• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 459
تعداد نظرات : 265
زمان آخرین مطلب : 4699روز قبل
ادبی هنری
شنبه 11/10/1389 - 9:2
ادبی هنری
شنبه 11/10/1389 - 9:1
ادبی هنری
شنبه 11/10/1389 - 9:0
تاریخ

 

 

نگاهی به شخصیت عبدالله ابن زبیر که مختار در مکه با او بیعت کرد.

عبدالله ابن زبیر صحابی و پسر صحابی است. مادرش اسماء ذات النطاقین دختر ابوبکر بود. از بزرگان قریش و از صحابه پیغمبر، از مدعیانخلافت در زمان بنی امیه و از دشمنان امیرالمومنین علی علیه السلام و .... وی ازقبیله بنی اسد و پدرش زبیر بن عوام که از صحابه پیغمبر اسلام بود در سال دوم از هجرت در شهر مدینه متولد شد، او را اولین مولود مسلمان در مدینه می*دانند. ،پدربزرگش (مادری): ابوبکر، خلیفه اول، خاله اش: عایشه (دختر ابوبکر)،مادر بزرگ (پدری اش): صفیه دختر عبدالمطلب

نقش سیاسی عبدالله در زمان عثمان
عبدالله از کسانی است که در اغلب حوادث دورۀ خلافت عثمان بن عفان حضور داشته و از جملۀ افرادی است که از جانب عثمان مأمور به نسخه برداری از قرآن شد و در فتح افریقیه در شمال آفریقا شرکت داشت. و در جنگهای سال 30 هـ ق در فتح طبرستان و ایران شمالیهمراه "سعید بن عاص" بود. وی در جریان محاصرۀ خانه عثمان همراه فرزندان علی (ع) یعنی امام حسن و امام حسین (ع) و محمدبن طلحه و گروهی از بنی*هاشم مانع تعرض شورشیان به عثمان شد.

دشمنی با علی و اهل بیت ع
دشمن سختی برای علی علیه السلام بود و نسبت به آن حضرت جسارت و اسائه ادب می نمود. در سخنرانی اش، به آن حضرت دشنام می داد و او را با جملات رکیک خطاب می کرد. البته علی بن ابیطالب علیه السلام در همان جنگ او را اسیر کرد ولی او را آزاد کرد و فرمود: از اینجا برو تا ترا نبینم. او در دورانی که خود را خلیفه مسلمین می خواند، چهل جمعه صلوات بر پیغمبر و آل او را در خطبه خود نیاورد و می گفت: بدین سبب نمی گویم که کسانی بدین جمله مباهات نکنند مقصودش آل علی علیه السلام بود.

روایت دیگری از "سعید بن جبیر" نقل شده که روزی عبدالله بن زبیر، به عبدالله بن عباس گفت: چهل سال است که دشمنی شما اهل بیت پیغمبر را در دل خویش دارم و آن را پنهان می کنم. روایت دیگری است که روزی او، در بالای منبر در خطبه اش به علی علیه السلام جسارت کرد خبر به محمدبن حنفیه (پسر امام علی علیه السلام) رسید با عجله به مسجد آمد و بر منبری دیگر نشست و خطبه او را قطع کرد و به مردم خطاب نمود که ای ملت عرب: زهی بی غیرتی و نامردی که آشکارا نسبت به پدرم علی علیه السلام اهانت شود و شما گوش دهید و عکس العملی نشان ندهید و سپس سخنرانی مفصلی کرد و به شدت "ابن زبیر" را محکوم نمود.

عبدالله در زمان خلافت امیر المؤمنین ع
وی بعد از قتل عثمان از جمله افراد تأثیرگذار در جنگ جمل بود و همو بود که عایشه و پدرش، زبیر را به این اقدام تحریک می*کرد. چنانچه در این قضیه اغلب نقش اول را به او می*دهند. همین نکته از نقش فعال و تأثیر گذار او در واقعه جمل کافی است که وقتی عایشه در منطقه حوأب با پارس کردن سگها بر هودج وی فرمایش پیامبر (ص) را به یاد آورد و خواست از درگیری و رویارویی با علی پرهیز کند، عبدالله به دروغ با آوردن شاهد بر این که این مکان حواب نیست، مانع از برگشت عایشه شداو بود که پس از پشیمانی زبیر از ادامه ی جنگ (با یادآوری سخنان رسول خدا ص توسط حضرت علی ع به او) باتعصبات عربی و قبیله ای از خاموش شدن آتشممانعت نمود و موجب کناره گیری فردی زبیر و در نتیجه کشته شدن او گردیدالبته همان طور که اشاره شد خود او جان سالم بدر برد

ابن زبیر در دوره ی امامت امام حسین ع

ابن زبیر بعد از شهادت حضرت علی (ع) از هر فرصت وسیله*ای برای جمع*آوری مال و کسب وجهه و مقام استفاده نمود. وی بعد از مرگ معاویه، مخفیانه وارد مکه شد و در آنجا پناه گرفت و با اینکه مخالف یزید بود ولی اقدامی صورت نداد و یا حداقل با امام حسین (ع) جهت مبارزه با دستگاه فسادانگیز امویان همراه نشد و وقتی امام حسین را به ماندن در مکه دعوت می*کرد گفت: اگر تو در مکه بمانی من با تو به عنوان خلافت بیعت می*کنم.

ولی حضرت امام حسین (ع) فرمود: نمی خواهم حرمت مکه به خاطر من هتک شود، حاضرم یک وجب بیرون حرم کشته شوم ولی حرمت خانۀ حفظ شود. عبدالله، مکه را پناهگاه خود قرار داد و هر موقع برای سرکوب وی به مکه حمله می*شد در کنار خانه کعبه پناه می گرفت و این امر باعث شد در مدت تسلط او سه مرتبه خانه خدا مورد تعرض قرار بگیردکه بعدا به آن اشاره خواهد شد عبدالله از کسانی بود که حسین بن علی علیه السلام را از سفر به عراق منصرف کرد (هر چند که به صورت ظاهر بود)

 در باطن می خواست که حسین علیه السلام مکه را ترک کند زیرا می دانست با حضور آن حضرت هیچکس به او رغبت نمی کند و زمینه ای برای توفیق او پیدا نمی شود. این نکته در سخنان حضرت سیدالشهداء علیه السلام دیده می شود که فرمودند: اگر چه "ابن زبیر" به ظاهر به بودن من در مکه علاقه نشان می دهد ولی در واقع بیشتر از هرچیز به بیرون رفتن من از مکه، علاقه مند است. بعد از رفتن امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق، زمینه سیاسی مکه در اختیار او قرار گرفت و به تدریج بر اوضاع مکه مسلط شد.

بعد از شهادت امام حسین تا مرگ
با شهادت امام حسین (ع) ابن زبیر زمینه را برای اجرای اهداف و سیاست*های خود فراهم دید و به طمع خلافت مناطق وسیعی را تحت سیطره گرفت از سال 61 ه*. بعد از شهادت امام حسین (ع) و بیعت مردم با پسر زبیر تا سال 73 ه*. وی بر حجاز و عراق و مصر و قسمتی از شرق اسلامی تسلط یافت. در حالی که قلمرو حکومت بنی*امیه تنها به شام و بخشی از مناطق دیگر محدود شده بود. لذا از سال 61 تا سال 73 هجری در سرزمین*های اسلامی عملاً دو خلیفه حکم می*راند.

ابن زبیر با کمک برادران و با استفاده از وضع جامعه که بر مخالفان یزید و امویان روز به روز افزون می*شد، به حکومت رسید و در مدت حدود هشت سال حکومت، با بنی*امیه، مختار، و خوارج درگیر جنگ بود و از طرف دیگر بنی*هاشم نیز حکومت وی را به رسمیت نشناخت. عمده هدف او بر پائی مجدد حاکمیت قرشی بر مبنای حکومت خلفای راشدین بود.

ابن زبیر نماینده "ابناء المهاجرین"
وی نماینده گروه "ابناء المهاجرین" بود. آنها دسته ای از صحابه پیغمبر بودند که الگویشان "عمر" بود و با "امویان" و "علویان" رابطه خوبی نداشتند. شعار سیاسی آنان "شورا" بود. عبدالله بن زبیر می گفت: ما "ابنای مهاجرین و اولی الامر" هستیم. عبدالله بن زبیر توانست بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء نیروهای مخالفی را که از کشته شدن آن حضرت، به وجود آمده بود به طرف خودش جلب کند ( هر چند خود از دشمنان آل علی علیه السلام بود) سپس ادعای خلافت کرد و با یزید مخالفت نمود و برعلیه یزید سخن گفت و او را دشنام می داد، مردم شهر حجاز و تهامه با او بیعت کردند و مدینه مرکز خلافت او شد.

سه بار هتک حرمت خانه ی خدا در زمان او

سال 63 هـ ق در جریان «جنگ حره» که عبدالله از محرکان اصلی این شورش بود، لشگریان یزید به قتل عام مردم مدینه و برای سرکوبی او در مکه پرداختند و مکه را محاصره کردند. وی به خانه کعبه پناه برد و لذا لشگریان یزید، داخل مسجدالحرام و کعبه را سنگباران کردند که در اثر آن قسمتی از کعبه خراب شد و پرده و سقف آن آتش گرفت. مرحله دوم، بعد از مرگ یزیدبن معاویه بود که او (ابن زبیر) مردم را به بیعت با خود دعوت کرد و تدریجا بیشتر مردم حجاز و عراق و فارس و خراسان (تمام ممالک اسلامی آن روز) به جز مصر و شام، خلافت او را قبول کردند. مدت خلافت او 5/8 سال طول کشید تا اینکه عبدالملک بن مروان حجاج بن یوسف را با سپاهی به جنگ او فرستاد. عبدالله به خانه کعبه پناه برد.

حجاج مکه را محاصره کرد و از منجنیق هایی که بر بالای کوه «ابوقبیس» نصب کرده بود، خانه کعبه را خراب کرد و داخل مسجدالحرام را سنگباران نمود. عبدالله به جهت کج اندیشی و بخل و حسد و حرص زیاد و هوش و ذکاوت و تدبیر کم با مدعیان خلافتش مانند مروانیان، مختار و خوارج مواجه گشت و از طرفی چون هاشمیان و پیروان آنها خلافت و حاکمیت او را به رسمیت قبول نداشتند، نتوانست خلافت طولانی و مستقر داشته باشد.

در باز شناسی عبدالله فرمایش حضرت علی (ع) کاملا گویاست:
«زبیر همواره با ما اهل بیت بود تا زمانی که پسر نامبارکش، عبدالله پدید آمد»
و نیز خود به عباس گفت:
«من چهل سال است که بغض شما را در سینه پنهان کرده*ام».

منابع:
1)دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ چهارم، 1371، ص 380 به بعد.
2)دینوری، ابن قتیبه؛ الامامة والسیاسة، ترجمه ناصر طباطبایی، تهران؛ ققنوس، 1380، ص 84 به بعد.
3)طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم، پاینده، تهران؛ اساطیر، چ پنجم، 1375، ج 7، ص 294 به بعد.
4)یعقوبی، احمد؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران؛ انتشارات علی و فرهنگی، چاپ ششم، 1371، ج 2، ص 197 به بعد.
5)ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ الغارات، ترجمه عزیز الله عطاردی، 1372، ص 465.
6)وزارت آموزش و پرورش؛ تاریخ امام حسین، تهران؛ دفتر انتشارات کمک آموزشی، 1378، ج 2، ص 62 به بعد.
7)ابن ابی*الحدید، عزالدین؛ شرح نهج*البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ دوم، 1387 ه*.، ج 20، ص 102.

چهارشنبه 8/10/1389 - 8:43
تاریخ



عضو شورای شش نفره، و یکی از ده نفری که- میگویند- مژده بهشت یافته اند
طبری در شرح جنگ جمل مینویسد: " علی (ع) سواربر اسب از میان سپاه پیش آمده زبیر را فرا خواند، و او آمده در برابرش ایستاد.
علی (ع) از زبیر پرسید: چه باعث شد که آمدی؟ گفت: تو باعث شدی، نه ترا شایسته حکومت میدانم و نه ذیحق تر از ما. علی (ع) گفت: برای حکومت، بعد از عثمان رضی الله عنه شایسته نیستم؟ ما ترا از اولاد (و قبیله) عبد المطلب میشمردیم تا آنوقت که پسرت، همان پسر بدت بزرگ شد و ترا از ما جدا کرد. سپس برخی کارهای ناروائی را که کرده بود برشمرده آنگاه بیادش آورده که پیامبر(ص) به او و زبیر برخورده به او (یعنی علی ع) گفته است: پسر عمه ات (زبیر) چه میگوید که ستمکارانه و بناحق با تو خواهد جنگید؟
در این هنگام، زبیر در حالیکه میگفت ‏بنابراین با تو نمی جنگم بازگشت نزد پسرش عبد الله و به او گفت: شرکت خود در این جنگ را خردمندانه و روا نمی بینم. پسرش به او گفت: تو در حالی قیام کردی که آنرا بروشنی روا میدانستی ولی حالا که چشمت به پرچمهای ‏پسر ابی طالب افتاد و فهمیدی زیرآنها مرگ کمین کرده ترسیدی. زبیر ازاین سخن بخشم آمده گفت: وای بر تو من‏ در برابر او سوگند خوردم که با او نجنگم. گفت:
کفاره قسم بده، غلامت" سرجیس " را آزاد کن. زبیر آن برده ‏را بعنوان کفاره قسم آزاد کرد و رفته‏در کنار آنها در صف نبرد ایستاد. علی (ع) به زبیر گفت: تو قصاص خون‏عثمان را از من میخواهی در حالیکه خودت او را کشتی؟ خدا امروز برای هرکداممان که با عثمان تندتر بود ناگواری پیش آورد ".
سخن علی (ع) را به زبیر: " تو قصاص خون عثمان را از من میخواهی در حالیکه خودت او را کشتی... " حافظ العاصمی نیز در کتاب " زین الفتی " ثبت کرده است. مسعودی آنرا باین عبارت آورده: " وای بر تو ای زبیر:
چه باعث شده قیام کنی؟ گفت: خون عثمان. علی (ع) گفت: خدا هر کداممان را که در قتل عثمان دست داشته بکشد ".
زبیر ازآنجهت سوگند خورد با علی (ع) نجنگد که حدیث پیامبر گرامی را بیادش آورد و با یادآوری این حدیث حجت بر او تمام گشت و برایش مسلم و یقینی شد که‏جنگیدنش با امیرالمومنین و ظالمانه وناحق است کسیکه با دلیل عقلی یقین کرده باشد جنگ با امیرالمومنین نارواو ظالمانه است هرگز با آزاد کردن برده یا هیچ کار دیگر نمیتواند آنرا روا بشمارد و بچنان گناه و جنایتی دست بیالاید. ولی چه میتوان کرد که عبد الله پسر زبیر با ساختنآن باصطلاح کلاه شعری سبب جدائی زبیررااز آل عبدالمطلب فراهم ساخت و باعث شد که با امام خویش بجنگد و فرمایش پیامبر اکرم را بتحقیق رساند!
مسعودی مینویسد: " مروان بن حکم- در جنگ جمل- گفت:
زبیر روی از جنگ گردانید، طلحه نیز دارد رو بر میتابد. نمیدانم به این طرف تیراندازی کنم یا به آن طرف. آنگاه طلحه را به تیر زد و کشت ".
ابن‏ابی الحدید مینویسد: " علیه عثمان، طلحه بیش از هر کس فعالیت میکرد، و زبیر در مرتبه پس از او قرار داشت. آورده اند که زبیر میگفته: او را بکشید، چون دینتان را دگرگون کرده است. به او گفتند:
پسرت بر در خانه‏اش ایستاده و از او حمایت میکند. گفت: بدم نمیاید که عثمان کشته شود گرچه کار کشتنش با کشتن پسرم آغاز گردد. زیرا عثمان فردا (ی رستاخیز) لاشه ای بر صراط خواهد بود ".
بلاذری باستناد روایت ابو مخنف مینویسد: " زبیر نزد عثمان آمده گفت: در مسجد پیامبر (ص) عده ای هستندکه از ستم تو جلوگیری مینمایند و میخواهند قانون اسلام را باجرا گذاری، بنابراین بیا و داوری خویش با آنهانزد همسران پیامبران (ص) ببر. عثمان قبول کرده با او از خانه درآمد. مردم با اسلحه بر او تاختند. به زبیر گفت: ای زبیر من کسی را نمی یابم که خواستار حق و اجرای قانون اسلام باشد و نه کسی که بخواهد از ظلم جلوگیری کند. آنگاه به درون خانه اش درآمد و زبیر به خانه خویش رفت ".
بلاذری مینویسد " در نوشته ای متعلق به عبد الله بن صالح عجلی دیدم چنین آمده است: عثمان با زبیر دعوا کرد. زبیر به اوگفت: اگر بخواهی حاضرم با تو نبرد کنم. پرسید چگونه؟ گفت: با شمشیر و تیر و کمان ".
برگرفته از الغدیر ترجمه جلد 17
چهارشنبه 8/10/1389 - 8:40
آلبوم تصاویر

 

 

 

 

 

و

چهارشنبه 8/10/1389 - 8:39
خاطرات و روز نوشت













چهارشنبه 8/10/1389 - 8:37
تاریخ

ماجرای انحراف آقازاده ها مربوط به امروز نیست. این قصه سر دراز دارد...

علی (ع) سوار بر اسب از میان سپاه پیش آمده زبیر را فرا خواند، و او آمده در برابرش ایستاد.

علی (ع) از زبیر پرسید: چه باعث شد که آمدی؟

زبیر گفت: تو باعث شدی، نه ترا شایسته حکومت میدانم و نه ذیحق تر از ما.

علی (ع) گفت: برای حکومت، بعد از عثمان رضی الله عنه شایسته نیستم؟ ما ترا از اولاد (و قبیله) عبد المطلب میشمردیم تا آنوقت که پسرت، همان پسر بدت بزرگ شد و ترا از ما جدا کرد. سپس برخی کارهای ناروائی را که کرده بود برشمرد.

آنگاه بیادش آورده که پیامبر(ص) به او و زبیر برخورده به او (یعنی علی ع) گفته است: پسر عمه ات (زبیر) چه میگوید که ستمکارانه و بناحق با تو خواهد جنگید؟

در این هنگام، زبیر در حالیکه میگفت ‏بنابراین با تو نمی جنگم بازگشت نزد پسرش عبد الله و به او گفت: شرکت خود در این جنگ را خردمندانه و روا نمی بینم.

پسرش به او گفت: تو در حالی قیام کردی که آنرا بروشنی روا میدانستی ولی حالا که چشمت به پرچمهای ‏پسر ابی طالب افتاد و فهمیدی زیرآنها مرگ کمین کرده ترسیدی.

زبیر از این سخن بخشم آمده گفت: وای بر تو من‏ در برابر او سوگند خوردم که با او نجنگم. گفت:
کفاره قسم بده، غلامت" سرجیس " را آزاد کن. زبیر آن برده ‏را بعنوان کفاره قسم آزاد کرد و رفت‏ در کنار آنها در صف نبرد ایستاد.

عبدالله بن زبیر، پسر زبیری بود که پیامبر به او سیف الاسلام می گفت. او نوه ابوبکر (خلیفه اول) بود. نوه عبدالمطلب بود. خواهر زاده عایشه (همسر پیامبر) بود. خودش و پدرش هر دو صحابی بودند. او اولین کسی بود که از مهاجرین در مدینه به دنیا آمده بود.

تا زمانی که عبدالله کودک بود، پدر هم در ایمان و هم در عمل جزو بزرگترین زمان خود بود. او صحابه بزرگ پیامبر و یاور ولایت بود. تا جایی که گفته می شود او جزو جمع اندکی بودند که در تشییع جنازه حضرت زهرا (س) حضور داشتند.

وقتی آقازاده بزرگ شد و برای خود آقایی شد، ادعاها شروع شد. او رفته رفته پدر را به انحراف کشاند تا جایی که در مقابل ولایت و امام خود شمشیر کشید و با اینکه می دانست (طبق پیش بینی پیامبر) با این کار خود ظلم بزرگی انجام می دهد ولی باز خودش را توجیه کرد تا اینکه بسیار ذلیلانه به قتل رسید. (حضرت علی(ع) در سوگ مرگ زبیر بسیار گریست)

عبدالله بن زبیر حتی عایشه را هم به انحراف کشاند. وقتی عایشه در منطقه حوأب با پارس کردن سگها مواجه شد به یاد فرمایش پیامبر (ص) افتاد و خواست از درگیری و رویارویی با علی پرهیز کند، عبدالله به دروغ با آوردن 50 شاهد بر این که این مکان حوأب نیست، مانع از برگشت عایشه شد.


در طول تاریخ آقازاده های زیاد بوده اند که دچار انحراف از مسیر حق شده و گاها تمام حیثیت پدر خود را نیز بر باد داده اند.

بعد از فوت پیامبر جنگ قدرت در بین صحابی و بزرگان مسلمانان شروع شد و این جنگ توسط آقازاده ها تداوم یافت تا جایی که لیاقت وجود حضوری امام دوازدهم از ما گرفته شد.

عبیدالله بن زیاد، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، ابن عباس، محمد حنفیه و ... همه آقازاده بودند و گمانشان هم این بود که خاندان عصمت نیز تنها آقازاده ای بیش نیستند.

جنگ آقازاده ها، جنگ ادعا و جنگ قدرت بود. جنگ ثروت و جنگ طلا بود. جنگ هایی به اسم اسلام و به کام شیطان بود. جنگ هایی که باعث شد جهانی شدن دین اسلام و عدالت، تا به امروز عقب بیافتد.

امروز نیز متاسفانه بعد از گذشت سی سال از انقلاب اسلامی، شاهد رشد آقازاده های منحرفی هستیم که گاها تمام رزومه مبارزاتی و انقلابی و ولایی پدر خود را زیر سوال برده اند.

عبدالله بن زبیرها در طول تاریخ بوده اند و خواهند بود، مراقب باشیم.
چهارشنبه 8/10/1389 - 8:32
خانواده


سلام خدا جون

خیلی وقته باهات حرف نزدم ، شاید چون کارم گیر نکرده یادت نیوفتادم ، شاید گناهام باعث می شن ، شاید ......

خدا جون هر بار باهات حرف می زنم آروم می شم ، تو همیشه هستی ، تنها کسی که هیچوقت تنهام نزاشتی . خیلی وقتا فقط حرف زدن با تو آرومم می کنه . خیلی وقتا فقط تویی که می تونی گره از مشکلاتم برداری .

خدا جون خیلی باهات حال می کنم ، هر وقت که ازت کمک می خوام کمکم می کنی هیچ منتی هم رو سرم نمی زاری . خدا جون این تویی که بدون ضامن بهم روزی می دی و هیچی هم ازم نمی خوای.

خدا جونم وقتی باهات حرف می زنم انگار یه دستی میاد روی سینم و هرچی غم و غصه دارم از بین می بره ، یه دفعه خالی میشم ، راحت میشم ، انگار که اصلاً مشکلی نبوده.

خدایا ، خدای عزیزم ، به خاطره همه چی ازت ممنونم

خدایا بهم کمک کن که در مسیر تو قدم بردارم ، خدایا همه چیز به اراده تو انجام میشه ، خدایا کمکم کن بشم همونی که تو می خوای

خدا جون خودت گفتی از من بخواهید تا اجابتتان کنم ، خدا جون من خودتو می خوام

خدایا تو همیشه به یاده بنده هات هستی مکم کن که ما هم به یاده تو باشیم

خدایا فرج امام زمان (عج) رو برسان
سه شنبه 7/10/1389 - 11:11
مهدویت

 

ساکنان ساحل بعد از مدتی صدای امواج را نمی شنوند ،

 چه تلخ است قصه عادت



 

سلام آقا جان

بازم اومدم ،

با هزار جور شرمندگی

آقا جون دلم گرفته ، دلم برایه غربته شما گرفته ، دلم از دسته خودم گرفته از همه آدما ....

چرا ما اینجوری شدیم ؟

آقا جون چی شد که فراموشت کردیم ؟

آقا جان خیلی سخته ولی می گم ، دیگه عادت کردیم به نبودنت و ندیدنت. آقا یادمون رفته مولامون شما هستین ، آقا دنیا مارو اونقدر مشغول خودش کرده که اصلاً یادمون رفته اصلاً برای چی به این دنیا اومدیم.

عزیزه زهرا هر چقدر که می گذره ،هر چقدر که بزرگتر می شیم کمتر یادتون می کنیم .

چقدر غریبی آقا جون

آقا جون چرا اینطور شد ؟ این دنیا چی داره که به خاطرش شما رو فراموش میکنیم؟

خیلی سخته تنهایی ، خیلی سخته آدمایی که حسین حسین میگن صدای هل من ناصر شما رو نشنون.

آقا جان راست کفتن که هر روز عاشوراست و هر جایی کربلاست. هر روز تو موقعیت های مختلفی صحنه عاشورا دوباره تکرار می شه فقط آدمای داستان هستن که عوض میشن . همیشه یه طرف حقه یه طرف باطل ، یه طرف ظالم یه طرف مظلوم و مثل همیشه یه عده زیادی کوفی .

آقا جون هر روز صحنه عاشورا برای ما داره تکرار میشه . وقتی می بینیم داره به یکی ظلم میشه و حرفی نمی زنیم می شیم کوفی خیلی وقتا یزیدی می شیم و .....؟؟؟؟؟؟

آقا جون می ترسم از روزی که شما ظهور کنین و من در مقابل شما باشم ، آقا جون می ترسم که خودمو ارزون بفروشم ، آقا جون می ترسم بشم کوفی و اینبار مهدی تنها بمونه ، مولای من ترسم از اینه که صدای هلهله یزیدی ها نظاره صدای هل من ناصر شمارو بشنم .........

آقا جون الهی بمیرم برای غربتت ، مولا جان من آدمه بی لیاغتی هستم میدونم آقا جون ضعیف النفس  هستم میدونم ، خودمو ارزون می فروشم میدونم ، ارادم ضعیفه می دونم ..........

ولی یه چیزه دیگه هم هست اونم اینه که آقا جون دوستون دارم ، مولای من غربونه غریبیتون بشم دلم به خاطره شما گرفته ، عزیزه زهرا تمامه زندگیم به فداتون ، امیرم تو دلم محبت شما وجود داره ، آقا جان هنوز اونقدر کر نشدم که صدای هل من ناصر شما رو نشنوم ، هنوز دلم براتون می گیره ، هنوزم منتظره اومدنتونم ، آقا جونم بیا ، بیا و قلبه منو شفا بده قلبی که قرار بود محبت شما توش جا بگیره شده خونه شیطون .....

آقا جون بیا .....
سه شنبه 7/10/1389 - 11:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته