• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 150
زمان آخرین مطلب : 4054روز قبل
دانستنی های علمی
 
یك مشاور می‌میرد و در آن دنیا در صفی كه هزاران نفر جلوی او بودند برای محاسبه اعمالش می‌ایستد. اندكی نگذشته بود كه فرشته محاسب میز خود را ترك می‌كند و صف طولانی را طی كرده و به سمت مشاور می‌آید و به گرمی به او سلام كرده و احترام می‌گذارد. فرشته، مشاور را به اول صف برده و او را بر روی مبل راحتی كنار میزش می‌نشاند.
مشاور می‌گوید: "من از این توجه شما سپاسگزارم، اما چه چیزی باعث شده كه این گونه با من رفتار كنید؟"
فرشته محاسب می‌گوید: "ما برای افراد مسن احترام ویژه‌ای قائل می‌شویم. ما یك پردازش اولیه بر روی تمامی كارنامه‌های اعمال انجام داده‌ایم و من ساعاتی را كه شما به عنوان ساعات مشاوره برای مشتریان خود اعلام كرده‌اید جمع زدم. بر اساس محاسبه من، شما حداقل 193 سال سن دارید!"
جمعه 14/1/1388 - 20:57
دانستنی های علمی
 
در یك كارخانه فولاد، سرپرست شیفت تعداد بهرهای تولیدی یك گروه را در طی هر شیفت ثبت می‌كرد و مدت‌ها بود كه تعداد بهرها از 6 فراتر نمی‌رفت.
سرانجام روزی شیفت اول توانست این ركورد را پشت سر بگذارد و یك بهر بیشتر تولید كند. سرپرست شیفت اول یك عدد 7 بزرگ با گچ روی زمین مقابل كوره ثبت كرد. همان گونه كه انتظار می‌رفت، سرپرست شیفت دوم، عدد نوشته شده را دید و رقابت آغاز شد. كاركنان شیفت دوم بر تلاش خود افزودند و صبح روز بعد كه شیفت اول سر كار حاضر شد نه عدد 7 ،كه عدد 8 را مقابل خود دید.
چند هفته بعد این عدد 9 و سپس 10 شد.
جمعه 14/1/1388 - 20:51
دانستنی های علمی

پدر روزنامه می‌خواند اما پسر كوچكش مدام مزاحمش می‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای از روزنامه را كه نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد.
«بیا! كاری برایت دارم. یك نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور كه هست بچینی؟»
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این كار است. اما یك ربع ساعت بعد، پسرك با نقشه كامل برگشت.
پدر با تعجب پرسید: «مادرت به تو جغرافی یاد داده؟»
پسر جواب داد: «جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یك آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم
جمعه 14/1/1388 - 20:38
ادبی هنری

امروز امیر در میخانه تویی، تو!

اللهم اعزه به، وانصره وانتصر به، وانصره نصرا عزیزا، وافتح له فتحا یسیرا، واجعل له من لدنک سلطانا نصیرا. اللهم اظهر به دینک و سنة نبیک، حتی لا یستخفی بشی ء من الحق مخافة احد من الخلق
خدایا! زمین از زمزمه ذکر تو به دور است.
نه حرای معرفتی، نه عزلت نشین حیرتی، نه بویی از معرفت، نه زمزمه ای از محبت.
ای مهربان!
آیا صدای گوشه نشینان منتظر مهدی، عجل الله تعالی فرجه، را بی پاسخ خواهی گذاشت؟
آیا گرفته ترین نگاهها را که در سپیده دمان و آنگاه که سرخی شفق می درخشد، بر مهدی تو، عجل الله تعالی فرجه، سلام می فرستند فراموش خواهی کرد؟
آیا این سینه های سوخته که از میان جماعت مرداب زده به عشق تو و مهدی تو، علیه السلام، زنده اند در بی پناهی رها خواهی کرد؟
کاسه هایشان خالی است. دیگر اشک هم یاری نمی کند.
لهیب فروزان عطش در صحرای صبر می سوزاندشان.
اضطرابشان را بنگر در امواج بغضهای فرو خورده.
گویی اندوه تمام حنجره ها در آواز وداعشان نهفته است.
امروز امیر در میخانه تویی تو فریادرس این دل دیوانه تویی تو مرغ دل ما را که به کس رام نگیرد آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو ای مهربان پروردگار ما!
پیروزی را قرین او گردان و سوختگانش را پیروز گردان. فتحی که عالم را در برگیرد و سروش عشق، نوای فتح سر دهد.
دروازه ای از برکات به رویش بگشا که افق پیروزی و نصر در آن سلطنت باشد.
مهربان!
به وسیله او در هنگامه ای که فتنه ها دین را در جهان غریب می گردانند اسلام را ظاهر گردان و سنت پیامبر، صلی الله علیه وآله، را به دست او آشکار فرما...
آنچنان سلطنتی که انسان زیر چتر آسایش آن آرام گیرد و احدی از مردمان از آن گمراه نشود.
خدایا! اباصالح، عجل الله تعالی فرجه، را سلامت بدار و مؤمنان را به وسیله او به دار عافیت روانه کن.

جمعه 14/1/1388 - 1:38
دعا و زیارت
کوه ها
سلام بر آل یاسین، سلام بر مهدی امتها و جامع تمام کلمات وحی الهی.
سلام بر آنکه شمشیر برکشیده و ماه تابان و نور درخشان است.
سلام بر آفتاب شب ظلمانی جهان و قرص ماه ایمان.
سلام بر بهار مردمان و نشاط آفرین روزگار.
«شب هجرانت ای دلبر، شب یلداست پنداری رخت نوروز و دیدار تو، عید ماست پنداری »
ای بهار دلها و امیدبخش انسانها و سرور و شادی روزها، ای خورشید ظلمتها و ماه تمام نمای جمال خدا. ای حقیقت عشق و مظهر پرستش، ای شکوفه طه و غنچه شکفته زهرا، علیهاالسلام. ای سرو خوش قد و رعنا، ای چهره ات چون آفتاب، روشن و دلربا، ای در رهت، جانها فدا و نشان غمت، اشکها. ای عصاره زمان و زیباییها، ای هماره با ما و ناپیدا، ای سوخته در فراغت عاشق و شیدا، ای مونس و همدم اولیا، ای خمار نگاهت راز هستی ها، ای طاووس خوش خرام بهشت اعلی، ای شراب عشقت، نوش جانها، ای خزینه علم و نهایت حلم، ای مسکن برکت و معدن حکمت، ای تمام محبت، ای گرد و غبار مقدمت توتیای چشم ما، ای شمع جهان افروز، بیا! ای شاهد عالم سوز بیا! ای کعبه امید عیان شو. ای درخشش هستی بتاب! ای خورشید جان و جهان جلوه گر شو!، ای فروغ فضلیت بتاب! ای راز عظیم تجلی چهره بنمای، ای پاکترین خونها نثار عشقت، به پا خیز! ای دشت و دمن در انتظارت با دم عیسایی ات، زنده گردان! ای کشتی نجات، رهایی بخش و ای مرهم سینه ها درمان کن.
ای عصمت بی کران فریاد کن! ای فریادرس بیدار کن! ای صاحب شمشیر بران آغاز کن! ای ساحل پیروزی ظاهر شو! ای مشعل علم و عقل نور باران کن! ای قبله عشق آشکار شو! ای یوسف جمال، رخ از مشتاقان دریغ مدار! ای حامی قرآن و ندای عترت، بیا! ای رهبر و دلبر و دلبند، مهدی بیا! بیا و منتظران تشنه را دریاب و عاشقان بی قرارت را آرامش جان باش.
مهدیا! می خواهیم به قله کوه انسانیت برسیم، دستمان را بگیر، مگر نه اینکه تو باقی مانده جود خدا و از تبار حسین و دودمان کریمانی و احسان و دستگیری توست.
ما به افق تابناک فروغ ازلی خیره می شویم و به امید آمدن روزهای شادی و لحظه های نورانی، خود را از مهر تو سرمست می سازیم و دست طلب و ادب به دامان تو در می آویزیم و به تولای تو چنگ می زنیم. ما همچو گدایان سر راهت می نشینیم تا با طلعت رشیده خویش، بر زمین و زمان عطر ولایت بپاشی و ما در فضای عطرآگین کرامت تو، جان تازه بگیریم و نماز شکر را به امامت تو برپا کنیم و در برابر رب کعبه خاضع شویم و ویرانی ظلم و آزادی انسان را جشن بگیریم و سرود حمد را با آهنگ عشق دمساز کنیم و بدین گونه نشان خواهیم داد که پیرو خط سرخ شهادتیم و تو مظهر قهاریت و جباریت خدایی و انتقامخواه خون حسین و رهروان عاشورایی. پس بر کافران بتاز و با آنان بستیز و ارکان ستم را ویران ساز و وعده الهی را تحقق بخش که فرمود:
و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین.
اراده کردیم بر آنان که در روی زمین ضعیف شمرده شدند، منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.
 
جمعه 14/1/1388 - 1:10
دعا و زیارت

او خواهد آمد...فصل بهار  
دیرگاهیست در ظلمت بی فردای این روزگار زمین در انتظار است تا کسی بیاید که کس باشد و تا مردمان با نگاهی در او کس را از ناکس بازشناسند.
امروز که آدمیان صداقت را به زیر آوار فراموشی ها از یاد برده اند؛ حالا که خاک از خون سرخ عدالت گلگون است؛ زمین در حسرت یک مرد میسوزد.
حالا که سپیدی ها همه در سیاهی دلهای آدمیان رنگ باخته اند؛ دیدگان زمین در انتظار اندکی-حتی- سپیدی چون پلک خیس سپیده دم بارانی ست.
راه درازیست از اینجا تا صداقت و زمین در انتظار است تا مردی بیاید از جنس آسمان تا با قدوم نازنینش جسورانه شقاوت را؛ خیانت را از هستی پاک کند. تا شب دریده شود و دیدگان آدمیان طلوعی از جنس عدالت را به نظاره بنشینند.

شنبه 24/12/1387 - 14:2
دانستنی های علمی

آتش گرفته است لباسی که بر تن است
هر لحظه از حرارت داغی که با من است

بر من بتاب ! بر من دل خسته ای غزل !
شب های بی ستاره من با تو روشن است

ای عشق های پاک و مقدس ، کجا شدید؟
این قرن، قرن مردم آلوده دامن است

دیگر به جای روز، شبی می وزد سیاه
دیگر به جای قلب به هر سینه آهن است

افسوس می خورم که چرا حرف هایمان
چون میوه های کال درختی سترون است

بر پاره های دفتر من یک نفر نوشت
این شعر ها نهایت اندوه یک زن است

شیرین خسروی ، 1358 ، قم
دانشجو کاردانی ادبیات فارسی دانشگاه قم

دوشنبه 19/12/1387 - 16:9
دعا و زیارت
ا

انا المهدی؛
انا المهدی؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
با من از همه آنچه در دل دارید بگویید.
از گرانی بار انتظار؛
از تیرگی شبهای غیبت؛
از هیمنه جور؛
از هیبت گناه، از فریب سراب، از دروغ خنده ها و از دوری اقبال.
من با ندبه های شما می بالم.
من تنگی دل شما را می شناسم.
من برق چشم شما را می بینم .
گرمی دست های شما، چراغ خیمه صحرایی من است
.
دوشنبه 19/12/1387 - 16:7
رويا و خيال


یا لطیف
فردا را چگونه می توان دید
فردایی که امروزش همه در غوغا است
فردایی که امروزش را از عمق افکار خسته مردم می بینم
کجاست یک دل آرام
کجاست آرزوهای آرزو نشده
کجاست امیدی که باز سوی امیدوارش باز گردد
نمی دانم دلم را دست کدامین فکر بسپارم
نمی دانم اشکم را برای که بریزم
نمی دانم سوز عشق را از که باید بیاموزم
کاش میشد در بن بست سکوت خانه ای از فکر نساخت
کاش میشد عشق را در خاکستر یاد ها نگاه داشت
کاش میشد اشک را در جویبار احساس نریخت
چرا این مردم دل هاشان را با اب سیاه افکار دیگران می شویند
چرا این مردم عطش بودن را در انتظار دیدار یار سیراب نمی کنند
چشمانم از خیره شدن بر صفحات خالی ذهنم خسته شده
نمی دانم چرا هر چه در بیراه های تنهاییم پرسه میزنم خانه تنهایی هایم را نمی یابم
کاش می آمدی و من را از حصار سخت دو دلی نجات میدادی
فردا روز توست
روز شنیدن بوی نرگس
روز دیدن خال گونه ات
روز انتظار
روز تقدیم اشکها بر زیر پایت
روز شکستن دیوار دوری هفت روز
مرا دریاب
می دانی چه هستم
می دانی چه باید باشم
می دانی چه می خواهم باشم
دستم را بلند کرده از تو مدد می خواهم
تا یک دل آرام را ,
تا آرزوی بازگشتت را ,
تا امید به انتظارت را
از تو طلب کنم
می خواهم بدانم
چگونه دلم را به دست افکار تو ,
اشکم را در دامان تو ,
سوز عشق را برای تو داشته باشم
دیگر نمی گویم کاش میشد
میگویم از تو می خواهم که خانه ای را که در بن بست سکوت ساخته ام ویران سازی
میگویم از تو می خواهم که عشق به خودت را همچون داغی آتش در سینه ام نگاه داری
میگویم از تو می خواهم که اشک هایم را در جویبار انتظارت بریزم

با او حرف زدم
صدایم را از میان انبوه درد های عاشقانش شنید
من می سوزم
جوابش را نمی شنوم
دفتر افکارم سفید است
اما
او برایم نوشته است
با رنگ سفید
می خواهد من خود بیابم
می دانم نوشته است که فریاد سکوتش بلند است
آری
باید بشنوم
می دانم که سبکی هوای درونم از گرد و غبار قدمهایش بر روی ذهن پریشانم است
می دانم که آرامش دریای قلبم از آرامش آبیه نگاهش است
منتظر آمدنم است پس منتظر آمدنش می مانم
با عشق به او ,
با مدد از او
و با توکل از خدای او
یا حق


دوشنبه 19/12/1387 - 16:4
خانواده
اگر مُردَم
ای آفریدگار صبح !
در جشن با شکوه روزی که آغاز می شود و در تمامی روزهایی که شیرینی نام تو بر لبانم می نشیند من عهد دیرینه ی خویش را با صاحب صبح و امام عصر تازه می کنم و دست بیعتم را در زلال دستانش معطر می سازم تا شعر سپید این عشق در صحن دلم تکرار شود .
طراوت جاری این عهد و بیعت هرگز از باغ خاطرم بیرون نمی رود و پیوسته شال سبز محبتش را بر گردن می نهم تا نوازشگر شانه های لرزانم باشد.
خالق مهربان من !
اگر دست تقدیر تو ، لباس سپید آخرت را بر تن من پوشاند و درخت زندگی ام، تنبه خواب زمستانی و ابدی خویش سپرد و میان آن ماه تابان در آسمان چشم مردمان آشکار شد ، مرا از محراب قبرم بر انگیز و توفیق احرام در صحن و صفایش عنایت کن تا لبیک گویان در گرد کعبه ی وجود مقدسش طواف کنم
ای اجابت کننده هر دعا !
پنجره قلب منتظران رو به آسمان بی کرانت گشوده است تا به یک اشارت تو، غبار غم و اندوه غیبت از دل ها بر خیزد و چشم ها به تماشای باران ظهور بنشیند.
خدایا !
شب یلدای هجران را به یمن ظهور ماه کاملش ، کوتاه کن که شب پرستان ، همچنان چشم بر صبح صادقش بسته اند و ما مؤمنان طلوع خورشی جمالش را نزدیک می دانیم

دوشنبه 19/12/1387 - 16:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته