• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 291
تعداد نظرات : 144
زمان آخرین مطلب : 5964روز قبل
دعا و زیارت

از فــــراسوی ازل تا ابد ای حلـــــــــق بریده
مـــــــــی رود دایــــره در دایره پژواک صدایت

السلام علیک یا اباعبدالله

سه شنبه 30/11/1386 - 19:30
خانواده
سه شنبه 30/11/1386 - 16:34
دعا و زیارت

هر دری بسته شود جز در پر فیض حسین

•*•

این در خانه عشق است که باز است هنوز

سه شنبه 30/11/1386 - 16:31
دعا و زیارت

گفت و گو با خدا

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میكنم!
خدا پرسید:پس تو میخواهی با من گفتگو كنی.
من در پاسخش گفتم :اگروقت دارید!
خدا خندید،گفت: وقت من بی نهایت است.
در ذهنت چیست كه میخواهی از من بپرسی؟
پرسیدم ؟ چه چیز بشر تو را سخت متعجب میكند؟
اینكه آنها از كودكی شان خسته میشوند،عجله دارند كه بزرگ شوند.
و بعد دوباره پس از مدتها،آرزو میكنندكه كودك باشند!
اینكه آنها سلامتی خود را از دست میدهند تاپول به دست آورند.
و بعدپولشان را از دست میدهندتا سلامتی خود را دوباره به دست آورند!
اینكه با اضطراب به آینده نگاه میكنند و حال را فراموش میكنند.
بنابر این نه در حال زندگی میكنند نه درآ ینده !
اینكه آنها به گونه ایی زندگی میكنند كه گویی هرگز نمی میرند!
و به گونه ایی می میرند كه گویی هرگز زندگی نكرده اند.
دستهای خدا دستانم را گرفت .
برای مدتی سكوت كردیم.
من دوباره پرسیدم:به عنوان یك پدر!
میخواهی كدامیك از درسهای زندگی را فرزندانت بیاموزند؟
بیاموزند كه آنها نمیتوانند كسی را وادار كنند كه عاشقشان باشد،
همه كاری كه آنها میتوانند بكنند این است كه
اجازه دهند كه خودشان دوست داشته باشند!
بیاموزند كه درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه كنند.
بیاموزند كه فقط چند ثانیه طول میكشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان كه دوستشان داریم ایجاد كنیم.
اما سالها طول میكشد تا آن زخم ها راالتیام بخشیم.
بیاموزند ثروتمند كسی نیست كه بیشترین ها را دارد كسی است كه به كمترین ها نیاز دارد!
بیاموزند كه آدمهایی هستند كه آنها را دوست دارند،فقط نمیدانند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند.
بیاموزند كه دو نفر میتوانند با هم به یك نقطه نگاه كنند و آنرا متفاوت ببینند!
بیاموزند كه كافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند بلكه لازم است آنها خود را نیز ببخشند!
من با خضوع گفتم: از شما به خاطر این گفتگو متشكرم.
آیا چیز دیگری هم هست كه دوست داری فرزندانت بدانند !؟
خداوند لبخند زد و گفت :
فقط این كه بدانند من اینجا هستم
همیشه

دوشنبه 29/11/1386 - 11:50
دانستنی های علمی
به یاد آن روزها که هوا دلپذیر شد . . .

روزهای خون و آتش ، روزهای فریاد آزادی
من که اون روزها نبودم، ولی خیلی چیزها رو الآن دارم درک می کنم
اصلا کاری به تلویزیون و حرفهای اون دوره ای ها ندارم! اما تاریخ رو که بخونی، دنیا رو که ببینی همه چیز رو به راحتی درک می کنی.
وقتی یه دنیا کفر پشت یه نفر آدم بایستن، معلومه اون یه نفر کسی نمی تونه باشه جز دیو
کسی که کشورش را به ناچیزترین خوشی هایش فروخت. کسی که از کشتن جوانان کشورش هیچ باکی نداشت. ای شاه خائن آواره گشتی، خاک وطن را ویرانه کردی . . .
وقتی یه دنیا کفر جلوی راه یه ملت می ایسته، معلومه که اون ملت کارش درسته
معلومه کسی که به تنهایی در برابر ظلم ایستادگی کرد و ملتی سردرگم را رهبری کرد، نمی تواند زمینی باشد؛ آن فرد یقینا از تبار فرشتگان بود؛ آری، دیو چو بیرون رود، فرشته درآید.
فرشته ای که مامور خدا بود تا ایران را از چنگال استبدادگران برهاند. فرشته ای که یاد و خاطره بزرگان این سرزمین را زنده کرد. فرشته ای که از هیچ قدرتی هراس نکرد و به راحتی گفت: نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی
جاویدان باد ایران عزیز که فرزندانی دارد دلاور، هزاران فرزندان گمنام ! هزاران شهید بی سر که دیگر در میان ما نیستند تا دستاوردهای انقلاب عظیمشان را ببینن؛ در بهار آزادی ، جای شهدا خالی

دوشنبه 29/11/1386 - 11:31
دعا و زیارت
نا کرده گنه در این جهان کیست بگو...
 آنکس که گنه نکرد و چون زیست بگو...
 من بد کنم و تو بد مکافات دهی...
 پس فرق میان من و تو چیست بگو؟؟؟
دوشنبه 29/11/1386 - 11:28
دعا و زیارت
سفر به بهشت
روزی مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق خود در هتل متوجه می شود که آن هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم می گیرد به همسرش ایمیلی بزند . نامه را می نویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشد به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیلهای خود را چک کند ، اما پس از خواندن نخستین نامه غش می کند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق می دود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد :

گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم

می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شده ای . راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کسی می تونه برای عزیزانش نامه بفرسته من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا می بینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه
دوشنبه 29/11/1386 - 11:26
ادبی هنری

دعای فرج

گفتم: دلم گرفته و ابرهای اندوهش سیل آسا می بارد. آیا نمی خواهی با آمدنت پایان خوشی بر دلتنگیم باشی.

گفتی بگو: «اللهم عجل لولیک الفرج»
گفتم: اگر امید آمدنت نبود، اگر روز خوش ظهور در ذهنم تجلی گر نبود، هیچ گاه روزگار انتظار را برنمی تابیدم. آیا نمی خواهی به خاطر تنها دلخوشی دل غمدیده ام بیایی.
گفتی: بگو«اللهم عجل لولیک الفرج»
گفتم: روز آمدنت نبودم، روز رفتنت هم نبودم، اما حالا با التماس از تو می خواهم که روز ظهورت باشم،
گفتی: بگو«اللهم عجل لولیک الفرج»
گفتم: تو که گفتی با غم شیعیانت دلتنگ می شوی، اما من سوختم و از تو خبری نشد.
گفتی: بگو«اللهم عجل لولیک الفرج»
گفتم: چه روزها و چه شبها این دعا را زمزمه کرده ام اما تو نیامدی.
گفتی: صدای تپش های قلبت را بشنو، اگر از جان برایت عزیزترم با هر صدای تپش قلبت باید زمزمه کنی«اللهم عجل لولیک الفرج»
و من به عقب بازگشتم و دیدم که چه سالها قلبم تپیده و برای آمدنت دعای فرج نخوانده ام، ای عزیزتر از جانم.

دوشنبه 29/11/1386 - 11:10
دعا و زیارت

خطی ترین خطوط

خوب خاطرات خوابیده در گوش جهان را گوش کن خود را از خستگی خود خلاص کن شاید خلوت خلوص را را با خیال اسوده حس کنی ودر خیل خاصّان در گاهش درآیی.

اگر خضوع وخشوع را در سر سفره ی دلت خواهی دیگر اجازه ی نوشیدن شراب خم وجود رامی یابی

و مواظب باش خشت های دنیا تو را از خلود خلسه باز ندارد.

وهمچنین مواظب باش خرمن خّرم خود را با اتش بخل خراب نکنی وسعی کن نوای دلت ناسوت را بشکافد در لاهوت شنیده شود.

و در اخر ای فرزند خاک  پدر خاک را خیلی دوست بدار.

راستی جاده ی وجودت را جاروب کن تا شاید جرأت داشته باشی  جمال جمیل یار را زیارت كنی.

 

دوشنبه 29/11/1386 - 11:4
دعا و زیارت

بیماری كه پزشكش را معالجه كرد

بعد از آن كه عبدالمطلّب جدّ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از دنیا رفت و نگهدارى آن حضرت به عمویش ابوطالب واگذار گردید، پس از چند روزى ، حضرت به چشم درد مبتلا شد و پزشكان از درمان آن ناتوان گشتند، ناراحتى تمام وجود عمویش را فرا گرفته بود، عدّه‌اى پیشنهاد دادند تا حضرت را نزد راهب مسیحی به نام حبیب برده تا با دعاى او درد چشم حضرت بر طرف گردد.

ابوطالب پیشنهاد آنها را براى برادر زاده‌اش، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله بازگو كرد.

حضرت اظهار نمود: از طرف من مانعى نیست ، آنچه مصلحت مى‌دانى عمل كن.

به همین جهت ابوطالب ، حضرت را طبق تشریفات خاصّى سوار بر شتر نمود و با هم به سمت جایگاه راهب نصرانى حركت كردند.

موقعى كه نزدیك صومعه راهب رسیدند، اجازه ورود خواستند و حبیب راهب به ایشان اجازه داد، وقتى وارد شدند تا لحظاتى هیچ گونه صحبت و سخنى مطرح نگردید.

سپس ابوطالب شروع به سخن نمود و اظهار داشت : برادر زاده‌ام، محمّد بن عبداللّه مدّتى است كه به چشم درد مبتلا گردیده و پزشكان از درمان آن عاجز مانده‌اند؛ لذا نزد شما آمده‌ایم تا به درگاه خداوند دعا كنى و چشمان او سالم گردد.

حبیب راهب پس از شنیدن سخنان ابوطالب، به حضرت رسول خطاب كرد و گفت : بلند شو و نزدیك بیا.

حضرت با این كه در سنین كودكى بود، خطاب به راهب كرد و فرمود: تو از جاى خود حركت كن و نزد من بیا.

ابوطالب حضرت را مخاطب قرار داد و عرضه داشت: از این سخن و برخورد تعجّب مى‌كنم زیرا كه شما مریض هستى .

حضرت رسول در جواب فرمود: خیر، چنین نیست ، بلكه حبیب راهب مریض است و باید او نزد من آید.

حبیب با شنیدن چنین سخنى از آن خردسال در غضب شد و گفت : اى پسر! ناراحتى و مریضى من در چیست؟

حضرت فرمود: پوست بدن تو مبتلا به مرض پیسى مى‌باشد و سى سال است كه مرتّب براى شفا و بهبودى آن به درگاه خدا دعا مى‌كنى ولیكن اثرى نبخشیده است .

حبیب با حالت تعجّب گفت: این موضوع را كسى غیر از من و غیر از خدا نمى‌دانسته است ، در این سنین كودكى چگونه از آن آگاه شده‌اى؟!

حضرت در پاسخ به او، فرمود: در خواب دیده‌ام .

حبیب با حالت تواضع گفت: پس بر من بزرگوارى نما و برایم دعا كن تا خدا مرا شفا و عافیت دهد.

بعد از آن ، حضرت پارچه‌اى را كه روى پیشانى و چشمهاى خود بسته بود، باز كرد  و عدّه اى از مردم كه در آن مجلس حضور داشتند متوجّه تمام صحبت ها و جریانات شدند.

حضرت فرمود: اى حبیب ! پیراهنت را بالا بزن تا افراد حاضر بدنت را نگاه كنند و آنچه را گفتم تصدیق نمایند.

هنگامى كه حبیب پیراهن خود را بالا زد، حاضران ناراحتى پوستى او را دیدند كه به اندازه یك درهم مرض پیسى و كنار آن مقدار مختصرى سیاهى روى پوست بدنش وجود دارد.

در این لحظه حضرت دست به دعا برداشت و چون دعایش پایان یافت ، دست مبارك خود را بر بدن حبیب كشید و با اذن خداوند، شفا یافت.

سپس عموى خود را مخاطب قرار داد و فرمود: اگر تاكنون مى‌خواستم خدا مرا شفا دهد، دعا مى‌كردم و شفا مى‌یافتم و اینجا نمى‌آمدم ؛ ولى اكنون دعا مى‌كنم و شفاى چشم خود را از خداى متعال درخواست مى‌نمایم.

 و چون دست به دعا بلند نمود و دعا كرد، بلافاصله ناراحتى چشم او برطرف شد و اثرى از آن باقى نماند.

دوشنبه 29/11/1386 - 10:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته