• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 344
تعداد نظرات : 34
زمان آخرین مطلب : 4479روز قبل
دعا و زیارت
بعثت رسول خدا (ص) در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى اندیشید. صحرا، تن آفتابسوخته خود را، انگار در خنكاى بیرنگ غروب ، مى شست . محمد نمى دانست چرا به فكر كودكى خویش افتاده است . پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایى به یاد داشت كه از شش سالگى فراتر نمى رفت . بیشتر حلیمه ، دایه خود را به یاد مى آورد و نیز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربان ترین دایه خویش ، صحرا را، پیش از هر كس در خاطر داشت : روزهاى تنهایى ؛ روزهاى چوپانى ، با دستهایى كه هنوز بوى كودكى مى داد؛ روزهایى كه اندیشه هاى طولانى در آفرینش آسمان و صحراى گسترده و كوههاى برافراشته و شنهاى روان و خارهاى مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایى او بود. آن روزها گاه دل كوچكش بهانه مادر مى گرفت . از مادر، شبحى به یاد مى آورد كه سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسى كه وقار او را همان قدر آشكار مى كرد كه تن او را مى پوشید. تا به خاطر مى آورد، چهره مادر را در هاله اى از غم مى دید. بعدها دانست كه مادر، شوى خود را زود از دست داده بود، به همان زودى كه او خود مادر را. روزهاى حمایت جد پدرى نیز زیاد نپایید. از شیرین ترین دوران كودكى آنچه به یاد او مى آمد آن نخستین سفر او با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دیدنى و در یاد ماندنى با قدیس نجران . به خاطر مى آورد كه احترامى كه آن پیر مرد بدو مى گزارد كمتر از آن نبود كه مادر با جد پدرى به او مى گذاردند. نیز نوجوانى خود را به خاطر مى آورد كه به اندوختن تجربه در كاروان تجارت عمو بین مكه و شام گذشت . پاكى و بى نیازى و استغناى طبع و صداقت و امانت او در كار چنان بود كه همگنان ، او را به نزاهت و امانت مى ستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امین مى خواندند. و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، كه خود جانى پاك داشت و با واگذارى تجارت خویش به او، از سالها پیشتر به نیكى و پاكى و درستى و عصمت و حیا و وفا و مردانگى و هوشمندى او پى برده بود. خدیجه ، در بیست و پنج سالگى محمد، با او ازدواج كرد. در حالى كه خود حدود چهل سال داشت . محمد همچنان كه بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى نگریست و خاطرات كودكى و نوجوانى و جوانى خویش را مرور مى كرد. به خاطر مى آورد كه همیشه از وضع اجتماعى مكه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان كه با خرد و ایمان او سازگار نمى آمد رنج مى برده است . او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهى نیست ؟ با تجربه هایى كه از سفر شام داشت دریافته بود كه به هر كجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهى براى نجات جهان بجوید. با خود مى گفت : تنها خداست كه راهنماست . محمد به مرز چهل سالگى رسیده بود. تبلور آن رنجمایه ها در جان او باعث شده بود كه اوقات بسیارى را در بیرون مكه به تفكر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مى گذرانید. آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود كه ناگاه صدایى گیرا و گرم در غار پیچید: بخوان ! محمد، در هراسى و هم آلود به اطراف نگریست . صدا دوباره گفت : بخوان ! این بار محمد با بیم و تردید گفت : من خواندن نمى دانم . صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت كه بیافرید، آدمى را از لخته خونى آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است ، همو كه با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را كه نمى دانست بیاموخت ... و او هر چه را كه فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند. هنگامى كه از غار پایین مى آمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت ، به جذبه الوهى عشق برخود مى لرزید. از این رو وقتى به خانه رسید به خدیجه كه از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت : مرا بپوشان ، احساس خستگى و سرما مى كنم ! و چون خدیجه علت را جویا شد، گفت : آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبرى خدا برگزیده شدم ! خدیجه كه از شادمانى سر از پا نمى شناخت ، در حالى كه روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى پوشانید گفت : من از مدتها پیش در انتظار چنین روزى بودم ، مى دانستم كه تو با دیگران بسیار فرق دارى ، اینك در پیشگاه خدا شهادت مى دهم كه تو آخرین رسول خدایى و به تو ایمان مى آورم . پیامبر دست همسرش را كه براى بیعت با او پیش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زیبایى كه بر چهره همسر زد، امضاى ابدیت و شگون ایمان او شد و این نخستین ایمان بود. پس از آن ، على كه در خانه محمد بود با پیامبر بیعت كرد. او با آنكه هنوز به بلوغ نرسیده بود دست پیش آورد و همچون خدیجه ، با پسر عموى خود كه اینك پیامبر خدا شده بود به پیامبرى بیعت كرد. سه سال تمام از این امر گذشت و جز خدیجه و على و یكى دو تن از نزدیكان و خاصان آنان از جمله زید بن حارثه ، كسى دیگر از ماجرا خبر نداشت . آنان در خانه پیامبر جمع شدند و به هنگام نماز به پیامبر اقتدا مى كردند و آنگاه پیامبر براى آنان قرآن مى خواند و یا از آدابى كه روح القدس ‍ بدو آموخته بود سخن مى گفت . تا آنكه فرمان... و انذر عشیرتك الاقربین (اقوام نزدیك را آگاه كن ) از سوى خدا رسید. پیامبر همه اقوام نزدیك را به طعامى دعوت كرد و آنگاه پس از صرف طعام و حمد و ثناى خداوند، به آنان فرمود: كاروانسالار به كاروانیان دروغ نمى گوید. سوگند به خدایى كه جز او خدایى نیست ، من پیامبر خدایم ، به ویژه براى شما و نیز براى همگان ، سوگند به خدا همان گونه كه به خواب مى روید روزى نیز خواهید مرد و همان گونه كه از خواب بر مى خیزید روزى نیز در رستخیز برانگیخته خواهید شد و به حساب آنچه انجام داده اید خواهند رسید و براى كار نیكتان ، نیكى و به كیفر كارهاى بد، بدى خواهید دید و پایان كار شما یا بهشت جاوید و یا دوزخ ابدى خواهد بود. ابوطالب ، نخستین كس بود از ایشان كه گفت : پند تو را به جان پذیراییم و رسالت تو را تصدیق مى كنیم و به تو ایمان مى آوریم . به خدا تا من زنده ام از یارى تو دست بر نخواهم داشت . اما عموى دیگر پیامبر، ابولهب ، به طنز و طعنه و با خشم و خروش گفت : این رسوایى بزرگى است ! اى قریش ، از آن پیش كه او بر شما چیره شود بر او غلبه كنید. در پاسخ ، ابوطالب خروشید كه : سوگند به خداوند، تا زنده ایم از او پشتیبانى و دفاع خواهیم كرد. با این گفتار صریح و رسمى ابوطالب كه رئیس دارالندوه و در واقع شیخ ‌الطائفه قریش بود، دیگران چیزى نتوانستند بگویند. پیامبر آنگاه سه بار به حاضران گفت : پروردگارم به من فرمان داده است كه شما را به سوى او بخوانم ، اكنون هر كس از شما كه حاضر باشد مرا یارى كند برادر و وصى و خلیفه من در بین شما خواهد بود؟ هر سه بار، حضرت على (ع) كه جوانى نو بالغ بود برخاست و گفت : اى رسول خدا، من تا آخرین دمى كه از سینه بر مى آورم به یارى تو حاضرم . دوبار، پیامبر او را نشانید. بار سوم ، دست او را گرفت و گفت : این (جوان) برادر و وصى و جانشین من است ، از او اطاعت كنید. قریش به سخره خندیدند و به ابوطالب گفتند: اینك از پسرت فرمان ببر كه او را بر تو امیر گردانید! آنگاه با قلبهایى پر از كینه و خشم ، از خانه محمد بیرون رفتند و محمد با خدیجه و على و ابوطالب در خانه ماند. اندكى بعد، فرمان اعلام عمومى و اظهار علنى دعوت از سوى خدا رسید و پیامبر همه را پاى تپه بلند صفا گرد آورد و فرمود: اى مردم ، اگر شما را خبر كنم كه سوارانى خیال تاختن بر شما دارند، آیا گفته مرا باور مى دارید؟ همه گفتند: آرى ، ما تاكنون هیچ دروغى از تو نشنیده ایم . آنگاه پیامبر یكایك قبایل مكه را به نام خواند و گفت : از شما مى خواهم كه دست از كیش بت پرستى بكشید و همه بگویید: لا اله الا الله . ابولهب كه از سران شرك بود با درشتخویى گفت : واى بر تو، ما را براى همین گرد آوردى ؟ پیامبر، در پاسخ او هیچ نگفت . در این جمع از قریش و دیگران ، تنها جعفر پسر دیگر ابوطالب و عبیدة بن حارث و چند تن دیگر به پیامبر ایمان آوردند. مشركان سخت مى كوشیدند تا این خورشید نو دمیده و این نور الهى را خاموش كنند، اما نمى توانستند. ناگزیر به آزار و شكنجه و تحقیر كسانى پرداختند كه به اسلام ایمان مى آوردند، اما به خاطر ابوطالب از جسارت به شخص پیامبر و على و جعفر و ایذاى علنى آنان خوددارى مى كردند. دیگران ، از آزارهاى سخت مشركان در امان نماندند، به ویژه عمار یاسر و پدر و مادر و برادرش و خباب بن الارت و صهیب بن سنان و بلال بن رباح معروف به بلال حبشى و عامر بن فهیره و چند تن دیگر كه نامهاى درخشانشان بر تارك تاریخ مقاومت و ایمان مى درخشد و خون هاى ناحق ریخته آنان ، آیینه گلگون رادى و پایدارى و طنین خدا خواهى ایشان ، زیر شكنجه هاى استخوانسوز كوردلان مشرك ، آهنگ بیدارى قرون است . ایمان حمزه حمزه ، عموى پیامبر، مردى نیرومند و بلند بالا بود، چون راه مى رفت ، به صخره اى مى مانست كه جا به جا شود، با گامهایى استوار و صولتى كه رفتار شیر را به خاطر مى آورد. او بر اسبى غول پیكر مى نشست و كمانى سخت بر كتف مى انداخت و تركشى پرتیر بر پس پشت مى نهاد و هر روز، براى شكار، به بیابانها و كوهساران اطراف مكه مى رفت . گاه فرزندش یعلى را نیز با خود مى برد. غروب چون بر مى گشت ، نخست خانه خدا را طواف مى كرد. آنگاه در پیش ‍ دارالندوه (شوراى قریش ) مى ایستاد و آنچه از حماسه هاى تكاورى و شكار آن روز در خاطر داشت ، براى مردم مى گفت . مردم نیز به سخنانش گوش ‍ مى دادند، چرا كه جهان پهلوان عرب بود و به ویژه قریش ، او را چشم و چراغ خود مى دانست . مكه زیر چكمه فساد له شده بود: زر و زور یك دسته و فقر و فاقه دسته اى دیگر، چهره شهر را به لك و پیسى مشؤ وم دچار كرده بود كه قمار و ربا دستاورد آن و حرص و آز افزون طلبان ، دستپرورد آن بود. رفا و افزون طلبى دست در آغوش هم داشت و از این وصلت نامیمون ، فرزندان نامشروع فقر و فحشا و تنوع طلبى و برده دارى و قمار و مستى و مى پرستى زاده بود و جاى نفس كشیدن وجدان و آگاهى و حقپرستى را در شهر، تنگ كرده بود. مستمندانى كه براى گذران زندگى ، تن به ربا داده بودند، به هنگام پرداخت چون از عهده بر نمى آمدند، زنان و دختران خود را به رباخواران مى سپردند و آنان ، آن بیچارگان را به خانه هایى مى بردند كه بر پیشانى پلید آن خانه ها، پرچمى در اهتزاز بود و كامجویان را به آنجا رهنمون مى شد. از كنار این لجنزار عفن و از فراسوى این مرداب بود كه (محمد امین ) پیام آزادى انسانها را سر داد و پیداست كه زراندوزان ، رباخواران ، قماربازان و در یك كلمه : بت پرستان و مشركان ، این پیام را نمى شنیدند و نمى توانستند بشنوند و به آزار پیامگزار و پیروان او پرداختند. آن روز، پیامبر بر فراز تپه صفا پیام توحیدى خود را آشكارا فریاد مى كرد و مردمان مستضعف و بردگان و محرومان بیدار دل به گفتار او گوش فرا مى دادند. ابوجهل كه از پلیدترین و كینه توزترین آزارگران قریش بود پیامبر را به دشنامهاى سخت گرفت . محمد خاموش ماند و پاسخى نفرمود. ابوجهل كه سكوت پیامبر او را گستاخ ‌تر كرده بود، همچنان ناسزا مى گفت و دشنام مى بارید. پیامبر، باز خاموش ماند. سپس ابوجهل سوار بر مركب غرور و حمق با نخوتى جاهلانه به محل شوراى قریش رفت و آنجا بر سكویى نشست . او هنوز از باد آن غرور بر آماسیده بود و همه خویشانش نیز با او بودند. در آن میان ، جان پهلوان حمزه ، مانند هر روز از شكار مى آمد، با قامتى استوار بر اسب نشسته بود و راست به سوى خانه خدا مى شتافت تا چون همیشه ، نخست طواف را به جاى آورد و سپس به سوى مردم رود و از كارهاى آن روز خود براى آنان بگوید. اما در همین هنگام ، مردى خشمگین و شتابزده ، نفس زنان خود را به او رسانید. برده اى بود و در كنار تل صفا خانه داشت . دشنامهاى ركیك ابوجهل را به پیامبر شنیده بود و آمده بود تا حمزه را خبر كند. اى حمزه ، ابوجهل ، پسر برادر تو را به باد دشنام گرفت . برادرزاده ات خاموش ماند. من خود، همه آن دشنامها را شنیدم . ابوجهل از سكوت فرزند برادرت شرم نكرد و همچنان به هتك حرمت او ادامه داد و هم اكنون در محل شوراى قریش ... حمزه ، دیگر چیزى نمى شنید. از اسب فرود آمد و به سوى دارالندوه خیز برداشت . حمیت و رادى و جوانمردى در او آتشى برافروخته بود و همچنین شیر گرسنه اى كه شكار دیده باشد با صولتى ترسناك پیش ‍ مى رفت . ابوجهل ، همچنان پر باد غرور چون بشكه زباله ، بر سكوى شورا نشسته بود كه ناگاه چنگ آهنین حمزه از گریبانش گرفت و او را بر پاى نگه داشت . حمزه همچنان كه شراره هاى نگاه آتشبار او بر چشمان ابوجهل مى بارید، خروشید كه : ابوجهل ، همه دشنام هایى را كه به پسر برادرم داده اى به من گفته اند، اینك دوباره بگو تا سزاى خود را ببینى ! خاستگاه دشنام ، از ژرفاى ضعف و كمبودى درونى است كه دشنامگزار از آن رنج مى برد. ابوجهل ، از بسیارى ترس ، نمى توانست لب به گفتار باز كند و دست و پا شكسته مى گفت : یا ابویعلى ، من ، من ... حمزه ، كمان را از كتف به درآورد و با كمانه آن چندان بر سر و روى ابوجهل كوفت كه خون جارى شد. در این گیرودار، بنى مخزوم خاندان ابوجهل مى خواستند كارى بكنند. اما ابوجهل ، با حركت دست و چشم ، اشاره كرد كه از جاى برنخیزند، زیرا مى دانست هیچ كس حریف جهان پهلوان نیست . مردم جمع شدند و ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند. حمزه همچنان كه مى خروشید، رو به مردم كرد و فریاد برآورد: من اعلام مى كنم كه از هم اكنون مسلمانم . پس هر كس با برادرزاده من بستیزد یا مسلمانى را آزار دهد، باید با من دست و پنجه نرم كند... و چنین شد كه حمیت و رادى كه در كنار جارى اسلام و دوشادوش آن ، در ساحل ، راه خود مى سپرد به رود زد و زلال پاك به جارى خروشناك پیوست . هجرت مسلمانان به حبشه پناه بردن مداوم بردگان و مستضعفان و پاكدلان به آغوش آزادى بخش ‍ اسلام ، مشركان را در آزار مسلمانان چندان جرى كرد كه دیگر تحمل صدمات و لطمات و ایذاى آنان ، براى مسلمانان بسیار مشكل مى نمود. پس ‍ پیامبر دستور داد كه مسلمانان به حبشه هجرت كنند. در ماه رجب سال پنجم بعثت نخست پانزده تن از كسانى كه بیشتر مورد آزار قرار مى گرفتند (چهار زن و یازده مرد) و سپس شصت و چند نفر دیگر به سركردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت كردند. هنگامه هجرت یاران پیامبر پنهان نماند و قریش عمرو بن العاص و همسرش و نیز عمارة بن ولید را كه جوانى بسیار خوش قامت و زیباروى بود با هدایایى به نزد نجاشى شاه حبشه فرستاد تا شاه را وادارند كه مهاجران را از كشور خویش بیرون براند. اما دم سرد آنان در برابر بیان گرم و گیراى جعفر در دل نجاشى نگرفت و به ویژه قرائت آیات زیباى سوره مریم در مورد این بانوى بزرگ و فرزندش ‍ عیسى علیه السلام ، نجاشى را كه مسیحى بود چنان تحت تاءثیر قرار داد كه سوگند خورد از میهمانان ارجمند خود، تا هر گاه كه در كشورش بمانند، حمایت كند. نمایندگان قریش ، دست از پا درازتر، بازگشتند. قریشیان ، كار محمد را جدى تر گرفتند. و چون به ملاحظه ابوطالب و حمزه و حمایت صریح آنان نمى توانستند به محمد مستقیما آزار برسانند، میان خود معاهده اى بستند و بر اساس آن توافق كردند كه محمد و یاران او را در تنگناى اقتصادى بگذارند. پس ، پیمان نامه نوشتند كه از سوى سران قبایل قریش امضا و در كعبه آویخته شد. پیامبر و یاران او و عموى بزرگوارش ابوطالب و همسرش خدیجه ، به شعب ابى طالب كوچ كردند و در آنجا سه سال در سخت ترین شرایط به سر بردند. آنان در این مدت ، بیشتر، از محل داراییهاى خدیجه گذران مى كردند. گاهى نیز اقوام نزدیكشان ، به رغم پیمان نامه و از سر كشش خون و خانواده ، پنهانى آذوقه به آنجا مى فرستادند. پایمردى سرسختانه پیامبر و یاران او در آن مدت ، عرصه را بر قریش تنگ كرد بیشتر آنان كه دخترى ، پسرى ، نواده اى و یا اقوامى نزدیك در شعب داشتند، در پى بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج كنند. پیامبر خدا به عموى بزرگوار خود یادآور شد كه : این مشركان ، خود خسته شده اند، اما همه از ترس پیمان نامه اى كه امضا كرده اند تن به فسخ آن نمى دهند. شما خود بروید و به آنان بگویید كه موریانه پیمان نامه و امضاها را خورده و از بین برده و تنها نام خدا بر پیشانى آن باقى مانده است ، دیگر پیمان نامه اى در میان نیست تا آنان به آن پاى بند بمانند! ابوطالب به قریش گفت : اى شما كه برادرزاده مرا بر حق نمى دانید، اینك او مى گوید كه موریانه ها پیمان نامه را از بین برده اند و تنها نام خدا بر آن مانده است . بروید و ببینید: اگر همین گونه بود كه او مى گوید، به دین او روى آورید و بگذارید مسلمانان از شعب به شهر باز گردند؛ و اگر درست نگفته باشد، به خدا سوگند من نیز با شما همدست مى شوم و حمایت خود را از او باز پس مى گیرم . مشركان ، به سوى خانه كعبه دویدند. شگفتا! از پیمان نامه جز عبارت كوتاهى كه نام خدا را بدان مى خواندند، باقى نمانده بود! به این ترتیب عده زیادى ایمان آوردند، اما كوردلان و مستكبران گفتند: این نیز جادویى دیگر است كه محمد این ساحر چیره دست ترتیب داده است ! بارى مسلمانان از تنگناى شعب رهایى یافتند. در گذشت ابوطالب در سال نهم بعثت ، هنوز مسلمانان از رنج شعب نیاسوده بودند كه ابوطالب بیمار شد. او سرانجام یك روز روى در نقاب خاك كشید و پیامبر را در انبوه مشكلات گذارد. روزى كه جنازه مطهر او را به قبرستان مى بردند، پیامبر پیشاپیش جنازه ، آرام آرام مى گریست و مى فرمود: اى عموى ارجمند من ، تو چه قدر به خویشاوند خویش وفادار بودى ! چه اندازه به خاطر خدا دین او را یارى كردى ! خدا گواه است كه سوگ تو جهان را بر من تیره كرده است ، خداى تو را رحمت كناد و بهشت خویش را بر تو ارزانى دارد. رحلت خدیجه ، بانوى نخستین اسلام هنوز یك هفته از رحلت ابوطالب نگذشته بود كه سختیهاى توانفرسا و طاقتسوز در شعب ، آثار خود را بر خدیجه نشان داد و بانوى اول اسلام حضرت خدیجه به بستر احتضار افتاد. مرگ خدیجه براى پیامبر كه بدو عشق مى ورزید، مرگ آفتاب بود. پیامبر، در تمام لحظه هاى تلخ احتضار، از كنار خدیجه جدا نشد. چشم در چشمهاى بى فروغ او دوخت و او را دلدارى داد. سرانجام ، مرغ روح پاكش ، در میان بازوان محمد، به آشیان الهى پرید. محمد نه تنها آن روز، كه تا آخر عمر، هر گاه به یاد خدیجه مى افتاد، مى گریست . آن روز، دخترانش را آرام كرد و خود جسد مطهر همسرش را در بقیع در خاك نهاد و با غمى گرانبار، به خانه باز گشت . در خانه ، نگاهش به هر گوشه افتاد، یاد و خاطره چندین ساله او را زنده یافت . دست آس ، دیگچه ، یك دو لباس بازمانده ، بستر خالى او، همه و همه از شكوه معنوى زنى حكایت مى كردند كه روزگارى دراز، همه شكوه و جلال دنیایى و ثروت خویش را پاى آرمان محمد ریخت و مهر و عشق پاك و پرشورش را هم به دل گرفت و ایمان بشكوه خود را هم به دین او سپرد و در راه آن ، استواریها كرد و سختیها كشید و شماتتها شنید و آزارها دید؛ اما خم به ابرو نیاورد... پس از وفات ابوطالب و خدیجه ، روزگار بر پیامبر سخت تر شد. قریش كه به احترام ابوطالب ملاحظاتى مى كردند، یكباره پرده حرمت دریدند و از هیچ آزارى در مورد شخص پیامبر و دیگر مسلمانان ، خود دارى نكردند. آن روز كه پیامبر، اندكى شتابان ، با سر و روى آلوده به خاكسترى كه از بام بر سر او ریخته بودند به خانه آمد، یكى از دختران او كه هنوز داغ مرگ مادر سینه او را مى سوزاند، از دیدن پدر در آن وضع ، بى اختیار بلند گریست . پیامبر، در حالى كه خاك و خاشاك را از سر و موى عنبرین خود مى سترد، لبخندزنان ، دخترش را در آغوش گرفت و فرمود: دخترم ! مگذار غم بر دل پاك تو چیره شود، خداوند پشتیبان ماست ! اینان پس از مرگ عمویم خیره سر شده اند، اما خداوند حى سبحان با ماست ، اندوهگین مباش ، ما به راه خود ایمان داریم ، خداوند از یاورى ما دریغ نخواهد كرد. منبع : داستان پیامبران (جلد دوم) محمد (ص)، به قلم على موسوى گرمارودى
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:8
دعا و زیارت
سیره پیامبر اعظم(ص) در تعامل با مردم محمد رضا اكبرى پیامبر(ص) در تعامل با مسلمانان به هركسى مى رسید سلام مى كرد چه توانگر و چه درویش، چه كوچك وچه بزرگ و اگر به مهمانى و خوردن چیزى دعوت مى شد آن را كوچك نمى شمرد هرچند خرمائى پوسیده باشد «وكان خفیف المونه كریم الطبیعه جمیل المعاشره طلق الوجه بساما من غیر ضحك محزونا مى غیر عبوس متواضعا مى غیر مذله جوادا مى غیر سرف رقیق القلب رحیما بكل مسلم ؛ مخارج زندگى آن حضرت سبك ،داراى طبع بزرگ و خوش معاشرت ،وخوش روبود بدون اینكه بخندد همیشه تبسمى بر لب داشت و بدون اینكه چهره اش در هم كشیده باشد ،اندوهگین به نظر مى رسید بدون اینكه از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود بدون اینكه اسراف بورزود سخى بود دل نازك و با همه مسلمانان مهربان بود »1 «یقسم لحظاته بین اصحابه فینظر الى اذا وینظر الى اذا بالسویه قال : ولم یبسط رسول الله رجلیه بین اصحابه ؛پیامبر (ص)بین اصحاب خود بطور مساوى چشم مى دوخت و به آنان یكنواخت نظر مى افكند و فرمود : هرگز پاى خود را بین اصحاب دراز نكرد.2 «كان رسول الله اذا حدث بحدیث تبسم فى حدیث» «لقد كان النبى صلى الله علیه و آله یداعب الرجل یرید به اى یسره»3 هنگام سخن گفتن لبخند مى زود و بامردم شوخى مى كرد و منظورش از این كار مسرور ساختن آنها بود اگر انسان دقت كند در زندگى آن حضرت مى فهمد تمام سعى و تلاش آن عزیز این است كه خود را در دلها و قلوب مردم جاى دهد ازنگاه مساوى و لبخند شرین توقع جز سرور و شادى دلها نمى رود اگر ما بخواهیم نفوذ در دلها پیدا كنیم باید از رفتار آن حضرت الگو بیگریم مردى عربى از رسول خدا (ص)تقاضاى كمك مالى كرد حضرت به اندازه كفایت به او بخشید و فرمود : احسان به تو كردم ؛گفت نه بلكه كار خوبى هم نكردى اطرافیان خشمناك شد و از جاى حركت كردند تا او را كیفر دهند حضرت اشاره كرد خود دارى كیند آنگاه وارد منزل شد مقدار دیگر به او بخشید بعد فرمودند: اینك احسان كردم گفت : آرى خداوند پاداش نیكوئى به شما عنایت كند پس به آن مرد عرب فرمود: تو در پیش اصحابم سخنى گفتى كه باعث كدورت آنها شد اكنون اگر صلاح مى دانى همین حرف را پیش آنها بزن تارنجیدگى شان بر طرف شود . فردا صبح هنگامى كه اصحاب حضور داشتند خدمت پیامبر (ص)رسید فرمود : دیروز این مرد حرفى زد ،پس از آنكه بعطایش اضافه كردم مى گفت: از من راضى شده رو به او كرد و فرمود :همیطوراست ؟عرض كرد آرى خداوند به فامیل و خانواده شما خیر عنایت كند آنگاه حضرت محمد (ص)رو به اصحاب كرد فرمود: مثل من و مثل این مرد مانند كسى است كه شترش رم كرده و درحال فرار باشد مردم به دنبال آن شتر بروند هر چه بیشتر ازدحام كنند آن حیوان فرارش زیادتر مى شود صاحب شتر فریاد مى كند مرا باشترم واگذارید من بهتر اورا رام مى كنم و راه رام كردنش را خوب تر مى دانم آنگاه خودش پیش مى رود گرد و غبار از پیكر او مى زداید تا آرام شود كم كم او را خوابانده جهاز بر او مى گذارد و سوار مى شود من هم اگر شما را آزاد مى گذاشتم و قتى این مرد آن حرف را زد اورا مى كشتید بیچاره به آتش جهنم مى سوخت.4 پیامبر (ص)به اصحاب گوش زد مى كند كه كارى نكنید كه مردم از شما فرار كند و این كار پیامبر (ص)براى پیروان آن حضرت پیام دارد كه هرگز در بر خوردها از خشونت استفاده نكنید ؛زیرا خشونت موجب نارضایتى افراد مى شود و مردم از ما فرار مى كند . پى نوشتها: 1- سنن النبى ص41 -48 2- همان 3- همان 4- سفینة البحار ج1 ص416
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:8
دعا و زیارت
سوره نساء العیّاشى عن محمّد بن الفضیل عن أبى الحسن الرضا علیه السلام قال: كتبت إلیه أسأله عن مسألة، فكتب إلىّ، أنّ الله یقول (إنّ المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و إذا قاموا إلی الصلوة - إلی قوله- سبیلاً) لیسوا من عترة و لیسوا من المؤمنین و لیسوا من المسلمین، یظهرون الإیمان و یسرّون الكفر و التكذیب لعنهم الله . نساء / 142-143. تفسیر عیّاشی1 / 282-283. عیاشی از محمد بن فضیل روایت كرده است كه گفت: به حضرت ابوالحسن الرضا(ع) نامه‌ای نوشتم و سؤالی را از ایشان پرسیدم، حضرت به من مرقوم فرمود: خداوند می‌فرماید (همانا منافقان در برابر خداوند خدعه و نیرنگ می زنند و خداوند به آنان خدعه می كند و هنگامی كه به نماز می ایستند . . . ) اینان ( منافقان‌) نه از عترتند و نه از مؤمنان و نه از مسلمانان، به ظاهر دم از ایمان می‌زنند و در باطن كافر و بی اعتقادند، خدا لعنتشان كند . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشى عن محمّد بن الفضیل عن أبى الحسن الرضا علیه السلام فى قول الله (و قدنزّل علیكم فى الكتاب أن إذا سمعتم آیات الله - إلی قوله- إنّكم إذاً مثلهم) قال: إذا سمعت الرجل یجحد الحقّ و یكذب به و یقع فى أهله فقم من عنده و لاتقاعده . نساء / 140. تفسیر عیّاشى 1 / 281. عیاشی از محمد بن فضیل از ابوالحسن الرضا(ع) روایت كرده است كه‌ آن حضرت درباره آیه (و به تحقیق فرستاد بر شما در كتاب آنچه را كه وقتی آیات خداوند را بشنوید . . . شما نیز مانند آنها هستید) فرمود: هرگاه شنیدی مردی حق را انكار و تكذیب می‌كند و از اهل حق‌ بدگویی می‌نماید از نزدش برخیز و با او همنشینی مكن‌ . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشى عن أحمد بن محمّد عن أبى الحسن الرضا علیه السلام فى قول الله (و إن امرأة خافت من بعلها نشوزاً أو إعراضاً) قال: نشوز الرجل یهمّ بطلاق امرأته، فتقول له: أدع ما علی ظهرك و اعطیك كذا و كذا و أحلّلكِ من یومى و لیلتى علی ما اصطلحا فهو جائز . نساء / 128. تفسیر عیّاشى 1 / 278. عیاشی از احمد بن محمد، از ابوالحسن الرضا(ع) روایت كرده است كه‌ آن حضرت درباره آیه (اگر زنی از اعراض و سرباز زدن شوهرش بترسد) فرمود: نشوز مرد این است كه بخواهد همسرش را طلاق دهد، پس زن به او گوید: مرا نگهدار و طلاق مده‌ و من در عوض‌ مهریه‌ام را به تو می‌بخشم و فلان مبلغ پول هم به تو می‌دهم و از حق‌ شب و روز خود هم می‌گذرم‌، چنین توافقی جایز است‌ . -------------------------------------------------------------------------------- الصدوق عن أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانى رضى الله عنه، قال : حدّثنا علىّ بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن علىّ بن معبد عن الحسین بن خالد عن أبى الحسن الرضا علیه السلام قال: سمعت أبی‏علیه السلام یحدّث عن أبیه علیه السلام‏ أنّه قال: (اتّخذ الله إبراهیم خلیلاً) لأنّه لم یرد أحداً و لم یسأل أحداً غیر الله عزّوجلّ . نساء / 125. علل الشرایع 34. صدوق از احمد بن زیاد بن جعفر همدانی(رض‌) از علی بن ابراهیم بن هاشم، از پدرش، از علی بن معبد، از حسین بن خالد، از ابوالحسن الرضا(ع) روایت‌ كرده است كه فرمود: شنیدم پدرم(ع) از پدرش(ع) روایت كند كه‌ فرمود: (خداوند ابراهیم را دوست و خلیل خود برگزید)، چون دست رد به سینه احدی‌ نزد، و از هیچ كس هم، بجز خدای عزّوجلّ، چیزی نخواست‌ . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشى عن أبان أنّه دخل علی أبى الحسن الرضا علیه السلام قال: فسألته عن قول الله (یا أیها الّذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و أولى الأمر منكم) فقال: ذلك علىّ بن أبى طالب علیه السلام‏ ثمّ سكت، قال: فلمّا طال سكوته، قلت: ثمّ من؟ قال: ثمّ الحسن، ثمّ سكت فلمّا طال سكوته، قلت: ثمّ من؟ قال : الحسین، قلت: ثمّ من؟ قال: ثمّ علىّ بن الحسین و سكت، فلم یزل یسكت عند كلّ واحد حتّی اُعید المسألة، فیقول: حتّی سمّاهم إلی آخرهم . نساء / 59. تفسیر عیّاشى 1 / 251. عیاشی از أبان روایت كرده است كه گفت: خدمت ابوالحسن الرضا (ع ) ‌ رسیدم و از آیه شریفه (ای كسانی كه ایمان آورده اید خداوند و رسول او صاحب امر خود را پیروی كنید) پرسیدم، فرمود: مقصود (از اولی الامر) علی بن ابی‌طالب(ع) است، و آن‌گاه سكوت كرد، ابان گوید: چون سكوت آن حضرت به درازا كشید عرض كردم: بعدش چه كسی؟ فرمود: بعدش حسن، باز سكوت كرد، چون سكوتش طولانی شد عرض كردم: سپس چه كسی؟ فرمود: حسین، عرض كردم: بعد چه كسی؟ فرمود: بعد علی بن الحسین، و باز سكوت كرد، به همین ترتیب هر یك را كه نام می‌برد سكوت‌ می‌كرد تا این كه من دوباره می‌پرسیدم، و آن حضرت جواب می‌داد تا آن كه همگی را تا آخرین نفرشان نام برد . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشی: فى روایة محمّد بن الفضیل عن أبى الحسن علیه السلام‏ [ فى قوله تعالی (أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها)] هم الأئمّة من آل محمّد یؤدّى الإمام، الإمامة إلی إمام بعده، و لایخصّ بها غیره ولایزویها عنه . نساء / 58 . تفسیر عیّاشى 1 / 249. عیاشی در روایت محمد بن فضیل از حضرت ابوالحسن الرضا ( ع)[درباره آیه شریفه (كه امانات را به اهلش برسانید)9] آمده است كه مقصود امامانِ از آل‌ِ محمد هستند كه باید هر امامی امانت امامت را به امام پس از خود بسپارد، نه حق‌ دارد آن را به شخص دیگری بسپارد و نه از او مخفی و دریغ بدارد . -------------------------------------------------------------------------------- الكلینى بإسناده عن محمّد بن یحیى، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب قال: سألت أباالحسن الرضا علیه السلام عن قوله عزّوجلّ (و لكلّ جعلنا موالى ممّاترك الوالدان و الأقربون و الّذین عقدت أیمانكم) قال: إنّما عنى بذلك الأئمّة علیهم السلام بهم عقد الله عزّوجلّ أیمانكم . نساء / 33. اصول كافى 1 / 216. كلینی به اسنادش از محمد بن یحیی، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسن بن محبوب روایت كرده است كه گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) درباره‌ آیه شریفه ( و برای همه میراث برانی قرار دادیم از آنچه كه والدین و نزدیكان و كسانی كه پیمان بستید بجا می گذارند) سؤال كردم، فرمود: مقصود از (كسانی كه پیمان بستید‌) ائمه(ع ) هستند كه‌ خداوند میان شما و آنان پیمان (بیعت و عهد میثاق‌) بسته است‌ . -------------------------------------------------------------------------------- الصدوق، عن أبیه، عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن الفضیل، عن أبى الحسن الرضا علیه السلام فى قول الله عزّوجلّ "إن تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفّر عنكم سیّئاتكم" قال: من اجتنب ما أوعد الله علیه النار إذا كان مؤمناً كفّر عنه سیّئاته . نساء / 31. ثواب الأعمال 158. صدوق از پدرش، از سعد بن عبدالله، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسین بن ‌سعید، از محمد بن فضیل، از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) روایت كرده است كه‌ آن حضرت درباره آیه (اگر از گناهان كبیره ای كه از آنها نهی شده اید اجتناب كنید گناهانتان را تخفیف می دهیم) فرمود: هركس از گناهانی كه خداوند برای ارتكاب آنها وعده آتش داده است، اجتناب ورزد، مشروط به آن كه مؤمن باشد، خداوند از سایر بدیها و گناهان او در ‌گذرد . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشى بإسناده عن العباس بن هلال، عن أبى الحسن الرضا علیه السلام أنّه ذكر قول الله (إن تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه) عبادة الأوثان، و شرب الخمر، و قتل النفس، و عقوق الوالدین، و قذف المحصنات، و الفرار من الزّحف، و أكل مال الیتیم . نساء / 31. تفسیر عیّاشى 1 / 238. عیاشی به اسنادش از عباس بن هلال از حضرت ابوالحسن الرضا (ع ) روایت كرده است كه آن بزرگوار آیه (اگر از گناهان كبیره ای كه از آنها نهی شده اید اجتناب كنید) را تلاوت‌ كرد و فرمود: مقصود از كبایر بت‌پرستی، شرابخواری، قتل نفس، عقوق والدین‌ (نافرمانی و آزار دادن پدر و مادر)، تهمت زدن به زنان پاكدامن، فرار از میدان جهاد، و خوردن مال یتیم است‌ . -------------------------------------------------------------------------------- الصدوق عن علىّ بن أحمد قال: حدّثنا محمّد بن أبى عبدالله عن محمّد بن إسماعیل عن علىّ بن العباس، قال: حدّثنا القاسم بن الربیع الصحاف عن محمّد بن سنان أنّ أباالحسن علىّ بن موسی الرضا علیه السلام كتب إلیه فیما كتب من جواب مسائله، حرّم أكل مال الیتیم ظلماً لعلل كثیرة من وجوه الفساد، أوّل ذلك إذا أكل مال الیتیم ظلماً فقدأعان علی قتله إذ الیتیم غیر مستغن و لامحتمل لنفسه، و لاقائم بشأنه، و لا له من یقوم علیه و یكفیه كقیام والدیه، فإذا أكل ماله فكأنّه قدقتله و صیّره إلی الفقر و الفاقة، مع ما خوّف الله عزّوجلّ من العقوبة فى قوله (و لیخش الّذین لوتركوا من خلفهم ذریّة ضعافاً خافوا علیهم فلیتّقوا الله)، و لقول أبى جعفرعلیه السلام: إنّ الله عزّوجلّ وعد فى أكل مال الیتیم عقوبتین، عقوبة فى الدنیا، و عقوبة فى الآخرة، ففى تحریم مال الیتیم استبقاء الیتیم و استقلاله بنفسه، و السلامة للعقب أن یصیبه ماأصابهم لما وعد الله فیه من العقوبة مع ما فى ذلك من طلب الیتیم بثأره إذا أدرك و وقوع الشحناء و العداوة و البغضاء حتّی یتفانوا . نساء / 9.علل الشرایع 480-481. صدوق از علی بن احمد، از محمد بن ابی عبدالله، از محمد بن اسماعیل، از علی بن عبّاس، از قاسم بن ربیع صحاف، از محمد بن سنان روایت كرده است كه از جمله‌ پاسخهایی كه حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا(ع) در جواب پرسشهای‌ او نوشت این بود كه بنا حق خوردنِ مال یتیم را از آن جهت حرام فرمود كه مفاسد فراوانی در این كار است‌. اول این كه اگر مال یتیم را بناحقّ بخورد با این كار بر قتل او كمك كرده است; زیرا یتیم نه مستغنی است و نه می‌تواند خود را تأمین و امور زندگیش‌ را اداره كند، و نه كسی را دارد كه همچون والدینش، او را سرپرستی و كفایت كند. پس‌ هر گاه كسی مال او را بخورد چنان است كه او را كشته و به فقر و پریشانی انداخته باشد. این در حالی است كه خداوند عزّوجلّ خورنده مال یتیم را بیم كیفر داد، و فرموده است (و لیخش الذین لوتركوا من خلفهم ذریّه ضعافا خافوا علیهم فلیتّقوا الله)، حضرت‌ ابوجعفر (باقر) (ع) فرموده است: خداوند عزّوجلّ برای خوردن مال یتیم بیم دو مجازات داده است، مجازاتی در دنیا، و مجازاتی در آخرت. پس تحریم خوردن مال‌ یتیم اولا باعث می‌شود كه یتیم به زندگی خود ادامه دهد و روی پای خود بایستد (و محتاج دیگران نشود)، ثانیا اعقاب شخص از بلایی كه بر سر فرزندان یتیم آمده است‌ در امان بمانند، چون خداوند در این باره وعده عقوبت داده است (كه هر كس مال ایتام را بخورد، فرزندان و اعقاب او چون ایتام نیازمند شوند و مالشان را دیگران بخورند) به‌ علاوه خوردن مال یتیم باعث می‌شود كه یتیم وقتی بزرگ شود در صدد گرفتن‌ انتقامش برآید و عداوت و دشمنی و كینه میان آنها به وقوع بپوندد به حدّی كه یكدیگر را از بین ببرند
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:5
دعا و زیارت
سوره نحل العیّاشى بإسناده عن أحمد بن محمّد قال: كتب إلی أبوالحسن الرضا علیه السلام عافانا الله و إیّاك احسن عافیة انما شیعتنا من تابعنا و لم یخالفنا و اذا خفنا خاف و اذا امنّا أمن، قال الله (فاسئلوا أهل الذّكر إن كنتم لاتعلمون) و قال (فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة لیتفقّهوا فى الدّین و لینذروا قومهم) الآیة، فقد فرضت علیكم المسألة و الردّ إلینا، و لم یفرض علینا الجواب، أو لم تنهوا عن كثرة المسائل، فأبیتم أن تنتهوا، إیّاكم و ذاك، فإنّه إنّما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم لأنبیائهم، قال الله (یا أیّها الّذین آمنوا لاتسئلوا عن أشیاء إن تُبْد لكم تسؤكم ). نحل / 43. توبه / 122. تفسیر عیّاشى2/ 261؛ و آیه در سوره مائده / 101 . عیاشی به اسنادش از احمد بن محمد روایت كرده است كه گفت : ابوالحسن الرضا(ع) به من نوشت: خداوند ما و تو را بهترین عافیت عنایت فرماید، همانا شیعه‌ ما كسی است كه از ما پیروی كند و با ما مخالفت نورزد، و هر گاه ما در بیم باشیم او نیز در بیم باشد، و هر زمان كه ما در امن و آسایش باشیم او نیز در امن و آسایش باشد، خداوند فرموده است (از اهل ذكر سؤال كنید اگر نمی دانید) و فرموده است (پس چرا از هر گروهی چند نفری نمی روند تا در دین فقیه شوند و وقتی برگشتند قومشان را بیم دهند تا آخر آیه). بنابر این پرسیدن را بر شما واجب فرموده و پاسخ دادن را به ما واگذار كرده و آن را بر ما واجب‌ نفرموده است‌. چرا از زیاد پرسیدن باز نمی‌ایستید، و از باز ایستادن خودداری‌ می‌ورزید، از زیاد پرسیدن بپرهیزید، زیرا پیشینیان شما به این جهت هلاك شدند كه از پیامبرانشان زیاد سؤال می‌كردند، خداوند فرموده است ای كسانی كه ایمان آوردید از چیزهایی سوال نكنید كه اگر بر شما آشكار شود به شما بدی می رساند) . -------------------------------------------------------------------------------- الكلینی، عن أحمد بن محمّد عن أحمد بن أبى نصر قال: كتبت إلی الرضا علیه السلام كتاباً، فكان فى بعض ما كتبت: قال الله عزّوجلّ (فاسئلوا اهل الذكر إن كنتم لاتعلمون) و قال الله عزّوجلّ (و ما كان المؤمنون لینفروا كافّة فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة لیتفقّهوا فى الدّین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلّهم یحذرون) فقد فرضت علیهم‏ المسألة و لم یفرض علیكم الجواب؟ قال: قال الله تبارك و تعالی (فإن لم یستجیبوا لك فاعلم أنّما یتّبعون أهواءهم، و من أضلّ ممّن اتّبع هواه ). نحل / 43. توبه / 122. اصول كافی1/ 212; و آیه در سوره قصص /50 . كلینی از احمد بن محمد، از احمد بن نصر روایت كرده است كه گفت : به حضرت‌رضا(ع) نامه‌ای نوشتم كه بخشی از آن چنین بود: خداوند عزّوجلّ می‌فرماید(از اهل ذكر سؤال كنید اگر نمی دانید) و نیز می‌فرماید (مومنان همگی كوچ نمی كنند پس چرا از هر گروهی چند نفری نمی روند تا در دین فقیه شوند و وقتی برگشتند قومشان را بیم دهند شاید كه حذر كنند) بنابر این پرسیدن بر مردم واجب گشته است، اما پاسخ دادن (به پرسشهای‌ آنان‌) بر شما واجب نیست؟ امام مرقوم فرمود: خدای عزّوجلّ فرموده است (پس اگر اجابت نكردند بان كه هوای نفسشان را پیروی می كنند، و كیست گمراه تر از كسی كه هوای نفسش را پیروی كند) . -------------------------------------------------------------------------------- الكلینى عن عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد عن الوشّاء عن أبى الحسن الرضا علیه السلام قال: سمعته یقول: قال علىّ بن الحسین علیه السلام‏ : علی الأئمّة من الفرض ما لیس علی شیعتهم و علی شیعتنا ما لیس علینا، أمرهم الله عزّوجلّ أن یسألونا قال: (فاسئلوا أهل الذّكر إن كنتم لاتعلمون) فأمرهم أن یسألونا و لیس علینا الجواب إن شئنا أجبنا و إن شئنا أمسكنا . نحل / 43. اصول كافی1 / 212. كلینی از عده‌ای از اصحاب ما، از احمد بن محمد، از وشاء روایت كرده‌اند كه‌ گفت: شنیدم ابوالحسن الرضا(ع) می‌فرماید: علی بن الحسین(ع) فرمود: بر امامان چیزهایی واجب است كه بر شیعیانشان واجب نیست، و بر شیعیان‌ چیزهایی فرض است كه بر ما نیست، (از جمله این كه‌) خداوند عزّوجلّ به آنان امر كرده است كه‌ از ما بپرسند و فرموده (از اهل ذكر سؤال كنید اگر نمی دانید)5 به ایشان دستور داده كه از ما بپرسند ولی پاسخ دادن بر ما واجب نیست‌. اگر بخواهیم جواب می‌دهیم و اگر بخواهیم خودداری می‌كنیم‌ . -------------------------------------------------------------------------------- الكلینى عن الحسین بن محمّد عن معلّی بن محمّد عن الوشّاء، قال: سألت الرضا علیه السلام فقلت له: جعلت فداك (فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون) فقال: نحن أهل الذكر و نحن المسؤولون، قلت: فأنتم المسؤولون و نحن السائلون؟ قال: نعم، قلت: حقّاً علینا أن نسألكم؟ قال: نعم قلت: حقّاً علیكم أن تجیبونا؟ قال: لا ذاك إلینا إن شئنا فعلنا و إن شئنا لم نفعل، أما تسمع قول الله تبارك و تعالی (هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغیر حساب ). نحل / 43. اصول كافی1/ 210-211; و آیه در سوره ص/39 . كلینی از حسین بن محمد، از معلّا بن محمد، از وشاء روایت كرده است كه گفت: به حضرت رضا(ع) عرض كردم: فدایت شوم، آیه (از اهل ذكر سؤال كنید اگر نمی دانید)، به چه معناست؟ فرمود: اهل ذكر ما هستیم و از ما باید سؤال شود. عرض‌ كردم: پس سؤال شونده شما هستید و سؤال كننده ما؟ فرمود: آری‌. عرض كردم: بر ماست كه از شما بپرسیم؟ فرمود: آری‌. عرض كردم: و بر شماست كه به ما پاسخ دهید؟ فرمود: نه، اختیار با ماست، اگر خواستیم پاسخ می‌دهیم و اگر نخواستیم پاسخ‌ نمی‌دهیم‌. مگر نشنیده‌ای سخن خدای تبارك و تعالی را كه (این نصیب ماست پس منت گذار و عطا كن یا امساك كن بدون حساب‌) . -------------------------------------------------------------------------------- محمّد بن یعقوب عن الحسین بن محمّد عن معلىّ بن محمّد عن الوشّاء، قال: سألت الرضا علیه السلام عن قول الله تعالی (و علامات و بالنجم هم یهتدون) قال: نحن العلامات، و النجم رسول الله‏ . نحل / 16. اصول كافی1 / 207. محمد بن یعقوب از حسین بن محمد، از معلّا بن محمد، از وشاء روایت كرده‌ است كه گفت: از حضرت رضا(ع) درباره این سخن خدای تعالی (و با علامات و با ستاره ها راه را می یابند) سؤال كردم، فرمود: علامات ما هستیم، و نجم رسول خدا(ص‌) .
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:2
دعا و زیارت
سوره نبأ علىّ بن إبراهیم قال: حدّثنى أبى عن الحسین بن خالد عن أبى الحسن الرضا علیه السلام فى قوله (عمّ یتساءلون عن النبأ العظیم الّذى هم فیه مختلفون) قال: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: ما للّه نبأ أعظم منّى، و ما للّه آیة أكبر منّى، و لقد عرض فضلى علی الاُمم الماضیة علی اختلاف ألسنتها فلم تقرّ بفضلی، و قوله (ألم نجعل الأرض مهاداً) قال: یمهّد فیها الإنسان مهداً (و الجبال أوتاداً) أى أوتاد الأرض، ( و جعلنا اللّیل لباساً) قال: یلبس علی النهار، (و جعلنا سراجاً وهّاجاً) قال : الشمس المضئیة، (و أنزلنا من المعصرات) قال: من السّحاب، (ماء ثجّاجاً) قال: صبّ علی صبّ، (و جنّات ألفافاً)، قال: بساتین ملتفّة الشجر،(و فتحت السّماء فكانت أبواباً) قال: تفتح أبواب الجنان، (و سیّرت الجبال فكانت سراباً) قال: تسیر الجبال مثل السراب الّذى یلمع فى المفازة، قوله (إنّ جهنّم كانت مرصاداً) قال: قائمة، ( للطّاغین مآباً) أی: منزلاً، (لابثین فیها أحقاباً) قال: الأحقاب السنین، و الحقب ثمانون سنة، و السنة ثلاثمائة و ستّون یوماً، و الیوم كألف سنة ممّا تعدّون . تفسیر قمّى2/ 401- 402، و آیات در سوره نبأ / 1-23. علی بن ابراهیم از پدرش، از حسین بن خالد روایت كرده است كه ابوالحسن الرضا(ع) درباره آیه شریفه (از چه می پرسند، از خبر عظیم كه در آن اختلاف دارند) فرمود: امیرالمؤمنین فرمود: خداوند را خبری بزرگتر از من نیست، و خداوند را آیت و نشانه‏ای بزرگتر از من نیست، فضل و برتری من بر امتهای پیشین، با وجود اختلاف زبانهایشان عرضه شد اما به فضل و برتری من اعتراف نكردند. و درباره آیه (آیا زمین را بستر قرار ندادیم) فرمود: یعنی انسان در روی زمین به نحوی بایسته آماده می‏شود . ( و كوهها را میخها قرار دادیم) یعنی میخهای زمین (و شب را پوشش قرار دادیم) یعنی شب روز را می پوشاند. (و چراغی تابان قرار دادیم) یعنی خورشید تابان را آفریدم. (و از فشارنده فرو فرستادیم) یعنی از ابرها (آب ریزان) یعنی باران پیاپی (و باغهای به هم پیچیده) یعنی بستانهای پر درخت درهم تنیده (و آسمان گشوده می شود پس دارای درهایی می شود) یعنی درهای بهشت گشوده می‏شود (و كوهها روان می شوند همانند سراب) یعنی كوهها همچون سرابی كه در بیابان می‏درخشند، به حركت در می‏آیند (همانا جهنّم كمین گاهی است) یعنی دوزخ بر پا می شود (برای طغیان گران جایگاه است) یعنی منزلگاه (درنگ كنندگان در آن روزگارها) فرمود: احقاب به معنای سالهاست، هر حَقْب (دوره) هشتاد سال است، و هر سال سیصد و شصت روز، و هر روز (قیامت) به اندازه هزار سال از سالهایی كه شما می‏شمارید .
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:1
دعا و زیارت
سوره مؤمنون الصدوق قال: حدّثنى محمّد بن عمر الجعابى قال: حدّثنا أبو محمّد الحسن بن عبدالله الرازى، قال: حدّثنى سیّدى علىّ بن موسی الرضا علیه السلام عن أبیه عن آبائه عن علىّ علیه السلام‏ فى قوله عزّوجلّ (أولئك هم الوارثون*الّذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون) فى نزلت . مؤمنون / 10-11. عیون اخبار الرضا 2 / 65. صدوق از محمد بن عمر جعابی، از ابومحمد حسن بن عبدالله رازی روایت كرده‌ است كه گفت: سرورم علی بن موسی الرضا(ع) از پدر بزرگوارش از پدران گرامیش، از علی‌(ع‌) برایم حدیث كرد كه آن حضرت فرمود: آیه (اینان همان وارثانند، همانان كه‌ پردیس را به ارث می‌برند و در آن جاویدانند)، درباره من نازل شده اشت‌ .
پنج شنبه 21/9/1387 - 20:59
دعا و زیارت
سوره ملك علىّ بن إبراهیم قال: حدّثنا محمّد بن جعفر، قال: حدّثنا محمّد بن أحمد عن القاسم بن محمّد قال: حدّثنا إسماعیل بن علی الفزارى عن محمّد بن جمهور عن فضالة بن أیّوب، قال: سئل الرضا علیه السلام عن قول الله عزّوجلّ (قل أرایتم إن أصبح ماؤكم غوراً فمن یأتیكم بماء معین) فقال: (ماؤكم) أبوابكم أى الأئمّة علیهم السلام، و الأئمّة أبواب الله بینه وبین خلقه، (فمن یأتیكم بماء معین) یعنى بعلم الإمام . ملك / 30. تفسیر قمّى 2 / 379. علی بن ابراهیم از محمد بن جعفر، از محمد بن احمد، از قاسم بن محمد، از اسماعیل بن علی فزاری، از محمد بن جمهور، از فضالة بن ایّوب روایت كرده است كه گفت: از حضرت رضا(ع) درباره این سخن خداوند سؤال شد كه (بگو اگر آب شما فرو نشیند پس چه كسی به شما آب روان می رساند) فرمود: (ماؤكم) به معنای اَبْوابكم و مقصود ائمه(ع) است، ائمه ابواب خداوند میان او و خلقش هستند (پس چه كسی به شما آب روان می رساند) مقصود از (آب روان) علم و دانش امام است .
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:15
دعا و زیارت
سوره مطففین عنه قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم المعاذى، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعید الكوفى الهمدانى، قال: حدّثنا علىّ بن الحسن بن علىّ بن فضال عن أبیه، قال: سألت الرضا علیه السلام عن قول الله عزّوجلّ (كلّا إنّهم عن ربّهم یومئذ لمحجوبون). فقال: إنّ الله تعالی لایوصف بمكان یحلّ فیه فیحجب عنه فیه عباده، و لكنّه یعنى أنّهم عن ثواب ربّهم لمحجوبون، قال: و سألته عن قول الله عزّوجلّ (و جاء ربك و الملك صفّاً صفّاً) فقال: إن الله تعالی لایوصف بالمجى‏ء و الذّهاب تعالی عن الانتقال، إنّما یعنى بذلك و جاء أمر ربّك و الملك صفّاً صفّاً، قال: و سألته عن قول الله عزّوجلّ (هل ینظرون إلّا أن یأتیهم الله فى ظلل من الغمام و الملائكة ) قال: یقول: هل ینظرون إلّا أن یأتیهم الله بالملائكة فى ظلل من الغمام، و هكذا نزلت، قال: و سألته عن قوله تعالی (سخر الله منهم)، و عن قوله (الله یستهزء بهم)، و عن قوله (و مكروا و مكر الله)، و عن قوله (یخادعون الله و هو خادعهم) فقال: إنّ الله تعالی لایسخر و لایستهزء و لایمكر و لا یخادع، و لكنّه تعالی یجازیهم جزاء السخریة، و جزاء الاستهزاء، و جزاء المكر و الخدیعة، تعالی الله عمّا یقول الظالمون علواً كبیراً . فجر / 22. بقره / 210. توبه / 79 . بقره / 15. آل عمران / 54. نساء /142. عیون اخبار الرضا1/ 125- 126 . صدوق از محمد بن ابراهیم معاذی، از احمد بن محمد بن سعید كوفی همدانی، از علی بن حسن بن علی بن فضال، از پدرش روایت كرده است كه گفت: از حضرت رضا(ع) درباره این قول خداوند عزّوجلّ (حقّا كه آنها در چنین روزی از پروردگارشان در حجابند) سؤال كردم، فرمود: خدای تعالی به بودن در مكانی توصیف نمی‏شوند تا این كه در آن مكان از (نگاه) بندگانش محجوب و در پرده باشد بلكه مقصود این است كه از ثواب پروردگارشان محجوب (و محروم) هستند. راوی گوید: نیز از آن حضرت درباره این سخن خدای عزّوجلّ (و خداوند آمد و ملائكه صف در صف) پرسیدم، فرمود: خدای تعالی به آمد و شد توصیف نمی‏شود، شأن او برتر از انتقال (از جایی به جایی) است، بلكه مقصود این است كه فرمان پروردگارت بیاید و فرشتگان صف در صف حاضر شوند. راوی گوید: همچنین از این فرموده خدای عزّوجلّ (هل ینظرون إلّا أن‏ یأیتهم اللّه فی ظلل من الغمام و الملائكة)پرسیدم، فرمود: می‏فرماید: هل ینظرون إلّا أن‏ یأیتهم اللّه بالملائكة فی ظل من الغمام (آیا منتظرند كه خداوند فرشتگان را در زیر سایه‏هایی از ابرها نزدشان بیاورد؟) آیه (در اصل) این گونه نازل شده است، راوی گوید: همچنین از این قول خدای تعالی (خداوند آنها را مسخره كرد) و (خداوند آنها را با استهزاء گرفت) و (و آنها مكر بكار بردند و خداوند مكر برد) و (با خداوند خدعه كردند و خداوند با آنها خدعه كرد) سؤال كردم، فرمود: خدای متعال نه مسخره می‏كند، نه استهزاء، نه مكر، و نه فریب می‏دهد، بلكه (مقصود این است كه) خدای تعالی كیفر تمسخر و استهزاء و مكر و خدعه به آنان می‏دهد. خداوند بسی برتر و والاتر از آن چیزهایی است كه ستمگران در حقّ او می‏گویند .
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:13
دعا و زیارت
سوره مریم الصدوق قال: حدّثنا أبى رضى الله عنه قال: حدّثنا سعد بن عبدالله عن یعقوب بن یزید عن علىّ بن أحمد بن أشیم عن سلیمان الجعفرى عن أبى الحسن الرضا علیه السلام قال : أتدرى لِمَ سُمّى إسماعیل (صادق الوعد)؟ قال: قلت: لا أدرى، قال: وعد رجلاً فجلس له حولاً ینتظره . 4- مریم /54.علل الشرایع 77. صدوق از پدرش (رض‌)، از سعد بن عبدالله، از یعقوب بن یزید، از علی بن احمد بن اشیم، از سلیمان جعفر، از ابوالحسن الرضا(ع‌) روایت كرده است كه فرمود: آیا می‌دانی كه چرا اسماعیل را (خوش قول‌)، نامیده‌اند؟ عرض كردم: خیر، حضرت فرمود: چون با مردی (در جایی‌) وعده گذاشته بود و تا یك سال (در آن جا) به‌ انتظار او نشست‌ . -------------------------------------------------------------------------------- الصدوق قال: حدّثنا محمّد بن الحسن رضى الله عنه قال: حدّثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن حمزة الأشعرى قال: حدّثنى یاسر الخادم قال: سمعت أبا الحسن الرضا علیه السلام یقول: إنّ أوحش مایكون هذا الخلق فى ثلاثة مواطن: یوم یولد و یخرج من بطن أمّه فیری الدّنیا، و یوم یموت فیری الآخرة و أهلها، و یوم یبعث فیری أحكاماً لم یرها فى دار الدنیا، و قدسلّم الله عزّوجلّ علی یحیی فى هذه الثلاثة المواطن و آمن روعته فقال (و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیّاً) و قدسلّم عیسی بن مریم‏ علی نفسه فى هذه الثلاثة المواطن فقال (و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیّاً ). مریم / 15. مریم / 33. خصال 107. صدوق از محمد بن حسن(رض‌) از سعد بن عبدالله، از احمد بن حمزه اشعری، از یاسر خادم روایت كرده است كه گفت: شنیدم ابوالحسن الرضا(ع‌) می‌فرماید : وحشتناكترین زمان برای آدمی سه موقع است: یكی روزی كه از مادرش زاده می‌شود و چشمش به دنیا افتد، دوم روزی كه می‌میرد و آخرت و اهل آن را مشاهده می‌كند، و سوم روزی كه برانگیخته می‌شود و احكامی (و شرایطی‌) را می‌بیند كه در دنیا ندیده بود. خداوند عزّوجلّ در این هنگام بر یحیی سلام فرستاد و او را آرامش بخشیده است‌. آن‌ جا كه می‌فرماید (و سلام بر او روزی كه زاده شد و روزی كه می‌میرد و روزی كه زنده‌ برانگیخته می‌شود) عیسی بن مریم(ع) در این سه هنگام بر خود سلام فرستاده‌ و گفته است (و سلام بر من در روزی كه زاده شدم و در روزی كه می‌میرم و در روزی‌ كه زنده برانگیخته می‌شوم) --------------------------------------------------------------------------------
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:12
دعا و زیارت
سوره لیل الحمیرى عن البزنطى، قال: سمعت الرضا علیه السلام یقول: فى تفسیر (و اللیل إذا یغشی) قال: إنّ رجلاً من الأنصار كان لرجل فى حائطه نخلة و كان یضرّ به، فشكی ذلك إلی رسول الله صلّی الله علیه و آله‏، فدعاه فقال: أعطنى نخلتك بنخلة فى الجنّة فأبی، فبلغ ذلك رجلاً من الأنصار یكنّی أبا الدحداح فجاء إلی صاحب النخلة، فقال : بِعنى نخلتك بحائطى فباعه، فجاء إلی رسول الله صلّی الله علیه و آله، فقال: یا رسول الله قد اشتریت نخلة فلان، بحائطى. قال: فقال له رسول الله صلّی الله علیه و آله : فلك بدلها نخلة فى الجنة، فأنزل الله تبارك و تعالی علی نبیّه صلّی الله علیه و آله ( و ما خلق الذّكر و الاُنثی*إنّ سعیكم لشتّی*فأمّا من أعطی) یعنى النخلة (و اتّقی*و صدّق بالحسنی) بوعد رسول الله صلّی الله علیه و آله (فسنیسّره للیسری*و أمّا من بخل و استغنی*و كذّب بالحسنی*فسنیسّره للعِسری*و ما یغنى عنه ماله إذا تردّی*إنّ علینا للهدی) فقلت له: قول الله (إنّ علینا للهدی) قال: إنّ الله یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء، فقلت له: أصلحك الله إنّ قوماً من أصحابنا یزعمون أنّ المعرفة مكتسبة، و إنّهم إذا نظروا من وجه النظر أدركوا، فأنكر ذلك، و قال: ما لهؤلاء القوم لایكتسبون الخیر لأنفسهم؟ لیس أحد من النّاس إلّا و هو یحبّ أن یكون خیراً ممّن هو خیر منه، هؤلاء بنو هاشم، موضعهم موضعهم، و قرابتهم قرابتهم، و هم أحقّ بهذا الأمر منكم، أفترون أنّهم لاینظرون لأنفسهم، و قدعرفتم و لم یعرفوا؟ قال أبوجعفر علیه السلام : لواستطاع الناس لأحبّونا . قرب الاسناد 355- 356، و آیات در سوره لیل / 1 - 12. حمیری از بزنطی روایت كرده است كه گفت: شنیدم حضرت رضا(ع) در تفسیر (قسم به شب هنگامی كه فرو پوشاند) می‏فرماید: مردی در بستان یكی از انصار درخت خرمایی داشت و (بر اثر رفت و آمد به آن جا) برای آن مرد انصاری ایجاد مزاحمت می‏كرد. انصاری از این موضوع به رسول خدا(ص) شكایت كرد. پیامبر آن مرد را خواند و فرمود: درخت خرمایت را در ازای درخت خرمایی در بهشت به من بفروش، اما آن مرد نپذیرفت. این خبر به گوش مردی از انصار به نام ابودحداح رسید، نزد صاحب نخل آمد و گفت: درخت خرمایت را به بستان من بفروش، آن مرد فروخت. ابودحداح خدمت رسول خدا(ص ) آمد و عرض كرد: یا رسول اللّه! نخل فلانی را در مقابل بستانم خریدم. رسول خدا(ص ) فرمود: حالا به جای آن بستانت نخلی در بهشت از آن توست. در این هنگام خداوند تبارك و تعالی این آیات را بر پیامبرش نازل فرمود ((و سوگند به آن كه نر و ماده را آفریده كه حاصل كوششهای شما متفاوت است. اما كسی كه بخشید) یعنی درخت خرما را (و پرهیزگاری كرد. و آن بهترین را تصدیق نمود) یعنی وعده رسول خدا(ص) را (پس برای بهشت آماده‏اش می‏كنیم. امّا آن كس كه بخل و بی‏نیازی ورزید. و آن بهترین را تكذیب كرد. او را برای دوزخ آماده می‏سازیم. و چون هلاكش در رسد دارایی‏اش به حالش سودی نبخشد. و آنچه بر ماست راهنمایی است). (بزنطی گوید:) به ایشان عرض كردم: خداوند می‏فرماید ( آنچه برماست راهنمایی است) حضرت فرمود: (یعنی) خداوند هر كه را بخواهد راهنمایی می‏كند و هر كه را بخواهد گمراه می‏سازد. عرض كردم: خداوند شما را به سلامت دارد . گروهی از دوستان ما معتقدند كه معرفت اكتسابی است، و اگر نیك بیندیشند به این معرفت دست می‏یابند. حضرت آن را ردّ كرد و فرمود: پس چرا این عده برای خود خوبی كسب نمی‏كنند. هیچ كس نیست مگر آن كه دوست دارد از آنچه هست بهتر باشد. مثلاً همین بنی هاشم، با آن جایگاه و خویشی كه دارند و از شما به این امر (ولایت ما) سزاوارترند، آیا خیال می‏كنید كه به فكر خودشان نیستند، در حالی كه شما معرفت پیدا كردید و آنها نكردند؟ ابوجعفر(ع) فرموده است: اگر مردم می‏توانستند (و شناخت به استطاعت بود) بی گمان همه آنها را دوست می‏داشتند . -------------------------------------------------------------------------------- سوره المائدة العیّاشى عن ابن الفضیل عن أبى الحسن علیه السلام قال: سألته عن قول الله (إذا حضر أحدكم الموت حین الوصیّة اثنان ذوا عدلٍ منكم أو آخران من غیركم) قال: اللّذان منكم مُسْلِمان، و اللّذان من غیركم من أهل الكتاب، فإن لم تجدوا من أهل الكتاب فمن المجوس، لأنّ رسول الله صلّی الله علیه و آله قال: سنّوا بهم سنّة أهل الكتاب، و ذلك إذا مات الرجل المسلم بأرض غربة [فطلب رجلین مسلمین یشهدهما علی وصیة فلم یجد مسلمین یشهدهما فرجلین من أهل الكتاب، قال حمران: قال أبوعبدالله علیه السلام و اللّذان من غیركم من أهل الكتاب و إنما ذلك إذا مات الرجل المسلم فى ارض غربة فطلب رجلین مسلمین یشهدهما علی وصیة] فلم یجد مسلمین فلیشهد رجلین ذمّییّن من أهل الكتاب مرضیّین عند أصحابهما . مائده / 106. تفسیر عیّاشى 1 / 349. عیاشی از ابن فضیل روایت كرده است كه گفت: از حضرت ابوالحسن(ع ) درباره آیه (هنگام فرا رسیدن مرگ وصیت كنید و دو نفر عادل یا دو نفر از غیر خودتان را شاهد بگیرید) پرسیدم، فرمود: مقصود از آن دو شاهد خودی دو مسلمان است، و مقصود از دو شاهد غیر خودی دو نفر از اهل كتاب است اگر شاهدی از اهل كتاب نیافتند، از بین‌ مجوسیان انتخاب كنید; چرا كه رسول خدا(ص‌) با آنان معامله اهل كتاب فرمود . این‌ (انتخاب دو شاهد اهل كتاب‌) در صورتی است كه شخص مسلمان در دیار غربت بمیرد [ در این صورت باید در پی دو مرد مسلمان برآید كه آنها را بر وصیت خود گواه گیرد، و چنانچه دو مسلمان نیافت دو مرد از اهل كتاب را گواه گیرد. حمران گوید: حضرت‌ ابوعبدالله (صادق‌)(ع) فرمود: پس دو مرد مسلمان برای گواه گرفتن بر وصیت‌ خود طلب كند] و اگر دو مسلمان نیافت دو نفر مرد ذمی از اهل كتاب را كه مورد اعتماد و رضایت هم كیشانشان باشند گواه گیرد . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشى عن أحمد بن محمّد قال: كتبت إلی أبى الحسن الرضا علیه السلام، و كتب فى آخره: أو لم تنتهوا عن كثرة المسائل فأبیتم أن تنتهوا إیّاكم، و ذاك فإنّما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم، فقال الله تبارك و تعالی (یا أیها الذین آمنوا لاتسئلوا عن أشیاء - إلی قوله- كافرین ). تفسیر عیّاشى 1/ 346-347، آیه در سوره مائده / 101-102. عیاشی از احمد بن محمد روایت كرده است كه گفت: به ابوالحسن الرضا(ع‌) نامه ای نوشتم و آن حضرت نامه‌ای نوشت و در پایان آن مرقوم فرمود: مگر از زیاد پرسیدن نهی نشده‌اید؟ پس‌ چرا باز نمی‌ایستید، از این كار بپرهیزید، زیرا پیشینیان شما به سبب همین زیاد پرسیدنشان به هلاكت در افتادند. خداوند تبارك و تعالی می‌فرماید (ای كسانی كه ‌ایمان آورده‌اید سؤال نكنید از چیزهایی كه‌ ... كافران) . -------------------------------------------------------------------------------- الصدوق عن الحاكم أبوعلىّ الحسین بن أحمد البیهقى، قال: حدّثنا محمّد بن یحیی الصولى، قال: حدّثنى سهل بن القاسم النوشجانى، قال: قال رجل للرضاعلیه السلام: یا بن رسول الله إنّه یروى عن عروة بن الزبیر، أنّه قال: توفّى رسول الله صلّی الله علیه و آله‏ و هو فى تقیّة، فقال: أمّا بعد قول الله تعالی (یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمك من الناس) فإنّه أزال كلّ تقیّة بضمان الله عزّوجلّ و بیّن أمر الله تعالی و لكن قریشاً فعلت ما اشتهت بعده، و أمّا قبل نزول هذه الآیة فلعّله . مائده / 67. عیون اخبار الرضا 2 / 130. صدوق از حاكم ابوعلی حسین بن احمد بیهقی، از محمد بن یحیی صولی، از سهل بن قاسم نوشجانی روایت كرده است كه گفت: مردی به حضرت رضا(ع) ‌عرض كرد: یا بن رسول الله، از قول عروه بن زبیر نقل می‌شود كه گفت: رسول خدا(ص‌) در حال تقیه رحلت فرمود، حضرت رضا(ع‌) فرمود: بعد از آیه (ای رسول آنچه را خدایت به تو فرستاد ابلاغ كن و اگر این كار را نكنی پس رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از شرّ مردم حفظ می كند)، كه خداوند حفظ جان رسول خدا(ص‌) را تضمین فرموده كه آن حضرت هر گونه تقیه‌ای را كنار گذاشت و امر خدای تعالی را بیان فرمود، لیكن پس از رحلت آن جناب، قریش آنچه‌ خواستند كردند، قبل از نزول این آیه، شاید تقیه می‌فرمود . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشى عن هشام بن المشرقى عن أبى الحسن الخراسانى علیه السلام قال: إنّ الله كما وصف نفسه أحد، صمد، نور، ثمّ قال: (بل یداه مبسوطتان ) فقلت له: أفله یدان هكذا؟ - و أشرت بیدى إلی یده - فقال: لوكان هكذا كان مخلوقاً . مائده / 64. تفسیر عیّاشى 1 / 330. عیاشی از هشام بن شرقی از ابوالحسن الخراسانی(ع) روایت كرده است‌ كه فرمود: خداوند، همان‌ گونه كه خود خویشتن را وصف كرده، یگانه است و بی نیاز است و نور است. سپس فرمود ( بلكه دست خداوند باز است)، هشام گوید: من با دست خود به‌ دست آن حضرت اشاره كردم و گفتم: آیا خداوند هم چنین دستهایی دارد؟ فرمود: در این صورت او یك مخلوق بود . -------------------------------------------------------------------------------- الصدوق عن الفقیه المروزى، عن أبى بكر النیسابورى، عن الطائى عن أبیه عن الرضا علیه السلام عن آبائه عن علىّ بن أبى طالب علیه السلام فى قول الله عزّوجلّ (أكّالون للسحت) قال: هو الرجل الّذى یقضى لأخیه الحاجة ثمّ یقبل هدیّته . مائده / 42. عیون اخبار الرضا 2 / 28. صدوق از فقیه مروزی، از ابوبكر نیشابوری، از طائی، از پدرش، از حضرت رضا از پدرانش، از علی بن ابی‌طالب(ع) روایت كرده است كه امیرالمومنین‌(ع‌ ) درباره این سخن خدای عزّوجلّ (خورندگان حرام) فرمود: او كسی است كه برای‌ برادرش كاری انجام می‌دهد و آن گاه هدیه او را می‌پذیرد . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشى عن أبى إسحاق المداینى قال: كنت عند أبى الحسن علیه السلام إذ دخل علیه رجل فقال له: جعلت فداك إنّ الله یقول (إنّما جزاء الّذین یحاربون الله و رسوله - إلى- أو ینفوا). فقال: هكذا قال الله، فقال له: جعلت فداك فأى شى‏ء إذا فعله استحقّ واحدة من هذه الأربع؟ قال: فقال له أبوالحسن علیه السلام‏: أربع، فخذ أربعاً بأربع، إذا حارب الله و رسوله و سعى فى الأرض فساداً فقَتَل، قُتِلَ، فإن قَتَلَ و أخذ المال قُتِلَ و صُلِبَ، و إن أخذ المال و لم یقتل، قُطِعَتْ یده و رجله من خلاف، و إن حارب الله و رسوله و سعى فى الأرض فساداً و لم یقتل و لم یأخذ المال نفى من الأرض. فقال له الرجل: جعلت فداك وما حد نفیه؟ قال: ینفی من المصر الّذى فعل فیه ما فعل إلی غیره، ثمّ یكتب إلی أهل ذلك المصر أن ینادى علیه بأنّه منفیّ، فلاتؤاكلوه، و لاتشاربوه، و لاتناكحوه، فإذا خرج من ذلك المصر إلی غیره كتب إلیهم بمثل ذلك فیفعل به ذلك سِنَة، فإنّه سیتوب من السنة و هو صاغر، فقال له الرجل: جعلت فداك فإن أتى أرض الشرك فدخلها؟ قال: یضرب عنقه إن أراد الدخول فى أرض الشرك . مائده / 33. تفسیر عیّاشى 1 / 317. عیاشی از ابواسحاق مدائنی روایت كرده است كه گفت: در خدمت ابوالحسن‌(ع) بودم كه مردی وارد شد و عرض كرد: قربانت گردم، خداوند می‌فرماید ( همانا كیفر كسانی كه با خداوند و رسولش محاربه می كنند . . . یا نفی شوند)، حضرت فرمود: اینچنین خداوند فرموده است‌، عرض كرد: فدایت شوم، چه كاری است كه اگر انجامش دهد سزاوار یكی‌ از این چهار كیفر است؟ حضرت ابوالحسن(ع) فرمود: چهار كار، چهار به چهار حساب كن‌، اگر با خدا و پیامبرش به جنگ برخیزد و در زمین به فساد كوشد و آدم‌ بكشد، كیفرش این است كه كشته شود; اگر آدم بكشد و غارت كند باید به دار آویخته شود ; اگر غارت كند و كسی را نكشد باید دست و پای او بر خلاف یكدیگر (یكی از راست و دیگری از چپ‌) بریده شود، و اگر با خدا و رسول او بجنگد و دست به‌ تبهكاری در جامعه بزند ولی آدم نكشد و مالی را غارت نكند باید تبعید شود. آن مرد عرض كرد: فدایت شوم، حدّ تبعید چه اندازه است؟ فرمود: باید از شهری كه‌ در آن مرتكب آن كارها شده است به جایی دیگر تبعید شود و به مردم آن شهر هم‌ بنویسند كه جارچی اعلام كند كه این مرد تبعیدی است و كسی حق ندارد به او غذا و آب و زن بدهد. اگر از آن شهر به شهری دیگر رفت به اهالی آن شهر نیز همین مطالب را بنویسند، و یك سال با وی چنین رفتار شود، بعد از یك سال بناچار توبه خواهد كرد، آن مرد عرض كرد: قربانت گردم ، اگر به خاك مشركان رفت چه؟ فرمود: اگر بخواهد وارد خاك مشركان شود باید گردنش را بزنند . -------------------------------------------------------------------------------- العیّاشى عن صفوان، قال: سألت أباالحسن الرضا علیه السلام عن قول الله (فاغسلوا وجوهكم و أیدیكم إلی المرافق و امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلی الكعبین) فقال: قد سأل رجل أباالحسن عن ذلك، فقال: سیكفیك أو كفتك سورة المائدة یعنى المسح علی الرأس والرجلین، قلت: فإنّه قال: اغسلوا أیدیكم إلی المرافق، فكیف الغسل؟ قال: هكذا أن یأخذ الماء بیده الیمنی فیصبّه فى الیسری، ثمّ یفیضه علی المرفق، ثمّ یمسح إلی الكفّ، قلت له: مرّة واحدة؟ فقال: كان یفعل ذلك مرّتین، قلت : یرد الشعر؟ قال: إذا كان عنده آخر فعل، و إلّا فلا . مائده / 6. تفسیر عیّاشى 1 / 300. عیاشی از صفوان روایت كرده است كه گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) در باره آیه شریفه (پس صورتهایتان و دستانتان را تا آرنج بشویید و سرهایتان و پاهایتان را تا برآمدگی آن مسح بكشید) سؤال كردم، فرمود: مردی در این باره از ابوالحسن‌ پرسید، آن بزرگوار فرمود: سوره مائده پاسخ تو را داده است یا خواهد داد، . . . مقصود مسح كردن سر و دو پاست، عرض كردم: خداوند فرموده است : دستهایتان را تا آرنجها بشویید، نحوه شستن چگونه است؟ فرمود: بدین ترتیب كه با دست راست خود آب برمی‌دارد و در دست چپ خالی می‌كند و آن‌گاه روی آرنج می‌ریزد و سپس تا كفِ خود دست می‌كشد. عرض كردم: یك بار كافی است؟ فرمود: (ابوالحسن‌) این كار را دو بار انجام می‌داد، عرض كردم: آیا می‌تواند بر عكس (به شیوه مخالفان‌) وضو بگیرد؟ فرمود: اگر كسی (از مخالفان‌) نزد او باشد این كار را بكند و إلّا نه‌ .
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته