• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 260
تعداد نظرات : 1771
زمان آخرین مطلب : 5085روز قبل
دانستنی های علمی

نازنینم! هر دو عالم به نگاه تو چو از کف بدهم، شاد باشم که در اقلیم تو آن هیچکسم ، گرم این تحفه نظر ناید و ناچیز افتد، لب به دندان گزم و یک ((دل درویش )) بسم!

  

ویران

 

 

سه شنبه 6/12/1387 - 11:53
محبت و عاطفه
 

چند رروز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم . همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: عمه جان.... اما زن با بی حوصلگی جواب داد:جیمی ، من که گفتم پولمان نمی رسد! زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.به آرامی از پسرک پرسیدم: عروسک را برای کی می خواهی بخری؟ با بغض گفت: برای خواهرم،ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد. پرسیدم: مگر خواهرت کجاست؟ پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا ، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا.

 

پسر ادامه داد: من به پدرم گفتم از مامان بخواهد که تا برگشتم از فروشگاه منتظر بماند. بعد عکس خودش را به من نشان داد وگفت: این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد. پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد.

 

طوری که پسر متوجه نشود،دست به جیبم بردم و چند اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم،شاید کافی باشد! او با بی میلی پولهایش را به من داد و گفت: فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است.

 

من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم:این پولها که خیلی زیاد است،حتما می توانی عروسک را بخری!

 

پسر با شادی گفت:آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی! بعد رو به من کرد و گفت:من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل بخرم؟

 

اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم: بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری. چند دقیقه بعد عمه اش برگشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد،ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم: کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد دختر درجا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است. فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم.پرستار بخش خبر ناگواری به من داد: زن جوان دیشب از دنیا رفت. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. اصلا نمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه،حس غریبی داشتم. در مجلس ترحیم کلیسا،تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک،یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود.

 
دوشنبه 5/12/1387 - 0:14
خانواده

شب یلدای عجیبی بود، همه در فکر تهیه امکانات میهمانی دادن و چیز خریدن! تا جلوی میهمان حفظ آبرو کرده باشندولی خدا جونم، وقتی از بیرون نگاه می کنم دلم می گیره ، چقدر عجیبه که تا به حال نشده یک روز حداقل یک روز یا حتی چند ساعت برای تو وقت بگذاریم و به آن دلشاد!

 

آیا شده یک ساعت رو یا یک روز خاصی رو تعیین کنیم و فقط به خاطر تو دور هم جمع شویم و آن ثانیه ها را فقط به خاطر تو به خوش بودن بگذرانیم!کاش و ای کاش ! حداقل فقط یک شب برای ما وجود داشت به اسم (( شب خدا)) مثل شب یلدا و آنوقت مثل شب یلدا سنگ تموم می گذاشتیم .....

  

ویران

 
يکشنبه 4/12/1387 - 0:9
دانستنی های علمی

خوب من ، گام بزن، ماه را هست غنیمت که تو می بینی در ظلمت شب ، چون فردا برسد، در پس تنهایی ، گرهی باید زد بند پوسیده این عمر گران!

  

ویران

 
شنبه 3/12/1387 - 0:45
شعر و قطعات ادبی

شبی دارم چراغانی، شبی تابیدنی امشب

 

دلی نیلوفری دارم،پری بالیدنی امشب

 

شبی دیگر،شبی شب تر،شبی از روز روشن تر

 

شبی پرتاب و تب دارم،تبی تابیدنی امشب

 

نه در خوابم ، نه بیدارم،سراپا چشم دیدارم

 

که می آید به دیدارم،زنی نادیدنی امشب

 

مشام شب پر از بوی خوش محبوبه های شب

 

شبی شبدره شبی شب بو،شبی بوییدنی امشب

 

زنی با رقص آتشباد،از این ویرانه خاک آباد

 

می آید گردبادآسا،به خود پیچیدنی امشب

 

زنی با مویی از شب شب ترو رویی زشبنم تر

 

میان خواب و بیداری،چو رویا دیدنی امشب

 

برایش سفره تنگ دلم را می گشایم باز

 

بساطی گل به گل رنگین،بساطی چیدنی امشب

   

قیصر امین پور

 
شنبه 3/12/1387 - 0:44
خواستگاری و نامزدی

هر انسان کتابی است که با تولد به چاپ اول می رسد، با مرگ نایاب می شود، روز محشر به چاپ دوم می رسد و بلافاصله نقد می شود.

 
شنبه 3/12/1387 - 0:42
ادبی هنری

می آیم

 

و به کوچه ای می رسم

 

کوچه ای بن بست

 

که همه درها در آن بسته است

 

نام تو را می پرسم

 

ستاره ای پاسخم را می دهد

 

و ناگهان

 

همه درها باز می شود

 
شنبه 3/12/1387 - 0:40
خواستگاری و نامزدی

روشن کردن نوری پیش پای دیگری مثل این است که در نورش خود را پیدا کنی و ببینی که راه زندگی تا خدا پیداست.

 
شنبه 3/12/1387 - 0:38
ادبی هنری

عاشقانه هایم

 

برای تو

 

و رنجهایت

 

برای شانه های نحیف من

 

از کدام جاده

 

به سوی تو بیایم

 

با کدام کفش؟

 
شنبه 3/12/1387 - 0:36
ادبی هنری

از دیدار  عاشق ترین یار

 

بر می گردم

 

دستهایم پر از

 

عطرهای روشن ایثار

 

ودامنم پر از

 

اشکهای دروار است

 
شنبه 3/12/1387 - 0:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته