• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 6143
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : قـرآن مـى گـويـد : خـداونـد آدم و نـوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد اين گـزينش اگر به اين معنى باشد كه خداوند آفرينش آنها را از آغاز ,آفرينش ممتازى قرار داده اين امتياز ذاتى يك نوع تبعيض است .
پاسخ : يـك آفـريـنش آميخته با نظام صحيح چنين تفاوتى را ايجاب مى كند مثلا بدن انسان يك آفرينش منظم است و براى تامين اين نظام تفاوتهايى در ميان اعضاء بايد باشد به همين دليل بايد سلولهائى هـمـچـون مغز در بدن رهبرى عضلات و اعضاى بدن را بعهده بگيرد و سلولهاى محكم استخوانى اسـتقامت بدن را حفظ كند و اين امتياز ذاتى كه براى ايجاد يك سازمان منظم نهايت لزوم را دارد ساده نيست بلكه توام با يك مسووليت عظيم به اندازه اين امتياز مى باشد بنابراين همان نسبت كه پـيـامبران ورهبران بشر امتياز دارند همان اندازه مسووليت نيز دارند و ديگران كه امتيازمتفاوتى دارنـد مسووليت كمترى خواهند داشت از اينها گذشته امتيازات ذاتى براى نزديكى انسان به خدا هرگز كافى نيست بلكه بايد با امتيازات اكتسابى همراه باشد .
کد سوال : 6144
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : فـلاسـفـه الـهـى و پـيروان اديان همگى معتقد به وجود يك هدف عالى براى آفرينشند اين هدف چيست ؟
پاسخ : اصل اولى در اين بحث آن است كه بدانيم او در هيچ چيز به ما شباهت ندارد ماموجودى هستيم از هـر نـظر محدود ولى خداوند وجودى است كه از هر نظر بى نهايت است علم و قدرتش بى انتها در ايـنـجـا مى توان نتيجه گرفت كه هدف حتما چيزى مربوط به خودماست بنابراين هدف آفرينش چيزى جز تكامل و تعالى انسان نيست و در آيات قرآن به سه بعد وجود انسان ( بعد آگاهى و ايمان , بـعـد اخـلاق و بـعـد عـمل ) اشاره شده كه بيانگر هدف تكاملى آفرينش است كه به خود انسانها بازمى گردد .
کد سوال : 6145
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اگـر هدف از آفرينش انسان تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابعاد , كامل نيافريد تا نيازى به پيمودن مراحل تكامل نبوده باشد ؟
پاسخ : شاخه اصلى تكامل , تكامل اختيارى است . بـه تـعـبـير ديگر تكامل آن است كه انسان راه را با پاى خود و اراده و تصميم خويش بپيمايد , اگر دسـت او را بـگـيـرنـد و بـه زور ببرند نه افتخار است و نه تكامل , لذا در آيات مختلف قرآن به اين واقعيت تصريح شده كه اگر خدا مى خواست همه مردم را به اجبار ايمان مى آوردند ولى اين ايمان براى آنها سودى نداشت .
