• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1637
تعداد نظرات : 162
زمان آخرین مطلب : 3400روز قبل
شخصیت ها و بزرگان

سیری در اندیشه های استاد شهید مرتضی مطهری

 

شفاف، اما ژرف

 

در گفت وگو با سیداحمد علم الهدی معاون آموزشی دانشگاه امام صادق(ع)

 

 

 

 

  

گفت و گو: غلامرضا كمالی رهبر

اشاره؛ مكاتب و اندیشه ها برای باقی ماندن در فضای آگاه جامعه نیاز دارند كه در تعامل با تغییرات و دگرگونی های اجتماعی باشند و با بهره گیری از ظرفیت های خود و پاسخگویی به نیازهای جامعه سعی كنند حضور مؤثر خود را در عرصه اجتماع كماكان حفظ كنند.

استاد شهید مرتضی مطهری اندیشمند اسلام شناسی است كه با درك صحیح از اوضاع اجتماع و نیازهای آن در صدد پاسخگویی به نیازهای روز جامعه تا پایان عمر گرانقدر خود دست از تلاش بر نداشت. برای آشنایی بهتر با تلاشهای فكری استاد شهید مطهری با جناب آقای سید احمد علم الهدی كه روزگاری افتخار شاگردی استاد را داشته اند گفت وگویی انجام داده ایم كه در پی می آید:

* تأثیر علامه طباطبایی بر استاد شهید مرتضی مطهری در چه حوزه هایی است؟

- در خصوص رابطه فكری و علمی علامه طباطبایی با استاد مطهری اگر به آثار علامه مانند شیعه در اسلام، گفت وگوهای ایشان با هانری كربن و یا كتاب های علمی ایشان توجه كنیم درمی یابیم كه علامه در یك بستر آرمانی، عمر علمی و فكری خود را گذرانده اند. ایشان به دنبال این بوده اند كه كلیه جریان های فكری و فلسفی و ذخایر اندیشه ای اندیشمندان اسلام در طول قرون گذشته بتوانند نقش كاربردی در اندیشه سازی روز پیدا كنند. ایشان در این مسیر علاوه بر اقداماتی كه شخصاً انجام داده اند از نشر كتاب، سخنرانی، مباحثه با اندیشمندان غربی و غیره، به پرورش و آموزش افرادی جهت انجام این هدف نیز پرداخته اند. در میان این افراد استاد شهید آیت الله مطهری جایگاه ویژه ای داشتند. ما می توانیم ایشان را در حوزه فلسفه و كلام نقطه عطف بدانیم. به این معنی كه ایشان تمام اندیشه های فلسفی را در فلسفه اسلامی به مرحله كاربردی در اندیشه سازی رساندند و با استفاده از ادبیات روز اندیشه های فلسفی را برای استفاده عموم علاقه مندان در مقابله با تهاجم فكری جریان های روز قرار دادند، به طوری كه قبل از ایشان این حركت در حوزه فلسفه ملموس نبود.

به تاریخ فلسفه كه نگاه كنیم، حتی بعد از زمان ملاصدرا وقتی كه فلسفه به عینیت قابل توجهی در زندگی اجتماعی و فكری جامعه اسلامی رسیده بود، در عین حال به عنوان یك هنر و فن مطرح بود، نه به عنوان یك منبع برای اندیشه سازی اسلامی كه قابل ارایه به دنیا باشد. رای خیلی از افرادی كه تا آن دوره، فلسفه می خواندند و حتی مراتب بالای آن را طی می كردند، كاربرد فلسفه و قواعد فلسفی مشخص نبود. همین باعث می شد كه خیلی ها تصور كنند اندیشه های فلسفی در تعارض با برخی عقاید دینی و فرمایشات اهل بیت (ع) قرار دارد، به همین دلیل با فلسفه دشمنی می كردند.

* در مورد مخالفین استاد مطهری در حوزه فلسفه و كلام توضیح بفرمائید؟

- منشأ پیدایش این مخالفت ها به طور كلی عدم تشخیص كاربرد فلسفه در اندیشه سازی بود. این افراد به جز مشهد و نجف كه گروه متشكلی بودند در سایر مدارس دینی در شهرهای دیگر به صورت پراكنده وجود داشتند. این گروه با كاربردی كردن فلسفه در زندگی اجتماعی مخالفت می كردند. به اعتقاد این گروه فلسفه در اعتقادات نمی توانست جایگاهی داشته باشد و به همین دلیل آن را، علمی غیرضروری می دانستند كه بعضاً در خصوص مبانی اعتقادی سؤالاتی را عنوان می كرد كه برای برخی روحانیون قابل پذیرش نبود و حتی آن را در حد شرك و كفر می دانستند.

در این برخوردها و تهاجم ها، افراد شاخصی مانند علامه طباطبایی هم هدف قرار می گرفتند، دامنه این برخوردها تا حدی بود كه حتی افراد از برخی حقوق اجتماعی هم محروم می شدند.

در اندیشه علامه طباطبایی پاسخ گویی به برخی مسایل اجتماعی اعتقادی از طریق فلسفه به عنوان یك آرمان مطرح بود. ایشان به دنبال یافتن كاربرد فلسفه در اندیشه سازی اسلامی بودند. البته علامه در جهت رسیدن به این هدف گام هایی هم برداشتند، اما كسی كه توانست آرمان علامه را در عرصه عمل محقق كند استاد شهید مطهری بود و لذا شما «روش رئالیسم» را وقتی مطالعه می كنید و متن را با پاورقی كه استاد مطهری در شرح مطالب استاد خود نوشته اند تطبیق می كنید در پاورقی همان مطالب را با یك ساده گویی كه استاد مطهری برای فهم آسان تر خواننده آورده است می بینید و لذا بزرگترین تحولی كه شهید مطهری از نظر ارتباط فكری با علامه طباطبایی ایجاد كردند در حقیقت مشخص نمودن كاربرد مسایل فلسفی در اندیشه سازی اسلامی بود.ایشان در مقام ارایه مطلب یك مقدار متأثر از جریان های تقابل دینی روز بودند. به طور مثال در این باره می توان به اندیشه های الحادی ماركسیستی كه وارد فضای كشورهای اسلامی شده بود و این اندیشه در ایران توسط فعالیت حزب توده نشر می یافت اشاره كرد.لذا مرحوم مطهری در جریان استفاده از علم فلسفه در اندیشه سازی اسلامی با این گروه هم در تقابل قرار گرفت.

* اوضاع و ویژگی های اجتماعی دوران شهید مطهری چگونه بود؟

- دوره جوانی و تحصیلات شهید مطهری، هم عصر رضاخان بود. دوره ای كه دین كاملاً توسط رضاخان سركوب شده و با هرگونه مقاومت هم در مقابل این سركوب ها برخورد می شد.

پس در دوره سركوبگری دین، ایشان با احساس تكلیف وارد عرصه دین و روحانیت می شوند و رسالت مقابله و ایستادگی در مقابل جریان های مهاجم را بر دوش خود احساس می كنند تا دین را از غربت نجات دهند! این موضوع برای او تقریباً یك سازمان روانی ایجاد كرده بود. از این رو ایشان خود را مسئول برخورد با این تهاجم ها در قالب سخنرانی، تدریس، بحث، نوشتن و... می دید.به همین دلایل وقتی ما مطالب ایشان را مطالعه می كنیم، مشاهده می كنیم فارق از علمی یا تربیتی بودن، همگی جهت دار هستند. در نظر ایشان علم، هنر، ادبیات و فلسفه همه وسیله هستند. ایشان اگر به فلسفه یا به ادبیات می پرداخت، هدفش استفاده از آنها برای زنده كردن اسلام بود.

به طور مثال در كتاب تماشاگه راز كه ایشان در آن وارد بحث های ادبی، عرفانی می شوند، در حقیقت با جریان هایی كه جامعه را به سمت قشریگری و تحجر می كشانند مقابله می كنند.

در آثار ایشان هیچ گاه نمی بینیم ایشان اثری را صرفاً برای اثبات موقعیت علمی خود خلق كرده باشند. ایشان با هنر برای هنر و علم برای علم، مخالف بودند.حتی موضع گیری های سیاسی شهید مطهری هم در جهت حمایت و دفاع از دین قرارداشت. سنگر نشینی شهید مطهری به عنوان یك خاصیت ویژه ایشان در بستر شخصیت فرهنگی و فكری و علمی ایشان قابل توجه است.

* عمده فعالیت استاد مطهری در حوزه اندیشه اسلامی چیست؟

- عمده كار ایشان عبارت از این است كه فلسفه را در اندیشه سازی اسلامی كاربردی كردند به نحوی كه قبل از آن در جهان اسلام سابقه نداشته است. تطبیق محتوای دینی با نیازهای بشری در خط انسان سازی و ایجاد فضائل انسانی از فضائل و بركات شهید مطهری بوده است. اما بحث ما در اصل، ساختار فعالیت های شهیدمطهری در حركت های علمی و فكری ایشان است. آنچه در تحلیل شخصیت فكری شهید مطهری مهم است سنگرنشینی ایشان است. ایشان در سنگر دین در مقابل هر انحراف و تقابلی با دین سعی داشتند با ارائه پاسخ مناسب آنها را در قالب مسائل یا حل و یا رد كنند. حتی در بعضی موارد در خط براندازی جریان های انحرافی هم ظاهر می شدند. لذا می بینیم كه ایشان در یك لحظه در دو جبهه هم با ماركسیسم و هم با سرمایه داری مقابله می كند. اقتصاد اسلامی ایشان، جنگ با سرمایه داری است. ایشان در یك جبهه با بی بندوباری و پوچ گرایی در حال مقابله بود و در همان لحظه در جبهه ای دیگر با قشریگری و تحجر می جنگید.

* در خصوص حقوق زن و حضور زن در عرصه اجتماع ایشان مسئله حجاب را مطرح می كنند. آیا می توان آن را پاسخ به نیاز حضور زنان در عرصه اجتماع دانست كه به عنوان یك ضرورت مطرح بود؟

- ایشان به مجرد این كه می بینند حضور زنان در عرصه اجتماع، كار و تحصیل امری ضروری است و در جامعه آن روز آمدن زن در عرصه اجتماع، با حفظ حجاب در تقابل قرار داشت و تحصیل و كار زن ملازم شده بود با بی حجابی و بی عفتی، كتاب «مسئله حجاب» را می نویسند. كه ما می توانیم دو حجاب داشته باشیم یك حجاب اسلامی و دیگری حجاب كار، یعنی این كه زن در عرصه اجتماع، در عرصه كار و تحصیل می تواند با حجابی به عنوان لباس كار وارد بشود. ایشان از آن به عنوان حجاب اضطراری تعبیر كرده اند كه این حجاب از حجاب كامل اسلامی قابل تفكیك است.

آن روز شاید خیلی از جریان های حوزوی و متدینین با این دسته از اندیشه های شهید مطهری به مخالفت برخاستند كه چرا شما مسئله حجاب را تنزل می دهید، ولی خوب آن روز كسی فكر نمی كرد كه حركت شهید مطهری در واقع یك مجاهده و یك حركت ابتكاری مؤثری برای پیش گیری از بی حجابی و بی دینی است چون جامعه ما به صورتی درآمده بود كه خانواده های متدین دختران خود را به دانشگاه نمی فرستادند. به خاطر این كه تحصیل او ملازم بود با بی عفتی، چه بسا استعدادهای بسیاری در این فضا و محدودیت های خانواده ها دفن می شدند و هیچ گاه فرصت آمدن به عرصه اجتماع، تحصیل و كار را پیدا نمی كردند. در زمانی كه این انحراف خانمان برانداز وارد حوزه اجتماعی جامعه اسلامی شده بود و جامعه اسلامی را در عرصه های علم، كار و تحصیل منزوی كرده بود به دلیل محدودیت خانم ها، ایشان كتاب مسئله حجاب را نوشتند. ایشان با تعریف حجاب كامل و حجاب اضطراری لباس كار را در جریان بحث حجاب تدوین كرد، تا فعالیت در عرصه اجتماعی، تحصیل و كار منجر به بی عفتی و بی حجابی زنان نشود. این حركت ها و امثال  آنها در شرایط آن روز جامعه از طرف شهید مطهری خیلی ارزشمند و سازنده بودند كه همگی از همان سنگر نشینی شهید مطهری نشأت می گرفت. فعالیت ایشان در این عرصه بركات بسیاری داشت، یكی از بركات عمده آن این بود كه ایشان دین را با ادبیات روز و قابل فهم برای عموم مردم تبلیغ و تعریف كرد كه خود باعث جذب بیشتر جوانان به اسلام شد.

اولین چیزی كه ما در برخورد با ماركسیستها و نظام سرمایه داری نیاز داشتیم همانا یك ایدئولوژی كلاسه و منظم بود كه تحویل جوان ها بدهیم. كتاب های شهید مطهری توانست این نیاز جوان  ها و انقلاب را مرتفع كند و در همان روزهای اول انقلاب ما را از هر گونه انحراف فكری و اعتقادی نجات دهد. بركت دیگر او نیز این بود كه سعی داشت دین را با زندگی واقعی اجتماعی تطبیق دهد و كاربردی نماید. ایشان در كنار شخصیت فكری از نظر مبانی فقهی هم دارای قابلیت بودند و در بسیاری از موارد از توان استنباط فقهی خود برای حل مسائل روز كمك می گرفتند.

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:27
شخصیت ها و بزرگان

به مناسبت سالروز شهادت میرزا تقی خان امیركبیر

 

برای سربلندی ایران

 

 

 

 

  

 

زهرا محمدزاده

رمز ماندگاری شخصیت های ملی، میزان خلوص آنها در خدمت به مردم و كشور بوده است و همین خصیصه و ویژگی باعث شده تا مردان بزرگ به عنوان سرمایه های ملی همیشه در حوزه احترام و تقدیر عمومی قرار گیرند. میرزا تقی خان معروف به امیركبیر از جمله این چهره های خدومی است كه سال ها بعد از شهادتش همچنان به نیكی از او یاد می شود و خدماتش زبانزد عام و خاص است. به مناسبت سالگرد درگذشت این بزرگمرد تاریخ معاصر ایران نگاهی داریم به زندگی او و فراز و نشیب های سیاسی كه بر وی گذشت.

میرزا تقی خان امیركبیر اهل فراهان بود و دست پرورده خاندان قائم مقام فراهانی. نام اصلی میرزاتقی خان «محمدتقی» است .زادگاهش هزاوه از محال فراهان عراق كه هنوز هم در آن جا محله ای به نام محله میرزاتقی خان معروف است. خانواده پدری و مادری میرزاتقی خان از طبقه پیشه ور بودند. پدرش كربلایی قربان آشپز قائم مقام فراهانی بود.

محیط خصوصی تربیت میرزا تقی خان را دستگاه میرزا بزرگ قائم مقام و پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام دو وزیر بزرگ عباس میرزا تشكیل می داد و براساس اصول اشرافی و درباری فرزند غلامان خانه زاد می توانستند در مجالس درسی كه برای ولیعهدان تدارك می شد حضور یابند و میرزا تقی پسر كربلایی قربان آشپز با داشتن هوش سرشار، پشتكاری شگفت آور، استحكام در اخلاق، درستی و راست كرداری، دلیری و جسور بودن این فرصت را یافت كه از اساتید فرزندان شاه بهره جوید و فن مستوفی گری را بیاموزد.

پس از مدتی، چنان قائم مقام را شیفته خود كرد كه در وصف او می گوید: «حقیقت من بر كربلایی محمد قربان (پدر میرزاتقی) حسد بردم و بر پسرش می ترسم... این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد.» اوپس از چندی چنان راه ترقی پیمود كه در سلك منشیان قائم مقام به حساب آمد و برخی نامه های دولتی و خصوصی را او از جانب مخدومش می نوشت. تا آن جا كه میرزاتقی توانست علاوه بر قائم مقام، جای خود را در دل امیر نظام زنگنه و فریدون میرزای پسر نایب السلطنه باز كند. مستوفی نظام شود و دیری نگذشت كه به وزارت نظام آذربایجان رسید. میرزاتقی خان مقام وزارت آذربایجان را با منصب سرتیپی تا هنگام عزیمت با ناصرالدین شاه به تهران (شوال ۱۲۶۴) همچنان عهده دار بود. تاریخ نویسان براین باور هستند كه پس از مرگ امیرنظام میرزاتقی شایستگی امارت نظام را داشت.

اما حاجی میرزا آقاسی رضایتی به این كار نداشت و علم مخالفت خود را برافراشت. به گفته نادر میرزا: «همه لشگر آذرآبادگان جز او كس ندانستندی و فرمان او ببردندی و این شهامت وزیر ایران حاجی میرزا آقاسی را گران بود.» اما وزیر نظام نزد ناصرالدین میرزای ولیعهد پایگاهی بلند یافت و ولیعهد نسبت به او اعتماد و اعتقاد پیدا كرد و زمینه صدارت او از آنجا فراهم آمد. نقل بیگانگان از فساد ناپذیری او از همه حیرت برانگیزتر است. این كه منافع ملت را قربانی معاملات و معادلات درون قدرت نمی كرد، رشوه نمی پذیرفت و از فساد مالی به دور بود. دكتر «پلاك اتریشی» می نویسد:« پول هایی كه خواستند به او بدهند و نگرفت، خرج كشتنش شد. »

از شهرت دوری می كرد و هرچه به حكام و ولایات و نمایندگان سیاسی بیگانه می نوشت همه را به نام شاه و به امر او قلمداد كرده است. حق شناسی میرزا زبانزد بود در اوج قدرت، از مخدومش باعنوان «مولای من قائم مقام »یاد می كند. هیچ گاه دین اخلاقی خود را نسبت به قائم مقام فراموش نكرد و به پاس این خدمت ها پس از رسیدن به صدارت بازماندگان او را از دست دولت ستمكار رهانید و اموالشان را كه پس از كشتن قائم مقام به غصب برده بودند بازگرداند و در شرافت نفسانی او كلامی بلندتر از وصفی كه« واتسون »كرده است نمی توان گفت كه« در میان همه رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران ایران كه نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقی خان امیر نظام بی همتاست! به حقیقت سزاوار است كه به عنوان «اشرف مخلوقات» به شمار آید. بزرگوار مردی بود. »

ماموریت های سیاسی میرزاتقی خان

میرزاتقی خان از زمانی كه منشی دستگاه قائم مقام بود تا زمان صدارت به سه ماموریت سیاسی رفت نخست در سال (۴۵-۱۲۴۴) در سن ۲۲ سالگی و در زمره دبیران به همراه خسرومیرزا به سفر روسیه رفت. ماجرای این سفر آن بود كه مدتی پس از امضای قرارداد تركمنچای« گریبایدوف »نویسنده روسی برای مبادله آن پیمان و به سمت سفارت فوق العاده به ایران آمد. این نویسنده نامور كه از مأموریت خود خرسند نبود با روش ناپسند و تحرك آمیزش مردم شهر را برانگیخت و سرانجام به دست مردم خشمگین نادان در تهران كشته شد. دولت ایران از این واقعه مستاصل شد. قائم مقام خردمندی كرد و برای دلجویی نامه فرستاد و دولت ایران جسد گریبایدوف را با احترام به قفقاز فرستاد و مقرر شد هیاتی برای عذرخواهی راهی پطرزبورگ شوند. ماموریت میرزاتقی خان در این سفر آگاه كردن قائم مقام از امور بود. تبحر دیپلماتیك هیات ایرانی باعث شد دولت روسیه اظهار تأسف ایران را بپذیرد و مضافا از یك كرور تومان بابت باقیمانده دو كرور غرامت عهدنامه تركمنچای گذشت كند، علاوه برآن نیكلای روس دوازده عراده توپ به رسم افغان برای شاه و ولیعهد فرستاد و این نخستین پیروزی میرزاتقی خان بود كه او را در منظر توجه و عنایت قرار داد.

۹ سال بعد برای ملاقات با تزار روس در زمان وزارت آذربایجان به همراه ناصرالدین میرزای ولیعهد پای به ایروان گذاشت و سرانجام به عنوان نماینده تام الاختیار یكی از مهم ترین مذاكرات دیپلماتیك تاریخ ایران برای شركت در كنفرانس ارزنه الروم به عثمانی رهسپار شد. این ماموریت از هر حیث نسبت به دو ماموریت قبلی مهم تر، طولانی تر و حساس تر است. در این سفر امیر نه تنها ماموریت خود را به بهترین وجه به سود كشورش به پایان رساند، بلكه لیاقت، مدیریت، قابلیت سیاسی و سجایای اخلاقی خود را در سطحی آن چنان جذاب و متین به نمایش گذاشت كه شگفتی و حیرات توام با احترام نمایندگان سیاسی كشورهای دیگر را هم جلب كرد.(۱) ربرت كرزن دبیر نمایندگی انگلیس در كنفرانس ارزنه الروم می نویسد:« میرزا تقی خان، ورای هرگونه قیامی، برجسته ترین نمایندگان چهار دولت بود كه در كنفرانس ارزنه الروم گرد آمده بودند»اختلافات سیاسی بین دو كشور ایران و عثمانی لزوم تشكیل كنفرانس ارزنه الروم بود. میرزاتقی خان كه در این هنگام سمت سرتیپی و مقام وزارت آذربایجان را داشت به نمایندگی دولت ایران در رأس هیأت ایرانی قرار داشت. آورده اند كه حاجی میزرا آقاسی كه به نفوذ و قدرت میرزاتقی خان در آذربایجان حسد می ورزید خواست با اعزام او به این ماموریت مهم، هم مدتی او را از ایران دور كرده باشد و هم احتمالاً به سبب شكست در ماموریت از وجهه سیاسی و اجتماعی او بكاهد. آرایش نیروهای شركت كننده در كنفرانس را هیأت نمایندگی ایران به سرپرستی میرزاتقی خان كه طبق نوشته اعتماد السلطنه همراهان میرزاتقی خان در این سفر ۲۰۰ نفر بوده اند(۲) هیأت نمایندگی عثمانی (نخست نوری افندی و پس از مرگ او سعدالله انورافندی) نمایندگان انگلیس را كلنل ویلیامز و ربرت كرزن و سه نفر از ماموران روسیه تشكیل می دادند این كنفرانس كه حدود چهار سال به طول انجامید با مشكلات و وقایع گوناگون و پردردسری مواجه شد كه مهم ترین آنها كارشكنی ها و كج تابیهای نماینده عثمانی و رفتار توهین آمیز او، دودوزه بازی های ریاكارانه نمایندگان انگلیس و روس و مشكلات میرزاتقی خان با دربار ایران و حاجی میرزا آقاسی بود. دستورات نامعقول میرزا آقاسی امیر را در موقعیتی سخت قرار می داد اما او از فرامینی كه دیپلماسی دولت را در ارزنه الروم تضعیف می نمود سرپیچی می كرد و البته مخاطب بازخواست های سخت و تحقیركننده واقع می شد. دولت انگلیس این مهارت را برنمی تافت از آن جا كه فن سیاست بین الملل در دربار ایران فنی بیگانه بود حاجی میرزا آقاسی كه بیشتر دستورات را به ارزنه الروم می فرستاد از فرهیختگی و شناخت لغات و اصطلاحات عاجز بوده و همین امر گرهی برگره های كور در سیاست میرزا تقی خان می افزود: حاجی میرزا آقاسی تا از امیر، دلخوری به دل می گرفت نامه های محرمانه را به دست سفرای دولت های روس و انگلیس می داد تا به امیر برسانند لذا تا نامه به دست امیر می رسید مفاد آن به اطلاع نمایندگان دول میانجی و حتی طرف عثمانی رسیده بود. سرانجام پیمان ارزنه الروم در یك مقدمه و نه ماده و یك خاتمه در شانزدهم جمادی الثانی ۱۲۶۳ (دوم ژوئن ۱۸۴۷) به مهر میرزاتقی خان و انورافندی رسید. دكتر فریدون آدمیت در ارزیابی پیمان ارزنه الروم می نویسد: كامل ترین عهدنامه هایی است كه در تاریخ روابط جدید ایران و عثمانی بسته شده است و از آن به بعد مدار مناسبات دو دولت برآن نهاده شده. بعد از این مأموریت میرزا تقی خان به تبریز برگشت. اعتماد السلطنه می نویسد كه:« میرزاتقی خان در این هنگام از دولت ایران نشان شیر و خورشید و رتبه سرتیپی داشت. او هم چنان شغل «وزیرنظام» را در دستگاه ناصرالدین میرزای ولیعهد عهده دار بود.»(۳)

او اینك در اوج شهرت و محبوبیت سیاسی، لیاقت و مدیریت قرار دارد و طبعا آماده قبول مسئولیت های بزرگتر. چشم انداز برنامه های آینده اش، در صورتی كه قدرت را به دست بگیرد كاملا روشن است: نوآوری و اشاعه فرهنگ، دانش و صنعت جدید، پاسداری از هویت ملی و استقلال سیاسی ایران در مقابله با تعرض غربی، اصلاحات سیاسی كشور و مبارزه با اخلاق و فساد مدنی. حال میرزاتقی خان در آستانه چهل و یكمین سال زندگی خود با ذهنی وقاد و هوشی درخشان كه از هر پدیده و حادثه و امری تجربه گرفته است می رود كه «امیركبیر» شود.

اصول سیاست خارجی میرزاتقی خان

دفتر امور خارجه در صدارت امیر از اهمیت زیادی برخوردار شد. «امور خارجه» از اوائل روابط سیاسی جدید ایران با اروپا رواج گرفت. میرزاتقی خان كه به امور سیاست خارجی بسیار توجه داشت دستگاه وزارت امور خارجه را توسعه داد و تاسیسس سفارتخانه های دائمی در لندن و پطرزبورگ و ایجاد قنسولگری هایی در بمبئی، عثمانی و در قفقاز از جمله كارهای اوست. مصلحت گذاران و قنسولان ایران با دستورهای كتبی به ماموریت می رفتند و مسئولیت داشتند گزارش های مرتبی به تهران بفرستند. همچنین هیاتی از مترجمان زبانهای خارجی بوجود آورد و به تربیت مترجم دست زد كه میرزا ملكم، نظرآقا، میرزا ابراهیم (عموی ملكم) مادروس خان و میرزا یوسف خان و میرزامحسن خان از كسانی هستند كه خدمت خود را در زمان امیر با مترجمی در وزارت امور خارجه آغاز كردند.

در كتاب سیاست خارجی امیر، ناسیونالیسم عنصری است قوی، و در هر ورقی به چشم می خورد. وزیر مختار انگلیس كه از روز اول تا آخر صدارت امیر با او در كشمكش بود و اغلب بر وی خرده می گیرد اعتقاد دارد: «امیرنظام یكی از افراد انگشت شماری است كه نیكبختی وطنش را در دل دارد» (۴). جای دیگر می آورد «قدرت فكر و وطن پرستی امیرنظام و عشق او به خوشبختی ایران جلب احترام كرده است.» (۵)

عزل امیركبیر

براساس نتیجه گیری كه دكتر آدمیت در كتاب امیركبیر و ایران داده است، می گوید: سرنوشت امیر بازیچه سیاست انگلیس و روس است و ملعبه دسیسه دربار. معلوم است كه زد و بندی میان شیل و میرزاآقاخان در كار بوده است. در وهله اول عزل امیر، جهت اصلی فعالیت شیل و مذاكره او با میرزاآقاخان و پیامی كه مهدعلیا به شیل فرستاد تنها این بود كه وسایل بركنار ساختن امیر را از امارت نظام فراهم كنند و او را از تهران خارج گردانند. عمل دالگوروكی گره مشكل آنان را گشود و از هر حیله ای حتی مكر زنانه مهدعلیا موثرتر افتاد. پس همین كه خشم شاه برافروخته شد و كار امیر خراب گشت و امیر از همه مناصب خلع گردید و شیل كه تا دیروز آن همه مداخله سماجت آمیز داشت یك باره پای خود را از میدان بیرون كشید. به علاوه گفت و گوی خود را با میرزا آقاخان برای انتصاب میرزاتقی خان به حكومت كاشان كه بهانه ای برای بیرون كردن امیر از پایتخت بوده از وزیرمختار روس پنهان داشت. و تاریخ نامه ای را كه به دالگوروكی نوشت یك روز قبل ثبت كرد. در دغلی و دو روئی و سوء نیت شیل تردید نیست، همانطور كه در بی تدبیری دالگوروكی شبهه نمی باشد.

سرانجام عزل مطلق امیر ضمن نامه رسمی در ۲۶ محرم ۱۲۶۸ (۲۱ نوامبر ۱۸۵۱) از طرف میرزامحمدعلی خان وزیر امور خارجه به سفارت روس و انگلیس و عثمانی به یك مضمون اعلام شد و میرزاتقی خان به صورت یكی از آحاد رعیت ایران درآمد.

یك یا دو روز پس از خلع امیر از همه مناصب دولتی، روانه تبعیدگاهش كاشان گردید و در هشتم صفر به آنجا رسید. جلیل خان جلیلوند معروف به بیات مامور تبعید و حفاظت امیر در كاشان بود، با صد نفر سوار او و خانواده اش را به كاشان بردند. شاه و مهدعلیا هر چه كوشیدند كه عزت الدوله را از شوهرش جدا سازند كامیاب نشدند و میرزا تقی خان و عزت الدوله و دو دختر كوچكش كه یكی شیرخواره بود و دیگری چهارده  ساله  به سوی سرنوشت روان گشتند. زن وزیر مختار انگلیس كه به بیرون دروازه شهر به تماشا رفته بود، در وصف منظره تبعید یافتگان می نویسد:

«گویی مراسم تشییع جنازه ای بود... سرنوشت میرزاتقی خان را می توانستم حدس بزنم

دكتر پلاك می گوید: «مداخله بی موقع یك سفارتخانه خارجی كه امیر اساسا آن را قبول نكرد، نیز حربه ای به دست دشمنانش داد، او را در قصر فین حبس كردند.» روزگار تبعید به چهل روز رسید و جنایت بزرگ تاریخ روز جمعه هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ (دهم ژانویه ۱۸۵۲) در حمام كاخ فین صورت گرفت.

ربرت كرزن كه از كنفرانس ارزنه الروم میرزاتقی خان را می شناخت درباره او

می گوید:« میرزاتقی خان متهم به هیچ گناهی نبود. شاه با كشتن خیانت كارانه او، یكی از شریف ترین و پاكدامن ترین خدمتگزارانش را به تحریك رسواترین و فرومایه ترین افراد معدوم ساخت

« هر سال كه بر مرگ میرزاتقی خان می گذشت، بر نام نیكش افزوده شد از آنكه می بینند چه انتظار بیهوده ای بود كه وزیركاردان دیگری را بیابند كه اصلاحات او را دنبال كند. دوره كوتاه دولت امیر چون عصر درخشانی در تاریخ جدید ایران جلوه گر است.»(۶)

منابع در دفتر روزنامه موجود است

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:27
شخصیت ها و بزرگان

معمار تاریخ معاصر ایران

 

اگرچه دوران صدارت میرزا تقی خان امیركبیر كوتاه (چیزی نزدیك به سه سال و اندی) بود اما همین مختصر- بی آنكه درپی اسطوره بافی حول شخصیت وی باشیم- نشانه هایی از تحول و نوخواهی را در زمانه وی و حتی آینده ایران معاصر رقم زد. تحولاتی كه می توان آنها را در حوزه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دنبال كرد. از این رو پر بیراهه نیست اگر او را معمار تاریخ معاصر ایران بنامیم. در همین راستا جایگاه تاریخی امیركبیر را می توان در سه امر خلاصه كرد: ۱ _ نوآوری در راه نشر فرهنگ و دانش و صنعت جدید؛ ۲ _ پاسداری از هویت ملی و استقلال سیاسی ایران در مقابله با تعرض كشورهای غربی؛ ۳ _ اصلاحات سیاسی كشوری و مبازره با فساد اخلاق مدنی. از این نظر پژوهشگران امیركبیر را نماینده روح زمانه در مواجهه با ورود تمدن جدید می دانند. توضیح آنكه پس از شكست ایران در جنگ با روسیه و از سویی پیشروی های ناپلئون در شرق و نیز كوشش های انگلستان در جلوگیری از گسترش نفوذ فرانسه در ایران، ایران خواه ناخواه به صحنه سیاست های بین المللی كشیده شد. در این زمان بود كه رفت و آمد هیات های نمایندگی انگلیس و فرانسه جهت تحكیم موقعیت شان در ایران آغاز شد. در این دوران عباس میرزا و قائم مقام فراهانی، وزیر وی گام هایی را درجهت تقویت و ثبات ایران در موقعیت جدید جهانی برداشتند؛ اما میرزاتقی خان امیركبیر كه درواقع دست پرورده قائم مقام فراهانی بود بعدا كوله بار این جنبش ترقیخواهانه را بر دوش گرفت. مشهور است كه نخستین آشنایی وی با مظاهر تمدن جدید، بازدید وی به عنوان دبیر هیات نمایندگی ایران به همراه خسرو میرزا از روسیه بود. اگرچه پیشتر، در هنگام سفارت چهارساله خود در «ارزنة الروم» ناظر تحولات سیاسی و اجتماعی و جنبش «تنظیمات» عثمانی بود. به هر روی او كه در سفر اخیر (روسیه)، از شهرهای مهم آن سامان نظیر: سنت پترزبورگ، تفلیس، مسكو و.... دیدن كرده بود و شاهد ظهور تاسیساتی چون «مدرسه علوم» ، «مدرسه سپاهی» ، «طیاتر» ، «كارخانه ها» و... بود، نمی توانست این پرسش را مطرح نسازد: چرا جهان اسلام و ازجمله ایران با وجود گذشته درخشان خود در زمینه های گوناگون علوم امروز باید این چنین بی بهره و وامانده گردند؟ پاسخ وی هرچه بود، در این زمینه (نوآوری های علمی) یك نمود برجسته داشت و آن هم بنیانگذاری دارالفنون بود. اگرچه راجع به تاثیر فكری و اجتماعی دارالفنون، تحلیل های علمی منظمی صورت نگرفته اما این را می دانیم كه این مدرسه كه به تأسی از دانشگاه ها و مدرسه های روسیه در جریان سفر میرزا به آنجا بنا شده بود، در چندین رشته از رشته های آن روزگار به تدریس و پژوهش می پرداخت. به گفته پژوهشگران دارالفنون به  عنوان یك بنیاد فرهنگی تاثیرات عمده ای داشت. ازجمله این تاثیرات بالندگی و تقویت معارف جدید و دمیدن روح جست وجوگری و عقلانیت مدرن در جامعه ایران بود. امری كه توانست در تحول فكری و اجتماعی نسل های بعدی كارساز افتد.

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:26
مصاحبه و گفتگو

گفت و گو با بابک تختی

الگوی تختی مصدق بود

آرش راهبر ـ محمد حیدری:

 

-. آخرین مصاحبه بابك تختی مربوط است به سال های گذشته. چه شد كه بعد از این همه سال این قفل را باز كردید و می خواهید در مورد تختی صحبت كنید.

 

واقعاً هیچ دلیل خاصی ندارد. شاید یكی از مهمترین دلایلش زلزله بم بود. وضعیت جوری بود كه نمی شد واكنشی نشان ندهم. اصرار زیاد بعضی از همكاران مطبوعاتی شما هم تاثیرگذار بود. اما كلاً مصاحبه كردن را دوست ندارم.

 

-. بالاخره بعد از گذشت این سال ها حتما با حجم زیادی از سئوال ها مواجه شدید و البته انبوه مسائلی كه دوست دارید در موردش صحبت كنید. چقدر سئوال تكراری از شما پرسیده شده؟

 

خیلی زیاد...

 

-. واكنش شما در مورد سئوالات تكراری چه بود؟

 

همان جواب های تكراری را دوباره تحویل آنها دادم.  (با خنده)

 

-. به نظرم می آید كه این تكرار مورد علاقه مردم است. به نظر شما چیزی از زندگی غلامرضا تختی باقی مانده كه به آن نپرداخته باشند؟

 

بله،  حتما همین طور است. فكر می كنم دغدغه خود من هم همین بوده و هست. به نظرم حالا حرف هایی كه باقی مانده سهم هنر است. حرف هایی كه از ظرفیت در گفت وگو و مصاحبه دیده نمی شود. حجم زیادی از مطالب در مورد تختی منتشر شده اما فكر می كنم در مورد تختی كار پژوهشی و تحقیقی و كار جدی انجام نگرفته.

 

-. این وجوه هنری شامل چه چیزهایی می شود؟

 

مثلاً، اینكه ببینی این آدم چطور فكر می كرده، در حالیكه ما همیشه از بیرون نگاهش كردیم. ما از درون تختی چیزی نمی دانیم. همین موضوع دستمایه خوبی برای یك كار هنری است. یا اینكه تحت تاثیر چه مسائل و آدم هایی بوده؟ چی شده كه این آدم اینقدر رئوف، مهربان و نوعدوست شده؟ در درون این آدم چه می گذشته؟ این ها مسائلی است كه به آن پرداخته نشده. امیدوارم خودم روی این مسائل كار كنم یا كس دیگری...

 

-. اما شما هیچ وقت غلامرضا تختی را بلاواسطه و از نزدیك ندیدند. چطور توانسته اید به چنین دركی برسید؟ از چه چیزهایی كمك گرفتید؟

 

من همیشه این جمله را گفته ام كه پدرم همواره برای من حضور داشت، از طریق دیگران یعنی دوستانش، خانواده و مردمی كه او را دوست داشتند.این ها هم ابعاد مختلفی داشت. كسانی بودند كه با تختی خیلی نزدیك بودند، كسانی كه با او زندگی كردند و كسانی كه از دور می دیدندش،  از دورتر و با نگاهی كلی تر.

 

-. كسانی كه شما به آنها اشاره می كنید همگی به نحوی در شكل دادن اسطوره تختی سهم داشته اند. برای اینكه تختی را در قالب انسانی ببینید به چه نتیجه ای رسیدید؟ اینكه قالب اسطوره ای تختی شكسته شود یا باقی بماند؟

 

من با دید اسطوره ای موافق نیستم، نه به تختی و نه هیچ كس دیگر. یعنی نسبت به آدم های واقعی كه دوروبر ما هستند نگاه اسطوره ای را نمی پسندم. اسطوره آن آدم را از ما دور می كند. تختی آدمی بود با همان توانایی ها و محدودیت هایی كه من و شما داریم، اما كار بزرگی در زندگی اش صورت داد. در واقع بدون اینكه هیچ امتیاز ویژه ای داشته باشد توانست پناه مردمی باشد. اما اگر اسطوره ای نگاه كنیم، یعنی او را به بالا می بریم، از خودمان دورش می كنیم. یعنی اینكه دیگر من و تو نمی توانیم مثل او بشویم. در صورتیكه ما هم می توانیم مثل تختی باشیم. ممكن است كه جایگاه تختی را پیدا نكنیم چون آن جایگاه اسطوره ای است.

 

-. بحثی هست كه بارها تكرار شده و اتفاقاً این روزها هم مدام تكرار می شود. بله تختی یك قهرمان مردمی است و این مردمی بودن هم جلوه هایی داشته. قسمتی از این مردمی بودن به خاطر كشتی گرفتن او بوده وقسمتی مربوط به دستگیری از فقرا و طبقه ضعیف است. اما فكر می كنم این خصوصیات در خیلی از آدم ها هست. خیلی ها ممكن است كشتی گرفته باشند، مدال گرفته باشند. حتی لوطی باشند و آدم های خوبی هم باشند. بحث من این است كه اسطوره بودن تختی خیلی هم بد نیست. اسطوره نه به این معنی كه او را از ما دور كند، بلكه به این معنی كه مثل یك چراغ است، ما را راهنمایی می كند، الگوی ماست. این اسطوره بودن چه اشكالی دارد؟

 

بحث كردن در مورد اسطوره در توان من نیست اما الگو چیز دیگری است. در واقع یك شرایط زمانی و مكانی هم برای به وجود آمدن تختی بوده است. ببینید چند عامل مهم در زندگی تختی دیده می شود. یكی زمانی كه تختی ظهور كرد. تختی زمانی آمد كه كودتای ۲۸ مرداد بود. مردم شكست خورده بودند، همه احساس سرخوردگی داشتند، كسی مثل شعبان جعفری نماینده پهلوان ها بود. جالب است كه پهلوان های اسطوره ای ما مثل شعبان هستند. در مورد بی رحمی قساوتشان حرف نمی زنم. اما بالاخره آنها بازوی شاه هستند، مثل رستم. تختی در چنین شرایطی بود كه بوجود آمد. در واقع ویژگی مهم تختی این بود كه خودش را به حكومت نفروخت. این مهمترین چیزی است كه در زندگی تختی دیده می شود. ویژگی های اخلاقی و فردی او هم به جای خودش. تختی آدم شرافتمند و راستینی بود. همه این ها دست به دست هم داد. شاید اگر یكی از این وجوه نبود تختی مثل چیزی كه امروز می بینیم نمی شد. خیلی از آدم ها هستند كه ویژگی های خیلی خوبی دارند و اغلب هم آنها رادر زندگی روزمره می بینیم و قابل ستایش هم هستند، اما محبوبیت تختی به یك سری عوامل متعدد وابسته بود. در مورد شرایط زمانی و مكانی به وجود آمدن تختی حرف می زدیم و البته سیاست...بله، مواردی بود كه در زندگی تختی خیلی زیاد بودكه در زندگی تختی خیلی تاثیر گذاشت. یكی مسافرت های متعددش به كشورهای خارجی بود. در این سفرها سئوالات زیادی در ذهنش ایجاد می شد، این سئوال ها او را تحت تاثیر قرار داده بود. دومین عامل دوستان تختی و نزدیكانش بود. تختی مورد توجه روشنفكران واقع شد، نه در زمان مرگ، كه حتی سال ها قبل از آن. تختی تنها كسی بود كه مورد علاقه روشنفكران واقع شد. مثلاً سیاوش كسرایی برای تنها آدم زنده ای كه شعر گفت تختی بود. در این شعر حتی زندگی تختی را هم پیش بینی كرد.

 

-. درست است، اما تختی كاری كرده كه كسرایی برایش شعر بگوید، وگرنه شعر سیاوش كسرایی باعث نشد كه تختی سیاسی معرفی شود.

 

بله، مهمترین ویژگی تختی این بود كه به دست هایی كه برایش دعا كردند پشت نكرد.

 

-. ظاهراً تختی با مرحوم حسیبی فامیل بود و از این طریق به سیاست كشیده شد...

 

بله، اما هنوز هم می بینی كه تختی مورد علاقه همه اقشار مردم بود به دور از گرایش های سیاسی و قومی و... همه تختی را دوست دارند. حالا جوان ها با واسطه تر با تختی آشنا شدند اما قدیمی ها همگی به تختی عاطفه دارند. در واقع تختی توانسته بود نماینده همه مردم بشود.

 

-. در واقع تختی نماینده اپوزیسیون و مخالفت شده بود.

 

بعداً شد نماینده مخالفت. از اول رفتارهایی كه از خودش نشان می داد مردمی بود. یك شب قبل از مسابقه ای تختی نگذاشت هیچ كس بخوابد. تا صبح چند بار از خواب پرید و گفت: «جواب مردم رو چی بدم؟ من با پول مردم آمدم برای مسابقه...». این همان غیرتی بود كه مردم آن را می دیدند و همه متوجه اش بودند. مردم فهمیده بودند كه این آدم دغدغه هایی غیر از یك آدم حبس شده درچارچوب زندگی روزمره دارد. تیم ملی كشتی كه از مسابقات جهانی یوكوهاما برگشت همه قهرمان ها مشغول ابراز احساسات بودند اما تختی گفت: «من افتخار می كنم كه عضو جبهه ملی هستم.» كیهان تیتر زد: «تختی به عضویت جبهه ملی درآمد.» با این حال اظهار نظرهای تختی بیشتر مسائل اجتماعی بود و هیچ وقت موضع گیری صریح سیاسی نكرد. اما همین واكنش ها نشان می داد كه او طرف مردم است. اینطور شد كه مردم و به خصوص روشنفكران به دقت متوجه شدند كه تختی از خودشان است.

 

-. تختی طرفدار مصدق بود؟

 

بله، تختی مصدقی بود. البته در مورد دیدار شخصی با مصدق روایتی نشنیدم اما چند بار سرمزار او رفته بود. حتی كمی از دكتر غلامحسین مصدق هم دل شكسته بود كه چرا زودتر از چهل روز كراوات سیاهش را بعد از مرگ پدرش درآورده است.

 

-. در واقع اسطوره تختی بود.

 

بله، الگوی تختی مصدق بود.

 

-. برگردیم به كمی قبل  از كودتا، مرحوم نجاتی در تاریخ ۲۵ ساله ایران نوشته كه در ۲۵ مرداد تختی با عده ای از جوان های جبهه ملی به خیابان ها می رود و مجسمه شاه را پایین می كشد...

 

این روایتی است كه به آن مطمئن نیستم. البته جای دیگری هم این را خوانده ام.

 

-. تا چه حد این مسئله را صحیح می دانید؟

 

البته در مورد اسناد مطمئن نیستم. تحقیقات من در مورد تختی بیشتر شفاهی است و این تاریخ شفاهی خیلی درست و غلط دارد. گذشت زمان خاطره و رویدادها را در ذهن آدم ها دیگرگون می كند چندین بار شد، كه یك خاطره را از زبان یك نفر به خاطر گذشت زمان متفاوت شنیده ام. البته طبیعی هم هست. اما تا آنجایی كه من می دانم آن عده از دوستان تختی هم كه موافق شاه نبودند این روایت را نقل نكردند. كسان دیگری بودند كه در این مورد صحبت كرده اند.در واقع این روایت مشكوكی است و محل مناقشه است. منتها به تختی این كارها نمی خورد. او در زندگی اش حتی یكبار در گوش كسی نزده یا شیشه ای نشكسته.

 

-. اما این معنی دیگری دارد.

 

تختی حتی در برخورد با شاه هم برخورد قهر آمیز نداشت. یا به عبارت بهتر هیچوقت خشونت را در زندگی اش نمی بینی. بنابراین نمی توانست برود، مجسمه شاه را پایین بكشد. ضمن آنكه سال ۳۲ تختی هنوز تختی نشده بود. تختی در سال ۳۲ فقط یكبار مسابقه جهانی رفته بود. هنوز آنقدر معروف نشده بود، كه این جور گزارش ها درباره اش نقل شود.

 

-. در خاطرات بازرگان و خاطرات دكتر سحابی خواندم كه بعد از كودتای سال ۳۲ كه عده ای را گرفته بودند، تختی به ملاقات زندانی ها می رفته و احوال آنها را می پرسیده. شما در این مورد چیزی شنیدید؟

 

نه، چیزهایی كه در این مورد می دانم این است كه مثلاً برای حسیبی خیلی احترام قائل بود. با كسان دیگری مثل ادیب برومند و اردلان كه فوت كرده روابط مودت آمیزی داشت. در مورد این روابط در مصاحبه هایی هم كه من كرده ام چیزهایی بوده و احتمال صحت این گفته ها هست.

 

-. از سال ۴۱ به بعد تختی وارد جبهه ملی دوم شد و حتی در كنگره هم شركت كرد. اما جبهه ملی دوم خیلی زود به بن بست كشیده شد یعنی جلوی كارش را گرفتند. دوباره در سال ۴۲ عده ای را دستگیر كردند اما تختی را نگرفتند چون جایگاه ویژه ای در بین مردم داشت...

 

در واقع از آنجا شروع كردند به كشتن تختی...

 

-. می خواهم همین را بگویم. از همانجا اعمال فشار روی تختی شروع می شود. این فشارها چه بود؟ مثلاً نگذاشتند در مسابقات شركت كند...

 

داستان این بود كه وقتی مخالفت تختی با شاه علنی شد، فشارها هم شدت گرفت. مثلاً سرچند مسابقه آشوب درست شد كه تختی تا كی می خواهد كشتی بگیرد یا مثلاً چرا دست از سر كشتی بر نمی دارد. حتی دو سه نفر از ورزشكاران هم علیه اش موضع گرفتند. بعضی از مطبوعات هم رفتار بدی در پیش گرفتند. این رفتارها تا آنجا ادامه داشت كه حتی تختی را به ورزشگاه راه نمی دادند. یا به حریف تمرینی اجازه نمی دادند كه جلوی تختی بایستد. تختی ناآماده به مسابقات جهانی می رفت. تا جایی كه حقوق تختی به خاطر قهرمان بودنش را هم قطع كردند و فقط حقوق راه آهن را می گرفت. حتی روزنامه ای شروع كرد به اتهام زدن به تختی، آن هم اتهام اخلاقی...

 

-. كدام روزنامه بود؟

 

به گمانم روزنامه روشنفكر بود. تیتر زده بودند: «عشق های تختی» این مطلب شدیداً پدرم را آزرده كرد. به هر حال حمله ها این طور بود، در واقع علناً كاری نمی توانستند بكنند. یكی از پیچیدگی های مرگ تختی هم حضور دیكتاتور است. چون در زمان دیكتاتور هر اتفاقی بیفتد تعبیر سیاسی از آن می شود.

 

-. این فشارها از جانب حاكمیت بود و در همان شرایطی كه فشارها بیشتر می شود به همان اندازه هم محبوبیت بیشتری پیدا می كند. با وجودی كه تختی مثل قبل از مسابقات جهانی با مدال طلا بر نمی گردد اما محبوبیت همچنان بالا می رود. تصور من این است كه هرچه وجهه اپوزیسیون تختی بالا می رود، به همان اندازه هم محبوبیتش پیش مردم بالا می رود. شما با این مسئله موافق هستید؟

 

بدون این كه بخواهم نسبت به اپوزیسیون تختی مخالفتی داشته باشم می خواهم بار سیاسی اش را بگیرم. اما بیش از همه این مسئله در زندگی تختی به چشم می خورد كه مردمی بود. یعنی به نظر من تختی حتی اگر دلش می خواست راهی جز مخالفت با شاه نداشت. و این صرفاً یك مسئله سیاسی نیست. در واقع آدم های سیاسی ویژگی هایی دارند كه تختی نمی توانست داشته باشد. بدون تردید تمام فعالان سیاسی برای قدرت تلاش می كنند. اما تختی هیچ وقت برای به دست آوردن قدرت تلاش نمی كرد. اگر كاری می كرد برای اصلاح وضع مردم بود. برای همین گرایش سیاسی تختی را از بعد اجتماعی می بینم. در واقع مخالفت با شاه به عنوان یك عنصر ضد مردمی مطرح بود.

 

-. اما غلامرضا تختی می توانست عضو حزب توده هم باشد..

 

نه، حزب توده به هیچ وجه با باورهای تختی هماهنگ نبود.

 

-. پس گرایش هماهنگی با جبهه ملی داشت.

 

بله، اما گرایش های جبهه ملی با زندگی تختی تطبیق داشت نه با نظر تختی.

 

-. برگردیم به اواخر دهه چهل. در اسناد ساواك آمده كه تختی از جلوی دانشگاه كه رد می شده داخل می شود. درست در زمانی كه فشارها شدید بوده و او را منزوی كرده بودند. دانشجویان كه تختی را می بینند، حدود دو سه هزار نفری دور او جمع می شوند و تختی برای آنها حرف می زند. البته از نگاه یك منتقد نه از دید یك عضو جبهه ملی...

 

در مورد سخنرانی تختی چی شنیدید؟

 

-. تختی قبلا گفته بود كه كعبه من دانشگاه است، در حدود سال ۳۹ كه پروانه فروهر را به عنوان یك فعال جنبش دانشجویی دستگیر كرده بودند.

 

یك كار دیگری هم كرد. همان موقعی كه در دانشگاه اعتصاب كرده بودند او كسی بود كه غذا برای دانشجویان برد...

 

-. نه در این مورد چیزی نشنیدم...

 

بله، گارد دانشگاه را محاصره كرده بود و به كسی اجازه نمی دادندتا دو سه روز داخل یا خارج شود. دانشجویان غذا نداشتند و كسی هم نمی توانست غذا ببرد. به همین خاطر از تختی خواهش می كنند تا او غذا برای دانشجویان ببرد. نظامی ها هم نمی توانستند مانع تختی بشوند و او یكی دوبار برای دانشجوها غذا می برد.اما روایت درستی كه من در مورد صحبت كردن او در دانشگاه شنیدم این است كه امیر احتشام زاده (قهرمان قدیمی تنیس روی میز و پدر مجید) با یك حریف ژاپنی مسابقه داشته كه تختی به اصرار دانشجویان داخل سالن می شود و وقتی از او می خواهند حرف بزند می گوید: من بلد نیستم حرف بزنم اما امید من به شما دانشجوهاست. كعبه من دانشگاه است.

 

-. تختی به ساواك احضار شد، درست است؟

 

من چند تا روایت شنیدم. حتی چند روایت شنیدم كه تعقیبش می كردند. این ها یك كمی صحیح هستند. سر خارج رفتن هم تختی را به ساواك احضار كردند. ولی خیلی مزاحمت جدی نبوده...

 

-. اما گفته می شود كنفدراسیون دانشجویان خارج از ایران هم از تختی دعوت كرده بود. حتی دعوت كرده بود كه در خارج از كشور بماند. این ها از اسناد ساواك است. البته این ها مربوط به زمانی است كه تختی تحت فشار بوده، ظاهراً از طرف ساواك نامه ای هم هست كه نباید به تختی پاسپورت بدهند چون ممكن است از كشور خارج شود و دیگر برنگردد...

 

بله، با كنفدراسیون هم ارتباطاتی داشت. حتی در مسابقات ۱۹۶۲ تولیدو تلكسی از تیمسار ایزدپناه برای او فرستاده می شود كه در مضمون آن پرهیز از مراوده با آدم ها و اجتماعات به چشم می خورد و این كه هر چه زودتر به ایران برگردد. تختی سال ۱۹۶۴ هم دوباره به تولیدو می رود. آنجا هم كنفدراسیون به تختی می گوید كه بهتر است علنی در مجمع ما شركت نكنی. اما تختی علنی در مراسم ظاهر می شود و عكس هم می گیرد و موضع گیری سیاسی هم می كند. حتی روزنامه كنفدراسیون را هم در بازگشت با خود می آورد.

 

-. من همچنان اعتقاد دارم كه وجهه اپوزیسیونی تختی بسیار قوی است.وقتی از ایران خارج می شود در كنگره كنفدراسیون شركت می كند و وقتی هم بر می گردد چند بار از طرف كنفدراسیون برای او نامه می نویسند كه از كشور خارج شود، با جنبش دانشجویی داخل كشور هم كه ارتباط داشته. اصلاً رابطه تختی و جنبش دانشجویی چطور ایجاد شده؟ باز هم حسیبی تأثیرگذار بوده؟

 

حتی آن برنامه زلزله بوئین زهرا هم پیشنهاد حسیبی بوده. سندش هم در روزنامه... فكر می كنم كیهان آن زمان هنوز هست. یعنی فراخوان می دهند برای كمك به زلزله زدگان و می نویسند با حضور قهرمان نامدار جهان غلامرضا تختی. امضا هم مال جبهه ملی است. این آگهی هست. ضمن این كه در زمان رژیم سابق نسبت به دانشجویان تلقی دیگری وجود داشته. در واقع دانشجوها فرزند مردم تلقی می شدند و نماینده نخبه ها. دقیقاً نمی دانم از كجا و از كی شروع شد اما تختی و كسانی مثل تختی و جنبش دانشجویی نقاط مشترك زیادی داشتند.

 

-. و اما مهمترین بخش زندگی غلامرضا تختی یعنی مرگ. دوست ندارم حرف های تكراری بزنم. در اسناد ساواك در مورد مرگ تختی و بعد از آن شباهت های زیادی با اسناد ساواك در مورد شریعتی وجود دارد. حتی در بعضی اسناد مثل هم هستند،  مثلاً گزارش های كوتاه از شاهد ۱ یا شاهد ۲. مردم معتقدند كه تختی را حكومت كشت، اما هیچ اظهارنظری در این مورد در اسنادنیست. در مورد شریعتی هم همینطور است. آیا می شود نتیجه گرفت كه مرگ تختی مبهم است و احتمال كشته شدنش وجود دارد؟

 

نه قطعاً نمی شود اظهار نظری كرد. من در مورد مرگ تختی به طور قطعی نمی توانم بگویم كه چه اتفاقی افتاده.

 

-. خوب تختی سه روز آخر عمرش را در هتل بوده. ممكن است كه به آنجا احضار شده باشد.

 

نه، صاحب هتل دوست تختی بود. ببینید نادانسته های ما در این مورد خیلی زیاد است.

 

-. چقدر وجه پلیسی مرگ تختی برای شما مهم است؟

 

یك دوره ای خیلی برایم مهم بود ولی نتوانستم به نتیجه گیری قطعی برسم. یعنی بتوانم با سند و مدرك ثابتش كنم. اما به هر صورت بدون تردید مسئول مرگ تختی رژیم شاه بوده.

 

-. ظاهراً برای مردم هم دیگر فرقی نمی كند. مردم از دل تختی جاودانگی را بیرون كشیدند.راستی اگر تختی زنده بود الان چه وضعیتی داشت؟

 

اگر زنده بود حتما در این ایام در بم بود، ولی اگر زنده بود.

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:26
شخصیت ها و بزرگان

به مناسبت سالگرد اعدام مجتبى نواب صفوى

تلاش هاى كوچك ، ایده هاى نو

مهدى غنى

بخش پایانى

• ترورهاى سیاسى
درحالى كه روحانیت خود را از دخالت در مسائل سیاسى كنار كشیده بود، مشاهده مى كنیم گروه فدائیان اسلام نه تنها بنا به تشخیص خود در مسائل سیاسى دخالت مى كنند بلكه به سازماندهى و عملیات نظامى نیز دست مى یازند. از یاد نبریم كه نگارنده در پى ارزش گذارى و تائید یا تكذیب رفتار و گفتار نواب و یارانش نیست، بلكه سخن بر سر این است كه براى ارزش گذارى و داورى ابتدا باید واقعیت امر را درست شناخت. جایگاه آن را مشخص كرد و سپس به داورى نشست. آنها تصمیم به ترور افراد مى گیرند و آن را اجرا مى كنند. از آن میان ترور احمد كسروى به دلیل آنكه با اعتقادات مرسوم شیعه سر مخالفت داشت و كتاب هایش حساسیت شدیدى میان متدینان برانگیخته بود، مورد استقبال بسیارى روحانیان قرار گرفت و خواستار آزادى قاتل وى شدند. اما ترور رزم آرا راه نهضت ملى شدن نفت را گشود و گرچه مورد استقبال طرفداران این نهضت قرار گرفت اما از جانب حوزویان حمایتى را برنینگیخت. كشتن هژیر نخست وزیر، ترور ناموفق دكتر فاطمى وزیر خارجه دكتر مصدق و سرانجام ترور علاء نیز بنا به تصمیم اعضا در درون تشكیلات خودشان انجام شد. اصولاً براى این اقدامات نظامى چندان در پى كسب مجوز و تائید از مرجعیت تقلید زمانه نبودند. این رویه اى بود كه بعدها در سازمان هاى سیاسى نظامى دهه چهل و پنجاه تعقیب شد. آنها نیز براى انجام اقدامات نظامى خود در درون گروه تصمیم گیرى مى كردند و با تحلیل اوضاع و اجماع تشكیلاتى به این نتیجه مى رسیدند كه چه اقدام نظامى انجام دهند. این اقدامات نیز در زمان خود حمایت برخى از روحانیان را جلب كرد. اما نكته مهم این است كه این اعمال در تفكر مذهبى نمى گنجید. در تفكر مذهبى حكم بر قتل كسى دادن به جز موارد خاص در صلاحیت غیرمعصوم نیست چرا كه نمى توان حكم به باطن افراد داد. بنا به آن اعتقاد تنها امام معصوم است كه مى تواند حدود را اجرا كند.
• گفت وگو و برخورد فكرى
آنچه شایع است و مخالفان و موافقان پذیرفته اند این است كه نواب صرفاً اهل خشونت و كشت و كشتار بوده است. به محض اختلاف با كسى به حذف فیزیكى او دست مى زده است. اما حداقل در مورد كسروى مشاهده مى كنیم وى ابتدا به بحث و گفت وگو با او مى پردازد. در جلسات سخنرانى او شركت مى كند. مجمعى تشكیل مى دهد تا به شبهاتى كه از سوى آنان طرح مى شود پاسخ گوید. حتى بر سر مسئله كتاب سوزى مشاجراتى مطبوعاتى میان طرفین صادر مى شود. در یكى از این اطلاعیه ها نواب تقاضا مى كند دادگاهى بى طرف مركب از نمایندگان مجلس و مقامات قضایى و غیره تشكیل شود تا مدارك و اسنادى ارائه دهد كه ادعاهایش را اثبات كند. از حق نمى توان گذشت كه مرحوم كسروى نیز فردى افراطى و تندرو بود. ولى چنین نبوده است كه نواب از همان اول دست به خشونت ببرد. درباره درگیرى با نهضت ملى و دكتر مصدق و آیت الله كاشانى نیز باید به یك نكته روانشناسانه توجه كرد. نواب در ابتدا از نهضت ملى و آیت الله كاشانى حمایت كرد. به آنها پیام داد كه هركارى از ما ساخته است حاضریم. برخى سران نهضت به جز دكتر مصدق در جلسه با نواب گفت وگو كردند، اعلام كردند كه تیمسار رزم آرا مانع اصلى ملى شدن نفت است. فداییان هم در راستاى حمایت از این جریان اقدام به ترور رزم آرا كردند. حال ماجراى قتل رزم آرا به هر نحو باشد، واقعیت این است كه با رفتن او زمینه ملى شدن نفت فراهم شد و فداییان اسلام خود را در این مسئله شریك قافله مى دانستند و حتى شهید داده بودند. طبیعى است كه مطالباتى داشته باشند. همچنان كه گروه هاى مبارز بعد از پیروزى انقلاب همه خود را سهامدار و میراث بر انقلاب مى دانستند و مطالبات و خواسته هایشان را طلب مى كردند. فداییان بعد از اینكه در دوره حاكمیت ملى دچار مشكل شدند احساس مغبونیت كردند، ناخودآگاه این احساس به آنها دست داد كه به نوعى از آنها سوءاستفاده شده است، نكته اى كه نواب در نامه به آیت الله نجفى مرعشى به زبان آورده است. به نظر مى آید این حالت روانى در فاصله گیرى آنها كه اكثراً جوانانى پرشور و احساس بودند، از جریان نهضت و غلتیدن به سوى دیگر بسیار موثر بود. براى تقریب به ذهن شاید وضعیت گروه هاى سیاسى مبارز بعد از پیروزى انقلاب را بتوان مثال زد. ناگفته نماند برخورد هاى تند آیت الله كاشانى با آنها نیز دور از انتظارشان بود. وقتى ایشان علناً اعلام مى كنند: «نامه هایى با امضا به من مى رسد كه چرا شما مشروب فروشى را نمى بندید، چرا زن ها را از ادارات اخراج نمى كنید، چرا دستور نمى دهید خانم ها چادر به سركنند، اینها یا نوكران مستقیم انگلیس هستند یا مغرضند یا نمى فهمند.» طبیعى است كه وقتى فداییان اسلام چنین مطلبى را در روزنامه شاهد (شماره ۷۶۶) مى خوانند نه تنها طرز فكرشان تغییر نمى كند بلكه تحریك شده و در موضعشان محكم تر مى شوند. درست است كه به نظر آیت الله كاشانى طرح چنین مسائلى در آن بحبوحه درگیرى با شركت نفت انگلیس به نفع آنها تمام مى شود و موجب بهره بردارى آنهاست اما واقعیت این است كه نواب و یارانش ولو به غلط به هر حال به این مسائل اعتقاد دارند. كمااینكه آیت الله خود شق نفهمیدن را نیز لحاظ كرده است. طبعاً باید میان جریانى كه مشكل فكرى دارد با جریانى كه آگاهانه خیانت مى كند تفاوت قائل شد. این را باید افشا كرد و با آن بایستى با ملاطفت و صمیمیت گفت وگو كرد و آگاهى بخشید. در غیر این صورت به اتحاد این دو كمك كرده ایم.
• تاكید بر معیشت و رفاه اجتماعى
نكته قابل توجه دیگر اینكه ملاحظه مى شود در برنامه راهنماى حقایق در كنار شرح وظایف همه وزارتخانه ها و نهادهاى دولتى، صندوقى به نام صندوق قرض الحسنه و اعانه پیش بینى شده است با دستور كار مشخص كه چند كار را به عهده دارد. یكى وام دادن به مامورین و كارمندان است. دوم ذكرشده كه كاركنانى كه حقوقشان كفاف مخارج زندگیشان را نمى كند، با كمك این صندوق به قدر كفاف به حقوقشان اضافه شود. سوم كسانى كه فرزند تازه اى پیدا مى كنند و بى بضاعت هستند ماهانه مبلغى به آنها كمك شود. این مسئله در ساختار پیشنهادى همه وزارتخانه ها و ادارات گنجانده شده است. نكته جالب تاكید براین مسئله است كه هر كارمندى بایستى حداقل به اندازه احتیاجات مشروع زندگى حقوق دریافت دارد. درغیراین صورت دولت موظف است كسرى حقوق را جبران كند. این درحالى است كه جریان سنتى كارى به این مسائل نداشت و تنها نگران حجاب و نماز و روزه مردم بود.
• نتیجه گیرى
امروز آنچه ملاك داورى درباره نواب صفوى قرار گرفته تاكید وى و همراهانش بر احكامى چون حجاب، برقرارى نماز در ادارات، منع مشروب فروشى و... غیره است. اكثر تحلیلگران با نشانه رفتن به سوى همین مسائل جریان نواب را از جمله جریان هاى قشرى و سنتى و متصلب آن روزگار قلمداد كرده اند. درحالى كه اولاً در كنار این مسائل به مسائل دیگرى نیز برمى خوریم كه با تفكر سنتى روحانیان همخوانى نداشته است. علاوه بر مواردى كه یاد شد، ملاحظه مى شود در كنار منع مشروب فروشى كه براى آن دلایل پزشكى و اجتماعى ذكر مى كند، استعمال تریاك، شیره و حتى سیگار و قلیان و چپق و سایر دخانیات را نیز ممنوع مى داند و مصرف این مواد را موجب رخوت و فساد جامعه مى شمرد. درحالى كه حرمت این مسائل هنوز درمیان روحانیان مورد مناقشه است. توجه نداشتن به مراحل تاریخى تحول و گذار یك جامعه از جمله آفت هاى بزرگ روشنفكرى ماست. ما همواره بر آرمان ها و شعارها تكیه كرده ایم و از مهندسى اجتماع و مرحله بندى رسیدن به آن آرمان ها غافل بوده ایم. یك شبه خواسته ایم ره صدساله بپیماییم، درحالى كه چه بسا بعد از صد سال دوباره به روز اول برگشته ایم. انتظار داریم آنچه امروز ما به آن مى اندیشیم عیناً پنجاه سال پیش نیز نیاكان ما بدان عمل كرده باشند وگرنه همه به جرم عقب ماندگى و ارتجاع محكومند. درحالى كه از یاد برده ایم همان تلاش هاى كوچك و همان تحولات ریزریز باعث ایجاد ایده هاى نو امروزین شده است. واقعیت این است كه در این سال ها كسانى خود را پیرو فداییان اسلام نامیدند و تحت این نام به تهدید و ارعاب روزنامه نگاران، روشنفكران و دگراندیشان پرداختند و لیست سیاه براى كشتن افراد تهیه كردند. چه بسا بر این باور بودند كه راه نواب را دنبال مى كنند. همین عامل هم موجب شد تحلیلگران درباره نواب چنین داورى كنند. درحالى كه نواب در زمان خود از جریان هاى قشرى اینچنینى آن زمان فاصله گرفته و گام هایى به پیش برداشت. رهرو او كسى است كه این گام ها را ادامه داده و آن مسیر را با همه ویژگى هاى مثبتش دنبال كند و به قول امام على (ع) فرزند زمان خویش باشد. نه اینكه به تكرار گفتار و رفتار پنجاه سال پیش بپردازد. اگر نواب هم چنین مى كرد كه با سایرین تفاوتى نداشت.

http://www.sharghnewspaper.com/841102/html/hist.htm

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:25
شخصیت ها و بزرگان

میخ اسطوره و جوانمرد نجار

مهدی رستم پور:

 

نواده حاج قلی تختی و پسر رجب خان كه در خانی آباد نجاری می كرد و برای درودگری حتی تا مسجد سلیمان هم می رفت، اسطوره ای تثبیت شده و قوام یافته در ایران است. از سال ۱۳۳۲ كه غلامرضا در چلوكبابی میدان بهارستان، مطابق عهد قبلی باید سهم خود را از زندی، فردین و جهانبخت توفیق می گرفت كه نگرفت، تا سال ۱۳۴۵ كه در تولید وی آمریكا یكی از ملی  پوشان را به خاطر خطایی باورنكردنی تنبیه كرد، منش رفتاری و خلقیات مردم پسند تختی چنان برجسته است كه پس از ۳۶ سال، تصویرش كه توی قاب اسطوره جا گرفته هنوز مكدر نشده و تختی همچنان تختی مانده است. همان طور محجوب و بی ریا كه عشق می كرد به مردم تعظیم كند، آكتور سینمای فیلم  فارسی نشود، تخمه فروش سالن كشتی پارك شهر را در اوج حساسیت مسابقات انتخابی نوازش كند، توی پاكت ها چنان مبالغی برای تازه دامادهای آس و پاس بگذارد كه بی دغدغه زندگی مشترك را آغاز كنند.

 

این روایت «تك خطی» از تختی، ۳۶ سال است كه جولان می دهد و نگاه از پشت سر یا جوانب را به جهان پهلوان برنمی تابد. امكان های وقوع روایت متكثر، خدشه ای به نام تختی وارد نمی كند، كه هیچ، انعكاس سویه های پنهان مانده و پرداخته نشده كاراكتر او را نیز فراهم می سازد. آیا پیشكسوتانی كه هفته سوم دی ماه هر سال با صعود از نردبان تختی به خیابان جام جم می روند، او را به خاطر رعایت احترام مصطفی تاجیكی كه عضو تیم ملی بود ملامت نمی كردند؟ یكی از آنها با سیلی توی گوش تختی نزد؟ چند نفر از آنها بعد از مسابقات جهانی ۱۹۶۱ یوكوهاما با تختی برای تامین بیمه هم پیمان شدند تا از رقابت های داخلی به نشانه اعتراض كنار بكشند؟ چرا همگی جا زدند و فقط غلامرضایی ماند كه قراگوزلو نامی، حقوق ناچیزش از راه آهن را قطع كند و دربان باشگاه دخانیات، او را برای تمرین كشتی به داخل سالن راه ندهد!

 

البته ناصر گیوه چی و بقیه همدوره ها رأی تختی را زدند اما او تصمیم گرفته بود به ایتالیا برود تا برای همیشه در آنجا زندگی كند. این قضایا را می توان به فاجعه هتل آتلانتیك ، از هر دو وجه متفاوتش «قتل یا انتحار» چفت كرد اما حركت تختی، زمانی كه زمین در بوئین زهرا به لرزه درآمد را نه، زمانی كه پیشنهاد كلان اسماعیل كوشان برای پارس فیلم و درخواست سیامك یاسمی را نپذیرفت هم نه، زمانی كه تیغ ژیلت وارداتی از سوی سه پسر حبیب الله رشیدیان، سورچی سابق سفارت انگلستان را در ازای صد هزار تومان به صورتش نكشید هم اصلاً نه!

 

همه اینها، زیر نگرفتن از پای مصدوم الكساندر مدوید به اضافه ورق پاره هایی از خرده خاطرات دیگر را می شود كنار هم چید و با تكمیل شدن پازل تختی، چسب گذر زمان را نیز روی آن ریخت. یعنی سكون در كاروانسرایی كه ذاتاً توقفگاهی بیش برای ادامه راه نیست و فطرتاً نمی تواند مقصد غایی باشد اما فقدان حافظه تاریخی و جغرافیایی هم ملاتی می شود تا جزم اندیشی عوام زده با تشدید از جانب سلطنت، به تشك چهار گوش كشتی نیز رسوخ كند و این ذهنیت كاروانسرایی، فرآیند پویندگی را ضربه فنی كند. مثل كاروانسرای ریزعلی خواجوی در مطلع كردن لوكوموتیو ران از ریزش كوه بر روی ریل های راه آهن، كاروانسرایی برای اسم پرویز دهداری در اخلاق فوتبالی، نگرش منجمد و كاروانسرایی ما به هر مقوله  ای كه آفرینش كاروانسرای ایرج بسطامی پس از زلزله اخیر است. یا حتی سینمای كیارستمی كه متقابلاً كاروانسرایی برای سركوب خلاقیت تاسیس می شود تا قدم یا گام های بلند او را برای اعتلای سینمای روز، در نمایش به عموم ، تحت الشعاع ذهنیت های نسبیت گریزی قرار بدهند كه دوردست ها را فقط سراب می  پندارند.

 

دستم می لرزد. مادرم مریض است. پسرم كجا است.

 

ساعت ۲۰:۱۲

 

ساعت ۲۰:۱ است.

 

امشب نتوانستم تصمیم بگیرم. تا ظهر امروز خوابیده بودم.

 

این چند سطر را ۱۶ دی ۱۳۴۶ تختی در رختخوابش نوشته. صادق هدایت درست همان سالی كه تختی به دنیا آمد در «زنده به گور» نوشته: «در رختخوابم یادداشت می كنم . سه بعدازظهر است ... تنها ماندم .

 

سرم گیج می رود... یك نیروی فوق العاده مرا نگه داشته

 

صادق هدایت هم مالك كاروانسرایی شد كه خود به شدت از ریشه های شكل گیری آن آگاه و ایضاً متنفر بود. اگر چه اسم هیچ كدام از فرهنگسراها هدایت نیست. اما هنوز هم قاطبه نویسندگان مان چوب امداد را مستقیما از او می گیرند! شازده ها در احتجاب می مانند، سمفونی مردگان به گوش نمی رسد و هر تلاشی برای ایستادن بر روی شانه های هدایت عبث می  نماید تا خشت دیگری روی دیوار كوتاه ادبیات مدرن در ایران قرار نگیرد. برای تغییر نام این همه ورزشگاه ، مجوز اداره كل تربیت بدنی استان ها كافی نیست. تختی اسطوره ای شده كه شكستنش شدنی نیست و اگر می شد هم دور از انصاف بود. ضرورت بازبینی مجدد تختی از زوایای دیگر و باز شنوی فحش هایی كه به ناحق از مردم نماها!

 

به خاطر نسبت خویشاوندی با كاظم حسیبی می خورد كه به جبهه ملی متصل بود یا رفت و آمد به چلوكبابی حاجی شمشیری كه از احرار مصدق بود را كهنگی همان روایت ساده كه صادق هم بود اما هر دو را در این سه دهه از دست داده، ایجاب می كند. در صورت پذیرش روایت سیال، كسی نمی گوید بابك تختی راه پدرش را نرفت.

 

عكس هایی هست كه بابك نوجوان را با دو بنده كشتی نشان می دهد اما غرض اگر مبارزه باشد ابعاد میدان بسا گسترده تر شده و بر همین مبنا داستان نویسی بابك تختی نمی تواند با حكم بچه گانه ای مبتنی بر ناخشنودی غلامرضا تختی از دو بنده نپوشیدن پسرش مطابقت داشته باشد و چه بسا اگر دو بنده را درنمی آورد بیژن جلالی را در پاریس تداعی می كرد كه صادق هدایت می گفت: باز هم این خواهرزاده من شعرهای بندتنبانی گفته! تازه تختی خودش هم آن اواخر تن به رانندگی در جاده های طولانی و یكنواخت اروپای غربی سپرده بود تا از  آلمان مرسدس بنز بخرد و خودش تا ایران براند و ایرج رمضانی در خیابان چراغ برق پس از فروش اتومبیل وارداتی، سهمی هم به جهان پهلوان بدهد.

 

تختی كه ۲۸ سال از هدایت كوچك تر است، درشانزدهم دی ۱۳۴۶ می نویسد: از هیچ كس شكایتی، گله و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفته ام و احدی در كار من دخالتی ندارد.

 

هر چند كه بعداً به قدری با روایت تك خطی در كار تختی دخالت شد تا همگی بپذیریم: نه در خانی آباد و نه در هیچ كوچه پس كوچه دیگری در ایران، هیچ مادری نمی تواند مثل تختی را بزاید.

 

این كه غیر از هفدهم دی ماه، هرگاه زلزله ای رخ می دهد تختی هم در اذهان یا رسانه ها رخ نمون می شود و مجدداً تا وقوع زلزله بعدی به محاق می رود نیز پیامد كج سلیقگی تحریر كنندگان روایت تك خطی است. طالع ما برمدار ایستایی افتاده و صرف كردن فعل دیدن، قبل از جدا شدن پلك ها از روی همدیگر!

 

تختی از روایت متكثر و چندصدایی لطمه نخواهد خورد. تختی حقیقی چه بسا بزرگ تر از تختی  توده در دهه ۵۰ است كه در قاب دوربین بهروز افخمی جا نگرفته. همان طور كه پس از ربودن طلای المپیك ملبورن در مقابل اعلیحضرت، تفقد شاهانه را نپذیرفت. او حتی اتومبیلی را كه در آن مراسم دریافت كرده بود فروخت تا هزینه زندگی و تحصیل دو كودك بی سرپرست را تا ۱۸ سالگی متقبل شود. اما دست های زمان و البته زمانه! گود زورخانه باشگاه پولاد را پر كردند تا مسطح شود و تشك های كشتی را هم برای گسترانیدن میز بیلیارد برچیدند كه البته پسر حاج حسین رضی زاده بی تقصیر بود.

 

تختی را در زخم زبان ها و كنایه های نیشداری كه سال آخر زندگی به جان می خرید هم می توان جست  وجو كرد كه تختی را تا محبوس شدن در هتل آتلانتیك به عقب راند و كاری تر از زخم  مدیر عامل شركت سهامی كارخانجات ایران و امضاهای مهندس شهمن، محمود علیمدد و ... برای انفصال تختی از كار كردن در زیرمجموعه های دولت بود. روایت تك خطی هیچ اشاره ای به جریحه دار شدن وجدان عموم از كشته شدن تختی نكرده. از فضولی نسل قبل تر در زندگی ورزشی، اجتماعی، اقتصادی، زناشویی و ... تختی حرجی بر ما نیست.

 

درست مثل تمسك مدام نسل قبل بر روایت ارتجاعی از محبوب  ترین ورزشكار ایران در تاریخ. تختی چهره ای كاملاً مردمی بود و برخی از مردم، این نكته را به دلیل حافظه ضعیف تاریخی و غیرتاریخی، در سال ۱۳۴۵ و خصوصاً ۱۳۴۶ فراموش كرده بودند. غلامرضا، جوانمرد و نجاری بود كه میخ اسطوره شدن تختی را در خاك این سرزمین فرو كوبید.

 

 

 

 

 

http://www.sharghnewspaper.com/821017/index.htm

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:25
مصاحبه و گفتگو

گفت وگو با عبدالله شهبازی؛ تاریخ نگار معاصر به مناسبت سالروز شهادت امیركبیر

 

سیمای تاریخی یك دولتمرد

 

 

 

طرح: داود كاظمی

 

  

محمدرضا گرگانی

قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیر كبیر دو دولتمرد برجسته دوران قاجار یا به تعبیری بهتر ایران معاصر در هنگامه ای ظهور كردند كه ایران یكی از مهمترین دورانهای تحول اجتماعی و سیاسی خود را می پیمود. از این رو، هر دو كمابیش با مسایل مشابه ای برخورد داشتند، هر چند نحوه مواجهه هر یك متفاوت بود. در این میان میرزا تقی خان امیركبیر از برجستگی خاصی برخوردار است. او كه با تأسیس دار الفنون نخستین مركز علمی جهان مدرن را در ایران پی ریخت و نیز در كارنامه خود اقداماتی نظیر مبارزه با بابیگری دارد. به مناسبت سالروز قتل امیركبیر گفت و گویی با عبد الله شهبازی پژوهشگر و تاریخ نگار معاصر شده كه از پی می خوانیم:

* ظهور فردی مانند میرزا تقی خان امیركبیر را در بحبوحه تحولات ایران معاصر چگونه می بینید و چه نقشی در این میان برای وی قائلید؟

- در این كه میرزا ابوالقاسم خان قائم مقام و بركشیده و وارث خلفش، میرزا تقی خان امیركبیر، برجسته ترین دولتمردان ایرانی در سه قرن اخیر (از پایان دوره صفویه تا پایان دوره پهلوی) بودند، تردید نیست. هر چه درباره برجستگی های شخصیت این دو وزیر نامدار دوره قاجاریه نوشته شود مغتنم است و آموزنده و مفید. ما باید مفاخر ملّی را بشناسیم، ارج نهیم و به نسل های جدید معرفی كنیم. قائم مقام و امیركبیر از برجسته ترین این مفاخرند. معهذا، باید از «قهرمان پرستی» كاذب نیز پرهیز كنیم و مفاخری را كه معرفی و ستایش می كنیم شخصیت های كامل و بی عیب و نقص و مصون از تحلیل و نقد نینگاریم. این شیوه برخورد به جای این كه به اعتلای فرهنگ و اندیشه سیاسی بینجامد می تواند به مانعی در راه شناخت واقع گرایانه بدل شود. یكی از مضرات این گونه قهرمان سازی ها نادیده گرفتن بسترهای اجتماعی و فرهنگی است كه به پیدایش قائم مقام و امیركبیر انجامید.

در فرهنگ سیاسی عامیانه چنین رایج شده كه گویا جامعه ایرانی در دوره قاجاریه برهوتی خشك و لم یزرع بود و در این بستر عقیم تصادفاً دو تن، قائم مقام و امیركبیر، ظهور كردند و هر دو به سرعت قربانی فرهنگ شوم «نخبه كشی» شدند. این تصویر غلط است. اگر قائم مقام و امیركبیری ظهور كردند، و البته هر دو قربانی خودكامگی و جهالت شاهان قجر، توطئه های رجل حسود یا فاسد یا وابسته و دسیسه های كانون های استعماری غرب شدند، بدان معنا نیست كه در زمان ظهور ایشان جامعه ایرانی برهوتی خشك و سترونی بوده است.

* یعنی شما انحطاط جامعه ایران را به پیش از این دوران بازمی گردانید؟

- همین طور است. انحطاط و افول ایران از اوائل سده هیجدهم میلادی، یعنی از اواخر دوران صفویه، آغاز شد؛ در دوران قاجاریه اوج گرفت و محصول این انحطاط در كسوت حكومت پهلوی جامعه ایرانی را تمام و كمال به كام خود كشید. این سیر نزولی قطعی است؛ ولی در تمامی این سه قرن میزان و سرعت افول یكسان و همسنگ نبود. اوّلین و بزرگ ترین ضربه بر پیكر جامعه ما در دهه ۱۷۲۰ میلادی، یعنی در اوائل سده هیجدهم، با تهاجم هم زمان و هماهنگ محمود غلزایی (افغان)، پطر اوّل روسیه و عثمانی، وارد آمد و سپس با ماجراجویی های نظامی گرایانه و خونبار نادر شاه افشار تكمیل شد. شهر اصفهان، پایتخت ایران، در زمان تهاجم محمود غلزایی حدود ۶۵۰ هزار نفر جمعیت داشت یعنی یكی از بزرگ ترین و سامان مندترین شهرهای جهان آن روز بود. در این زمان، جمعیت پاریس تقریباً برابر با جمعیت اصفهان بود. سیاحان اروپایی شهر شیراز را در دوره صفویه «زیباتر و بزرگ تر از قاهره» توصیف كرده اند. زمانی كه افاغنه از اصفهان اخراج شدند از اصفهان و شیراز چیزی بر جای نمانده بود. در آغاز حكومت كریم خان زند، یعنی در سال ،۱۷۵۰ در اصفهان تنها بیست هزار نفر زندگی می كردند و شیراز ویران و متروكه بود. معهذا، هنوز جامعه ایرانی تناور بود؛ از دوره حكومت كریم خان زند از زیر بار ضربه فوق كمر راست كرد و به تدریج خود را بازسازی كرد. به این ترتیب، دوره جدیدی از سیر اعتلایی جامعه ایرانی آغاز شد كه تا اوائل سلطنت ناصرالدین شاه ادامه یافت. كنت گوبینو، كه چند سالی پس از امیركبیر وزیرمختار فرانسه در ایران شد، به این سیر اعتلایی توجه كرده است. او می نویسد:

«در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن حاضر بود كه ابتدا با روی كار آمدن كریم خان زند و سپس با پادشاهان سلسله كنونی [قاجار] تا حدودی نظم در ایران برقرار شد... همین آرامش كافی بوده تا نتایج مطلوبی به دست بیاید كه نسبتاً قابل توجه است. در نواحی لم یزرع دهات جدیدی احداث شده و شبكه های آبیاری زمین های بایر را حاصلخیز كرده است. در جاهایی كه آب را بایستی از چند فرسخی و از كوه بیاورند قنات هایی حفر شده است. شهرهای ویران مرمت شده به نحوی كه حومه تهران را نمی توان شناخت. اطراف پایتخت باغ های سرسبزی احداث شده و در نتیجه شرایط جوی آن تغییر كرده است؛  به طوری  كه این شهر- كه سابقاً ناسالم ترین شهر ایران نامیده می شد- امروزه یكی از سالم ترین شهرها شده است. از دو سال پیش چهره تهران به كلی دگرگون شده است. بازارهای زیبایی ساخته شده، كاروانسراهایی با معماری بسیار درخشان شهر را زینت بخشیده، محلات جدیدی احداث شده و هر سال تعداد زیادی خانه های شخصی به آن افزوده می شود...»

به دلیل این بستر زنده و بارور اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی است كه مورخینی چون مرحوم حسن سعادت نوری زمانی كه به بررسی دوران صدارت حاج میرزا آقاسی می پردازند، و برخلاف باورهای رایج این جامعه را شكوفا می یابند، به اشتباه گمان می برند كه از دستاوردهای این صدراعظم صوفی مسلك محمد شاه بوده است. ممكن است مورخ دیگر به بررسی دوران صدارت میرزا آقاخان نوری یا فرد دیگر بپردازد و به همین تصور برسد.

در واقع، دوّمین ضربه بزرگ را بر پیكر جامعه ایرانی قحطی ۱۲۸۸ ق./ ۱۸۷۱ م. وارد كرد. در این قحطی، كه به دلیل سیاست كاشت گسترده تریاك در ایران (به تأثیر از نفوذ كانون های استعماری) رخ داد، حداقل یك سوّم از جمعیت ایران مردند و فقر و انحطاط وحشتناكی جامعه ایرانی را فراگرفت. فقط در اصفهان یكصد هزار نفر به دلیل قحطی از بین رفتند. پیامدهای همین ضربه بود كه سرانجام به مرگ حكومت قاجاریه انجامید. قبل از قحطی ۱۲۸۸ ق. ناصرالدین شاه حكمرانی است مغرور كه خود را همطراز فرمانروایان قدرتمند اروپایی می داند و پس از قحطی پادشاهی است ذلیل كه برای كشف علل تفوق غرب در پی سفر به اروپا و اخذ تمدن غربی است.

امیركبیر در واپسین سال های شكوفایی جامعه ایرانی به قدرت رسید و نماد و نماینده این اعتلا بود؛ میرزا حسین خان سپهسالار در آغاز این دوره جدید انحطاط به قدرت رسید و نماد و نماینده آن. ولی حتی از زمان قحطی ۱۲۸۸ تا پایان دوره ناصری هنوز این سیر جدید انحطاط كند است و تنها از زمان سلطنت مظفرالدین شاه است كه شتاب می گیرد.

توجه كنیم كه امیركبیر تنها شخصیت سیاسی برجسته و فرهیخته ایران در قرن نوزدهم میلادی نبود؛ یعنی در خلأ نروئید. شخصیت های فراوانی بودند حتی در میان شاهزادگان قاجار كه می توان با تجلیل از آنان یاد كرد. برای نمونه می توان از علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه، اوّلین رئیس دارالفنون و وزیر علوم ناصرالدین شاه، و سلطان مراد میرزا حسام السلطنه، سردار شجاع ایرانی و فاتح هرات، نام برد. این فرهیختگی، همپای انحطاط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، به تدریج كاهش می یابد، راه برای سیطره دولتمردان فاسد و بی شخصیت هموار می شود و در زمان حكومت پهلوی در سراشیب تند سقوط قرار می گیرد. می توان با قطعیت ۱۷ سال پایانی سلطنت محمدرضا پهلوی را (از سال ۱۳۴۱ و صعود دولت های اسدالله علم و حسنعلی منصور و سرانجام امیرعباس هویدا) از نظر انحطاط فرهنگ سیاسی و بی شخصیتی دولتمردان در تاریخ ایران بی نظیر دانست.

 

 

 

  

* نگاه امیركبیر به توسعه چه بود و این مهم را در رابطه با جامعه ایران چگونه می دید؟

- دوران حكومت امیركبیر بسیار كوتاه بود. او تنها سه سال و یك ماه و ۲۷ روز در قدرت بود و این زمان بسیار كمی است برای طراحی و اجرای برنامه های اصلاحی. بخش مهمی از این دوران صرف مبارزه برای تثبیت دولت شد. صعود ناصرالدین شاه به سلطنت و صدارت امیركبیر مصادف شد با دسیسه های خونینی كه بی ثبات كردن دولت ایران و ساقط كردن امیركبیر را نشانه گرفته بود. در پشت این دسیسه ها كانون های استعماری غرب خودنمایی می كردند.

حسن خان سالار، كه خود و پدرش (اللهیار خان آصف الدوله) روابط خاصی با جوستین شیل (وزیرمختار انگلیس) و سایر عوامل كمپانی هند شرقی و حكومت هند بریتانیا داشتند، خطه خراسان را به عرصه آشوب گری های خود بدل كردند. شورش سالار با درایت و قاطعیت امیركبیر سركوب شد. در این زمان، بابی ها نیز بخش هایی از ایران را به صحنه آشوب گری های خود بدل كردند و شورش های خونینی را در مازندران (به رهبری ملا حسین بشرویه ای و ملا محمدعلی بارفروشی)، نی ریز فارس (به رهبری سید یحیی دارابی) و زنجان (به رهبری ملا محمدعلی زنجانی) برانگیختند. این شورش ها نیز با هدایت كانون های استعماری انجام گرفت. بخش مهمی از توان امیركبیر صرف سركوب این شورش ها شد. سرانجام، او برای پایان دادن به فتنه بابیه دستور اعدام علی محمد شیرازی (باب) را صادر و اجرا كرد. آشوب گری استعمار بریتانیا، كه صعود و اقتدار امیركبیر را نمی پسندید، در قالب داعیه های دینی فقط به فتنه بابی ها محدود نبود. در تبریز فتنه «بقعه صاحب الامر» را ساختند كه امیركبیر این را نیز با قاطعیت و سرعت سركوب كرد ناگاه در تبریز ولوله ای افتاد و شایع شد كه بقعه صاحب الامر معجزه كرده و به این دلیل باید شهر تبریز به كلی از مالیات معاف شود. دم خروس آنجا نمایان شد كه كنسول انگلیس در تبریز چهل چراغی برای نصب در بقعه فرستاد. امیركبیر دستور دستگیری بانیان این فتنه، از جمله حاج میرزا علی اصغر شیخ الاسلام (از سران فرقه شیخی تبریز)، را صادر كرد و كنسول انگلیس را از ایران اخراج كرد. بدینسان، در دوره كوتاه حكومت امیركبیر كانون های استعماری بخش مهمی از توانمندی های او را مصروف مبارزه با فتنه گری ها كردند. این رویه استعمار تا به امروز است: زمانی كه دولتی به رغم تمایل آنان به قدرت می رسد با فتنه سازی و آشوب گری می كوشند یا آن را به سقوط كشند یا نگذارند توانمندی های آن در حوزه سازندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جلوه كند. معهذا، به رغم این فتنه ها، سیره حكومتگری امیركبیر در جامعه ایرانی تأثیرات عمیق بر جای نهاد و در حافظه تاریخی مردم ما ثبت شد.

باید توجه كرد كه مفهوم «توسعه» و نظریات گوناگونی كه در این زمینه عرضه می شود به طور عمده محصول دوران پس از جنگ جهانی دوّم است. معهذا، پیش و پس از امیركبیر توجه به این مضمون وجود داشت ولی نه به شكل امروزین آن. مبارزه با فساد مالی، شایسته سالاری و بركشیدن نخبگان توانمند، و تلاش برای اخذ علوم و فنون جدید را می توان از دستاوردهای سازندگی در دوره امیركبیر دانست.

* تأسیس دارالفنون چه جایگاهی در سیاست های امیركبیر داشت؟ اندیشه احداث این نهاد چگونه در او شكل گرفت؟

- تأسیس دارالفنون از جمله اقدامات امیركبیر برای اخذ علوم و فنون جدید بود. امیركبیر قبلاً سه سال در عثمانی اقامت داشت و در این سال ها شاهد تلاش سلطان محمود دوّم و رجال او برای نوسازی جامعه عثمانی بود. معهذا در زمینه تأثیر «اصلاحات عثمانی» بر امیركبیر نباید اغراق كرد. اقدامات محمود دوّم و دولتمردان او رویكردی عمیقاً غرب گرایانه داشت و قطعاً امیركبیر این الگو را تمام و كمال اخذ نكرد. مثلاً، محمود «اصلاحات» خود را مانند پطركبیر روسیه، با تغییر پوشاك و تأسی به ظواهر شیوه زندگی اروپایی آغاز كرد. امیركبیر اینگونه روش ها را نمی پسندید. ولی او اعزام محصل به فرنگ و احداث دارالفنون را از دستاوردهای مثبت اقدامات محمود دوّم یافت. امیركبیر زنده نماند تا بدانیم تلقی وی از دستاوردهای دارالفنون و اعزام محصل به فرنگ چگونه بود. دارالفنون و اعزام محصل پس از امیركبیر راهی را طی كرد كه گمان نمی كنم اگر امیركبیر زنده می ماند همه آن را تأیید می كرد. بیشتر محصلین اعزامی، برخلاف نیت امیركبیر، دانش فنی قابل توجهی با خود به ایران نیاوردند ولی به مقلد سطحی اندیشه های سیاسی رایج در غرب آن روز و حامل آن در جامعه ایران بدل شدند. بدین ترتیب، آن ها گروه اجتماعی جدیدی به نام «نخبگان غرب گرا» را در ایران پایه نهادند.

* آیا امیركبیر در كنار توسعه علمی و احداث نهادهایی چون دارالفنون به توسعه سیاسی نیز نظر داشت؟

- همان طور كه قبلاً گفتم، مفاهیمی مانند «توسعه سیاسی» كاملاً جدید است. هر شخصیت سیاسی باید در ظرف زمانی خود سنجیده شود. در سال های ۱۸۴۸-۱۸۵۱ میلادی، یعنی در زمان صدارت امیركبیر، هنوز بسیاری از مفاهیمی كه ما در زمینه توسعه سیاسی می شناسیم یا پدید نشده یا تحقق نیافته بود. برای نمونه، پیش از سال ۱۹۱۴ در فرانسه و انگلستان زنان حق رأی نداشتند و در انگلستان پیش از سال ۱۹۱۸ قریب به یك چهارم جمعیت بالغ مذكر از شركت در انتخابات محروم بودند. در انگلستان، حق رای زنان در زمان دولت هربرت اسكوئیت، یعنی مصادف با جنگ اوّل جهانی، مطرح شد در حالی كه خود نخست وزیر به شدت مخالف آن بود. در بلژیك، كه یكی از پیشرفته ترین كشورهای صنعتی اروپا محسوب می شد، تا سال ،۱۸۹۳ دوازده سال پیش از انقلاب مشروطیت ایران، تنها طبقات بسیار متمكن، یعنی تنها پنج درصد جمعیت كشور، حق انتخاب نمایندگان پارلمان را داشتند. ما ایرانی ها استعداد غریبی داریم در مقایسه های نابه جا و در نتیجه ایجاد احساس عقب ماندگی در خودمان.

به هر حال، اگر منظور از «توسعه سیاسی» مضامینی چون محدود كردن قدرت نهاد سلطنت از طریق اقتدار نخبگان سیاسی و نهادهای دیوانی باشد، می توان از اقدامات امیركبیر در این زمینه ها سخن گفت.

ادامه دارد

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:24
شخصیت ها و بزرگان

دیداری از محله آیت الله سیدعبدالله بهبهانی، شهید دكتر مصطفی چمران و...

 

محله سرپولك آشیان عقاب ها بود

 

 

 

 

  

 

روح الله مهرپارسا

امروز در تهران خیابان های بزرگ و میدان های وسیعی پیدا شده ولی صدسال پیش كه تهران این خیابان ها و میدان ها را نداشت، در همان كوچه پس كوچه ها، محله ها، بازارچه ها و گذرهای تهران اشخاصی بودند كه نه تنها سیاست ایران را اداره می كردند، بلكه رجال مهم سیاسی جهان هم كه با ایران سر و كار داشتند چشمشان از راه دور به همین كوچه پس كوچه های تهران دوخته شده بود. یكی از این كوچه ها كه از لحاظ سوابق سیاسی واجتماعی اهمیتی به هم رساند، كوچه بهبهانی در محله سرپولك است.

اگر این محله را آشیان عقاب ها نیز خطاب كرده اند چندان اغراق آمیز نیست، زیرا در یكی از خانه های قدیمی این محله بانی  و موسس مشروطه ایران -آیت الله سید عبدالله بهبهانی- منزل داشت و از همین خانه با روسای ایلات و عشایر، با علمای نجف، با تمام مردم ایران و با روسای ممالك برای استقرار حكومت مشروطه در تماس بود. ضمنا اهالی آن روز سر پولك نیز در نهضت مشروطیت به رهبری آیت الله بهبهانی نقش موثری داشتند. در همین خانه دستخط مشروطیت را برای آگاهی مردم اعلام كردند. با آغاز مشروطیت محله سرپولك بزرگ ترین مركز سیاسی ایران شده بود ولی بعد از آنكه مجلس را به توپ بستند، ناگهان این محله از مركزیت افتاد و آیت الله بهبهانی را به عتبات تبعید كردند. این وضع دیری نپایید و بعد از افتتاح مجدد مجلس، آن مرحوم با تجلیل فراوان دوباره به این محل و منزل برگشت.

سرانجام

صدای اذان هنوز از گوشه و كنار محله بلند بود كه شلیك گلوله توی یكی از كوچه ها پیچید. وقت نماز مغرب و عشاء بود و مردم، خود را برای رفتن به مسجد آماده می كردند، اما با طنین گلوله، همه سرجایشان میخكوب شدند و چشم هایشان را درهم گره زدند. برای چند لحظه هیچ صدایی در محله شنیده نشد؛ همه بهت زده شده بودند و با چشم از دیگری سؤال می كردند. تهران یك پارچه آتش بود و هر كس سعی داشت درخت آزادی را یاری كند تا پا بگیرد. باد، بوی باروت را همراه می برد كه فریاد پیشكار آقا سكوت محله را شكست و مردم را خبر كرد:

آقا را كشتند، آقا را كشتند... .

اولین كوچه در محله سرپولك كوچه بهبهانی است كه خانه آیت الله بهبهانی را در داخل خود جای داده بود. این همان خانه ای است كه یكصد و اندی سال پیش آیت الله در ساختمان بیرونی آن در بین دو نماز مغرب و عشا ترور شد.

محله ای كنار پلك

در گذشته های دور كه خبری از خیابان سیروس و بوذرجمهری نبود در كنار این محله جوی بزرگی جریان داشت كه اهالی برای گذشتن از روی آن پلی چوبین بسته بودند و چون این گذر اولین محله كنار پل محسوب می شد و پل هم نسبت به پل های بزرگ كه معمولا روی رودخانه ها می بستند كوچك تر بود، با وصل پسوند كاف كه نشان كوچكی است به سرپلك معروف شد؛ به مرور در مكالمات روزمره واو بعد از پ اضافه شد و به سرپولك تبدیل شد.

از سال 1309 شمسی كه طرح ایجاد خیابان های اولیه تهران به مرحله اجرا درآمد، شكل گیری خیابان های بوذرجمهری و سیروس، محله سرپولك را از پیكر اصلی خود یعنی عودلاجان از شمال و حمام خانم از شرق جدا كرد تا به شكل محدود فعلی درآمد و محله نیز با كوچه های پهن و باریك به خیابان های اطراف وصل شد.

هنوز هم این كوچه ها كه در دهه های اخیر نامشان تغییر كرده همچنان به همان نام های قدیمی خود معروف هستند. از آن جمله كوچه كهنه چین ها، كوچه بهبهانی، كوچه حاج معصوم، كوچه حمام چاله و كوچه كورها ( اهالی دردهه پنجاه، درست نقطه مقابل كورها -واژه درخشنده- را انتخاب كرده اند). محله سرپولك را تا اواخر قاجاریه بیست طاق گنبدی می پوشاند كه در تابستان از تابش آفتاب و در زمستان از ریزش آب باران و برف جلوگیری می كرد. به مرور هر سال تعدادی از طاق ها فروریخت تا جایی كه اكنون محله طاق ندارد و همانند كوچه ای طولانی تا محله سید اسماعیل ادامه یافته است. سرپولك در آن زمان كه تا عودلاجان و حمام خانم وسعت داشت، سه باب زورخانه دایر به نام های كاشی پزها ، حمام خانم و میدان را در خود جای داده بود كه در حال حاضر هیچ كدام وجود خارجی ندارند. محله به دلیل همجواری با بازار و دو خیابان فعال، جنبه های تجاری آن به

مسكونی بودن می چربد و از خانه های قدیمی بیشتر به عنوان كارگاه و انباری بهره می گیرند. تنها اثر باقیمانده از سرپولك قدیم مسجد آیت الله بهبهانی همچنان سرپاست كه عمر آن، هم پایه سابقه محل بیش از یك قرن را شامل می شود.

چهره های معروف سرپولك

به غیر از آیت الله سید عبدالله بهبهانی و خاندان شهید چمران (روزنامه همشهری قبلا طی مصاحبه با مهندس مهدی چمران در مورد این خاندان گزارشی درج كرد) سرپولك چهره های معروفی در زمینه طب قدیم و ورزش باستانی و پهلوانی داشته است كه همگی آنان فوت كرده اند. از آن جمله كل شعبانعلی یخنی پز و حاج محمدسقا دو شكسته بند معروف تهران كه تا اواخر قاجاریه كه هنوز طب جدید به طور وسیع شكل نگرفته بود كیا و بیایی داشتند.

در زمینه ورزش باستانی و پهلوانی از آغاز شكل گرفتن سرپولك تا نیمه اول دهه 50 محله از پهلوان و پیشكسوت خالی نبود، تا جایی كه گود زورخانه های قدیم و جدید تهران وشهرستان ها همیشه شاهد هنرنمایی پهلوانان و نام آوران سرپولك بوده است.

پهلوانان صاحب نام سرپولك كه علاوه بر تهران، شهرتی ایران گیر داشته اند عبارت بوده اند از: پهلوان حاج محمد صادق بلورفروش ، پهلوان حاج محمدعلی مسجدحوضی ، پهلوان حاج مهدی ماست بند ، پهلوان مهدی گاوكش ، پهلوان حاج حبیب لباف و پهلوان اكبر جیگركی . آخرین نسل از پهلوانان قدیم سرپولك كه در شهریور 1355 شمسی در سن 75 سالگی بدرود حیات گفت مرحوم پهلوان حاج مهدی كریمی معروف به مهدی قصاب بود كه از اولین پیشكسوت های ورزش باستانی  به حساب می آید كه كشتی را از گود زورخانه به میدان ورزشی آورد و محوطه سیرك تهران در اول خیابان فردوسی در سال 1321 شمسی شاهد زورآزمایی او و پهلوان خسرو معصومی معروف به خسرو كره از پیشكسوتان چهارراه حسن آباد بود.

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:23
شخصیت ها و بزرگان

انگیزه سالروز شهادت نواب صفوی و یارانش

 

فریادی به بلندای فردا

 

 

 

 

  

علی ایمانی

این مقاله كوششی است نظری در تبیین استراتژی مواجهه جمعیت فداییان اسلام با رژیم شاه و وجود افتراق و اشتراك آن با نوع مواجهه حضرت امام(ره) با رژیم به گونه ای كه منجر به استخراج عناصر متباین در مبانی اندیشه ای جمعیت فداییان اسلام و ارزشهای نظام حاكم گردد. البته تبیین موضوع فوق در یك مقاله ممكن نیست و به همین دلیل توجه خود را به نوع مواجهه جمعیت فداییان اسلام و امام خمینی با رژیم شاه متمركز می نماییم. جمعیت فداییان اسلام اصلاح رژیم شاه را در دستور كار خود قرار داد و امام خمینی(ره) تغییر رژیم شاه را، به اعتقاد نگارنده اصلاحات مورد نظر فداییان اسلام آنچنان آرمانگرایانه بود كه مستلزم تغییر در نظام حاكم بود. در این مقاله ضمن پرداختن به تأثیر مهم جمعیت فداییان اسلام در تضعیف پایه های رژیم شاه، پیروزی ملت ایران در نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی از پیامدهای مبارك این مبارزات عنوان گردیده است.

براندازی رژیم دست نشانده شاه با انقلاب بزرگ ملت ایران به رهبری امام خمینی(ره) و تغییر از «نظام پادشاهی» به «نظام جمهوری اسلامی» از پدیده های مهم قرن بیستم بود. در عرصه سیاست داخلی ما شاهد دگردیسی از یك رژیم شبه مدرن اقتدارگرا به نظام جمهوری اسلامی مبتنی بر رأی ملت بودیم.

در عرصه سیاست بین الملل نیز شاهد مواجهه ستیزه جویانه با قدرتهای سلطه گر، آرمانگرایی اسلامی ، تقویت پیوند با گروههای اسلام گرای مخالف سلطه بودیم. طولی نكشید كه با پایان حیات رژیم های كمونیستی، اسلام، ج.ا.ا و گروه های اسلام گرا به محور ستیز و دشمنی آمریكا تبدیل گردیدند.اما پدیده« انقلاب اسلامی »به رهبری امام خمینی(ره) نظام سلطه  بین الملل را به چالش طلبید و لقب استكبار جهانی وآمریكای جهانخوار به آنان داد .

نقش ممتاز جمعیت فداییان اسلام در تضعیف پایه های رژیم شاه و بالتبع آن وقوع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی قابل توجه است.

امام خمینی(ره) به عنوان یك فقیه و رهبر سیاسی- مذهبی و جمعیت فداییان اسلام به عنوان یك گروه اسلامی آرمانگرا هر كدام در مقاطع مهمی از تاریخ معاصر به مواجهه با رژیم شاه پرداختند. سؤال اصلی این است كه: وجوه تشابه در نوع مواجهه جمعیت فداییان اسلام و امام خمینی(ره) با رژیم شاه چیست؟!

پیامد سؤال فوق سؤالات فرعی دیگری است از قبیل این كه:

۱- آیا استراتژی فداییان اسلام در مواجهه با رژیم شاه درصدد اصلاح وضع موجود بود؟

۲- آیا استراتژی حضرت امام در مواجهه با رژیم شاه تغییر وضع موجود بود؟لذا با توجه به سؤالات فوق فرض ما در این مقاله بر این است كه:

« استراتژی جمعیت فداییان اسلام (۱۳۳۴-۱۳۲۴) در مواجهه با رژیم شاه «اصلاح وضع موجود» و استراتژی حضرت امام(ره) (۱۳۵۷-۱۳۴۲) در مواجهه با رژیم شاه و تغییر وضع موجود بود

استراتژی مواجهه با رژیم شاه

فداییان اسلام به عنوان یك گروه اسلامی آرمانگرا جایگاه ممتازی در تاریخ تحولات معاصر دارند. دهه فعالیت آنان (۳۴-۱۳۲۴) از مهمترین برگه های تاریخ معاصر ایران است. خروج ارتش سرخ از آذربایجان و تضمین استقلال ایران، ملی شدن صنعت نفت، كودتای ۲۸ مرداد و شكل گیری اولین جمعیت اسلام گرا و چالش  آن با نظام حاكم وقت و جریانهای ضددینی از رخ دادهای مهم این دهه است.

دغدغه های مشترك دینی، پایگاه مشترك طبقاتی و آرمانگرایی اسلامی جمعیت فداییان اسلام را به سمت مواجهه با رژیم وقت و جریانهای فعال ضددینی سوق داد. ستیزه جویی انقلابی و فریاد اسلام خواهی فداییان چشمه ای از پتانسیل آزاد شده فضای نسبتاً  آزاد پس از بیست سال حكومت اقتدارگرایانه پهلوی اول بود.

رهبر گروه فداییان اسلام سید مجتبی نواب صفوی در ۱۳۰۳ خورشیدی در محله خانی آباد تهران متولد شد. پدر وی كه با فشارهای پهلوی از كسوت روحانیت خارج گردیده بود، به علت مخالفت با این سیاستها راهی زندان شد و پس از سه سال حبس به نحو مشكوكی در زندان جان سپرد(داود امینی، ۵۲: ۱۳۸۰ ). سیدمجتبی تحصیلاتش را در مدرسه صنعتی به اتمام رسانید و به استخدام شركت نفت درآمد. اولین اقدام سیاسی نواب رهبری یك تجمع كارگری در آبادان علیه خشونت تحقیرآمیز انگلیسی ها نسبت به كارگران ایرانی بود. متعاقب این حادثه نواب به عراق رفت و در نجف به تحصیل علوم دینی پرداخت.

شرایط اقتصادی، فشار سیاسی اجتماعی نظام حاكم، محرومیتهای خانوادگی از ویژگی های مشترك این جمعیت است كه مردانی پولادین و فدایی در راه آرمانهای دینی شان از آن ساخت.

نواب به دلیلی كاملاً سیاسی از ایران به عراق رفت و پس از كسب علوم دینی جهت مبارزه با جریان ضد دینی كسروی به ایران بازگشت و مبادرت به تشكیل «جمعیت مبارزه با بی دینی» نمود. اعلام موجودیت جمعیت فداییان اسلام با صدور اطلاعیه ای با تیتر «دین و انتقام» در ۱۰ اسفند ۱۳۲۴ بود. احمد كسروی تاریخ نگار ضد دین در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ شمسی به وسیله یكی از اعضای جمعیت فداییان اسلام به قتل رسید. چند روز پس از آن اطلاعیه ای با عنوان «یك عید بر اعیاد مسلمین افزوده شد» توسط بازار تهران منتشر گردید. مجموعاً  سه نخست وزیر و یك وزیر خارجه در دهه فعالیت فداییان اسلام توسط این گروه ترور گردید كه بعضی از این اقدامات تأثیرات مهمی بر سیاست داخلی و جهت گیری سیاست خارجی ایران داشت.در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ كه نخست وزیر وقت هژیر از طرف جمعیت فداییان اسلام متهم به بی دینی و تقلب در انتخابات بود ترور شد.

متعاقب این اقدام انتخابات دور اول باطل شد و در دور دوم لیست مورد حمایت آیت الله كاشانی كه در لبنان در تبعید به سر می برد وارد مجلس گردید.

بدین ترتیب یكی از جنجالی ترین و تاریخ سازترین دوره های قانون گذاری در كشور، یعنی مجلس شانزدهم شورای ملی بر اثر اقدامات موثر فداییان اسلام و نواب صفوی شكل گرفت.

رزم آرا كه با جمله معروف و تحقیرآمیز «ایرانی لیاقت لولهنگ ساختن ندارد» ، در مقابل نهضت ملی شدن صنعت نفت ایستاده بود دومین نخست وزیری بود كه به تیر فداییان اسلام از پای درآمد. رزم آرا در ۱۶ اسفند  ۱۳۲۹ با شلیك خلیل طهماسبی از پای درآمد و چند روز پس از آن با تصویب مجلس شانزدهم نفت ملی اعلام شد. تاكتیك فداییان اسلام در مبارزات سیاسی  چنان بود كه ابتدا به مخالفان سیاسی و دینی خود هشدار داده و آنان را از پی گیری طریقی كه آن را مخالف دین اسلام تشخیص می دادند باز می داشتند، چنانچه این هشدار تأثیری بر جای نمی نهاد تهدید می كردند كه به حكم مسلم دفاع از مال و جان و ناموس و دین و اجتماع مسلمین به ستیز آنان خواهند رفت.

رویكرد نواب در مواجهه با جریانات و مظاهر ضددینی و رژیم شاه یك رویكرد اصلاحی است. نواب در مواجهه با كسروی نیز ابتدا شیوه گفتگو را انتخاب نمود و از باورهای دینی خود دفاع كرد.

مبانی اندیشه ای جمعیت فداییان اسلام از كتاب «جامعه و حكومت اسلامی» قابل استخراج است. آنان دین مبین اسلام را برنامه ای جامع و مانع برای اداره زندگی بشر و رستگاری در آخرت می دانستند.

نواب ضمن تبیین مفاسد موجود در جامعه كه در فقر و بی عفتی، اعتیاد، قمار و بی بند و باری و غیره جلوه گر شده  بود، به نمایاندن طرق اصلاح عموم طبقات اجتماعی پرداخته است. وی علاوه بر تقاضای اصلاحات در سطح روحانیت و مرجعیت، خواستار دگرگونی در وزارتخانه های فرهنگ، دادگستری، كشور، دارایی و... دستگاه های دولتی آن زمان می شود.

مانیفست «جامعه و حكومت اسلامی» ضمن این كه پاره ای از مشكلات دامن گیر جامعه وقت ایران را بیان می كند، نوعی گفتمان آرمان گرایی اسلامی است كه در آن دهه شكل گرفته و حاكم بر چارچوب اندیشه ای نواب است.

مانیفست نواب در استراتژی و اهداف اصلاح طلبانه و خواهان بازگشت به ارزش های ناب اسلامی است؛ اما این اهداف در بستر اجتماع و حكومت وقت آنچنان آرمان گرایانه می نماید كه كنش گر سیاسی را وادار به جهت گیری رادیكال در نیل به اهداف سیاسی و مذهبی می نماید.

در كتاب كشف الاسرار امام خمینی(ره) انتقادات صریحی به استبداد رضاخانی شده بود و این الهام بخش نواب در آغاز حركت سیاسی خود به عنوان یك دانش آموخته حوزه بود. نواب پشتوانه معنوی برخی از فضلا و علمای حوزه علمیه را نیز داشت.

نواب بدین ترتیب اولین گام انقلابی را در سیاسی نمودن حوزه پس از دوران استبداد رضاخانی برداشت و مواجهه ستیزه جویانه با مظاهر فساد و نظام های ضد دینی را تكلیفی بر عهده روحانیت دانست.

دومین ویژگی نواب ستیز با رأس هرم نظام غیردینی موجود بود. نواب رژیم وقت را مسئول نابسامانی ها و فساد موجود می دانست. نواب بدون چالش  با مبانی مشروعیت وقت از مسئولین این رژیم می خواست كه به مبانی اسلام عمل نمایند. اما این تكلیف فراتر از ظرفیت یك نظام دست نشانده كه فاقد پایگاه مردمی بود.

مبارزات و نظرات سیاسی نواب در مانیفست جامعه و حكومت اسلامی واكنشی است نظری و عملی به بحران های موجود. مطالبات نواب از رژیم وقت و اصلاحاتی كه مورد نظر ایشان است آنچنان رادیكال است كه راهی جز تغییر نظام حكومتی نیست. شاید اگر الگوی حكومت اسلامی مورد نظر امام خمینی(ره) كه در اواخر دهه چهل شمسی ارائه گردید در زمان حیات سیاسی نواب طرح می شد، با اقدامات جسورانه و انقلابی فداییان اسلام سقوط رژیم سلطنتی دو دهه زودتر اتفاق می افتاد.

نواب در تبیین الگوی مورد نظر خود می گوید: بایستی احكام اسلام اجرا شود، اگر اجرا می شد، محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نورباران بود. نه تنها نظام حاكم وقت ظرفیت و توان عمل نمودن به خواست های فداییان اسلام را نداشت، بلكه تضاد شدیدی نیز در مبانی اندیشه ای آنان به وجود می آمد. فضای پرتنش آن دوران و قتل نخست وزیران پهلوی دوم از پی آمدهای چنین تضادی بود. این تضاد، تضاد بین گفتمان آرمان گرای اسلامی و گفتمان شبه مدرنیستی پهلوی بود.

ریچارد كاتم می گوید: فداییان اسلام از نظر بینش مذهبی و سیاسی خواهان بازگشت جامعه اسلامی دوران صدر اسلام بودند، زمانی كه دین از سیاست جدا نبود!

نواب صفوی در خصوص مسئله سیاست و منطق جمعیت درباره آن، در بازجویی ۱۳۳۴ شمسی می گوید: سیاستی كه به معنای روز آن نقشه كشی های حق بازی است، دخالت در آن وظیفه مسلمانان نیست. اما دخالت در سیاستی كه به معنای تدبیر امور جامعه از روی قوانین اسلام است، بر مسلمانان لازم است و این به معنای دیانت است.كمتر از یك دهه بعد از شهادت نواب، امام خمینی(ره) جوابی شبیه به مضمون فوق را به رئیس وقت ساواك رژیم شاه داد. كتاب كشف الاسرار امام خمینی(ره) بر مبارزات سیاسی جمعیت فداییان اسلام تاثیر وافری داشت.

 

 

 

  

نواب افق زرینی از جامعه اسلامی همراه با حاكمیت عدل اسلامی را در مقابل مخاطبان خود و مخصوصاً رژیم وقت گشود و تمام بی عدالتی ها، بحران ها، بی بند و باری ها و حركت های گریز از مذهب حاكمیت وقت را به سپهر بی دینی برد و در این اولین اقدام سیاسی خود به تشكیل «جمعیت مبارزه با بی دینی» در مقابل این نظام مبادرت ورزید.

حركت اصلاح گرایانه نواب كه با روحیه ای انقلابی و ستیزه جویانه آغاز گردید تنها حركتی در مواجهه با بحران ها، بی عدالتی ها و دین گریزی های نظام وقت نبود بلكه پتانسیل آزاد شده در مقابل دو دهه اقدامات خشونت بار پهلوی اول در مبارزه با مظاهر دینداری و تحقیر روحانیت و علماء دین بود.

امام خمینی (ره) در این باره می فرماید: «آن روز كه رضاخان تعرض به عمامه ها می كرد من به یكی از ائمه جمعه گفتم اگر شما را نظمیه بردند و عمامه را برداشتند و موقع مسجد بود با همان لباس مبدل بروید مسجد.» امام (ره) در نامه ای به سیدمحمدرضا سعیدی با موضوع لزوم براندازی سلسله پهلوی در ۱۴/۸/۱۳۴۷ می فرماید: «سلف صالح ما- رضوان الله علیهم- فرصت عجیبی را در موقع رفتن سلف خبیث (رضا خان) از دست دادند و پس از آن فرصت هایی بود و از دست رفت تا این مصیبت ها پیش آمد. (۹)

تراژدی غم انگیز تاریخ آن است كه در همان فاصله زمانی مورد اشاره امام (ره) فدائیان اسلام به تضعیف پایه های رژیم شاه پرداختند. نواب حركت خود را یكه و تنها آغاز نمود و همراه یاران خود عاقبت جان بر سر اهدافش نهاد. نواب صفوی در مسیر حركت اش در جایگاه یك مرجع دینی یا فقیه اسلام شناس بزرگ كه بتواند خود به عنوان رهبری فرهمند، رهبری فكری یك جنبش فراگیر را بر عهده گیرد قرار نداشت از این رو بر نقش محوری علما و رهبران مذهبی در حكومت اسلامی آرمانی اش تأكید داشت . وی همواره از رهنمودهای مراجع و فقهایی چون آیات عظام حسین قمی، علامه امینی، میلانی، حجت، فیض، خوانساری و صدر بهره مند بوده است. (۱۰)

هدف بزرگ فدائیان اسلام كه در حقیقت از هویت اسلامی آنان نشأت می گرفت، به تعبیر« آبراهامیان »در مبارزه با تمام اشكال بی دینی، خلاصه می شد. این ویژگی به علت كلیات و گستردگی مفهومی خود همه مجامع و محافل دینی و متولیان مذهب را مخاطب قرار می داد و توده های مسلمانان را به پشتیبانی فرامی خواند.

در نهایت نواب صفوی و همراهانش به تنهایی مسیر سخت مبارزات را تا پای چوبه اعدام پیمودند و از سوی علما و مراجع حمایت های چندانی ندیدند.

از دیدگاه امام مبارزات روحانیون بزرگواری همچون شهید نواب صفوی، روشنی  بخش حیات اسلام و راه مبارزین بود. (۱۱)به طور كلی به لحاظ سیاسی و مذهبی امام خمینی(ره) و فدائیان اسلام دارای مبانی اندیشه ای و استراتژی مشترك در نیل به حكومت اسلامی بودند ولی دارای جایگاه های متفاوتی در امر مبارزه با رژیم شاه بودند.

امام خمینی (ره) زمانی كه در مقابل رژیم شاه قرار گرفت، با توجه به پیشینه نظام حاكم مبانی مشروعیت آن را به چالش كشید. مواجهه وی با رژیم شاه به عنوان یك رهبر و از جایگاه مرجعیت دینی بود كه ضربه ای كوبنده برای رژیم وقت محسوب می گردید.

امام پس از كشتار خونین ۱۵ خرداد ،۴۲ تغییر رژیم پهلوی را خواستار بود.

در حالی كه جمعیت فدائیان اسلام آرمان گرایانی اسلامی بودند كه اساساً به نظم موجود و نخبگان سیاسی حاكم مگر به اقتضای پایبندیشان به شریعت و التزام عملیشان به اجرای موازین شرع اعتماد نداشته و خواهان پیاده شدن تمام و كمال احكام شریعت بودند.اما نظام حاكم به علت فقدان مشروعیت ملی و مواجهه ای كه با علمای مذهبی و دینی داشت فاقد ظرفیت لازم جهت عملی نمودن حتی بخش كوچكی از اصلاحات مورد نظر فدائیان اسلام بود.

امام (ره) با درك نكته فوق پایه های مشروعیت رژیم وقت را به چالش كشید و طلیعه شكوهمند انقلاب اسلامی را به ارمغان آورد.

منابع در دفتر روزنامه موجود است.

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:22
مد و لباس

آداب لباس پوشیدن در جاهای مهم


کد A238373

لباسی که شما می پوشید پر است از علائم و نشانه های مخفی؛ نشانه هایی که اگر درست انتخاب نشوند باوجود همه شایستگی های تان در بستن یک قرارداد یا مصاحبه کاری اجازه نمی دهند شما موفق باشید!

لباسی که شما می پوشید پر است از نشانه های مخفی. وقتی در اولین برخورد بلوز و شلوار جین و کفش ورزشی می پوشید زبان لباس شما می گوید «من آدم بی تفاوتی هستم و نتیجه این قرار چندان برای من مهم نیست.» وقتی آشفته و نامرتب لباس می پوشید زبان لباس شما می گوید «این قرار اهمیتی برای من ندارد و علاقه ای هم به فهمیدن حرف های شما ندارم».... می بینید که لباس ها قبل از خودتان شما را به دیگران معرفی می کنند! حالا فکر کنید پای یک قرارداد یا مصاحبه کاری در میان باشد. شما برای از دست دادن یک قرارداد یا حتی مصاحبه کاری ۲ شرط بیشتر ندارید؛ اول اینکه سابقه کاری مناسبی نداشته باشید و دوم اینکه لباس مناسبی نپوشیده باشید. در حالت اول که کاری از دست ما برنمی آید جز آرزوی موفقیت اما دست کم در حالت دوم می توانیم به شما ترفندهایی را گوشزد کنیم که به کار بستن شان مساوی است با نتیجه دلخواه شما یعنی تاثیر گذاشتن روی طرف قرارداد و فرد مصاحبه کننده!

با اقتدار و تاثیرگذار

شما باید بازی را طوری بچینید که در همان اولین ثانیه های مصاحبه کاری بدون برو و برگرد برنده میدان باشید. برای برنده بودن باید بتوانید در همان ۳۰ ثانیه اول یعنی درست قبل از اینکه حرفی به میان بیاید تصویری درست از خودتان ارائه دهید و احترام مصاحبه کننده یا طرف قرارداد را برانگیزید. شما باید تصویری درست از شخصیت تان ارائه دهید؛ شخصیتی محکم، با اقتدار و تاثیرگذار بنابراین باید سخت مراقب لباس پوشیدن تان باشید و فراموش نکنید سبک و سیاق لباس پوشیدن شما معتبرترین معرفی است که می توانید بدون هیچ دردسری برای خودتان دست و پا کنید.

پیروز میدان باشید

سبک لباس پوشیدن شما می تواند در یک قرار کاری از شما تصویر فردی جدی، حرفه ای و مترقی نشان دهد یا غیرحرفه ای و بی نظم. یادتان باشد خوب لباس پوشیدن به معنای مرتب بودن و در نظر گرفتن زمان و مکان برای انتخاب نوع پوشش است نه عجیب و غریب پوشیدن! اگر قرار است در یک مصاحبه کاری پیروز باشید و فردی موفق جلوه کنید از همین حالا این توصیه های کارشناسان روابط انسانی را آویزه گوش تان کنید. آنها می گویند:« یک فرد موفق رنگ های مرده نمی پوشد، کفش های مرتب و تمیز می پوشد، در عطر و آرایش زیاده روی نمی کند، طلا و جواهرات زیادی از خودش آویزان نمی کند، موهایش همیشه مرتب است و دست کم دوبار در روز ظاهرش را در آینه چک می کند.»

باید برق بزند!

بدیهی است در اولین برخورد انتخاب کفش هم آداب خودش را دارد. خانم ها بهتر است به کفش های پاشنه دار فکر کنند البته نه کفش هایی با پاشنه های باریک ۷ سانتی! در این شرایط کفش هایی با پاشنه های پهن و بلندی حدودا ۵ سانت مشروط بر آنکه سروصدای زیادی راه نیندازند معمولا انتخاب های مناسب تری هستند. یادتان باشد خانم باشید یا آقا باید به انتخاب کفش هایی فکر کنید که در عین آراسته بودن در آنها احساس راحتی می کنید به خصوص خانم ها نباید این طور به نظر برسد که کفش شان مانع راه رفتن شان است. اگر با کفش های پاشنه دار هم میانه ای ندارید دست کم به کالج البته از نوع رسمی اش فکر کنید. خانم ها بایدفکر پوشیدن کفش های عروسکی را از سرشان بیرون کنند و آقایان هم فکر پوشیدن کفش های کتانی را! واکس را هم فراموش نکنید چون تمیزی کفش شما همانقدر مهم است که سبک و مدل آن. کفش شما در اولین برخورد همیشه باید برق بزند فرقی هم نمی کند که خانم باشید یا آقا!

اسپرت نپوشید

در اولین برخوردها باید رسمی بپوشید. لباس های شسته رفته و بدون حواشی اضافه! وقتی سبک لباس پوشیدن رسمی را برای خودتان انتخاب می کنید به طرف مقابل تان نشان می دهید که قواعد بازی را بلدید. البته هستند افرادی که معتقدند بهتر است در یک مصاحبه کاری خود واقعی تان را نشان دهید یعنی اگر اهل اسپرت پوشیدن هستید با همان لباس اسپرت همیشگی سرقرار حاضر شوید تا نشان دهید چقدر آدم راحتی هستید و از پس سخت ترین کارها هم به همان راحتی برمی آیید! اما اشتباه نکنید احترام گذاشتن به آداب و قواعد پوشش یعنی احترام قائل شدن برای موضوع مصاحبه و فرد مصاحبه کننده. بدون شک شما با تمام علاقه ای که برای پوشش اسپرت قائلید با یک جفت کفش کتانی در یک مراسم عروسی حاضر نمی شوید! از آن مهم تر اینکه قرار نیست شما با مصاحبه کننده یا طرف قراردادتان به گردش بروید. همان طور که گفتیم لباس شما قبل از اینکه شروع به حرف زدن کنید خیلی چیزها را راجع به شخصیت تان لو می دهد. شک نکنید خانم ها یا آقایانی که قرار است با شما مصاحبه کنند افرادی بسیار ریزبینند. حالا کافی است شما در برابر این خانم ها و آقایان دقیق با یک دست لباس اسپرت حاضر شوید تا آنها قبل از گوش دادن به حرف های شما با خودشان بگویند « این کاره نیست، نفر بعدی!»

رسمی و کاملا جدی!

خانم باشید یا آقا باید قبل از حاضر شدن در مصاحبه کاری به این نکته اساسی توجه کنید که اگر در تصمیم تان برای بستن قرارداد مورد نظر جدی هستید باید جدی هم لباس بپوشید. آقایان باید به یک دست کت وشلوار مناسب و کفش های مردانه رسمی فکر کنند اما همین مناسب بودن یعنی رفتن سراغ کت وشلواری درست به اندازه خودتان با برش های دقیق و خوش دوخت. پوشیدن یک کت وشلوار بی قواره که به تن تان گریه می کند یا دکمه هایش بسته نمی شود چیزی کم از حاضر شدن با لباس ورزشی ندارد. شما باید سراغ یک کت وشلوار تمیز، مرتب، شق ورق و باقواره بروید. حتی می توانید بسته به نوع قرارداد یا مصاحبه به استفاده از دکمه سردست یا پوشت(پارچه ای که درون جیب کوچک کت جا می گیرد) هم فکر کنید. با رعایت این نکته شما به طرف مقابل می فهمانید آمده اید که بازی را ببرید و با کسی هم شوخی ندارید! اما این رسمی پوشیدن در مورد خانم ها قواعد خاص خودش را دارد. یک مانتوی مناسب فصل یا حتی پالتوی نیم تنه، همانطور که توضیح دادیم با رنگ های گرم و پخته، یک شلوار پارچه ای راسته با خط اتوی درست و حسابی، یک کفش پاشنه بلند با پاشنه پهن مشروط به آنکه در راه رفتن به دردسرتان نیندازد و تق و تق هم صدا نکند. در این مواقع پوشیدن روسری بر شال ارجحیت دارد اما اگر ترجیح می دهید شال بپوشید حتما به یک شال رسمی کار شده فکر کنید.

این بار باید تیره بپوشید

شکی نیست که پوشیدن لبا س هایی با رنگ های شاد،تند و تیز تاثیر بسزایی در روحیه شما دارد اما وقتی یک موقعیت استثنایی مثل یک قرا داد کاری در میان است باید دست کم برای چند ساعت مصاحبه هم که شده ماجرای رنگ های شاد را فراموش کنید. مسئله این است که خوشبختانه یا متاسفانه رنگ های تیره در همه جای دنیا نشان جدیت هستند به همین دلیل است که در مراسم مهم همه سراغ این رنگ ها می روند تا نشان بدهند چقدر ماجرا را جدی گرفته اند! به دلیل همه آنچه که گفتیم شما در یک مصاحبه کاری باید بروید سراغ رنگ های تیره یا نسبتا تیره تا نشان بدهید کاملا جدی و مصمم هستید. مثلا اگر در یکی از همین روزهای سرد زمستانی یک قرار مصاحبه دارید می توانید به رنگ قهوه ای فکر کنید. قهوه ای رنگی است گرم و تاثیرگذار که هم برای مانتوی خانم ها جواب می دهد و هم کت وشلوار آقایان. فقط کافی است کمی سلیقه به خرج بدهید و مانتوی قهوه ای تان را با یک شال سبز هماهنگ کنید. آقایان هم می توانند به یک شال گردن ظریف سبز یا پیراهن سبز فکر کنند.

شق و رق دست بگیرید

انتخاب کیف های شق و رق به شما کمک می کند تا ظاهری رسمی تر و در عین حال دقیق و منظم تر داشته باشید. بنابراین بهتر است سراغ کیف های که فرم ثابتی ندارند نروید. کیف شما هرچه شق و رق تر باشد به ظاهر رسمی شما جلوه بهتری می دهد. انتخاب کیف های چرم معمولا هم در مورد خانم ها جواب می دهد و هم آقایان. کیف های چرم طرح دیپلمات معمولا انتخاب خوبی برای آقایان هستند. خانم ها هم می توانند سراغ کیف های دسته کوتاه بروند که این روزها روی کار آمده اند و اتفاقا ظاهری کاملا رسمی هم دارند.

ابریشم های چهارگوش!

در یک ظاهر رسمی شسته و رفته، روسری انتخاب مناسبی برای خانم هاست. یک روسری ابریشمی با طرحی ساده و نه چندان شلوغ و البته هماهنگ با رنگ مانتوی شما، شما را به هدف تان می رساند اما اگر با روسری پوشیدن میانه ای ندارید هم جای نگرانی نیست فقط لازم است در انتخاب شال تان کمی دقت کنید. شال انتخابی شما بهتر است یک شال ابریشمی باشد، یادتان باشد شال های نخی و حریر معمولا شق ورق روی سر نمی ایستند بنابراین نمی توانند شما را به ظاهر رسمی دلخواه تان برسانند!

ساعت را فراموش نکنید

در اولین برخورد بهتر است به جای رفتن سراغ زیورآلات عجیب و غریب به یک ساعت رسمی درست و حسابی فکر کنید. استفاده از دستبندهای پر زرق و برق و حتی انواع چرمی آنها در مورد آقایان آنقدر در ظاهر شما تاثیرگذار نیست که استفاده از یک ساعت مچی رسمی. فراموش نکنید بستن یک ساعت چرمی روی دست تان علاوه بر اینکه ظاهرتان را رسمی تر به تصویر می کشد نشان می دهد شما فردی دقیق و به غایت وقت شناس هستید!

دوشنبه 28/11/1392 - 10:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته