• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم دهم – امام رضا (ع)

    يكي ديگر از ياران امام مي گويد: روزي غريبي به منزل امام آمد و گفت من از دوستان شما هستم و فقير هم نيستم ولي پولم تمام شده و خرج بازگشت ندارم ، شما مبلغي به من دهيد ، و من وقتي به شهر خود رسيدم ، از طرف شما صدقه مي دهم ، ‌
    امام برخاست و به اطاق ديگر رفت و مبلغ 200 درهم آورد و از بالاي در ، به او داد و فرمود: «بگير و برو و لازم نيست از طرف من صدقه دهي». از امام پرسيدند:‌ چرا چنين كردي كه تو را نبيند؟ فرمود:‌ «تا نگاهش به من نيفتد و شرمنده نشود».
    «سليمان» يكي از ياران امام مي گويد: با حضرت به خانه رفتم ، ‌كارگران مشغول كار بودند در اين ميان ، مرد غريبه اي بود كه امام او را نمي شناخت فرمود: اين مرد كيست؟ گفتند:‌او را از بيرون آورده ايم تا به ما كمك نمايد فرمود: آيا با او قرارداد بسته و مزدش را تعيين كرده ايد؟ گفتند: نه ، ولي شخص خوبي است هر چه به او بدهيم مي پذيرد و حرفي نمي زند ،
    امام برآشفت و ناراحت شد و فرمود: «هميشه به شما گفته ام كه اگر كاري به كسي واگذار مي كنيد اول مزدش را تعيين كنيد زيرا وقتي مزدش تعيين شود و بيشتر از آن مقدار ، ‌به او بدهيد خوشحال مي گردد اما اگر مزدش را معين نكنيد ، سه برابر هم كه به او بدهيد خيال مي كند ، مزدش را درست نداده ايد».
    «احمد بزنطي» يكي از دانشمندان زمان خود بود ، بعد از نامه هائي كه به حضرت رضا نوشت و پاسخهاي خود را از حضرت دريافت كرد ، معتقد به امامت حضرت گشت و روزي به حضرت گفت: «مي خواهم ساعتي خلوت ، به حضور شما بيايم و با هم صحبت كنيم» حضرت تقاضايش را پذيرفت.
    حتي مركب شخصي خود را برايش فرستاد تا به راحتي بيايد آن روز ، ‌تا نيمه هاي شب با هم بحثهاي علمي كردند. و «بزنطي» ‌مشكلات خود را در مجلس امام حل كرد.
    شب شد و موقع خواب رسيد امام خدمتكار خود را طلبيد و فرمود:‌ «بستر شخصي مرا بياور و براي اين مهمان كه در نزدم مقامي بزرگ دارد آماده كن تا استراحت كند».
    صحبتهاي امام «بزنطي» را از خود بي خود كرد و مرغ دلش را به پرواز درآورد و با خود گفت:‌ «پس از امام در دنيا هيچكس از من بهتر نيست ، اين من هستم كه امام مركب شخصي خود را برايم فرستاد و بستر خود را به من داد و ساعتها با من نشست و بحث كرد».
    وي سرگرم خيال بافيهاي خود بود كه ناگهان حضرت به اطاق بازگشت. و فرمود: اي بزنطي هرگز آنچه را كه براي تو پيش آمد مايه ‌فخرفروشي به ديگران قرار ندهي ،
    زيرا وقتي «صعصعه» كه يكي از ياران ارزشمند علي (ع) بود مريض شد حضرت ، به عيادت او رفت و بسيار به او محبت كرد و براي اينكه مغرور نشود به او فرمود: «اي يار مهربانم:‌ اين چيزهائي را كه ديدي هرگز نبايد براي خود سنگر فخرفروشي بداني و بر ديگران ببالي كه من چنين و چنان بودم كه امام زياد به من محبت كرد ، من تمام اينها را بخاطر وظيفه‌ ديني و انساني خود ، انجام دادم».