• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم دهم – امام رضا (ع)

    مسائل مورد توجه مأمون عبارت بود از: ‌1- چون علويان در گوشه و كنار مملكت سر به شورش برداشته بودند و از طرفي كشور اسلامي بسيار وسيع و پهناور شده بود و مأمون توانائي كنترلش را نداشت ، تصميم گرفت كه به بهانه ي دادن خلافت ، به يكي از علويان ، ايشان را از شورش باز دارد و همگي را به پاس اين خدمت ، ساكت و آرام سازد.
    چون سياست عباسيان با مكر و فريب و نيرنگ همراه بود و آنها با اينكه بخون خاندان رسول الله تشنه بودند ولي براي ايمن ماندن از شورش علويان ، و راضي كردن شيعيان و ايرانيان ، ‌مي كوشيدند كه نشان دهند از دوستان صميمي خاندان علي (ع) هستند.
    2- مأمون مي خواست دست بني هاشم را در كارهاي اجرائي حكومت باز كند و همانطور كه خود حضرت رضا دانسته و به مأمون گفته بودند به مردم وانمود كند كه دودمان بني هاشم دنيا پرستند و اينكه خود را بي اعتنا به دنيا ، نشان مي دهند دروغ مي گويند ، آنها اگر به قدرت برسند دست كمي از ديگران ندارند ، پس كناره گيري ايشان بخاطر آن است كه قدرتي در جامعه ندارند و اگر روزي به قدرت برسند آنچه را كه مردم فكر نمي كردند ، خواهند كرد سرانجام مردم از اطراف ايشان پراكنده مي شوند و ارزش معنوي خود را در ميان مردم از دست مي دهند.
    مأمون بارها به حضرت پيشنهاد كرده بود ، كه افرادي به من معرفي كن تا آنها را حاكم شهرهائي كنم كه سر به شورش برداشته اند ولي امام پاسخش داده بود كه من ولايتعهدي را به شرطي پذيرفتم كه در هيچ كار مملكت دخالت و شركت نكنم و مشاور شما نباشم و شما هم قبول كرديد اگر مي خواهيد ، من به عهدم وفا كنم ، شما هم بايد به پيمان خود وفادار باشيد ، مأمون ساكت شد و حرفي نزد.
    امام مي دانست كه مأمون مي خواهد تمام كارهائي را كه خود مي كند به امام نسبت دهد و مردم را از او برگرداند ، حضرت همه اين نقشه ها را دريافته بود ، به همين خاطر ، زير بار نرفت و نتيجه آن شد كه مأمون در همه اين كارها شكست خورد و به هدفش نرسيد.
    3- نظر ديگر مأمون اين بود كه با اين كار ، علويان را از اطراف جمع كن و به پايتخت خود بياورد و همه را زير نظر بگيرد و هر كدام كه برايش مايه دردسر باشند آنها را از بين ببرد چنانچه امام را مسموم و شهيد ساخت و علويان را بكشت و شرايط و پيمانها را زير پا گذاشت.
    «دعبل» مي گويد:‌ چون قصيده معروف خود را درباره ي خاندان علي (ع) گفتم ، تصميم گرفتم به خراسان بروم و قصيده ام را بر امام بخوانم ، راه سفر در پيش گرفتم و به خراسان آمدم
    و در حضور حضرت ، قصيده خود را بر او خواندم و حضرت چند بيت به اشعارم اضافه نمود كه مربوط به شهادت خود در طوس بود ، آنگاه فرمود: قصيده ات را مخفي نگهدار و آن را براي كسي مخوان.
    مأمون از آمدن من و قصيده اي را كه براي حضرت خوانده بودم آگاه شده بود مرا احضار كرد و از من خواست كه قصيده را برايش بخوانم ، من انكار كردم كه چنين قصيده اي را نگفته ام
    ولي مأمون حضرت را به مجلس خود آورد و در حضور امام گفت آن قصيده معروفي كه درباره ارزش خاندان علي (ع) در حضور امامت خوانده اي در حضور من هم بخوان ، بناچار قصيده را خواندم و مأمون بصورت ظاهر اظهار شادماني نمود و به من جايزه داد.