کد سوال : 6146
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آيا جهان در بقاى خود نيازمند به خداست ؟
پاسخ : ايـن ايراد , ايراد تازه اى نيست كه ماديهاى امروز عنوان كرده باشند , بلكه درسخنان پيشينيان نيز ديـده مـى شـود و در كـتـب فـلسفى و كلامى به آن پاسخ گفته اند ; به هر حال اين ايراد را به دو صـورت مـى تـوان عـنـوان كـرد :نخست اين كه : يك موجود يا يك نظام خاص در آغاز پيدايش , نـيازمند به علت است ولى در بقاى خود نيازمند به علت ( مطلقا ) نيست - اعم از اين كه آن علت همان علت اول باشد يا غير آن . ايـن همان است كه بعضى از فلاسفه پيشين به آن معتقد بوده اند و تصور مى كردند همان طور كه يـك عـمارت در بقاى خود نيازمند به معمار و بنا نيست , هيچ موجودى درادامه وجود خود علتى نـمـى خـواهـد اگر ايراد چنين طرح شود پاسخ آن بسيار روشن است , زيرا با نظر دقيق فلسفى ,بـقـاى يـك مـوجود , چيزى غير از آغاز وجود آن است ; و به عبارت روشنتر : وجود هرچيز در هر زمان , غير از وجودش در زمان و لحظه ديگر است . بـقـاى مـوجودات در مسيرزمان , درست مانند بقاى شكل يك رودخانه است كه ذرات آب در آن مرتبا عوض مى شوندولى صورت ظاهرى آن همچنان باقى است . بـه عبارت ديگر : همان طور كه يك موجود اجزايى دارد و هر جزء آن بدون علت موجودنمى شود , از نـظـر زمان نيز امتداد و عمرى دارد كه هر لحظه آن نيازمند به علت است , پس اگر چيزى در ادامـه حـيـات خود نيازمند به علت نباشد بايد در آغاز وجودخود نيز نيازمند به علت نباشد , زيرا هيچ فرقى ميان لحظه اول و لحظه بعد نيست . اجازه دهيد اين موضوع را بيشتر توضيح دهيم :طبق آخرين تحقيقات فلاسفه گذشته ما و آخرين تحقيقات فلاسفه جديد - در بحث حركت جوهرى و در بحث نسبيت - زمان بعد چهارم اشياست , بنابر اين همان طور كه بعد دوچيز از نظر طول و عرض و عمق ممكن است با هم متفاوت باشند - يـكـى بـزرگتر و يكى كوچكتر - همچنين بعد دو چيز از نظر زمان نيز ممكن است با هم متفاوت باشند . همان طور كه كمى و زيادى هر يك از ابعاد جسم , بدون علت ممكن نيست , همچنين مقدار طول زمان و عمر اشيا و حوادث نيازمند به علت مى باشد . پـس اگـر بـگـوييم چيزى در بقاى خود محتاج علت نيست , درست مثل اين است كه بگوييم يك جـسـم صد مترى تنها در يك متر اول احتياج به پديد آورنده دارد و اما نود و نه متر ديگر , خود به خود موجود مى شود آيا هيچ كس مى تواند اين سخن را بپذيرد ؟اما در مورد مثال سفسطه آميز ساعت و سازنده آن و مانند آن بايد توجه داشت كه ساعت هم در آغاز وجود خود نياز به علت دارد و هـم در ادامه عمر خود , براى آغاز وجود خود محتاج سازنده است ولى در ادامه وجود از خاصيت مـواد سـاخـتمانى خودمدد مى گيرد ; يعنى استحكام فلزات به كار برده شده , به آن اجازه ادامه عـمـرمـى دهد و لذا با تفاوت مواد ساختمانى آن , مقدار عمر ساعت كاملا فرق مى كند و اين دليل روشنى است بر اين كه هم آغاز وجود يك چيز علت مى خواهد و هم ادامه آن . از آنـچـه گـفـتيم تنها يك نتيجه مى گيريم كه : همان طور كه حدوث و پيدايش يك چيزعلت مى خواهد , ادامه و بقاى آن هم علت مى خواهد - خواه علت ادامه , همان علت پيدايش باشد يا غير آن - و اگر كسى نياز به علت را در ادامه حيات انكار كند ,قانون عليت را بكلى انكار كرده است . اكنون توجه كنيد تا بخش دوم اشكال را كه بخش اساسى آن است مطرح كنيم . مـمـكن است كسانى بگويند قبول داريم كه هر نظامى هم در آغاز و هم در ادامه حيات نيازمند به عـلـت اسـت ولى لازم نيست كه علت حدوث همان علت بقاء باشد , چه مانعى دارد كه مبدا اصـلى عالم هستى , از روى علم و اراده اين جهان را آفريده باشد و چرخهاى علل و معلول طبيعى را چنان تنظيم كرده و به هم پيوسته كه به خودى خود بتواند به حيات خويش ادامه دهد ؟ - همان طور كه در مثال ساعت گفته شد كه موجود عاقل و دانشمندى آن را از مواد مستحكمى به وجود مـى آورد و بـعد از حيات اونيز به كار خود ادامه مى دهد - نتيجه اين كه نظام عالم هستى در آغاز وجـود خـودنـيـازمـنـد بـه وجود خدا , اما در ادامه وجود خود مديون يك سلسله علل طبيعى و حركات جبرى است . اگـر سـوال بـه اين صورت طرح شود , در پاسخ بايد گفت : با توجه به اين كه زمان به منزله بعد چـهـارم اشـيـاء اسـت , يعنى يك موجود طبيعى و آثار آن هر لحظه مرحله تازه اى از وجود را طى مى كند , بلكه در هر لحظه وجود تازه اى است غير از وجود اول و غير از وجود بعد , و به تعبير ديگر , جـهـان مجموعه اى از حوادث و شدنها است , در اين صورت , احتياج يك موجود طبيعى و ادامـه خـواص آن در هـر لـحظه به وجودعلت روشن مى شود ; به علتى كه هستى او ازلى و ابدى است و از ذاتش مى جوشد , نه علتى كه خود نيازمند به علت است . اجـازه دهـيـد اين مطلب را با يك مثال روشن سازيم : يك لامپ برق را در نظر بگيريد ,اين چراغ بـراى روشن شدن نياز به كارخانه مولد برق دارد , ولى آيا اين نياز فقطدر لحظه اول است ؟ البته نـه اگـر در يـك زمان - ولو يك زمان بسيار كوتاه -رابطه آن با كارخانه مولد برق قطع گردد , چـراغ فورا خاموش مى شود و به دنبال آن تمام آثارش اعم از نور و حرارت نابود مى گردد ; ممكن است چراغ نيروى لازم را ازسيمها بگيرد , ولى بديهى است كه سيمها از خود برق ندارند و آنها نيز بايد ازمبداء مولد برق نيرو بگيرند ; اينجاست كه ما مى گوييم تمام موجودات اين جهان وخواص و آثار آنها نيازمند به يك مبدا ازلى است كه لحظه به لحظه بايد به آن متكى باشد تا بتواند به هستى خـود ادامـه دهـد ; زيرا مى دانيم هستى اين موجودات جهان و خواص و آثار آنها از درون ذات آنها نيست ; همه اينها حادثند و سابقه عدم ونيستى دارند . نـظام اين جهان متكى به علل طبيعى است ولى آن علل طبيعى حتما بايدمتكى به يك علت ازلى باشند . يعنى بايد نور هستى لحظه به لحظه از آن مبداء جاويدان به آنها برسد و اگر يك لحظه رابطه آنها قطع گردد نيست و نابود مى شوند . ايـن هـمان است كه ما مى گوييم خدا همواره و در همه جا با همه اشياء و حوادث مى باشد و حتى موجودات جهان يك لحظه نمى توانند بدون وجود او به هستى خود ادامه دهند . عالم هستى يك عالم ازلى و ابدى نيست بلكه يك عالم حادث است كه وابسته به يك وجود ازلى و ابـدى مـى بـاشـد و اين وابستگى جزء ذات اين جهان است , همان طور كه وابستگى روشنايى يك لامپ به مبدا مولد برق , جزء ذات آن مى باشد . اشـتـبـاه بـزرگى كه در مساله ساختن ساعت پيش آمده اين است كه سازنده ساعت هرگزمواد اصلى ساعت را نساخته , بلكه تنها به مواد آن شكل داده و چرخهاى آن را روى هم سوار كرده , اگر او سازنده مواد اصلى ساعت بود و آنها را از عدم به وجودآورده بود با از بين رفتن او مواد هم از بين مـى رفت , همچنين معمار و بنا ,سازنده مواد ساختمان نيستند , بلكه به آن شكل مى دهند ; اگر مواد ساختمان راآنها از نيستى به وجود آورده بودند - يعنى مواد مزبور در هستى خود وابسته به بنا و معمار بودند - با از ميان رفتن آنها , از بين مى رفتند . اگـر بخواهيم اين موضوع را به تعبير فلسفى بيان كنيم بايد بگوييم : جهان ممكن الوجود است نه واجـب الـوجود ; بنابر اين ممكن الوجود در آغاز و ادامه حيات خودمحتاج به واجب الوجود است و اگر در ادامه حيات بى نياز شود بايد واجب الوجود باشد , در حالى كه محال است ممكن الوجود تبديل به واجب الوجود شود .
کد سوال : 6147
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در فلسفه اصالت وجودى آورده شده است كه موجودات هستى ناقص و خداوند هستى كامل است . ضمنا در احاديث و قرآن آمده است كه خداوند بود و همه چيز نبود چگونه ازهيچ چيز هستى ناقص بوجود آمد ؟ منظور از هستى ناقص چيست ؟ واقعيت چيستى اين هستى ناقص چيست ؟ .
پاسخ : ايـن مـسئله در فلسفه از فروعات بحث علت و معلول است طبق براهين فلسفى هر موجودممكن در وجود خود احتياج بعلت دارد و اگر علتش ممكن باشد آن نيز احتياج به علت دارد سلسله علل هـر چه باشد بالاخره بايد بعلتى برسد كه فى نفسه موجود بوده احتياج بعلت خارج از خود نداشته بـاشد يعنى واجب الوجود بوده هيچگونه احتياج بغير نداشته از هر جهت تام و كامل باشد زيرا اگر سـلـسـلـه مـعلولات بواجب الوجودنرسد موجود ممكن مفروض الوجود موجود نخواهد شد و اين خلاف فرض است . پـس واجـب الـوجـود اسـت كـه از هـر جـهت بى نياز از علت بوده و تام و كامل و علت هر موجود ممكن است بلاواسطه يا مع الواسطه . و از طرف ديگر احتياج وجودى كه موجود ممكن بعلت دارد در حد ذاتش بايد باشد زيرااگر خارج از ذات و زائد بر ذاتش باشد در حد ذات محتاج نبوده و واجب الوجودخواهد بود در حاليكه ممكن الـوجـود فـرض شـده و اين خلاف فرض است پس وجود ممكن عين احتياج مى باشد و نقص لازم احـتـيـاج است زيرا محتاج اگر ناقص نبود تام و كامل بود واحتياجى نداشت و معنى نقص ممكن اينست كه هيچگونه استقلال وجودى ندارد . اگرموجودات با علت موجود است و اگر از علت صرف نظر شود باطل و معدوم و هيچ است . فى المثل نسبت معلول بعلت ( ممكن بواجب ) مانند نسبت معنى حرفى است باسم اگرگفتيم از تهران تا شيراز فلان مقدار راه است لفظ ( از ) با تهران ( از تهران )معنى معقولى مى دهد و تنها ( از ) مفهومى ندارد . و امـا ايـنـكـه گـفـته شده خداوند بود و هيچ چيز نبود الخ معنى آن نه اينست كه زمان ثابت و بـيـنهايتى هست كه در طرف اول آن ( جانب ازل ) جز خدا چيز ديگرى ( مخلوقات ) نبودند و در طـرف آخر آن ( جانب ابد ) مخلوقات بوجود آمدند زيرا دراين صورت زمان در وجود خود احتياج بـخـدا نخواهد داشت و در مقابل خدا واجب الوجودديگرى خواهد بود با اينكه زمان نيز مانند ديگر مـمكنات مخلوق خدا است پس زمان نيز روى ساير مخلوقات بايد باشد در اين صورت عالم هستى همان خدا ( اعم از زمان و غير زمان ) و مجموع زمان و غير زمان وجودا خدا از قبيل بعديت معلول از علت ( توقف وجودى ) و خداوند نه خودش زمانى و منطق بزمان است و نه فعل او مجرى ( زمان و غير زمان ) زمانى مى باشند . و شاهد اين مطلب اينكه بعضى از احاديث كه اين مطلب را ذكر مى فرمايد اين طوراست كان اللّه و لـم يـكـن مـعه شيى و هو الان كما كان و اما اينكه چگونه از هيچ چيز هستى ناقص بوجود آمد ؟ معنى اين مطلب فلسفى نه اينست كه عدم ماده هستى ممكن مى باشد و خداوند مقدارى از عدم را بـرداشته از آن هستى ممكن ساخت چنانكه مثلا زرگر مقدارى از طلا را برداشته آنرا گوشواره و الـنـگـومـى سـازد زيـرا عدم بطلان و لا شى است و محال است لا شيى شى ء بشود بلكه معنى اش ايـنـسـت كـه چون ممكنات در حد ذات شان احتياج بعلت داشته عين احتياج هستند بحكم عقل درحـد ذات شـان عدم است بخلاف خداوند كه در حد ذات خود حاجت بغير ( علت ) ندارد وعين وجود است پس خدا بود و هيچ چيز نبود و لايزال همين طور است .
کد سوال : 6148
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در آيـات قرآن آمده : جهان در شش روز آفريده شده در حالى كه پيدايش مجموعه جهان در شش روز چيزى است بر خلاف علم زيرا علم مى گويد : ميلياردها سال طول كشيد تازمين و آسمان به وضع كنونى درآمد به علاوه قبل از آفرينش زمين و آسمان شب و روزى وجود نداشت كه اينها در
پاسخ : بـسـيار مى شود كه يوم ( روز ) به معنى يك دوران به كار مى رود در قرآن صدهابار كلمه يوم ( روز ) و ايام ( روزها ) بكار رفته است و در بسيارى از موارد به معنى شبانه روزى معمول نيست مثلا تـعـبـيـر از عـالـم رستاخيز به يوم القيمه نشان مى دهد مجموعه رستاخيز كه دورانى است بسيار طـولانـى بـه عـنوان روز قيامت شمرده شده است بنابراين خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است هرچند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروزهيچگونه مطلبى كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است .
کد سوال : 6149
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : خـداونـد بـا وجـود قـدرت بـى انتهايى كه دارد مى توانست همه آسمانها و زمين را در يك لحظه بيافريند چرا آنها را در دورانهاى طولانى قرار داد ؟
پاسخ : آفـرينش اگر در يك لحظه مى بود , كمتر مى توانست از عظمت و قدرت و علم آفريدگارحكايت كـنـد امـا هنگامى كه در مراحل مختلف و چهره هاى گوناگون طبق برنامه هاى منظم و حساب شده انجام گيرد دليل روشنترى براى شناسايى آفريدگار خواهد بود .
کد سوال : 6150
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : خـداوند در قرآن مى فرمايد : ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم مگرنه اين است كه در جـاى ديگر مى خوانيم : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون كه مطابق آن همه جن و انس تـنـهـا براى پرستش خدا و ترقى و تكامل و سعادت آفريده شده اند به علاوه اين تعبير
پاسخ : گرچه خداوند همه را پاك آفريده و اسباب سعادت و تكامل را در اختيار همگى گذاشته است ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مى كنند و سرانجامشان شوم وتاريك است و گروهى با اعمال خود , خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است .
کد سوال : 6151
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : فـلاسـفـه الـهـى و پـيروان اديان همگى معتقد به وجود يك هدف عالى براى آفرينشند اين هدف چيست ؟
پاسخ : اصل اولى در اين بحث آن است كه بدانيم او در هيچ چيز به ما شباهت ندارد ماموجودى هستيم از هـر نـظر محدود ولى خداوند وجودى است كه از هر نظر بى نهايت است علم و قدرتش بى انتها در ايـنـجـا مى توان نتيجه گرفت كه هدف حتما چيزى مربوط به خودماست بنابراين هدف آفرينش چيزى جز تكامل و تعالى انسان نيست و در آيات قرآن به سه بعد وجود انسان ( بعد آگاهى و ايمان , بـعـد اخـلاق و بـعـد عـمل ) اشاره شده كه بيانگر هدف تكاملى آفرينش است كه به خود انسانها بازمى گردد .
کد سوال : 6152
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اگـر هدف از آفرينش انسان تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابعاد , كامل نيافريد تا نيازى به پيمودن مراحل تكامل نبوده باشد ؟
پاسخ : شاخه اصلى تكامل , تكامل اختيارى است . بـه تـعـبـير ديگر تكامل آن است كه انسان راه را با پاى خود و اراده و تصميم خويش بپيمايد , اگر دسـت او را بـگـيـرنـد و بـه زور ببرند نه افتخار است و نه تكامل , لذا در آيات مختلف قرآن به اين واقعيت تصريح شده كه اگر خدا مى خواست همه مردم را به اجبار ايمان مى آوردند ولى اين ايمان براى آنها سودى نداشت .