روشنفکری در جهان سوم یعنی کولری در زمستان و شوفازی در تابستان

هنر بی تعهد مثل نماز بدون نیت باطل است

هنرمندی که به اسانی خدا را فراموش میکند مطمئن باش بندگان خدا را زودتر فراموش خواهد کرد

گل محمدی باش تا محتاج ادکلن فرانسوی نباشی

داریم از اصالتمان دور میشویم

در این حصار غم زده محصور میشویم

ما را چه جای فخر که از خاک بوده ایم

ما را چه جای کبر که مغرور میشویم

ماییم ابروی خدا نا سلامتی

اما همیشه وصله ی نا جور میشویم

باور نمیکنیم ولی حقیقت است

داریم از اصالتمان دور میشویم.

حرفهامان از اغاز این است

درد ما مردمان باز این است

میهراسیم از پر گشودن

گرچه اغاز پرواز این است

باید از خاک تا نور رفتن

بودن زندگی ساز این است

تا ببینند با بیم و حیرت

نا امیدان  که اعجاز این است

ما که کرکس نبودیم هرگز

 زندگی مثل یک باز این است

شاید این بار بالی گشایید

ما که گفتیم پرواز این است

سلام دوستان گل تبیانی

 در نماز جمعه دیروز اقای هاشمی حرف از تردید و شک و...... میزد . میخوام در جواب این حرف ها بگم  ما نه تردید داریم و نه  شک. چرا به زور میخوان تردید و شک را به خوردمان بدن.

آقای رفسنجانی چرا در مورد سقوط هواپیما و کشته شدن 168 نفر اصلا سخنی نگفت  و به خانواده داغدارشان تسلیت نگفت مگر عضو این جامعه نیست مگر قلبش برای این مردم نمیتپد

چرا باید زندانیان سیاسی ازاد شوند اتفاقا باید محاکمه شوند و جواب این نا ارامی ها را بدهند    هر کی خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه

میخواهم به آقای هاشمی بگم که هیچ ابهامی در مورد انتخابات وجود ندارد چرا با این حرفها میخواد جامعه را متشنج کند

به قول وزیر اطلاعات نمیشود کسانی بیایند و جمهوریت نظام راکه در این انتخابات در اعلا درجه خود به ظهور رسید زیر سوال ببرند و خسارت های فراوانی را به بار بیاورند

ترس احساسی است که زاییده ی ذهن است.

اینکه بکوشید همواره مورد تایید دیگران باشید مستلزم ان است که از مدت ها قبل از این دنیا رخت بر بسته باشید . و اگر این نکته را درک کردید  دیگر نیازی ندارید که مورد تایید واقع شده و در جهت بهبود زندگی خود تلاش کنید در واقع در همین مقطع از زندگی خود لذت می برید

ان چیست که بی زبان سخن میگوید؟

از قول من و تو قصه ها میگوید

با ان که در او نیست نه دندان و نه لب

بی پرده ز کار این و ان می گوید؟

شاعری پیش توانگری رفت وبسیار او را ستود .توانگر خوشنود شد و گفت :نزد من نقد نیست لیکن غله بسیار است . اگر فردا بیایی بدهم. شاعر به خانه خود رفت و وقت فجر نزد توانگر امد . توانگر پرسید : چرا امدی ؟ گفت: دیروز وعده غله کردید از این سبب امدهام. توانگر گفت عجب احمقی هستیتو دی با سخنانت مرا خوشحال کردی . من نیز با سخنی حال تو را خوش نمودم حالا غله چرا دهم؟ شاعر شرمنده شده باز رفت.

قبل از پریدن فکر می کردم از همه بیچاره ترم اما.....

وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم................

در طبقه دهم زن وشوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خوشونت مشغول دعوابودند

در طبقه نهم  پیتر قوی جثه را دیدم که گریه میکرد

در طبقه هشتم انا را دیدم داشت گریه میکرد چون نامزدش ترکش کرده بود

در طبقه هفتم دن را دیدم که داروی ضد افسردگی هر روزه اش را میخورد

در طبقه ششم هنگ بی کار را دیدم که هنوز هم روزی 7 روزنامه میخرد تا بلکه شغلی پیدا کند

 در طبقه 5  اقای وانگ به ظاهر ثروتمندی رادیدم که در خلوت حساب بدهکاری هایش را میرسید

در طبقه 4 رز را دیدم که باز هم با نامزدش کتک کاری میکرد

در طبقه 3 پیر مردی را دیدم که چشم به راه است تا شاید کسی به دیدنش بیاید

در طبقه 2 لیلی را دیدم که به عکس شوهرش که از 6 ماه قبل مفقود شده بود زل زده بود

قبل از پریدن  فکر میکردم از همه بیچاره ترم

اما حالا میدانم  که هر کس گرفتاری ها و نگرانی های خودش را دارد

حالا کسانی که همین الان دیدم دارند به من نگاه می کنند.

فکر میکنم انان بعد از دیدن من با خودشان فکر میکنند که وضع شان هم ان قدر ها هم بد نیست

ماست قوی تر از پنی سیلین

کاهو ضد عصبانیت و اظطراب

قهوه و چای حفاظت بخش