• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم دهم – امام رضا (ع)

    حضرت همچنان بسوي خراسان پيش مي رفت و در هر جا كه مي رسيد ، مردم عاشقانه اطرافش را مي گرفتند و برايش ابراز احساسات مي نمودند.
    شهر نيشابور در آن روز از پرجمعيت ترين و آبادترين شهرهاي ايران بود ، استقبالي كه مردم آن شهر ، از حضرت رضا نمودند در تاريخ بي نظير بود. بعدها اين شهر بدست مغولان ويران شد ، دانشمندان و علماي نيشابور قلم در دست به دروازه شهر شتافتند تا سخني را كه امام مي گويد بنويسند ، در آن زمان شهر نيشابور صدها نفر دانشمند و محدث و فقيه داشت.
    چند هزار «قلمدان» از طلا حاضر شده بود تا سخن امام را بنويسند و بخاطر اينكه سلسله سند آن به پيامبر و جبرئيل و خدا مي رسد. به نام حديث «سلْسله الذهب» نام گذاري گرديد «محمد بن اسلم طوسي» كه يكي از راويان و محدثين بزرگ بود جلو آمد و از امام خواست كه حديثي براي مردم بگويد ،
    امام پرده «كجاوه» را بالا زد و سر از آن بيرون آورد تا چشم مردم به امام افتاد فرياد صلوات و تكبيرشان بلند شد ، امام اشاره كرد همه ساكت و آرام شدند سپس شروع بخواندن حديث كرد كه ترجمه آن چنين است: «خداوند فرموده است: كلمه «لااله الاالله» دژ و حصار من است هر كس آن جمله را بگويد در قلمرو قلعه ‌من وارد شده و از عذاب من ايمن خواهد بود».
    «اباصلت» نقل مي كند كه چون حضرت به روستاي سناباد وارد شد وقت ظهر بود و مي خواست نماز بخواند ، چون آب خواست گفتند آب نداريم.
    حضرت مقداري از زمين را كند و آب شروع به جوشيدن نمود ، و خود با كساني كه همراهش بودند وضو گرفتند و نماز خواندند
    سپس به كوهي كه امروز ديگهاي سنگي را از آن مي سازند تكيه داد و فرمود: خدايا به اين كوه خير و بركت عنايت فرما ، آنگاه دستور داد كه تمام ديگهاي منزلش را از سنگ اين كوه درست كنند.
    سپس حضرت وارد خانه «حميد بن قحطبه» شد و داخل بقعه اي گرديد كه قبر هارون در آنجا قرار داشت بعد خطي با دست خودش در طرف قبر كشيد و فرمود: اينجا تربت من است و من در اينجا دفن خواهم شد. سوگند بخدا هر كس مرا زيارت كند رحمت خدا و شفاعت ما نصيبش خواهد گرديد
    آنگاه امام ، رو به قبله ايستاد و چند ركعت نماز خواند و دعا كرد و بعد به سجده طولاني رفت.
    چون حضرت به «مرو» وارد شد مأمون از او احترام كرد و همه بزرگان را در مجلس جمع نمود و به حضرت فرمود:‌ مي خواهم خود را از خلافت خلع نمايم و حكومت به شما واگذارم ، حضرت فرمود:‌ «اگر خداوند لباس خلافت را برتن تو پوشانده ، سزاوار نيست كه خود را بركنار داري و به ديگري واگذاري و اگر خلافت از آن تو نبوده ، پس چرا آنرا عهده دار شده اي».