• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 258
تعداد نظرات : 1680
زمان آخرین مطلب : 4678روز قبل
ادبی هنری
پيرمرد و دسته گل
پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلي بر زانو روي صندلي اتوبوس نشسته بود .دختري جوان، روبه روي او، چشم از گل ها بر نمي داشت. وقتي به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: مي دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادمشان به تو. گمانم او هم خوشحال مي شود. دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد كه
از پله‏هاي اتوبوس پايين مي رفت و وارد قبرستان كوچك شهر مي شد...
 
چهارشنبه 19/2/1386 - 11:23
خواستگاری و نامزدی
 

هميشه دو درس را در زندگي خود به ياد داشته باشيد:

جسارت در بيان عقيده و جرأت در پذيرش اشتباه

چهارشنبه 19/2/1386 - 11:23
ادبی هنری
مرد مستجاب الدعوه
روزي مردي مستجاب الدعوه پاي كوهي نشسته بود كه به كوه نظري انداخت واز آنجا كه با خدا خيلي دوست بود گفت: خدايا اين كوه رو برايم تبديل به طلا كن. در يك چشم بر هم زدن كوه تبديل به طلا شد. مرد از ديدن اين همه طلا به وجد آمد و دعا كرد: خدايا كور شود هر كه از تو كم بخواهد. درهمان لحظه هر دو چشم مرد كور شد...
سه شنبه 18/2/1386 - 10:3
محبت و عاطفه
بر سر سنگ مزارم بنويس:
زير اين سنگ جواني خفته ست
با هزاران اي كاش
و دو چندان افسوس
كه به هر لحظه عمرش گفته ست
بنويس:
اين جوان بر اثر ضربه ي كاري مرده ست ...
نه بنويس:
اين جوان در عطش ديدن ياري مرده ست ...
جلوي روز وفاتم بنويس:
روز قربان شدن عاطفه در چشم نگار
روز پژمردن گل فصل بهار
روز اعدام جنون بر سر دار
روز خوشبختي يار ...
راستي شعر يادت نرود
روي سنگم بنويس:
آي گلهاي فراموشي باغ!
مرگ از باغچه كوچكمان مي گذرد داس به دست
و گلي چون لبخند مي برد از بر ما..
دوشنبه 17/2/1386 - 11:26
دانستنی های علمی
كسی كه بر نفس خود غلبه نكرده بر هيچ چيز غالب نخواهد شد.!
«زرتشت»
يکشنبه 16/2/1386 - 10:46
مصاحبه و گفتگو
سگ خون آلود
شخصي سگ خود را كنار رودخانه برد تخته سنگي به گردن حيوان آويخته او را در آب انداخت. حيوان بعد از تقلاي كمي سنگ را از گردن خود رها كرده شناكنان به طرف رودخانه نزديك مي شود. همان شخص دست خود را به جانب او برده و زماني كه به دسترس رسيد , ضربت شديدي با كارد روي سر حيوان مي زند. در همين ضربت پاي خودش نيز لغزيده و در رودخانه مي افتد هرچه مردم
را به كمك مي خواهد فايده ندارد. در آب فرو رفته دوباره بالا مي آيد و نزديك است غرق شود. ناگاه كسي او را گرفته به طرف ساحل مي كشاند، اين سگ خون آلود اوست
«صادق هدايت»
 
يکشنبه 16/2/1386 - 10:46
دانستنی های علمی
 
درخت مشکلات
نجار، يک روز کاري ديگر را هم به پايان برد. آخر هفته بود و تصميم گرفت
دوستي را براي صرف نوشيدني به خانه اش دعوت کند.موقعي که نجار و دوستش
به خانه رسيدند.قبل از ورود، نجار چند دقيقه در سکوت جلو درختي در
باغچه ايستاد. بعد با دو دستش، شاخه هاي درخت را گرفت.چهره اش بي درنگ
تغيير کرد.خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند،
براي فرزندانش قصه گفت، و بعد با دوستش به ايوان رفتند تا نوشيدني
بنوشند.از آنجا مي توانستند درخت را ببينند. دوستش ديگر نتوانست جلو
کنجکاوي اش را بگيرد، و دليل رفتار نجار را پرسيد.نجار گفت : اين
درخت مشکلات من است. موقع کار، مشکلات فراواني پيش مي آيد، اما اين
مشکلات مال من است و ربطي به همسر و فرزندانم ندارد. وقتي به خانه مي
رسم، مشکلاتم را به شاخه هاي آن درخت مي آويزم. روز بعد، وقتي مي خواهم
سر کار بروم، دوباره آنها را از روي شاخه بر مي دارم.جالب اين است که
وقتي صبح به سراغ درخت مي روم تا مشکلاتم را بردارم، خيلي از مشکلات،
ديگر آنجا نيستند، و بقيه هم خيلي سبکتر شده اند.
 
شنبه 15/2/1386 - 11:31
دعا و زیارت
پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله و سلم می فرمايد:
پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شمار: زندگی را پيش از مرگ، صحت را پيش از بيماری، فراغت را پيش از اشتغال، جوانی را پيش از پيری و ثروت را پيش از نيازمندی .
شنبه 15/2/1386 - 11:31
شعر و قطعات ادبی
كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را
غيبت نكرده اي كه شوم طالب حضور
پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را
با صدهزار جلوه برون آمدي كه من
با صدهزار ديده تماشا كنم تو را
بالاي خود در آينة چشم من ببين
تا باخبر ز عالم بالا كنم تو را
خواهي شبي نقاب ز رويت برافكنم
خورشيد كعبه ماه كليسا كنم تو را
چشمم به صد مجاهده آيينه ساز شد
تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را
مستانه كاش در حرم و دير بگذري
تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را
زيبا شود به كارگه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زيبا كنم تو را
رسواي عالمي شدم از شور عاشقي
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را

 
جمعه 14/2/1386 - 12:37
دانستنی های علمی
 

 

حکايتي از يک قهرمان تنيس

آرتو اشي قهرمان افسانه اي تنيس ويمبلدون به خاطر خونِ آلوده اي که در

جريان يک عمل جراحي در سال 1983 دريافت کرد، به بيماري ايدز مبتلا شد و

در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنيا نامه هايي از طرفدارانش دريافت

کرد. يکي از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را براي چنين بيماري

انتخاب كرد؟ او در جواب گفت: در دنيا، 50 ميليون کودک بازي تنيس را

آغاز مي کنند. 5 ميليون نفر ياد مي گيرند که چگونه تنيس بازي کنند. 500

هزار نفر تنيس را در سطح حرفه اي ياد مي گيرند. 50 هزار نفر پا به

مسابقات مي گذارند. 5 هزار نفر سرشناس مي شوند. 50 نفر به مسابقات

ويمبلدون راه پيدا مي کنند، چهار نفر به نيمه نهايي مي رسند و دو نفر

به فينال... و آن هنگام که جام قهرماني را روي دستانم گرفته بودم، هرگز

نگفتم خدايا چرا من؟ و امروز هم که از اين بيماري رنج مي کشم، نيز نمي

گويم خدايا چرا من؟

 

چهارشنبه 12/2/1386 - 12:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته