• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 381
تعداد نظرات : 107
زمان آخرین مطلب : 5961روز قبل
دعا و زیارت

رسول خدا (ص ) فرمود: هر كس فاطمه را آنگونه كه حق فاطمه است بشناسد، شب قدر را ادراك كرده است و علت نامگذارى آن حضرت به فاطمه آن است كه خلایق از كنه معرفت وى بریده شدند، (به كنه معرفت وى نمى رسند.

از كتاب: پندهاى حكیمانه علامه حسن زاده آملى

نویسنده : عباس عزیزى

پنج شنبه 22/9/1386 - 16:39
دعا و زیارت

ابو بصیر مى گوید كه به حضرت امام صادق علیه السلام گفتم : در مورد خداى تعالى آگاهم كن كه آیا مؤ منان روز قیامت او را مى بینند؟ فرمود: آرى ، و پیش از روز قیامت هم دیده اند. گفتم : كى ؟ فرمود: وقتى كه به آنها گفت : اءلست بربكم ؟ قالوا بلى ؛ آیا من پروردگارتان نیستم ؟ گفتند آرى ، هستى . (267) بعد از مدتى ساكت شد و آن گاه فرمود: مؤ منان در دنیا، پیش از روز قیامت هم مى بینند؛ آیا تو همین الان او را نمى بینى ؟ ابو بصیر مى گوید: گفتم : فدایت شوم ! این حدیث را از جانب شما نقل بكنم ؟ فرمود: نه ، زیرا اگر آن را بگویى ، جاهل به معنایى كه تو قابل هستى ، آن را انكار مى كند و بعد این را تشبیه و كفر به حساب مى آورد، و منظور رؤ یت با چشم نیست ؛ خدا بزرگ تر از چیزى است كه مشبهان و ملحدان وصف مى كنند.

از كتاب: پندهاى حكیمانه علامه حسن زاده آملى

نویسنده : عباس عزیزى

پنج شنبه 22/9/1386 - 16:37
دعا و زیارت

تو اى خواننده گرامى باید توجه كنى كه قطعا سخن درست محكم و استوارى كه به دلائل قطعى از عقلى و نقلى مسلم و روشن شده این عقیده است كه هر آن چه از قرآن كریم در دسترس مردم هست تمامش چیزهائى است كه خداوند بلند مرتبه بر پیامبرش آخرین برانگیختگان ، حضرت محمد بن عبدالله (ص ) فرو فرستاده ، و هیچگونه كم و زیادى در آن نشده و دلیل این عقیده این است كه :
1- اندازه سوره هاى قرآن كه یكصد و چهارده تاست بدون تردید از دوران خود رسول خدا (ص ) تا كنون تغییر نیافته است .
2- ترتیب و در جاى خود قرار دادن آیات و سوره ها، به دستور شارع مقدس بوده كه كسى حق چون و چرا در آن را ندارد، و یقینا به دستور پیامبر (ص ) بوده و همانگونه كه جبرئیل امین وحى خدا به فرمان پروردگارش به او خبر داده ، تنظیم گردیده است .
3- در زمان زندگى پیامبر خدا پیش از آن كه جهان فانى را بدرود گوید مردم سوره ها را با نامهاى ویژه شان مى شناختند.
4- سرح ریزى حروف و علائم ، و صورت سازى خطوط در قرآن مجید طبق همان طرحى است كه از نوشته هاى نویسندگان وحى در دوره پیامبر نمونه بردارى شده است .
5- علت آن كه در آغاز نهمین سوره قرآن برائت آیة بسم الله الرحمن الرحیم نوشته نشده ، آن است كه : چنانكه با یكصد و سیزده سوره دیگر غیر آن یكباره نازل شده با این سوره نازل نگردیده است .
6- بسم الله الرحمن الرحیم جزء هر سوره است همانگونه كه جزء آیه اى از سوره 27 نمل مى باشد
7- اخبار و آثارى كه گویاى آن است كه عده زیادى از یاران پیغمبر در دوران آن حضرت یا بعد از درگذشت آن بزرگوار قرآن را گرد آورده اند مانند آن كه گویند: در دوره خلافت ابوبكر آیات پراكنده قرآن جمع آورى شده مقصود آن نیست كه آنان آیات را در سوره ها مرتب نمودند.در مورد ترتیب سوره ها نیز بزودى به تحقیق خواهیم پرداخت . همه این مطالب را كه یاد آور شدیم عقیده اهل تحقیق از دانشمندان پیرو ائمه اطهار است كه بهشت خداجایگاهشان باد و جز آنان برخى از علماء اهل تسنن نیز به آن معتقد مى باشند و هر كه عقیده اى بر خلاف آن را برگزیده بدون بصیرت بوده و سخن بیهوده اى گفته و به كوره راهى گام نهاده است . لازم به تذكر است اگر مى خواستم در هر یك از عناوین فوق همه دلائل آن را مفصلا یادآورى نمائیم و بطلان گفته مخالف را بیاوریم نوشته ما به درازا مى كشید، و سخن رویاروى ما پراكنده مى گشت و گرفتارى ما افزون مى گشت ، بدین جهت مختصرى از دلایل هر یك از آن عناوین را مى آوریم و به خواست خدا براى آن كه در قفسه سینه دلى سالم دارد بسنده خواهد بود.

ازكتاب: قرآن هرگز تحریف نشده

اثر: استاد علامه حسن حسن زاده آملى

چهارشنبه 21/9/1386 - 14:21
دعا و زیارت

بسم الله الرحمن الرحیم
یكى از اهالى عراق در مدینه ،به دیدار امام صادق علیه السلام آمد از او پرسید: (در عراق كه هستى ، آیا به زیارت قبر امام حسین علیه السلام مى روى ؟). مرد گفت :( آرى مى روم ) .
امام علیه السلام فرمود: (آیا مى خواهى ثواب زیارت امام حسین علیه السلام را برایت بگویم ؟).مرد گفت : ( آرى ).امام علیه السلام فرمود: ( وقتى كسى آماده مى شود كه به زیارت امام حسین علیه السلام برود ،فرشتگان آسمان با خوشحالى به یكدیگر خبر مى دهند؛ و آن گاه كه به طرف كربلا حركت مى كند ،فرشتگان بر او درود مى فرستند تا به كربلا برسد).سپس امام علیه السلام فرمود: (وقتى كه مى خواهى امام حسین علیه السلام را زیارت كنى ،این زیارت را بخوان كه به ازاى هر كلمه اش درى از رحمت الهى به رویت باز مى شود ).آنگاه امام علیه السلام زیارتى را به او آموخت كه به (زیارت وارث )معروف شد. در بخش اول این زیارت آمده است :(سلام بر تو اى وارث آدم ،برگزیده خدا! سلام بر تو اى وارث نوح ، پیامبر خدا! سلام بر تو اى وارث موسى ،هم صحبت خدا! سلام بر تو اى وارث عیسى ،روح خدا!) حسین وارث علم همه پیامبران است ؛ حسین وارث زهد همه پیامبران است ؛حسین وارث شجاعت همه پیامبران است ؛ حسین وارث رنج ها و مشقت هاى همه پیامبران است ؛ حسین وارث فضایل همه پیامبران است ؛ و خلاصه آنكه ، حسین (خلاصه خوبى هاى )
همه پیامبران است . اگر چه امام حسین علیه السلام شباهت امام حسین علیه السلام به پیامبران را بیان كردیم .
امید آن كه ما نیز بتوانیم قطره اى از دریاى بى كران خوبى هاى آن امام عزیز و همه پیامبران بزرگ را در خود داشته باشیم ؛ ان شاء الله .
السلام علیك یا وارث آدم صفوه الله
سلام بر تو اى وارث آدم ، برگزیده خدا !
نگاه اول
دستان قابیل از خشم مى لرزید و به تندى ساقه هاى گندم را از زمین مى كند. آن قدر عصبانى بود كه ساقه هاى خشك گندم در دستش مچاله مس شد. با خود فكر كرد: (تو پسر بزرگ تر باشى اما برادر كوچك تر جانشین پدر شود ؟این ظلم نیست ؟
نا گاه گویى در ذهنش صدایى شنید: (او از تو بهتر است .)
قابیل دندان هایش را به هم فشرد چند خوشه دیگر از گندم را كند. در خود فرو رفته بود. زیر لب گفت : (با این هدیه ، تكلیف ما مشخص مى شود.آیا خداوند مرا مى پذیرد یا هابیل را؟) و بعد دسته گندم را در بغل گرفت و به سوى محل قربانى رفت .
وقتى به آن جا رسید، هابیل را دید كه كنار گوسفند چاقى ، آرام نشسته است . برادرش با یك دست ، شاخ گوسفند را گرفته بود و با دست دیگر پیشانى او را نوازش مى كرد. هابیل با دیدن برادر، سرش را تكان داد و لبخندى زد؛ اما قابیل اخم كرد؛ سرش را برگرداند و كمى دورتر دسته گندم را به زمین گذاشت و كنارى ایستاد. بعد نگاهى به گوسفند هابیل انداخت وبا خود گفت : (حیف از این گوسفند نیست كه مى خواهد قربانى شود !لااقل گوسفند لاغرترى رامى آورد.)بعد به ساقه هاى خشكیده و خوشه هاى ریز گندم نگاه كرد و شرمنده شد. هابیل گوسفند را رها كرد. برخاست و كمى دورتر ایستاد تا ببیند خداوند، قربانى كدامشان را قبول مى كند. ناگهان آتشى فروزان از شكاف كوه به زمین آمد و در میان بهت قابیل ، گوسفند را سوزانید. لحظه اى بعد، جز چند تكه استخوان اثرى از گوسفند دیده نشد. هابیل سرش را بلند كرد، چشمهایش را بست ، لبخندى از سر رضایت زد و به برادر نگاه كرد. امیدوار بود قابیل اینك تسلیم خواسته خداوند شود؛ اما قابیل فقط به ساقه هاى كندم خیره شده بود و همان طور خشكش زده بود. در ذهنش طنین صدایى را مى شنید:(قابیل ! هنوز اول كار است .وقتى از شما دو برادر، نسلى بوجود آید، فرزندان برادرت به فرزندان تو فخر مى فروشند و میگویند ما فرزندان كسى هستیم كه قربانى اش پذیرفته شد. تو تنها یك راه حل دارى كه جانشین پدر شوى ، فقط یك راه و...)قابیل در ذهنش به دنبال همان راه مى گشت .
هابیل نگاهش را از قابیل برداشت . در چشمانش غمى عجیب جا گرفته بود. چرا قابیل این گونه بود؟چه قدر براى قابیل نگران بود. راه خود را گرفت تا به سوى پدر برود؛اما ناگهان صداى قابیل ، او را بر جایش ‍ میخكوب كرد:
- تو را حتما خواهم كشت !
هابیل برگشت . نگاهى به چهره برافروخته برادر كرد. چه قدر قابیل خود را
عذاب مى داد! گفت : ( این به من ربطى ندارد؛ پذیرفتن قربانى به دست خداوند است . او هم از انسانهاى پرهیزكار مى پذیرد). پس از اندكى سكوت ،ادامه داد: (اگر هم روزى دست به سوى من دراز كنى تا مرا بكشى ، من هیچ گاه دست به سویت دراز نمى كنم ؛ چون از پروردگار جهانیان مى ترسم ).بعد به چشمهاى قابیل خیره شد. خواست بداند آیا این سخنان در او تاثیر مى گذارد یا نه ؛اما قابیل هم چنان برافروخته و عصبانى با نفرت به او خیره شده بود. هابیل ،آخرین كلام را به قابیل گفت :(من به سوى تو دست دراز نمى كنم ؛ چون مى خواهم باگناه من و گناه خودت به سوى خدا بازگردى و این سزاى ظالمان است ). بعد سرش ‍ را برگرداند. با دست چشم نمناك خود را مالید. آخر او قابیل را دوست داشت .آن گاه به راه خود ادامه داد، در حالى كه باد موهایش را شانه مى زد.
گوسفندان در سبزه زار وسیع كه تا دور دست مى رفت ،به چرا مشغول بودند.در گوشه اى از این دشت وسیع تپه كوچكى قرار داشت كه تك درختى میهمان آن بود. هابیل در سایه آن خوابیده بود. در خیالش هیچ نقطه تاریكى دیده نمى شد. خیالش مانند باد خنكى كه به صورتش ‍ مى خورد،سبك و ملایم بود؛ اما كمى دورتر، پشت درختى دیگر، قابیل سخت ترین لحظه هاى عمرش را مى گذراند. كمى درنگ كرد. به چهره هابیل چشم دوخت . لبخندى بر لبهاى هابیل نشست . آه كه چه قدر این لبخند برایش آشنا بود! دلش نمى آمد آن چهره را در هم ببیند. خود را عقب كشید. خواست سنگى را كه در دستش بود به زمین بیاندازد؛ اما ناگهان همان صدا؛ همان صداى شومى كه آشنایش بود،به او فرمان داد: (برو!برو! بهترین فرصت است ). قابیل دوید و خود را بالاى سر برادر رساند، سنگ را بلند كرد و بر سر برادر كوبید.
خون به صورت قابیل پاشید،انگار كه به صورت خوابیده اى آبى بپاشند؛قابیل به هوش آمد. خود را بالاى سر برادر دید،و سنگى خون آلود كه در دستش داشت . سبزه ها سرخ رنگ شده بودند.
قابیل خود را عقب كشید. سنگ را به زمین انداخت . بلند شد، چند قدم به عقب رفت . خواست فرار كند؛ اما...اما با این جسد چه مى توانست بكند. اگر پدرش او را در این حال مى دید چه مى كرد؟
آدم علیه السلام هرچه گشت ،هابیل را پیدا نكرد. چند روزى بود كه از هابیل خبرى نداشت . خواست سراغش را از قابیل بگیرد؛ اما قابیل هم گم شده بود .به هر جا كه فكرش مى رسید سر زد. خود را به چرا گاه گوسفندان رساند. گوسفندان مشغول چرا بودند؛ انگار كه هیچ اتفاقى نیافتاده است . كمى به اطراف نگاه كرد. به طرف تپه رفت ؛اما هیچ خبرى نبود. همین طور كه مى رفت لكه هاى خون رادید كه بر كناره راه ریخته بود. تپش قلبش شدید شد. خط خون را گرفت و خود را روى تپه رساند. در آنجا یك سنگ خون آلود و سبزه هاى خونین چشم هاى جست و جوگر آدم را به خود جلب كردند. دست و پایش لرزید. نتوانست سرپا بایستد. نشست . همه چیز را فهمید؛اما نمى خواست باور كند. با خود گفت :(حتما گرگى گوسفندى را پاره كرده است )اما آن سنگ چه بود؟
آدم علیه السلام دستش را روى صورتش گذاشت و اشك ریخت . فرزند جوانش را از او گرفته بودند. این چه قدر دردناك بود. آدم علیه السلام خط خون را گرفت . همان طور كه ناله مى كرد، به راه افتاد. از دشت گذشت و به منطقه اى پر از درخت رسید. كمى كه جلوتر رفت ، جایى كنده شده را دید؛ انگار دوباره روى آن خاك ریخته بودند و چیزى را پنهان كرده بودند. آدم اطمینان داشت كه قابیل كشته شده ؛ اما هنوز در دلش امیدوار بود. ناگهان صداى آسمانى وحى ، آدم علیه السلام را از راز قتل هابیل آگاه كرد. آدم علیه السلام ناله كرد؛ گریه سر داد؛ خاك گور هابیل را بر سر و صورت پاشید و گفت :(آه ، قابیل ! چه گونه توانستى برادرت را بكشى ؟ چه گونه دلت آمد كه چهره زیبایش را به خون آلوده كنى ؟ آه كاش ، مى دانستى داغ فرزند چه قدر براى پدر سخت است !) اما هیچ كس نبود كه این را بفهمد و با او همدرد شود.
آدم علیه السلام پس از ساعت ها از سر گور هابیل برخاست . دستى به ریش ‍ بلندش كه خیس و گل آلود شده بود كشید و به سوى حوا رفت تا او را نیز آگاه سازد. این پایان گریه هاى آدم علیه السلام نبود. او چهل روز تمام به یاد فرزند جوانش گریه كرد؛ حوا نیز. براى داغ فرزند هیچ تسكینى جز یاد خدا نبود؛ و همین ، آدم علیه السلام را آرام مى كرد. خداوند نیز فرزند دیگرى (شیث ) را به آدم علیه السلام داد.
نگاه دوم
صداى طبل و هیاهوى دشمن درهم آمیخته بود. در گوشه گوشه میدان جنگ ،لكه هاى بزرگ خون كه اینك در آن هواى گرم خشك شده بودند دیده مى شد. در آن سوى میدان ، على اكبر افسار اسب را به دست گرفته بود و به دنبال خود مى كشید. نزد پدر آمد و گفت :(پدر! اجازه بدهید به میدان بروم وبا این گروه نفرین شده بجنگم ).
امام حسین علیه السلام نگاهى به سراپاى پسرش كرد. قامت موزونش ‍ آراسته به زره و كلاهخود، زیباتر جلوه مى كرد. امام علیه السلام اجازه داد كه على به میدان برود.سپس او را بغل كرد و به سینه اش فشرد. این كار لحظه اى به طول انجامید. على از پدر جدا شد و رفت تا سوار اسب شود. نگاهى به چهره نگران پدر كرد، آه كه چه قدر پیر شده بود! دلش به حال پدر سوخت .مى دانست كه اگر برود، پدر چه قدر قصه مى خورد ؛ اما باید مى رفت . سوار اسب شد. امام علیه السلام ،خیره به او نگاه كرد. صداى گریه آهسته على را كه شنید، رو به آسمان كرد و فرمود:
( خداوندا تو شاهد باش ، جوانى كه شبیه ترین شخص به رسول خداست ، به جنگ این قوم مى رود).
على اشك خود را از نگاه امام پنهان كرد و سرش را به پایین انداخت . چند لحظه در سكوت گذشت . على اشك چشمانش را پاك كرد، افسار را كشید و اسب را برگرداند.لحظه اى مكث كرد و به تاخت به سوى میدان رفت . امام با چشمانى نگران فرزند عزیزش را بدرقه كرد.
على در برابر لشكر ایستاد. صداى رسایش را بلند كرد و رجز خواند: من على فرزند حسین بن على هستم . من فرزند ابراهیم خلیل ، اولین حنیف دنیا و بانى كعبه هستم . هم او كه خداوند در قرآن از او تجلیل كرد. در تمام دنیا كسى نیست كه او را نشناسد. جد من على بن ابیطالب است كه در جنگ ( بدر) و( احد) پرچمدار اسلام بود. او در جنگ خندق (عمرو بن عبدود)را كشت و(خیبر)را براى اسلام فتح كرد. آیا در بین شما (اى كسانى كه براى حمایت از كفر و ظلم ، شمشیر از نیام كشیده اید) كسى هست كه اجداد مرا نشناسد و نداند كه پدرم نوه رسول خداست ؟
رجز على كه تمام شد، به قلب سپاه دشمن هجوم برد. لشكریان عمر سعد او را احاطه كردند. امام حسین علیه السلام كه از دور نظاره گر على بود، اینك جز نعره هاى دشمن و چكاچك شمشیرها، چیزى نمى دید و نمى شنید. ازدحام دشمنان در اطراف على مانع از آن بود كه همه بتوانند ضربه اى كارى به او بزنند. این بهترین فرصت براى على بود تا شمشیرش را از خون آنان رنگین سازد. برق شمشیرش چهره هاى سنگى دشمنان را مى شكافت و گهگاه صداى ناله یكى از آنان به هوا برمى خاست . عرق ، سر و روى على را پوشانده بود و گرد و غبار بر صورتش نشسته بود. على بى محابا در حالى كه بانگ اللّه اكبر سرمى داد مى جنگید.
گلوى على از شدت گرما، تشنگى و گرد و غبار خشك شد. راه خود را باز كرد واز میان دشمنان بیرون آمد. امام حسین علیه السلام ناگهان على رادید كه به سوى او مى آید؛جاى جاى بدنش از لكه هاى خون ، رنگین شده بود و تكه هایى از لباسش بر اثر ضربه هاى شمشیر پاره شده بود.على نزد پدر آمد. امام علیه السلام چند قدم جلوتر رفت و در كنار اسب على ایستاد. لب هاى على خشك شده بود، عرق بر سرو رویش نشسته بود و گرد و غبار به صورت عرق كرده اش چسبیده بود. على كه نفس نفس مى زد گفت : پدر! تشنگى و گرماى هوا مرا خسته كرده است . آیا در خیمه ها آبى هست كه اندكى تشنگى ام را بر طرف كند؟
اشك ، چشمان نگران امام علیه السلام را فراگرفت . به كنار على آمد. سر على را به سینه فشرد. لب هایش را به لب هاى على چسباند و بعد با دست عرق از پیشانى پسر پاك كرد و گفت : كمى صبر كن . به زودى جدت رسول خدا را ملاقات مى كنى و او تو را آن چنان سیراب مى كند كه دیگر هرگز تشنه نشوى . على دوباره به میدان رفت . باز محاصره بود و گردو غبار. چكاچك شمشیرها بود و برق شمشیر على . چندى در میان سر و صدا و گرد و غبار گذشت كه ناگهان مردى كمانش را در دست هایش فشرد و آن را در هوا بلند كرد.سپس نعره زد: (گناهان تمام عرب به گردن من باشد اگر این جوان را از پاى درنیاورم ). به سوى على رفت . على با یك سوار دیگر درگیر بود؛ مرد گلوى على را نشانه رفت و كمان را كشید. تیر از كمان رها شد و زیر حلقوم على را پاره كرد. خون فواره زد. على بى حال شد ؛ افسار اسب را رها كرد و فریادزد: (پدر! خداحافظ! اكنون رسول خدا را مى بینم كه به تو سلام مى رساند و مى گوید: زودتر به سوى مابیا). سپس سرش را بر گردن اسب گذاشت . اسب بى اختیار به هر سو مى رفت . هر یك از سربازان كه پیكر بى دفاع على را، مى دید، ضربه اى بر او مى زد. پیكر بى جان على كه به زمین افتاد، اسب ایستاد.
على به ملاقات جدش رفته بود.
سربازان سپاه دشمن ، خود را عقب كشیدند و در صف هاى مرتب سر جاى خود ایستادند.
امام علیه السلام به سرعت خود را به على رساند.سر على را روى زانویش ‍ گذاشت و چشمان اشك آلودش را به صورت على دوخت . صورت على غرق در خون بود. امام علیه السلام با گوشه پیراهن ، خون را از صورت على پاك كرد.آنگاه صورتش را به صورت على چسباند، قطره هاى اشك امام علیه السلام روى صورت على نشست .چند لحظه بدون آنكه تكانى بخورد، همان طور ماند.داغ فرزند، قلب خسته پدر را زخمى كرد.پدر در سوگ فرزند جوانش آرام آرام گریست و با خود زمزمه كرد: (اى على ! پس از تو خاك بر سر دنیا و زندگى دنیا).هیچ چیز نمى توانست این زخم را التیام بخشد؛اما میدان جنگ بود و امام علیه السلام هر چه زودتر مى بایست از فرزندش جدا مى شد. همان طور كه سر على را روى دستانش گرفته بود، از یارانش خواست كه بیایند و برادر خود را به خیمه ها ببرند

از كتاب :خلاصه خوبى ها (نگاهى به زیارت وارث )

مؤ لف : محسن ربانى

چهارشنبه 21/9/1386 - 14:15
دانستنی های علمی

بشر گاهى بر اثر مستى غرور و طغیان ، آنچنان روح تكبر بر مغزش مسلط مى شود كه حتى مى خواهد پس از مرگش عالى ترین و پرشكوهترین قبرها را داشته باشد، حال اگر براى ساختن این قبرها حق میلیونها نفر حیف و میل شود، و هزاران نفر در این راه كشته شوند و یا به سختى و مرگ تدریجى بیفتند. هیچ مانعى نخواهد داشت .
یكى از شواهد معروف براى این موضوع ، ((اهرام سه گانه )) مصر است ، این سه اهرام ، در نزدیكى قاهره در 8 كیلومتر و سیصد مترى رود نیل در محلى موسوم به ((جیره )) قرار دارند، و از بزرگترین ابنیه و آثار باستانى كشور مصر به شمار مى روند.
انگیزه ساختن این اهرام این بوده كه ، فراعنه و ملوك مصر، همانگونه كه در زندگى با سایر مردم امتیاز داشتند، و حتى بعضى از آنها خود را خداى مردم مى دانستند، خواستند پس از مرگشان ، قبرشان نیز با قبور سایر مردم فرق داشته باشد از این رو به ساختن اهرام مشغول شدند.
این اهرام در عهد ((زوسر)) امپراطور مصر باستان از فراعنه سلسله سوم بنا گردید. در این دوره اولین قبر از آجر بنام ((مستبه )) و قبر سنگى بنام ((پیرامیدها)) كه همان اهرام باشد بوجود آمد.
این اهرام كه براى خصوص دفن فراعنه مصر بوجود آمده از راهروهاى تودر تو و خطرناكى تشكیل شده است كه فقط یكى از آنها بمقبره ختم مى شود.
بگفته دانشمند معروف فرید وجدى در دائرة المعارف : ((بزرگترین هرم از سه هرم نامبرده ، بلندیش از سطح زمین 150 متر است و هر ضلع (پهلو) آن معادل با 235 متر مى باشد و بطور كلى 250 ملیون متر مكعب ساختمان در آن بكار رفته است ))
و بگفته مفسر معروف طنطاوى ، سنگهائیكه براى بناى هرم اول بكار رفته براى ساختن دیوارى در اطراف همه زمین كشور مصر، كافى است !
در دائرة المعارف فرهنگ و هنر درباره ((هرم بزرگ جیره )) آمده : هرم بزرگى كه نزدیك قاهره دیده مى شود، از اولین عجائب هفتگانه دنیا است ، كه تا این زمان وجود دارد و گذشت زمان و حوادث ، نتوانسته است خللى در اركانش ایجاد كند، سطح قاعده هرم جیره ، مربعى است كه هر ضلع آن 233 متر است و این هیولاى حیرت انگیز، متكى به سطحى است كه مساحتش بالغ بر 54 هزار متر است و ارتفاعش 147 متر مى باشد.
بر اثر عوامل جوى تاكنون 12 متر از ارتفاعش كاسته شده ، حجم این توده عظیم سنگ ، سابقا دومیلیون و هفتصد هزار متر مكعب كه شامل وزنى معادل 8 میلیارد كیلو بود.
بناى عظیم روى قاعده سنگى هرم بسیار دقیق است ، به طورى كه معماران امروز حیرانند كه در آن زمان با چه وسائلى به این دقت ترازو و اندازه گیرى شده است .
راهرو ورودى هرم ، مختصر خمیدگى دارد كه یك راست بطرف شمال مى رود، اگر یك خط فرضى از آخر راهرو ادامه یابد با چند درجه اختلاف ، پائین تر به قطب منتهى مى شود، این اختلاف به علت محور زمین است كه در طول این مدت پیدا شده است .
یكى از دانشمندانى كه درباره اهرام تحقیق كرده است مى گوید: 800 میلیون قطعه سنگ را از فاصله 980 كیلومترى آورده و روى هم چیده اند و بنائى ساخته اند تا جسد مومیائى شده فرعون و ملكه را در زیر آن دفن كنند، و خود دخمه كه مدفن اصلى است و محلى است بزرگ ، فقط از 5 قطعه سنگ یك پارچه رخام و مرمر كه چهار قطعه سنگ بزرگ به عنوان دیوار و یك قطعه دیگر به عنوان سقف این دخمه برپا شده است .
براى تصور قطر و وزن سنگى كه سقف را تشكیل مى دهد، كافى است بدانیم كه چندین میلیون قطعه سنگ بزرگ را تا نوك اهرام روى همین سقف چیده اند و این سقف در حدود 5 هزار سال است كه این وزن را تحمل مى كند.
درباره شگفتى بنا و ساختمان اهرام ، مطالب بسیارى گفته شده است كه از جمله اینكه به روایت مرحوم صدوق ، ((حمادویه بن احمد بن طولون )) تصمیم گرفت كه دو هرم از اهرام سه گانه را خراب كند، هزار نفر كارگر را ماءمور آن كرد، آنان یكسال در اطراف آن دو هرم به كار ویران كردن ادامه دادند، بى آنكه نتیجه بگیرند، خسته شدند و از آن دست كشیدند.
به نظر ما این تمدن نیست ، بلكه آثار جنایت و استعمال و استثمار طاغوتها در طول تاریخ است ، و اكنون نیز باید به این عنوان به آن نگریست ، با توجه به اینكه براى ساختن آن ، هزارها نفر كشته و بدبخت و بى خانمان گشتند.

از كتاب : داستان باستان

نویسنده : آیة الله حسین نورى


چهارشنبه 21/9/1386 - 14:7
دعا و زیارت

تقریبا پانزده سال قبل ، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنیدم كه پیرمرد هفتاد ساله اى به نام كربلائى محمد كاظم كریمى ساروقى داستان عجیب
(ساروق از توابع فراهان اراك است ) كه هیچ سوادى نداشته ، تمام قرآن مجید به او افاضه شده به طورى كه تمام قرآن را حافظ شده به طرز عجیبى كه ذكر مى شود.
عصر پنجشنبه ، ((كربلائى محمد كاظم )) به زیارت امامزاده اى كه در آن محل مدفون است مى رود، هنگام ورود، دو نفر سید بزرگوار را مى بیند و به او مى فرمایند كتیبه اى كه در اطراف حرم نوشته شده بخوان .
مى گوید آقایان ! من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم . مى فرمایند بلى مى توانى . پس از التفات و فرمایش آقایان حالت بى خودى عارضش مى گردد و همانجا مى افتد تا فردا عصر كه اهالى ده براى زیارت امامزاده مى آیند او را افتاده مى بینند، پس او را بلند كرده به خود مى آورند. به كتیبه مى نگرد مى بیند سوره جمعه است ، تمام آن را مى خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن مى بیند و هر سوره از قرآن مجید را كه از او مى خواستند، از حفظ به طور صحیح مى خوانده و از جناب آقاى میرزا حسن نواده مرحوم میرزاى حجة الاسلام شیرازى شنیدم فرمود مكرر او را امتحان كردم هر آیه اى را كه از او مى پرسیدم فورا مى گفت از فلان سوره است و عجیبتر آنكه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند؛ یعنى از آخر سوره تا اول آن را مى خواند.
و نیز فرمود: كتاب تفسیر صافى در دست داشتم برایش باز كرده گفتم این قرآن است و از روى خط آن بخوان ، كتاب را گرفت چون در آن نظر كرد گفت آقا! تمام این صفحه قرآن نیست و روى آیه شریفه دست مى گذاشت و مى گفت تنها این سطر قرآن است یا این نیم سطر قرآن است و هكذا و مابقى قرآن نیست .
گفتم از كجا مى گویى تو كه سواد عربى و فارسى ندارى ؟ گفت : آقا! كلام خدا نور است ، این قسمت نورانى است و قسمت دیگرش تاریك است (نسبت به نورانیت قرآن ) و چند نفر دیگر از علماى اعلام را ملاقات كردم كه مى فرمودند همه ما او را امتحان كردیم و یقین كردیم امر او خارق عادت است و از مبداء فیاض جل وعلا به او چنین افاضه شده .
در سالنامه نور دانش ، سال 1335 صفحه 223 عكس كربلائى محمد كاظم مزبور را چاپ كرده و مقاله اى تحت عنوان (نمونه اى از اشراقات ربانى ) نوشته و در آن شهادت عده اى از بزرگان علما را بر خارق العاده بودن امر او نقل نموده است تا اینكه مى نویسد:((از مجموع دستخطهاى فوق ، موهبتى بودن حفظ قرآن كربلائى ساروقى به دو دلیل ثابت مى شود.
1 - بى سوادى او كه عموم اهالى ده او شهادت مى دهند و احدى خلاف آن را اظهار ننموده است . نگارنده شخصا از ساروقیهاى ساكن تهران تحقیق نمودم و با اینكه موضوع بى سوادى او در جراید كثیرالانتشار چاپ و منتشر شده ، معذلك هیچكس ‍ تكذیب نكرده است
2 - بعضى از خصوصیات حفظ قرآن او كه از عهده تحصیل و درس خواندن خارج است ، به شرح زیر:
1 - هرگاه یك كلمه عربى یا غیر عربى بر او خوانده شود، فورا مى گوید كه در قرآن هست یا نیست .
2 - اگر یك كلمه قرآنى از او پرسیده شود، فورا مى گوید در چه سوره و كدام جزو است .
3 - هرگاه كلمه اى در چند جاى قرآن مجید آمده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه مى شمارد و دنباله هركدام را مى خواند.
4 - هرگاه در یك آیه یك كلمه یا یك حركت غلط خوانده شود یا زیاد و كم كنند بدون اندیشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.
5 - هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود محل هر كلمه را بدون اشتباه بیان مى كند.
6 - هر آیه یا كلمه قرآنى را از هر قرآنى كه به او بدهند آنا نشان مى دهد.
7 - هرگاه در یك صفحه عربى یا غیر عربى یك آیه مطابق سایر كلمات نوشته شود، آیه را تمیز مى دهد كه تشخیص آن براى اهل فضل نیز دشوار است .
این خصوصیات را خوش حافظه ترین مردم نسبت به یك جزوه بیست صفحه فارسى نمى توان دارا شود تا چه رسد به 6666 آیه قرآنى )).
و پس از نقل شهادت چند نفر از علما، مى نویسد: موهبت قرآن ((كربلائى كاظم )) براى مردمى كه فكر محدود خود را در چهاردیوارى مادیات محدود و منكر ماوراى طبیعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدایت عده اى از گمراهان گردیده است ، ولى این امر با همه اهمیتش در نظر اهل توحید یك شعاع كوچك از اشعه بیكران افاضات خداوندى و از كوچكترین مظاهر قدرت حق است ، نه تنها امور خارق العاده به وسیله انبیا و سفراى حق به كرات به ظهور رسیده و در تواریخ ثبت و ضبط است ، در عصر حاضر نیز كسانى كه به علت ارتباط و پیوند با مبداء تعالى صاحب كراماتى هستند وجود دارند كه اهمیت آن به مراتب از حافظ قرآن ما بیشتر مى باشد.
نكته اى كه در پاپان این مقاله لازمست تذكر دهم اینكه در نتیجه انتشار شرح حال حافظ قرآن و معرفى او به مردم تهران از عده اى از متدینین بازار شنیدم كه در چند سال قبل ؛ یعنى در زمان ((مرحوم حاج آقا یحیى )) یك مرد كورى به نام حاجى عبود به مسجد ((سید عزیزاللّه )) رفت وآمد داشت كه در عین كورى حافظ قرآن باخصوصیات كربلائى ساروقى بود، او نیز محل آیه را در عین كورى نشان مى داده و براى مردم با قرآن استخاره مى كرده ...
مى گویند روزى كتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجید به او دادند استخاره كند، فورا آن را پرت كرد و عصبانى شد و گفت این قرآن نیست .
در مجلسى كه حافظ قرآن حضور داشت ، جناب آقاى ابن الدین استاد محترم دانشگاه ، خصوصیات حاجى عبود را تاءیید و اظهار كردند كه نامبرده را در منزل آقاى مصباح در قم در حضور مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبدالكریم حائرى ملاقات و آزمایش كرده اند.
اینها از آثار قدرت حق است كه گاهى براى ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهرى است :(ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ ذُواْلفَضْلِ الْعَظیمِ).

از كتاب : داستانهاى شگفت

اثر : شهید محراب آیة اللّه سیّد عبدالحسین دستغیب

چهارشنبه 21/9/1386 - 13:59
دعا و زیارت

از مرحوم حاج غلامحسین مشهور به تنباكو فروش ، شنیدم كه گفت از مرحوم آقاى حاج شیخ محمد جعفر محلاتى شنیدم كه فرمود هنگام مرض مرحوم حجة الاسلام شیرازى ، حاج میرزا محمد حسن ، عده اى از بزرگان علما، اطراف بسترشان بودند و مى گفتند در هریك از مشاهد مشرفه مخصوصا در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام و در اماكن متبركه مخصوصا در مسجد كوفه عده اى از اخیار معتكف شده اند و شفاى شما را از خداوند خواهانند وصدقه هاى بسیارى براى سلامتى حضرتت داده شده است و ما یقین داریم كه از بركات دعاها و صدقه ها خداوند شما را شفا مى بخشد و براى مسلمانان نگاه مى دارد.
مرحوم میرزا پس از شنیدن این كلمات ، این جمله را فرمود:((یا مَنْ لا یَرُدُّ حِكْمَتَهُ الْوَسائِلُ))، گویا آن جناب ملهم شده بود كه اجل حتمى ایشان رسیده و باید رفت و لذا اشاره فرمود كه این وسیله ها جلوگیرى از ((حكمت حتمى الهى )) نمى كند.


منبع: داستانهاى شگفت

اثر : شهید محراب آیة اللّه سیّد عبدالحسین دستغیب

چهارشنبه 21/9/1386 - 13:55
خواستگاری و نامزدی

خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و وقتی توقف می کند به آن لگد می زنیم .

شاتو بریان

چهارشنبه 21/9/1386 - 12:48
خواستگاری و نامزدی

زیاد زیستن تقریبا آرزوی همه می باشد ولی خوب زیستن آرمان یک عده معدود.

هیوز

چهارشنبه 21/9/1386 - 12:44
خواستگاری و نامزدی

هرگز نمی توانیم صفت خوبی را در دیگران بشناسیم مگر اینکه از آن بویی برده باشیم .

چینگ

چهارشنبه 21/9/1386 - 12:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته