• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 258
تعداد نظرات : 1680
زمان آخرین مطلب : 4676روز قبل
دعا و زیارت

بیا مهدی دگر طاقت ندارم ... به پا کن پای عشقت چوبه دار


بیا مهدی علی می سوزد از درد ... که بیند مادرت را کنج دیوار


بیا مهدی که مادر رفته از هوش ... به پشت در ز بس او دید آزار


اللهم عجل لولیک الفرج


 

جمعه 18/2/1388 - 15:55
شعر و قطعات ادبی

با همه ی بی سر و سامانی ام 


 باز به دنبال پریشانی ام


طاقت فرسودگی ام هیچ نیست


 در پی ویران شدنی آنی ام


آمده ام بلکه نگاهم کنی


عاشق آن لحظه ی توفانی ام


دلخوش گرمای کسی نیستم


 آماده ام تا تو بسوزانی ام


آمده ام با عطش سالها


تا تو کمی عشق بنوشانی ام


ماهی برگشته ز دریا شدم


تا تو بگیری و بمیرانی ام


خوبترین حادثه می دانمت


خوبترین حادثه می دانی ام؟


حرف بزن ابر مرا باز کن


 دیرزمانی است که بارانی ام


 حرف بزن حرف بزن سالهاست


 تشنه ی یک صحبت طولانی ام


ها ...به کجا می کشی ام خوب من ؟


ها... نکشانی به پشیمانی ام ...!

***

« محمد علی بهمنی »

دوشنبه 14/2/1388 - 15:7
شعر و قطعات ادبی

باد،پیچید در ترانه برگ


برگ،لرزید از بهانه باد


هرکجا برگ خشک بود،افتاد


باغ نالید و گفت:


"باد،مباد!"


در شگفتم ،گناه باد چه بود؟


برگ،خشکیده بود،باد ربود.


باد،هرگز نبود دشمن برگ


مردن برگ،دست باد نبود.


زندگی ذره ذره می کاهد


خشک و پژمرده می کند چون برگ


مرگ، ناگاه می برد چون باد،


زندگی کرده دشمنی،یا مرگ؟


برگِ خشکم به شاخسار وجود


تا کی آن باد سرد ،سر برسد


تو هم ای دوست،ذره ذره مکش!


تا نخواهم که زودتر برسد!

 

دوشنبه 24/1/1388 - 14:31
ادبی هنری

کاش کوهی داشتم


کوهی به بلندای آسمان


دلم برای خورشید تنگ شده است...

جمعه 14/1/1388 - 16:44
شعر و قطعات ادبی

به خواب می ماند


""تنها به خواب می ماند""


چراغ ، آینه ، دیوار ، بی تو غمگینند


تو نیستی که ببینی


چگونه با دیوار


به مهربانی یک دوست از تو می گویم


تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار


جواب می شنوم

 

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو


به روی هرچه در این خانه ست


غبار سربی اندوه بال گسترده ست


تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من


به جز تو یاد همه چیز را رها کرده ست

 

غروبهای غریب


در این رواق نیاز


"پرنده ساکت و غمگین "


ستاره بیمار است


دو چشم خسته ی من


در این امید عبث


دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است ...


تو نیستی که ببینی !

***

پ.ن:آخرین مطلب...سال 87...

پ.ن2:دوست داشتم شعر رو کامل بنویسم ولی...

پ.ن3:شاعر فریدون مشیری...

دوشنبه 26/12/1387 - 14:12
ادبی هنری

زندگی یک مزرعه


ما چون مترسک


عشق هم مثل کلاغ


می نشیند روی دوش چوبی دل


می پرانیمش


باز می آید


گاهی اما می رود


دیگر نمی آید !


***


ز ابتدا می گویم از نو قصه ی نو را :


زندگی یک مزرعه


ما خوشه های زرد گندم


عشق هم یک آفت ویرانگر است


از قضا و سیل و طوفان بدتر است


لیک شیرین


- تلخ و شیرین -


می زند دهقان پیر مزرعه فریاد :


آی گندم ها


ساقه هاتان پر ز آفت باد !

دوشنبه 19/12/1387 - 16:30
دعا و زیارت

سوختم ز آتش هجران تو ای یار بیا


تا نكشته است مرا طعنه اغیار بیا


من همه عمر تو را جستم و نایافته­ام


تو عنایت كن و یك لحظه به دیدار بیا


من كه از كوی طبیبم نگرفتم خبری


تو که دانی چه گذشته است به بیمار بیا


همه جا گشتم، دستم به وصالت نرسید


تو بنه پای به چشم من و یك بـار بیا


یوسف فاطمه عالـم همه مشتاق توانـد


رخ برافروز دمی بر سر بازار بیا


چه شود جلوه دهی خانه تاریك مرا


روز من شب شده اینك به شب تار بیا


در فراقت نه همین سوختم از اول عمر


تا دم مرگ همین است مرا کار بیا

***

پ.ن:آجرک الله یا صاحب الزمان...

پ.ن2:خیلی جالبه! مطلب قبلیم از ساعت 2 بامداد تا به الان

، عمومی نشده...!ای کاش حق حذف مطالب رو داشتیم!

پ.ن3: فعلا همین...

 

 

جمعه 16/12/1387 - 13:29
دعا و زیارت

چیست این دلشوره های بیکران


پشت کاشی های سبز جمکران

 

کشتی امید در گل تا به کی


بانگ اللهم عجل تا به کی

 

تا به کی از داغ هجران تو صبر


جلوه کن ای آفتاب پشت ابر

 

پنج شنبه 8/12/1387 - 14:44
ادبی هنری

نومید،کلافه،سرگردان


جهان را به جستجوی ِ دلیلی ساده


دشنام می دهم.


آیا هزار سال زیستن


از پی ِ تنها یک پرسش ساده کافی نیست؟


نومید،کلافه،سرگردان


همه،همه ی ما


در وحشت واژه ها زاده می شویم


و در ترس بی سرانجام ِ مدارا می میریم.


جدا متاسفم!


(سید علی صالحی )

 

چهارشنبه 7/12/1387 - 14:39
شعر و قطعات ادبی

لبت ( نه ) گوید و پیداست می گوید دلت ( آری )


که اینسان دشمنی ٬ یعنی که خیلی دوستم داری


دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین


تو تنها حرف تلخی را ٬ همیشه بر زبان آری


نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را


که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری


چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست؟«آن» من


مبادا لحظه ای حتی مرا این گونه پنداری


تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت


به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری


چه زیبا می شود دنیا برای من ! اگر روزی


تو از آنی که هستی ای معما  پرده برداری


چه فرقی می کند فریاد یا پژواک جان من!


چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری


"صدایی از صدای عشق خوش تر نیست" - «حافظ» گفت


اگر چه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری

 ***

« محمد علی بهمنی »

يکشنبه 4/12/1387 - 14:45
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته