجُو غَیْرَكَ لَبَّیْكَ لَبَّیْكَ، تَسْمَعُ مَنْ شَكَا إِلَیْكَ، وَ تَلْقَى مَنْ تَوَكَّلَ عَلَیْكَ، وَ تُخَلِّصُ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ، وَ تُفَرِّجُ عَمَّنْ لَاذَ بِكَ. إِلَهِی فَلَا تَحْرِمْنِی خَیْرَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى لِقِلَّةِ شُكْرِی، وَ اغْفِرْ لِی مَا تَعْلَمُ مِنْ ذُنُوبِی. إِنْ تُعَذِّبْ فَأَنَا الظَّالِمُ الْمُفَرِّطُ الْمُضَیِّعُ الْآثِمُ الْمُقَصِّرُ الْمُضَجِّعُ الْمُغْفِلُ حَظَّ نَفْسِی، وَ إِنْ تَغْفِرْ فَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین.َ  
پنج شنبه 13/1/1388 - 6:19
دعا و زیارت

 

و بعد سیّد این حدیث را بسند دیگر از قطب راوندى نقل كرده آنگاه فرمود: ذكر زیارت حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله در روز شنبه كه روز خودش می باشد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ رَسُولُهُ وَ اَنَّكَ

گواهى دهم كه معبودى جز خداى یكتا نیست كه شریكى ندارد و گواهى دهم كه تو پیامبر او هستى و تویى

مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ

محمد بن عبدالله و گواهى دهم كه تو رسالتهاى پروردگارت را ابلاغ كردى و

لاُِمَّتِكَ وَجاهَدْتَ فى سَبیلِ اللّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ المَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ

براى امتت خیرخواهى نمودى و در راه خدا از راه حكمت واندرز نیكو،

وَ اَدَّیْتَ الَّذى عَلَیْكَ مِنَ الْحَقِّ وَ اَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنینَ وَغَلَظْتَ

جهاد (وكوشش ) كردى و آنچه را كه از حق بر عهده تو بود ادا كردى و براستى تو نسبت به مؤ منان مهربانى كردى

عَلَى الْكافِرینَ وَعَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً حَتّى اَتیكَ الیَقینُ فَبَلَغَ اللّهُ بِكَ

وبر كافران سخت گرفتى و خدا را با اخلاص پرستش كردى تا یقین (یعنى مرگ ) بسراغت آمد پس خداوند تو را به

اشَرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ

شریف ترین مقام گرامیان رسانید ستایش خاص خدایى است كه ما را بوسیله تو از شرك

وَالضَّلالِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَصَلَواتِ

و گمراهى نجات داد خدایا درود فرست بر محمد و آلش و قرار ده درودهاى خود و درودهاى

مَلاَّئِكَتِكَ وَاَنْبِی اَّئِكَ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِكَ الصّالِحینَ وَاَهْلِ

فرشتگانت و پیمبران و رسولانت و بندگان شایسته ات و اهل

السَّمواتِ وَ الاْرَضینَ وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ یا رَبَّ الْعالَمینَ مِن َالاْوَّلینَ

آسمانها و زمینها و هركه براى تو تسبیح كند اى پروردگار جهانیان از پیشینیان

وَ الاْخِرینَ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِیِّكَ وَ اَمینِكَ وَ نَجِیبِكَ

و پسینیان همه را براى محمد بنده ات و فرستاده و پیامبرت و امین وحیت و برگزیده

وَ حَبیبِكَ وَ صَفِیِّكَ وَ صِفْوَتِكَ وَ خآصَّتِكَ وَ خالِصَتِكَ وَ خِیَرَتِكَ مِنْ

و حبیبت و صفى و پاكیزه و خاص درگاه و خالصت و انتخاب شده از

خَلْقِكَ وَاَعْطِهِ الْفَضْلَ وَ الْفَضیلَةَ وَ الْوَسیلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفیعَةَ وَابْعَثْهُ

خلقت و به او عطا كن برترى و فضیلت و وسیله و درجه بلند و برآور او را

مَقاماً مَحَمْوُداً یَغْبِطُهُ بِهِ الاْوَّلُونَ وَالاْخِرُونَ اَللّهُمَّ اِنَّكَ قُلْتَ وَ لَوْ

به مقام پسندیده اى كه اولین و آخرین به مقامش غبطه خورند خدایا خودت (در قرآن ) گفتى ((و اگر

اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جآؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ

ایشان در آن دم كه بر خویش ستم كردند پیش تو آمده و از خدا آمرزش خواسته و پیغمبر

لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحیماً اِلهى فَقَدْ اَتَیْتُ نَبِیَّكَ مُسْتَغْفِراً تآئِباً مِنْ

براى آنها آمرزش خواسته بود حتما خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند)) خدایا من اكنون به نزد پیغمبرت آمده و آمرزش خواه

ذُنُوبى فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَ اْغِفْرها لى یا سَیِّدَنا اَتَوَجَّهُ بِكَ

و توبه كننده از گناهانم هستم پس درود فرست بر محمد وآلش و گناهانم را بیامرز اى آقاى ما (اى رسول خدا) بوسیله تو

وَ بِاَهْلِ بَیْتِكَ اِلَى اللّهِ تَعالى رَبِّكَ وَرَبّى لِیَغْفِرَ لى  پس سه مرتبه بگو:

و اهل بیتت بسوى خداى تعالى پروردگار تو و پروردگار خودم رو مى آورم تا مرا بیامرزد

 اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ      پس بگو:

ما از آن خداییم و مسلمّا بسویش باز مى گردیم

اُصِبْنا بِكَ یا حَبیبَ قُلُوبِنا فَما اَعْظَمَ

ما به واسطه شما مصیبت زده ایم اى محبوب دلهاى ما و راستى چه اندازه بزرگ است

الْمُصیبَةَ بِكَ حیَْثُ انْقَطَعَ عَنّا الْوَحْىُ وَ حَیْثُ فَقَدْناكَ فَاِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَیْهِ

مصیبت توكه بدانجهت وحى ازما منقطع گشته ومبتلا به فقدان توشدیم پس ماهم ازآن خداییم و مسلما بسویش

راجِعُونَ یا سَیِّدَنا یا رَسُولَ اللّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْكَ وَعَلى آلِ بَیْتِكَ

بازمى گردیم اى آقاى ما اى رسول خدا درود خدا بر تو و بر خاندان

الطّاهِرینَ هذا یَوْمُ السَّبْتِ وَهُوَ یَوْمُكَ وَاَنَا فیهِ ضَیْفُكَ وَجارُكَ

طاهرینت باد امروز روز شنبه است و آن روز تو است و من در این روز مهمان تو و پناهنده به تواءم

فَاَضِفْنى وَاَجِرْنى فَاِنَّكَ كَریمٌ تُحِبُّ الضِّیافَةَ وَمَأمُورٌ بِالاِْجارَةِ

پس مرا پذیرایى كن و پناهم ده كه همانا تو بزرگوارى و مهمان نوازى را دوست دارى و ماءمور به پناه دادن هستى

فَاَضِفْنى وَاَحْسِنْ ضِیافَتى وَ اَجِرْنا وَاَحْسِنْ اِجارَتَنا بِمَنْزِلَةِ اللّهِ

پس پذیراییم كن و نیكو پذیراییم كن و پناهم ده و نیكو پناهم ده به حق مقام و منزلت خدا

عِنْدَكَ وَعِنْدَ آلِ بَیْتِكَ وَبِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَهُ وَبِما اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ عِلْمِهِ

در نزد تو و نزد خاندانت و به حق مقام و منزلت ایشان در پیش خدا و به حق آن علمى كه خدا به ودیعت در نزد شما نهاده

فَاِنَّهُ اَكْرَمُ الاْكْرَمینَ

كه همانا او كریمترین كریمان است
 

جامع این كتاب عبّاس قمى عُفِىَ عَنْهُ گوید كه من هرگاه خواستم زیارت كنم آن حضرت را به این زیارت اوّل زیارت مى كنم آن حضرت را به نحویكه حضرت امام رضا علیه السلام تعلیم بَزَنْطى فرموده بعد از آن این زیارت را مى خوانم و كیفیّت آن چنان است كه روایت شده به سند صحیح كه ابن اَبى نَصْر خدمت امام رضا علیه السلام عرض كرد كه بعد از نماز چگونه صلوات و سلام بر حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله باید فرستاد فرمود مى گوئى :

 

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا رَسُولَ اللّهِ وَرَحْمةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا

سلام بر تو اى رسول خدا و رحمت خدا و بركاتش سلام بر تو اى

مُحَمَّدَبْنَ عَبْدِاللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا خِیَرَةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یاحَبیبَ اللّهِ

محمد بن عبدالله سلام بر تو اى برگزیده خدا سلام بر تو اى حبیب خدا

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صِفْوَةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَمینَ اللّهِ اَشْهَدُ اَنَّكَ

سلام بر تو اى انتخاب شده خدا سلام بر تو اى امین (وحى ) خدا گواهى دهم كه تو

رَسُولُ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ مُحمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ

پیامبر خدایى و گواهى دهم كه تویى محمد بن عبدالله و گواهى دهم كه براستى تو

لاُِمَّتِكَ وَجاهَدْتَ فى سَبیلِ رَبِّكِ وَعَبَدْتَهُ حَتّى اَتیكَ الْیَقینُ

براى امتت خیرخواهى كردى و در راه پروردگارت جهاد كردى و او را پرستش كردى تا یقین (یعنى مرگ ) بسراغت آمد

فَجَزاكَ اللّهُ یا رَسُولَ اللّهِ اَفْضَلَ ما جَزى نَبِیّاً عَنْ اُمَّتِهِ اَللّهُمَّ صَلِّ

پس پاداشت دهد خدا اى رسول خدا بهترین پاداشى كه از طرف امتى به پیغمبرشان دهد خدایا درود فرست

عَلى مَحَمِّدٍ و آلِ مُحَمِّدٍ اَفْضَلَ ما صَلَّیْتَ عَلى اِبْراهِیمَ وَ آلِ اِبْراهیمَ

بر محمد و آل محمد بهترین درودى كه بر ابراهیم و آل ابراهیم فرستادى

اِنَّكَ حَمیدٌ مَجیدٌ

كه همانا تو بسیار ستوده و بزرگوارى

 
پنج شنبه 13/1/1388 - 6:15
دعا و زیارت

مادر مسیح نامش مریم دختران عمران بود، مادر مریم به وى حامله شد و نذر كرد فرزند در شكم خود را، بعد از زائیدن محرر كند یعنى خادم مسجد كند، و او در حالى این نذر را مى كرد كه مى پنداشت فرزندش پسر خواهد بود ولى وقتى او را زائید و فهمید كه او دختر است ، اندوهناك شد و حسرت خورد و نامش را مریم یعنى خادمه نهاد، پدر مریم قبل از ولادت او از دنیا رفته بود، بناچار خود او دخترش را در آغوش گرفته به مسجد آورد و او را به كاهنان مسجد كه یكى از آنان زكریا بود تحویل داد، كاهنان درباره كفالت مریم با هم مشاجره كردند و در آخر به این معنا رضایت دادند كه در این باره قرعه بیندازند و چون قرعه انداختند زكریا برنده شد و او عهده دار تكفل مریم گشت تا وقتى كه مریم به حد بلوغ رسید، در آن اوان ، زكریا حجابى بین مریم و كاهنان برقرار نمود و مریم در داخل آن حجاب مشغول عبادت بود و احدى بجز زكریا بر او در نمى آمد و هر وقت زكریا بر او در مى آمد و داخل محراب او مى شد، رزقى نزد او مى یافت ، روزى از مریم پرسید: این رزق از كجا نزد تو مى آید: گفت : از نزد خدا و خدا به هركس ‍ بخواهد بدون حساب روزى مى دهد و مریم (علیهاالسلام ) صدیقه و به عصمت خدا معصوم بود، طاهره بود، اصطفاء شده بود، محدث و مرتبط با ملائكه بود. ملكى از ملائكه به او گفت كه خدا تو را اصطفاء و تطهیر كرده ، مریم از قانتین بود و یكى از آیات خدا براى همه عالمیان بود. اینها صفاتى است براى مریم كه آیات زیر بیانگر آن است .


بعد از آنكه مریم به حد بلوغ رسید و در حجاب (محراب ) قرار گرفت ، خداى تعالى روح را (كه یكى از فرشتگان بزرگ خدا است ) نزد او فرستاد و روح به شكل بشرى تمام عیار در برابر مریم مجسم شد و به او گفت كه فرستاده اى است از نزد معبودش ، و پروردگارش وى را فرستاده تا به اذن او پسرى به وى بدهد، پسرى بدون پدر، و او را بشارت داد به اینكه به زودى از پسرش معجزات عجیبى ظهور مى كند و نیز خبر داد كه خداى تعالى به زودى او را به روح القدس تاءیید نموده ، كتاب و حكمت و تورات و انجیلش ‍ مى آموزد و به عنوان رسولى به سوى بنى اسرائیل گسیلش مى دارد، رسولى داراى آیات بینات ، و نیز به مریم از شاءن پسرش و سرگذشت او خبر داد، آنگاه در مریم بدمید و او را حامله كرد، آنطور كه یك نفر زن به فرزند خود حامله مى شود، این مطالب از آیات زیر استفاده مى شود: آل عمران ، آیه 35


آنگاه مریم به مكانى دور منتقل شد و در آنجا درد زائیدنش گرفت و درد زائیدن او را به طرف تنه نخله اى كشانید و با خود مى گفت : اى كاش قبل از این مرده و از خاطره ها فراموش شده بودم ، من همه چیز را و همه چیز مرا از یاد مى برد، در این هنگام از طرف پائین وى ندایش داد: غم مخور كه پروردگارت پائین پایت نهر آبى قرار داده ، تنه درخت را تكان بده تا پى در پى خرماى نورس از بالا بریزد، از آن خرما بخور و از آن آب بنوش و از فرزندى چون من خرسند باش ، اگر از آدمیان كسى را دیدى كه حتما خواهى دید، بگو من براى رحمان روزه گرفته ام و به همین جهت امروز با هیچ انسان سخن نمى گویم .


مریم چون این را شنید از آنجا كه فرزند خود را زائیده بود به طرف مردم آمد در حالى كه فرزندش را در آغوش داشت و به طورى كه از آیات كریمه قرآن بر مى آید حامله شدنش و وضع حملش و سخن گفتن او و سایر شؤ ون وجودش از سنخ همین عناوین در سایر افراد انسان ها بوده .


مردم و همشهریان مریم وقتى او را به این حال دیدند، شروع كردند از هر سو به وى طعنه زدن و سرزنش نمودند چون دیدند دخترى شوهر نرفته بچه دار شده است ، گفتند: اى مریم چه عمل شگفت آورى كردى !، اى خواهر هارون نه پدرت بد مردى بود و نه مادرت زناكار، مریم اشاره كرد به كودكش كه با او سخن بگوئید، مردم گفتند: ما چگونه با كسى سخن گوئیم كه كودكى در گهواره است ، در اینجا عیسى به سخن درآمد و گفت : من بنده خدا هستم ، خداى تعالى به من كتاب داد و مرا پیامبرى از پیامبران كرد و هر جا كه باشم با بركتم كرد و مرا به نماز و زكات سفارش كرد، مادام كه زنده باشم بر احسان به مادرم سفارش فرمود و مرا نه جبار كرد و نه شقى ، و سلام بر من روزى كه به دنیا آمدم و روزى كه مى میرم و روزى كه زنده بر مى خیزم .


پس این كلام كه عیسى در كودكى اداء كرد، به اصطلاح علمى ، نسبت به برنامه كار نبوتش براعت است هلال بوده (براعت استهلال به این معنا است كه نویسنده كتاب در حمد و ثناى اول كتابش كلماتى بگنجاند كه در عین اینكه حمد و ثناى خدا است اشاره اى هم باشد به اینكه در این كتاب پیرامون چه مسائلى بحث مى شود)، عیسى (علیه السلام ) هم با این كلمات خود فهماند كه به زودى علیه ظلم و طغیان ، قیام نموده و شریعت موسى (علیه السلام ) را زنده و استوار مى سازد و آنچه از معارف آن شریعت مندرس و كهنه گشته تجدید مى كند و آنچه از آیاتش كه مردم درباره اش ‍ اختلاف دارند بیان و روشن مى سازد.


عیسى (علیه السلام ) نشو و نما كرد تا به سن جوانى رسید و با مادرش مانند سایر انسان ها طبق عادت جارى در زندگى بشرى مى خوردند و مى نوشیدند و در آن دو مادام كه زندگى مى كردند تمامى عوارض وجود كه در دیگران هست وجود داشت .


عیسى (علیه السلام ) در این اوان به رسالت به سوى بنى اسرائیل گسیل شد و ماءمور شد تا ایشان را به سوى دین توحید بخواند، و ابلاغ كند كه من آمده ام به سوى شما و با معجره اى از ناحیه پروردگارتان آمده ام و آن این است كه براى شما (و پیش رویتان ) از گل چیزى به شكل مرغ مى سازم و سپس در آن مى دمم ، به اذن خدا مرغ زنده اى مى شود و من كور مادرزاد و برصى غیر قابل علاج را شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و بدانچه مى خورید و بدانچه در خانه هایتان ذخیره مى كنید خبر مى دهم ، كه در این براى شما آیتى است بر اینكه خدا رب من و رب شما است و باید او را بپرستید.


عیسى (علیه السلام ) مردم را به شریعت جدید خود كه همان تصدیق شریعت موسى (علیه السلام ) است دعوت مى كرد، چیزى كه هست بعضى از احكام موسى را نسخ نمود و آن حرمت پاره اى از چیزها است كه در تورات به منظور گوشمالى و سختگیرى بر یهود حرام شده بود و بارها مى فرمود: من با حكمت به سوى شما گسیل شده ام ، تا برایتان بیان كنم آنچه را كه مورد اختلاف شما است و نیز مى فرمود: اى بنى اسرائیل من فرستاده خدا به سوى شمایم ، در حالى كه تورات را كه كتاب آسمانى قبل از من بوده تصدیق دارم و در حالى كه بشارت مى دهم به رسولى كه بعد از من مى آید و نامش احمد است .


عیسى (علیه السلام ) به وعده هائى كه داده بود كه فلان و فلان معجزه را آورده ام وفا كرد، هم مرغ خلق كرد و هم مردگان را زنده كرد و هم كور مادرزاد و برصى را شفا داد و هم به اذن خدا از غیب خبر داد.


عیسى (علیه السلام ) همچنان بنى اسرائیل رابه توحید خدا و شریعت جدید دعوت كرد تا وقتى كه از ایمان آوردنشان مایوس شد، و وقتى طغیان و عناد مردم را دید و استكبار كاهنان و احبار یهود از پذیرفتن دعوتش را مشاهده كرد، از میان عده كمى كه به وى ایمان آورده بودند چند نفر حوارى انتخاب كرد تا او را در راه خدا یارى كنند.


از سوى دیگر یهود بر آن جناب شورید و تصمیم گرفت او را به قتل برساند، ولى خداى تعالى او را از دست یهود نجات داد و به سوى خود بالا برد و مساءله عیسى (علیه السلام ) براى یهود مشتبه شد، بعضى خیال كردند كه او را كشتند، بعضى دیگر پنداشتند كه به دارش آویختند، خداى تعالى فرمود: نه آن بود و نه این ، بلكه امر بر آنان مشتبه شد.


این بود تمامى آنچه قرآن كریم در داستان عیسى و مادرش فرموده است .
پنج شنبه 13/1/1388 - 6:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته