• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 425
تعداد نظرات : 176
زمان آخرین مطلب : 5554روز قبل
خانواده
گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن …
خدا هیچ نگفت .
گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند . مرا می کشند . برای این که زشتم . زشتی جرم من است .
خدا هیچ نگفت .
گفت : این دنیا فقط مال قشنگ هاست . مال گل ها و پروانه ها . مال قاصدک ها . مال من نیست .
خدا گفت : چرا ، مال تو هم هست .
خدا گفت : دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست . اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن " تو " کاری دشوار است .
دوست داشتن ، کاری ست آموختنی و همه کس ، رنج آموختن را نمی برد .
ببخش ، کسی را که تو را دوست ندارد ، زیرا که هنوز مومن نیست ، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته ، او ابتدای راه است .
مومن دوست می دارد . همه را دوست می دارد . زیرا همه از من است و من زیبایم ، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند . زشتی در چشم هاست . در این دایره ، هر چه که هست ، نیکوست .
آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود . شیطان مسئول فاصله هاست .
حالا قشنگ کوچکم ! نزدیک تر بیا و غمگین نباش .
قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست .
بال هایت را کجا گذاشتی ؟
شنبه 10/6/1386 - 10:51
خاطرات و روز نوشت
حالا فكر كردین كه چرا یه مدت توی جاده زندگی با یكی هم مسیر می شین ، بعد سر یه دو راهی هر كدوم مسیر تازه ای رو انتخاب میكنید ؟

قطعاً توی این هم مسیری ، تنهائی هاتون رو با هم قسمت كردین ، شادی هاتون ،...

گاهی وقتها كه تو راه گم شدین ، پناه همدیگه بودین ...

یك وقتهائی كه یكی تون از ادامه راه خسته میشد اون یكی هولش میداد ، زیر بال و پرش رو میگرفت و بلندش میكرد ، یا اینكه یه جاهائی خسته میشدین اما هر كدوم به عشق همسفری با اون یكی ، شونه به شونه با هم راه میرفتین و ادامه می دادین

همه چی خوب پیش میره ، تا اینجا نقشه زندگی هر دوتون یكی است .اما میرسین به یه دو راهی ، نقشه رو نگاه میكنین ، از اینجا به بعد نقشه هاتون با هم فرق داره

فكر میكنید اگه تو راه بمونین كسی نیست به جلو هولتون بده
كسی نیست زیر بال و پرتون را بگیره...
یا فكر میكنید اصلا به عشق كی بقیه راه رو برم ؟؟

اما گروه دیگه ای هستند كه به خودشون ، به حسشون ، به درسهائی كه تو این گمراهی گرفتن اعتماد میكنند و سعی میكنند ادامه راه رو با اتكا به نفس طی كنند.

اونا یه فرقی دارند و اینه كه میدونند باید از درسهایی كه از همراهشون تا به اینجا گرفتند برای ادامه راهشون استفاده كنند . اونا باور دارند هیچ همراهی بی هدف نیست

اونا به راهنمای اصلیشون ایمان دارند ، اعتقاد دارند كسی بالای سر خودشون و همراهشون هست كه جاده زندگی رو براشون امن میكنه.پس با خیال راحت به راهشون ادامه میدن .این دسته باور دارند اون راهی رو كه تا به این جا طی كردند باعث رشدشون شده...

خیلی جاها دلتنگ همراهشون هستند ، اما از كجا معلوم ؟ شاید اون دو تا باید قوی تر بشن ، هر كدوم مسیرهای تازه ای رو طی كنند ، درسهای جدید یاد بگیرند ، آماده بشن تا این درسها رو به یكی دیگه یاد بدن ، اون وقت دوباره سر یه دو راهی كه قراره یكی بشه ، كنار هم قرار بگیرند و ادامه راه رو با هم طی كنند...

همه و همه برای رشد ماست ، یه وقتهائی یكی ، همراه خوبی براتون نمیشه ، براتون پشت پا میگیره ، یه وقتائی هولتون میده تو چاله ، یه جاهائی توی تاریكی شب تنهاتون میذاره......همه اینها قلبتون رو به درد میاره ، اما وقتی مسیرتون رو ازش جدا كردین و تو راه جدید قدم میذارین ، حواستون رو جمع میكنید ، چاله ها رو میبینین ،حواستون هست كه توش نیفتین ، دقت میكنید كه همه تكیه گاهتون رو به یكی ندین كه اگه یه وقت شونه خالی كنه با مخ زمین بخورین ...

اینبار دیگه یاد گرفتین تو تاریكیها از خودتون مراقبت كنید ، تجربه هاتون ، مثل یه فانوس جلوی پاتون رو روشن میكنه
حالا میبینین كه چقد رشد كردین ، اون وقت برای اون همراهتون هم دعای خیر میكنین چون میفهمین اونم مربیتون بوده و درسهائی بهتون داده كه حالا به اینجا رسیدین

درسته !
هر راهی كه تو نقشه زندگیتون مشخص شده هدفی رو تو دلش داره و هر همراهی كه تو این راه كنارتونه ، مربی شماست كه درسهای زندگی رو بهتون یاد میده و این شما هستین كه با اتكا به خودتون و با اعتماد به مسیری كه كائنات براتون در نظر گرفته انتخاب میكنین كه تو جاده زندگی قدم بذارین و مسیر تازه زندگیتون رو مشخص كنین

همیشه قدرتمند باشی
شنبه 10/6/1386 - 10:51
خواستگاری و نامزدی
بسیاری از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند. اما شاید همه ندانند كه او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وكشته شد . قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیكتاتوری فرانكو می جنگید . او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ا ی به نام لبخند گرد آوری كرده است . در یكی از خاطراتش می نویسد كه او را اسیر كردند و به زندان انداختند او كه از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مینویسد :" مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یكی پیدا كردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم . از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا ایستاده بود . فریاد زدم "هی رفیق كبریت داری؟ " به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیك تر كه آمد و كبریتش را روشن كرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این كه خیلی به او نزدیك بودم و نمی توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر كرد میدانستم كه او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ....ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید و روی لبهای او هم لبخند شكفت . سیگارم را روشن كرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اینكه او نه یك نگهبان زندان كه یك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا كرده بود .

پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان كیف پولم را بیرون آوردم وعكس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ایناهاش " او هم عكس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی كه برای آنها داشت برایم صحبت كرد. اشك به چشمهایم هجوم آورد . گفتم كه می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم كه بچه هایم چطور بزرگ می شوند . چشم های او هم پر از اشك شدند. ناگهان بی آنكه كه حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز كرد ومرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن كه به شهر منتهی می شد هدایت كرد نزدیك شهر كه رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنكه كلمه ای حرف بزند.

یك لبخند زندگی مرا نجات داد

بله لبخند بدون برنامه ریزی بدون حسابگری لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم . لایه مدارج علمی و مدارك دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی واین كه دوست داریم ما را آن گونه ببینند كه نیستیم . زیر همه این لایه ها من حقیقی وارزشمند نهفته است. من ترسی ندارم از این كه آن را روح بنامم من ایمان دارم كه روح های انسان ها است كه با یكدیگر ارتباط برقرار می كنند و این روح ها با یكدیگر هیچ خصومتی ندارد. متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكی هم به خرج می دهیم ما از یكدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند وسبب تنهایی و انزوایی ما می شوند."

داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است آدمی به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن به یك نوزاد این پیوند روحانی را احساس می كند. وقتی كودكی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟ چون انسان را پیش روی خود می بینیم كه هیچ یك از لایه هایی را كه نام بردیم روی من طبیعی خود نكشیده است و با هم وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ می دهد.
شنبه 10/6/1386 - 10:50
خواستگاری و نامزدی

معلّم یک کودکستان به بچه‌هاى کلاس گفت که می‌خواهد با آن‌ها بازى کند. او به آن‌ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدم‌هایى که از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه‌ها با کیسه‌هاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی‌ها ٢، بعضی‌ها ٣، بعضی‌ها تا ٥ سیب‌زمینى بود. معلّم به بچه‌ها گفت تا یک هفته هر کجا که می‌روند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم‌کم بچه‌ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب‌زمینی‌‌هاى گندیده. به علاوه، آن‌هایى که سیب‌زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه‌ها راحت شدند. معلّم از بچه‌ها پرسید: «از این که سیب‌زمینی‌ها را با خود یک هفته حمل می‌کردید چه احساسى داشتید؟» بچه‌ها از این که مجبور بودند سیب‌زمینی‌هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدم‌هایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه می‌دارید و همه جا با خود می‌برید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوى بد سیب‌زمینی‌ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می‌خواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»
چطور می‌خواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟


شنبه 10/6/1386 - 10:49
خانواده
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
كه از خاك گلویم سوتكی سازند
گلویم سوتكی باشد به دست طفلكی گستاخ و بازیگوش
و او یكریز و پی در پی
دم گرم خموشش را در گلویم بفشارد
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشكند دائم
سكوت مرگبارم را
شنبه 10/6/1386 - 10:48
دعا و زیارت
شخصی از طفلی سوال کرد، که اگر گفتی خدا کجاست یکی اشرفی به تو خواهم داد. آن طفل در جواب گفت: اگر گفتی که خدا کجا نیست دو اشرفی به تو خواهم داد.
پنج شنبه 8/6/1386 - 17:41
خانواده
دل حرم خداست.. در حرم خدا غیر خدا را منشان...
يکشنبه 4/6/1386 - 14:34
دانستنی های علمی


• آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلكه دشواری رسیدن به سهولت است


• سخت كوشی هرگز كسی را نكشته است، نگرانی از آن است كه انسان را از بین می برد


• اگر همان كاری را انجام دهید كه همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید كه همیشه می گرفتید


افراد موفق كارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلكه كارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند


• پیش از آنكه پاسخی بدهی با یك نفر مشورت كن ولی پیش از آنكه تصمیم بگیری با چند نفر


• كار بزرگ وجود ندارد، به شرطی كه آن را به كارهای كوچكتر تقسیم كنیم


• انسان همان می شود كه اغلب به آن فكر می كند


• تنها راهی كه به شكست می انجامد، تلاش نكردن است


• دشوارترین قدم، همان قدم اول است


• آفتاب به گیاهی حرارت می دهد كه سر از خاك بیرون آورده باشد


• وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است كه شما چیز زیادی از آن نخواسته اید


• در اندیشه آنچه كرده ای مباش، در اندیشه آنچه نكرده ای باش


• امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست


• برای كسی كه آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست


• امید، درمانی است كه شفا نمی دهد، ولی كمك می كند تا درد را تحمل كنیم


• بجای آنكه به تاریكی لعنت فرستید، یك شمع روشن كنید


• آنچه شما درباره خود فكرمی كنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است كه دیگران درباره شما دارند


• هركس، آنچه را كه دلش خواست بگوید، آنچه را كه دلش نمی خواهد می شنود


• اگر هرروز راهت را عوض كنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید


• صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست


• وقتی شخصی گمان كرد كه دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده كند



• كسی كه در آفتاب زحمت كشیده، حق دارد در سایه استراحت كند


• بهتر است دوباره سئوال كنی، تا اینكه یكبار راه را اشتباه بروی


• آنقدر شكست خوردن را تجربه كنید تا راه شكست دادن را بیاموزید


• اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد كه متعلق به گذشته هستید


• خودتان را به زحمت نیندازید كه از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی كنید از خودتان بهتر شوید


• خداوند به هر پرنده‌ای دانه‌ای می‌دهد، ولی آن را داخل لانه‌اش نمی‌اندازد


• درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت كنید، نه بر اساس برگهایش


• انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند كه خیال می‌كند دیگران را فریب داده است


• كسی كه دو بار از روی یك سنگ بلغزد، شایسته است كه هر دو پایش بشكند


• هركه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد


• كسی كه به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است


• اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت


• اینكه ما گمان می‌كنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است كه برای خود عذری آورده باشیم .

يکشنبه 4/6/1386 - 13:11
محبت و عاطفه

فرشته ها وجود دارند اما چون بعضی وقتها بال ندارن ما بهشون میگیم دوست!

يکشنبه 4/6/1386 - 13:9
اخبار
به نام خدا
این داستان برای آدمهای خدا پرسته لطفا اگه خدا رو قبول داری و بهش اعتماد داری بخونش


طناب

روزی مرد کوهنوردی تصمیم گرفت که از کوهی بسیار بلند به تنهایی صعود کند کوهی که تا به آن موقع هیچکس به تنهایی نتوانسته بود آن را فتح کند اطرافیان آن مرد بسیار اصرار کردند که در این راه به او کمک کنند اما غرورش بر او غلبه کرده بود وپیشنهاد آنها را رد کرد پس از چند روز که وسائل صعود به کوه را فراهم نمود شروع به بالا رفتن از کوه و رسیدن به مرتفع ترین نقطه یعنی قله کرد پس از چند ساعت راه پیمایی به شب برخورد کرد شبی بسیار نا آرام وطوفانی اما چند متری تا قله نمانده بود پس با استفاده از چنگک های مخصوص این کار خود بالا کشید به نزدیکیه قله رسید اما با تکانی که خورد چنگک از زیره پایش رها شد و از آن ارتفاع بلند به سمت پایین پرت شد در هوا معلق بود و حرف های دوستانش در گوش او نجوا می شد که در یک آن حس کرد طناب به دور کمرش محکم شد پس از لحظه فریاد زد ای خدا کمکم کن ندایی آمد آیا واقعا به خدا اعتقاد واعتماد داری؟ مرد گفت: آری باره دیگر ندا آمد اگر اعتقاد قلبی به خدایت داری با چاقوی همراهت طناب را ببر مرد در دل گفت این هم از خدایمان می گوید طناب را ببر! سپس محکم به طناب چسبید وچشم انتظار گروه امداد ماند صبح آن روز در اخبار حوادث شنیده شد مردی به علت یخزدگی شدید جان خود را از دست داده است با وجود این که تنها نیم متر با زمین فاصله داشته است.
نتیجه ی اخلاقی: اگر به چیزی معتقدید سعی کنید اعتقادتان از ته ته ته قلبتان باشد مهم نیست چه باشد (البته این اعتقاد به خدا باشد بهتر است).....
نظر يادت نره
يکشنبه 4/6/1386 - 13:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته