• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1637
تعداد نظرات : 162
زمان آخرین مطلب : 3399روز قبل
تاریخ

بهار را صدا نكن...

 

 

 

 

مریم سامانى

بهار را صدا نكن، پنجره را نگشا، پرده را كنار نزن، قلم را از دست زمین مگذار، هنوز مانده است تا به بهار برسیم. گوشه اى بنشین، كاغذى و قلمى و خودت باش و حرف هایى كه هیچ گاه جرأت گفتن اش نبوده است.

خودت باش و خداى خودت و آن صداقتى كه عمرى از كوله بارت حتى شاید فرصت توجه به آن را نداشته اى.

یك سال دیگر گذشت. یك سال با تمام اخبار و گزارش ها و غصه ها و لبخندها و شادى ها و...، اما در میان هیاهوى این شهر شلوغ، در میان این كوچه هاى پرازدحام، در میان آپارتمان هاى كوچك و بزرگ، در میان آدم هایى كه از كنارمان مى گذرند، در میان هزار صداى شنیده و ناشنیده و... عبور كردیم به امید رسیدن به بهار، بهارى كه شاید به خیلى از دل هایى كه خانه تكانى نكرده اند، سر نزند. اى كاش به جاى این همه تكاپو براى خانه تكانى خانه ها، نخست سرى به دل هاى پرغم و غبارآلودمان مى زدیم. این همه گرفتگى و تیرگى را با دعاى خیرى و قدمى در راه «او»، صفا مى دادیم و عطر هزار هزار شاخه گل را بر جانمان مى افشاندیم و بعد از آن كنار هفت سین هایمان مى نشستیم و یا مقلب القلوب مى گفتیم و یا مقلب الابصار مى شدیم و یا محول الاحوال زندگى مى كردیم.

امسال با تمام شنیده هاى شاد و غمگین اش گذشت، امسال چوب خط دیگرى باید بر دیوار كاهگلى خاطره هایمان بكشیم و براى سفر آماده شویم. فرصت ها كم هستند، هیچ اعتبار و تضمینى نیست كه بهار دیگرى را ببینیم. شاید امسال آخرین بارمان باشد، شاید دیگر نباشیم تا خیلى از كارهاى مانده را به اتمام برسانیم. شاید زمان براى دلجویى از آنها كه آزرده شان كرده ایم تنگ باشد و...

باید حركت كرد و خود را به آنها رساند آنهایى كه دلشان در پى نگاه ما مانده است و منتظرند كه...

* * *

سالى را با سختى گذراندیم. سالى را با شما و در كنار شما با غصه و غم گذراندیم. سالى را با اندوه هاى كوچك و بزرگ تان سپرى كردیم. هزار حرف ناگفته بین ما و نگاه هاى شما گذشت، هزاره آه بى صدا براى شما كشیدیم و حالا شاید از فرارسیدن سال نو ترس برم داشته است كه نكند سال دیگر هم باشند آدم ها و زنان تنها و كودكان بى پناه شان در كنج یك كوچه بن بست. سالى است، شاید سالهاست كه هرچه رفته ایم كوچه هاى بن بست دیده ایم و به خاطر این همه تنهایى دلمان سوخته و بى قرار شده ایم.

مى گویند بهار را باید آرزو كرد و من آرزو مى كنم براى آنهایى كه خسته اند، براى آنها كه در راه مانده اند، براى آنها كه گوشه كوچه بن بست شكسته اند، براى آنها كه رد اشك روى گونه هایشان خشك شده است، براى آنها كه هیچ كس جرأت شنیدن حرف هایشان، تنهایى شان و غم شان را ندارد، براى آنها كه دیده نشده اند، براى آنها كه...

براى آنهایى كه پشت این میز یك سال بوده اند و هر روز بهار را ذره ذره از دلشان جدا و تقدیم كرده اند هم آرزو دارم، اى كاش بهارشان به وسعت دل و روح شان بزرگ شود.

بهار من اى كاش سهم تمام زردى هاى شما باشد. اى كاش تمام زردى هایتان به جاى سرخى هاى گوشه و كنار دل من بنشیند و سرخى هاى من هزارهزار بار تقدیم شما شود چرا كه غم مردم خوردن و كارى از دست بر نیامدن سخت تر و بزرگ تر از غصه هاى خودمانى است.

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:55
تاریخ

سین های سفره های هفت سین

 

مرضیه سبزعلیان - نفهمیدم چه سنخیتی میان قضاوت و آئین ایرانیان بوده است كه سیدمحمدعلی دادخواه، محقق آئین های ایرانی مانند؛ شب یلدا، جشن مهرگان، جشن نوروز و ... قاضی و رئیس موسسه حقوقی راد هم شده است.

بیشتر شاعر است تا قاضی!  كتاب نوروز و فلسفه هفت سین او طی سه سال،  پنج بار تجدید چاپ شد و تیراژش به بیست هزار نسخه رسید.

می پرسم چرا سنجد را زودتر از همه سین ها، باید دختران نابالغ بر سر سفره می گذاشتند یا چرا سیب دومین سین سفره بود و آن را مادر بزرگ خانواده  روی سفره می چیند.

با ته لهجه اصفهانی برایم می خواند: كنون بیا سفر كنیم.

درون واژه ها نظر كنیم.

- كجاست آن چراغ؟ كه ره گشایدم

- ز راز و رمز این نشانه ها.

بیشتر شاعر است تا قاضی، می پرسد برویم سفر؟ می خندم و در تمام طول مصاحبه قبل از آن كه جواب سؤال  هایم را بدهد می گوید: كنون بیا سفر كنیم و باور كنید مرا در سفری كوتاه به قد عمر چند دقیقه ای یك مصاحبه می برد تا جشن نوروز پدران آریایی مان...

می گوید: حكمت سین های هفت سین را بنویس.

و من می نویسم؛ بی گمان سفره هفت سین قدمتی به قدر تاریخ نوروز دارد. از همان روزی كه نیاكان ما نوروز را جشن گرفتند و به شادانه این شادی شادیانه عیدی دادند و گردخوان نوروزی سفره هفت سین نشستند، به پندهای پر راز و رمز هر یك از سین ها توجه داشته اند!

هر یك از عناصر هفت سین به نماد خاصی در فرهنگ شرقی و فلسفه اشراق اشاره می كند كه باید از ظاهر سفره پا بیرون نهاد تا به رازهای نهفته و نكته های نگفته آن دست یافت. هفت سین یك سفره صمیمی و حقیقی است و چیزی مستقل از كار، زندگی روزانه و ملموسات حیات نیست. سفره هفت سین نماد یك زندگی كامل است كه با عمل به

هر یك از سین ها می توان به یك برنامه  جامع برای چگونه زیستن دست یافت. سپس دادخواه حكمت هر یك از سین ها را فهرست وار و مختصر برایم خواند.

سنجد سین  اول، نماد فرزانگی و زایش

در روایات می خوانیم نخستین خلقت خداوند عقل بوده است. از طرفی در طب قدیم و جدید سنجد به عنوان تقویت كننده عقل و حافظه شناخته شده است. پس سنجد به عنوان نماد خرد و فرزانگی و سنجیده عمل كردن قبل از همه سین ها توسط دختران نابالغ كه نماد زایش و باروری هستند بر سفره هفت سین می نشیند. البته زرتشتیان آب و تخم مرغ را به عنوان نماد زایش بر سفره می گذارند.

سیب سین دوم، نماد سلامتی

همه این جمله را بارها شنیده ایم كه هر كس روزی یك سیب بخورد به طبیب نیازی ندارد. سیب كلید راه یابی به شهر سلامتی است. مفهوم آن بر این استوار شده كه تن و جان و جامعه انسانی را از گزند و آسیب دور می سازد. سیب را مادر یا پدر بزرگ خانواده بر سفره هفت سین می چیند شاید به آن خاطر كه همه ما بارها شاهد دلواپسی و نگرانی مادر خانواده برای حفظ سلامتی اعضای خانه بوده ایم.

سبزه سین سوم، یادآور سبزی و نشاط

از سین سوم به بعد بازی قاعده خاصی ندارد و هر كدام از اعضای خانواده می توانند بیاورند و بر سفره بچینند. سبزه نشانه خوش اخلاقی، خرمی و شادی است. اما رنگ سبز و سبزه در سراسر حوزه مدیترانه و یونان رنگ دل دادگی شناخته شده چنانچه در ایران و بسیاری از كشورها رسم است برای مسافران در هنگام بازگشت سبزه می اندازند و به او هدیه می دهند.

سمنو سین چهارم، سمبل قدرت

بشر همواره در آرزوی توانمندی بوده است. سمنو غذایی مقوی است از آرد و گندم تهیه می شود، به آن غذای مرد آفرین می گویند و سرشار از ویتامین E و مواد مغذی است و سمنو به عنوان نماینده ای از جهان قدرت بر سفره هفت سین می رود.

سیر سین پنجم، نماد سیری چشم و دل

خداداد می پرسد حتماً  شنیده ای كه می گویند: فلانی چشم و دلش سیر است و سیر برای ما بیانگر عدم تجاوز به حقوق دیگران است و به ما متذكر می شود كه پایمان را از گلیم خود درازتر نكنیم. اما در آئین زرتشتی سیر و سركه در سفره هفت سین نماد گندزدایی و دوری از آلودگی است.

سركه سین ششم ، نماد تسلیم و رضا

از سركه در ادبیات و امثال ایرانی در توصیف اضطراب و اشك گریه استفاده می شود. مانند سیر و سركه جوشیدن دل. و مولانا از گریه و زاری با عنوان سركه فشانی یاد می كند.

سركه بر سرخوان نوروزی ما را به پذیرش ناملایمات زندگی و تسلیم و رضا در برابر سختی ها دعوت می كند.

سماق سین هفتم. سمبل صبر

آخرین سینی كه به سفر هفت سین می رود سماق سمبل صبر و بردباری است. سماق در ضرب المثل هم آمده و سماق مكیدن حكایت از دعوت كسی به صبر و بردباری دارد.

سكه هشتمین سین مدرن سفر هفت سین

دادخواه درباره حضور سكه در سفره هفت سین می گوید: سكه جزو هفت سین محسوب می شود اما بشر بعد از ضرب سكه آن را روی سفره برد تا علاوه بر آن كه نمادی برای افزایش دارایی باشد به انسان هشدار بدهد كه اگر نتوانستی از هفت گذرگاه سفره هفت سین سنجد- فرزانگی، سیب - سلامتی، سبزه- نشاط، سمنو قدرت، سیر چشم سیری، سركه- تسلیم و سماق- صبر بهره ای ببری و ثروتمند شوی از سر این خوان نوروزی دست خالی نروی و دست كم از این ثروت دنیوی شاد و فرخنده شوی.

هفت تا شین در هفت سین

سفر به شهر  سین ها كه تمام شد از دادخواه پرسیدم؟ چرا هفت تا سین چرا نمی توانیم نه تا خ بگذاریم روی سفره هفت سین؟

می گوید: خ را نمی دانم، اما شین را قبلاً چیده ایم. در دوران قبل از اسلام هفت شینی داشته ایم كاملاً  منطبق با هفت سین امروزی. شیر را مقابل سمنو شراب را به جای سركه و شایه را به جای سیب با همان نمادها روی سفره چیده اند. اما این كه چرا شین تبدیل به سین شد برمی گردد به زبان ایرانی كه در بسیاری از واژه ها و لهجه های آن شین و سین به یكدیگر قابل تبدیل هستند. مثل دانش و دانستن. رشتن و رسیدن و ... نكته دیگر این كه در هنگام ورود آریایی ها به ایران بسیاری از مردم شمالی در كلمات از شین استفاده می كردند و مردم جنوب ایران همان كلمه را با سین تلفظ می  كردند. مثل آن كه شمالی ها می گفتند؛ شور و شادی، جنوبی ها می گفتند: سور و شادی.

به همین دلایل سین به تدریج جایگزین شین شد و هفت شین نوروزی تبدیل به هفت سین شد. اما چرا هفت تا سین و عدد هفت؟

شاید به آن دلیل كه عدد هفت نزد همه ادیان مقدس و معتبر است. خداوند در سوره قاف آیه چهار درباره خلقت جهان به هفت طبقه زمین و آسمان اشاره می كند و علاوه بر آن هفت های مقدس دیگری هم مثل هفت بار طواف خانه خدا- هفت مرحله عشق- هفت روز هفته- عجایب هفت گانه جهان و هنگام سجده هفت نقطه از بدن روی زمین قرار می گیرد كه نقاط مقدس نامیده می شوند و...

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:55
تاریخ

 

تاریخچه عید نوروز

 

 

دیباچه

 

انسان، از نخستین سال های زندگی اجتماعی، زمانی که از راه شکار و گردآوری خوراک های گیاهی روزگار می گذراند، متوجه بازگشت و تکرار برخی از رویدادهای طبـیعی، یعنی تکرار فصول شد.  زمان یخ بندان ها موسم شکوفه ها، هنگام جفت گیری پرندگان و چرندگان را از یکدیگر جدا کرد.  نیاز به محاسبه در دوران کشاورزی، یعنی نیاز به دانستن زمان کاشت و برداشت؛ فصل بندی ها و تقویم دهقانی و زراعی را بوجود آورد. نخستین محاسبه فصل ها، بی گمان در همهً جامعه ها، با گردش ماه که تغیـیـر آن آسانتر دیده می شد، صورت گرفت.  و بالاخره نارسایی ها و ناهماهنگی هایی که تقویم قمری، با تقویم دهقانی داشت، محاسبه و تنظیم تقویم بر اساس گردش خورشید صورت پذیرفت.  سال در نزد ایرانیان همواره دارای فصل نبوده، زمانی شامل دو فصل : زمستان ده ماهه و تابستان دو ماهه بوده؛ و زمانی دیگر تابستان هفت ماه ( از فروردین تا آبان) و زمستان پنج ماه ( از آبان تا فروردین ) بوده، و سرانجام از زمانی نسبتاً کهن به چهار فصل سه ماهه تقسیم گردیده است. گذشته از ایران: "سال و ماه سغدی ها، خوارزمی ها، سیستان ها در شرق و کاپادوکی ها و ارمنی ها در مغرب ایران، بدون کم و زیاد همان سال و ماه ایرانی است".

آغاز سال

مردم شناسان را عقیده بر این است که محاسبه آغاز سال، در میان قوم ها و گروه های کهن، از دوران کشاورزی، همراه با مرحله ای از کشت یا برداشت بوده و بدین جهت است که آغاز سال نو در بیشتر کشورها و آیـیـن ها در نخستین روزهای پائیز، یا زمستان و یا بهار می باشد.  آغاز سال ایرانیان، هر چند زمانی دستخوش تغیـیـر گردید ولی حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و الا نبـیـاء و ابوریحان بـیـرونی در آثار الباقیه گویند که آغاز سال ایرانی، از زمان خلقت انسان ( یعنی ابتدای هزاره هفتم از تاریخ عالم ) روز هرمز از ماه فروردین بود. وقتی که آفتاب در نصف النهار، در نقطهً اعتدال ربـیـعی بود، و طالع سرطان بود.

پیدایش جشن نوروز

در ادبـیـات فارسی جشن نوروز را، مانند بسیاری دیگر از آیـیـن ها، رسم ها، فرهنگ ها و تمدن ها به نخستین پادشاهان نسبت می دهند.  شاعران و نویسندگان قرن چهارم و پنجم هجری، چون فردوسی ،منوچهری، عنصری، بـیـرونی، طبری، مسعـودی، مسکویه، گردیزی و بسیاری دیگر که منبع تاریخی و اسطوره ای آنان بی گمان ادبـیـات پـیـش از اسلام بوده، نوروز و برگزاری جشن نوروز را از زمان پادشاهی جمشید می دانند، که تـنـها به چند نمونه و مورد اشاره می شود :

جهان انجمن شد بر تخت اوی               از آن بر شده فره بخت اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند               مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین                     بر آسوده از رنج تن، دل ز کین

به نوروز نو شاه گیتی فروز                   بر آن تخت بنشست فیروزروز

بزرگان به شادی بیاراستند                   می و رود و رامشگران خواستند

محمد بن جریر طبری نوروز را سر آغاز دادگری جمشید دانسته :

جمشید علما را فرمود که آن روز که من بـنـشـسـتم به مظالم، شما نزد می باشید تا هر چه در او داد و عدل باشد بنمایـیـد، تا من آن کنم.  و آن روز که به مظالم نشـسـت روز هرمز بود از ماه فروردین. پس آن روز رسم کردند.

ابوریحان بـیـرونی پرواز کردن جمشید را آغاز جشن نوروز می داند : چون جمشید برای خود گردونه بساخت، در این روز بر آن سوار شد، و جن و شیاطین او را در هوا حمل کردند و به یک روز از کوه دماوند به بابل آمد و مردم برای دیـدن این امر به شگفت شدند و این روز را عید گرفته و برای یادبود آن روز تاب می نـشـیـنـند و تاب می خورند.

به نوشته گردیزی، جمشید جشن نوروز را به شکرانهً این که خداوند " گرما و سرما و بیماری و مرگ را از مردمان گرفت و سیصد سال بر این جمله بود " برگزار کرد و هم در این روز بود که " جمشید بر گوساله ای نشست و به سوی جنوب رفت به حرب دیوان و سیاهان و با ایشان حرب کرد و همه را مقهور کرد. "  و سرانجام خیام می نویسد که جمشید به مناسبت باز آمدن خورشید به برج حمل، نوروز را جشن گرفت : سبب نهادن نوروز آن بوده است که آفتاب را دو دور بود، یکی آنکه هر سیصد و شصت و پنج شبان روز به اول دقیقه حمل باز آمد و به همان روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند از آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود؛ و چون جمشید، آن روز دریافت ( آن را ) نوروز نام نهاد و جشن و آیـیـن آورد و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند.

در خور یادآوری است که جشن نوروز پـیـش از جمشید نیز برگزار می شده و ابوریحان نیز، با آنکه جشن را به جمشید منسوب می کند، یاد آور     می شود که، " آن روز را که روز تازه ای بود جمشید عید گرفت؛ اگر چه پـیـش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود " .   گذشته از ایران، در آسیای صغیر و یونان، برگزاری جشن ها و آیـیـن هایی را در آغاز بهار سراغ داریم.  در منطقهً لیدی و فری ژی، براساس اسطوره های کهن، به افتخار سی بل، الههً باروری و معروف به مادر خدایان، و الههً آتیس جشنی در هنگام رسیدن خورشید به برج حمل و هنگام اعتدال بهاری، برگزار می شد. مورخان از برگزاری آن در زمان اگـُوست شاه در تمامی سرزمین فری ژی و یونان و لیدی  و آناتولی خبر می دهند. به ویژه از جشن و شادی بزرگ در سه روز 25 تا 28 مارس ( 4 تا 7 فروردین ) .

صدرالدین عینی دربارهً برگزاری جشن نوروز در تاجیکستان و بخارا ( ازبکستان ) می نویسد: ... به سبب اول بهار، در وقت به حرکت در آمدن تمام رستـنی ها، راست آمدن این عید، طبـیـعت انسان هم به حرکت می آید. از این جاست که تاجیکان می گویند : " حمل، همه چیز در عمل ". در حقیقت این عید به حرکت آمدن کشت های غله، دانه و سر شدن ( آغاز ) کشت و کار و دیگر حاصلات زمینی است که انسان را سیر کرده و سبب بقای حیات او می شود.  وی در جای دیگر می گوید :   در بخارا " نوروز " را عید ملی عموم فارسی زبانان است، بسیار حرمت می کردند. حتی ملای دینی به این عید که پیش از اسلامیت، عادت ملی بوده، بعد از مسلمان شدن هم مردم این عید را ترک نکرده بودند، رنگ دینی اسلامی داده، از وی فایده می بردند. از آیت های قرآن هفت سلام نوشته به " غولونگ آب " که خوردن وی در نوروز از عادت های ملی بیـش تره بوده، تر کرده می خوردند. ولی برگزاری شکوهمند و باورمند و همگانی این جشن در دستگاه های حکومتی و سازمان های دولتی و غیر دولتی و در بیـن همهً قشرها و گروه های اجتماعی، بی گمان، از ویژگی های ایران زمین است، که با وجود جنگ و ستیزها، شکست ها و دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، علمی و فنی، از روزگاران کهن پا بر جا مانده، و افزون بر آن به جامعه ها و فرهنگ های دیگر نیز راه یافته است؛ و در مقام مقایسه، امروز جامعـه و کشوری را با جشن و آیـیـن چندین روزه ای، که چنین همگانی و مورد احترام و باور خاص و عام، فقیر و غنی، کوچک و بزرگ و بالاخره شهری و روستایـی و عشایـری باشد، سراغ نداریم.

روزها یا ماه جشن نوروز

مدت برگزاری جشن هایی چون مهرگان، یلدا، سده و بسیاری دیگر، معـمولا یک روز ( یا یک شب ) بـیشتر نیست.  ولی جشن نوروز، که درباره اش اصطلاح " جشن ها و آیـیـن های نوروزی " گویاتر است، دست کم یک یا دو هفته ادامه دارد. ابوریحان بیرونی مدت برگزاری جشن نوروز را، پس از جمشید یک ماه می نویسد :

چون جم درگذشت، پادشاهان همه روزهای این ماه را عید گرفتند. عیدها را شش بخش نمودند : 5 روز نخست را به پادشاهان اختصاص دادند، 5 روز دوم را به اشراف ،5 روز سوم را به خادمان و کارکنان پادشاهی، 5 روز چهارم را به ندیمان و درباریان، 5 روز پنجم را به توده مردم و پنجه ششم را به برزیگران.

کمپفر در سفرنامهً خود آورده که، در زمان شاه سلیمان صفوی، مهمانی ها، تفریح و جشن های نوروز در میدان های عمومی تا سه هفته طول می کشید. "درو ویل" مدت تعطیلی جشن نوروز را در زمان فتحعلیشاه دو هفته می نویسد.  ولی برگزاری مراسم نوروزی امروز، دست کم از پنجه و " چهارشنبه آخر سال " آغاز و در " سیزده بدر " پایان می پذیرد.

رسم ها و آیـیـن های نوروزی که از روزگاران کهن برگزاری آن ها از نسلی به نسل بعد به ارث رسیده، به ناگزیر با دگرگونی شیوه های زندگی، تکنولوژی های صنعتی و ماشینی، سازمان های اداری، شغـل ها، قانون ها، وسایـل ارتباط جمعی جدیـد - چنان که خواهیم دید - بدون آنکه هویـت خود را از دست بدهد، تحول یافته است.   از آداب و رسم های کهن پـیـش از نوروز، بایستی از پنجه ( خمسه مسترقه )، چهارشنبه سوری و خانه تکانی یاد کرد.

پنجه ( خمسه مسترقه )

بنابر سال نمای کهن ایران، هر یک از دوازده ماه سال سی روز است و پنج روز باقی ماندهً سال را پنجه، پنجک، خمسه مسترقه، پیتک( در زبان و تقویم مازندرانی ) یا بهیزک ( در روز شمار زردشتیان ) گویند. ابوریحان دربارهً پنجه می نویسد :

... هر یک از ماه های فارسی سی روز است و از آن جا که سال حقیقی سیصد و شصت و پنج روز است، پارسیان پنج روز دیگر سال را " پنجی " و " اندرگاه " گویند. سپس این نام تعریب شده و " اندرجاه " گفته شد و نیز این پنج روز دیگر را روزهای مسترقه نامند، زیرا که در شمار هیچ یک از ماه ها حساب نمی شود ....

این پنج روز را که همزمان با یکی از شش " گهنبار " است، جشن می گرفـتـند. مراسم پنجه تا سال 1304، که تقویم رسمی شش ماه اول سال را سی و یک روز قرار داد، برگزار می شد.

برگزاری جشن خمسه در بین همهً قشرهای اجتماعی رواج داشت. به طوری که در 1311 هجری قمری مردی نیک اندیش در هزینه کردن درآمد موقوفهً خود، در استرک کاشان، سفارش می کند که : " ... بقیه منافع وقف را هر ساله برنج ابتیاع نموده از آخر خمسه مسترقه به تمام اهالی استرک وضیع و شریف ذکور و اناث، صغیر و کبـیر بالسویه برسانند ".   در گاهشماری تبری، که نوروز در مرداد ماه برگزار می شد، مراسم پنجه، در دورهً صفویه، همزمان با جشن و روز آب پاشان بود :   ... و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی، به دستور ولایت بهشت آسای مازندران کامیاب دولت بودند، و چون فصل نشاط افزای بهاری سپری گشته، هوای آن دیار رو به گرمی نهاد، ارادهً تماشای جشن و سرور پنجه که معتاد مردم گیلان است از خاطر خطیر سر زد.  رسم مردم گیلان است که در ایام خمسه مسترقه هر سال که به حساب اهل تنجیم آن ملک، بعد از انقضای سه ماه بهار قرار داده اند، و در میانه اهل عجم روز آب پاشان است؛ بزرگ و کوچک و مذکر و موًنث به کنار دریا آمده، پنج روز به سور و سرور می پردازند و همگی از لباس تکلیف عریان گشته، هر جماعت با اهل خود به آب درآمده، با یکدیگر آب بازی کرده، و بدین طرب و خرمی می گذرانند و الحق تماشای غریبی است.

میر نوروزی

از جمله آیـیـن های این جشن پنج روزه، که در شمار روزهای سال  و ماه و کار نبود، برای شوخی و سرگرمی، حاکم و امیری انتخاب می کردند که رفتار و دستورهایش خنده آور بود، و در پایان جشن از ترس آزار مردمان فرار می کرد. ابوریحان از مردی کوسه یاد می کند که با جامه و آرایشی شگفت انگیز و خنده آور، در نخستین روز بهار مردم را سرگرم می کرد و چیزی می گرفت.  و هم اوست که حافظ به عنوان "میر نوروزی" دوران حکومتش را " بیش از پنج روز " نمی داند.

مسعـودی در این باره می نویسد : ... پنج روز آخر آن فروردگان است، که روز اول آن در عراق و ایران کوسه ای بر استر خود سوار شود ( و این جز در عراق و دیار عجم رسم نیست و اهل شام و جزیره و مصر و یمن آن را ندانند )، و تا چند روز جوز و سیر و گوشت چاق و دیگر غذاهای گرم و نوشیدنی های گرمازا و سرمابر به او بخورانند و بنوشانند و چنان وانمود کند که سرما را بـیرون می کند و آب سرد بر او ریزد و احساس رنج نکند، و به فارسی بانگ زند: " گرما، گرما" و این هنگام عید عجمیان است که در اثـنای آن طرب کنند و شاد باشند.

از برگزاری رسم میرنوروزی، تا 73 سال پیش، آگاهی داریم؛ علامه محمد قزوینی در پژوهشی ارزشمند دربارهً میرنوروزی - که مانند همه پژوهش های آن علامهً فقید ادبی و فرهنگی می باشد - شرحی آورده است، که خود می تواند پژوهش مردم نگاری باشد و دریغم آمد که به اشاره بسنده شود.

.... یکی از دوستان موثـق نگارنده، از اطبای مشهور، که سابق در خراسان مقیم بوده اند، در جواب استفسار من از ایشان در این موضوع، مکتوب ذیل را به اینجانب مرقوم داشته اند که عیناً درج می شود : " در بهار 1302 هجری شمسی برای معـالجه بیماری به بجنورد رفته بودم. از اول فروردین تا چهاردهم فروردین در آنجا بودم، در دهم فروردین دیدم جماعت کثیری، سواره و پـیاده می گذرند، که یکی از آنها با لباس فاخر، بر اسب رشیدی نشسته، چتری بر سر افراشته بود.  جماعتی هم سواره در جلو و عقب او روان بودند. یکدسته هم پـیاده به عنوان شاطر و فراش که بعضی چوبی در دست داشتند، در رکاب او یعـنی پیشاپـیش و در جنبـین و در عقب او روان بودند، چند نفر هم چوب های بلند در دست داشتـند که بر سر هر چوبی سر حیوانی از قبـیل گاو یا گوسفند بود، یعـنی استخوان جمجمه حیوانی، و این رمز از آن بود که امیر از جنگی فاتحانه برگشته و سرهای دشمنان را با خود می آورد. دنبال این جماعت، انبوه کثیری از مردم متفرقه، بزرگ و خرد، روان بودند و هیاهوی بسیار داشتـند. تحقیق کردم، گفتند که در نوروز یک نفر امیر می شود، که تا سیزده عید، امیر و حکمفرمای شهر است، به اعیان و اعزه شهر حوالهً نقد و جنس می دهد، که همه کم یا زیاد تقدیم می کنند. به این طریق که مثلا حکمی می نویسد برای فلان متعـین : - که شما باید صد هزار تومان تسلیم صندوق خانه کنید، البته مفهوم این است که صد تومان باید بدهید. البته این صد تومان را کم و زیاد می کردند، ولی در هر حال چیزی گفته می شد، غالب اعیان به رغبت و رضا چیزی می دادند. زیرا، جزو عادات عید نوروز به فال نیک می گرفتـند. از جمله به ایلخانی هم مبلغی حواله می دادند که می پرداخت. بعد از تمام شدن سیزده عید دورهً امارت او به سر می آید، و گویا در یک خاندان این شغـل ارثی بود ".

بی گمان امروز، کسانی را که در روزهای نخست فروردین، با لباس های قرمزرنگ و صورت سیاه شده در کوچه و گذر و خیابان می بیـنیم که با دایره زدن و خواندن و رقصیدن مردم را سرگرم می کنند و پولی می گیرند، بازماندهً شوخی ها و سرگرمی های انتخاب " میر نوروزی " و " حاکم پنج روزه " است که تـنها در روزهای جشن نوروزی دیده می شوند، نه در وقت و جشنی دیگر؛ و آنان خود در شعرهایی که می خوانند، می گویند : حاجی فیروزه، عید نوروزه، سالی چند روزه .

روزهای مردگان و پنجشنبه آخر سال

یکی از آیـین های کهن پـیش از نوروز یاد کردن از مردگان است که به این مناسبت به گورستان می روند و خوراک می برند و به دیگران می دهند. زردشـتیان معـتـقدند که : " روان و فروهر مردگان، هیچ گاه کسی را که بوی تعلق داشت فراموش نمی کند و هر سال هنگام جشن فروردین به خانه و کاشانه خود برمی گردند ".

در روزهای پنجه، از جمله رسم ها، تهیه کردن غذا، آیـینی مذهبی بوده، ابوریحان می نویسد:  ... و گبرکان در این پنج روز خورش و شراب نهند، روان های مردگان را و همی گویند، که جان مرده بیاید و آن غذا گیرد. غذا پختن و بر مزار مردگان بردن در قرن چهارم رسم بوده است؛ از خوارزم تا فارس : خوارزمیان پنج روز آخر اسفند و پنج روز دیگری که در پی آن است و ملحق به این ماه مانند اهالی فارس، در روزهای فروردگان برای ارواح مردگان در گورستان غذا می گذارند.

یکی از صورت های برجا ماندهً این رسم، در شهر و روستا، به گورستان رفتن " پنجشنبه آخر سال " است، به ویژه خانواده هایی که در طول سال عضوی را از دست داده اند. رفتن به زیارتگاه ها و " زیارت اهل قبور "، در پنجشنبه - و نیز، روز پـیش از نوروز و بامداد نخستین روز سال - رسمی عام است. در این روز، خانواده ها خوراک ( پلو خورش )، نان، حلوا و خرما بر مزار نزدیکان می گذارند و بر مزار تازه گذشتگان شمع، یا چراغ روشن می کنند.  در برخی از شهرهای ایران، روز پیش از عید، خانواده های عزادار، از خویشان و نزدیکان با غذا و حلوا پذیرایی می کنند و در سر مزار جمع می شوند. و نیز رسم است که ایرانیان شیعه، در موقع سال تحویل، به زیارت قبر امامان و امامزادگان میروند.

خانه تکانی

اصطلاح " خانه تکانی " را بیشتر در مورد شستن، تمیز کردن، نو خریدن، تعمیر کردن ابزارها، فرش ها، لباس ها، به مناسبت فرا رسیدن نوروز، به کار می برند. در این خانه تکانی، که سه تا چهار هفته طول می کشد، بایستی تمامی ابزارها و وسیله هایی که در خانه است، جا به جا، تمیز، تعـمیر و معاینه شده و دوباره به جای خود قرار گیرد. برخی از ابزارهای سنگین وزن، یا فرش ها، تابلو ها، پرده ها و وسیله های دیگر، فقط سالی یک بار، آن هم در خانه تکانی نوروزی، جا به جا و تمیز می شود.  در برخی از شهرهای آذربایجان نخستین چهارشنبهً ماه اسفند ( چهارشنبه موله) به شستن و تمیز کردن فرش های خانه اختصاص دارد.

خانه تکانی امسال، در خانه تکانی شهر نیز سرایت کرد :  مسئـول خدمات شهری شهرداری تهران در مصاحبه ای گفت : از آن جا که ایرانی ها براساس یک سنت حسنه همه ساله در واپسین روزهای سال اقدام به نظافت و پاکیزه گی منازل خود می کنند، شهرداری تهران نیز برای دستیابی به شهری پاکیزه و تمیز همگام و همراه با مردم، نسبت به لکه گیری گذرگاه ها و جمع آوری نخاله ها و ضایعات شهری در مناطق بیست گانه شهرداری تهران اقدام می کند.

کاشتن سبزه

اسفند ماه، ماه پایانی زمستان، هنگام کاشتن دانه و غله است. کاشتن " سبزه عید " به صورت نمادین و شگون، از روزگاران کهن، در همهً     خانه ها و در بین همهً خانواده ها مرسوم است.

در ایران کهن، " بـیست و پنج روز پیش از نوروز، در میدان شهر، دوازده ستون از خشت خام بر پا می شد، بر ستونی گندم، برستونی جو و به ترتیب، برنج، باقلا، کاجیله ( گیاهی است از تیرهً مرکبان، که ساقه آن به 50 سانـتی متر است )، ارزن، ذرت، لوبـیا، نخود، کنجد، عدس و ماش میکاشتـند؛ و در ششمین روز فروردین، با سرود و ترنم و شادی، این سبزه ها را می کندند و برای فرخندگی به هر سو می پراکندند ".  و ابوریحان نقـل می کند که : " این رسم در ایرانیان پایدار ماند که روز نوروز در کنار خانه هفت صنف از غلات در هفت اسطوانه بکارند و از رویـیدن این غلات، به خوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه حدس بزنند ".

امروز، در همهً خانه ها رسم است که ده روز یا دو هفته پیش از نوروز، در ظرف های کوچک و بزرگ، کاسه، بشقاب، پشت کوزه و ... دانه هایی چون گندم، عدس، ماش و ... می کارند.  موقع سال تحویل و روی سفره "هفت سین " بایستی سبزه بگذارند. در برخی از شهرهای آذربایجان، سومین چهارشنبه به خیس کردن و کاشتن گندم و عدس برای سبزه های نوروزی اختصاص دارد.  این سبزه ها را در خانواده ها تا روز سیزده نگه داشته، و در این روز زمانی که برای " سیزده بدر " از خانه بـیرون می روند، در آب روان می اندازند.

سفره هفت سین

رسم و باوری کهن است که همهً اعضای خانواده در موقع سال تحویل ( لحظهً ورود خورشید به برج حمل ) در خانه و کاشانه خود در کنار سفره هفت سین گرد آیند.  در سفره سفید رنگ هفت سین، از جمله، هفت رویـیدنی خوراکی است که با حرف " س " آغاز می شود، و نماد و شگونی بر فراوانی رویـیدنی ها و فراورده های کشاورزی است - چون سیب، سبزه، سنجد، سماق، سیر، سرکه، سمنو و مانند این ها- می گذارند. افزون بر آن آینه، شمع، ظرفی شیر، ظرفی آب که نارنج در آن است، تخم مرغ رنگ کرده، تخم مرغی روی آینه، ماهی قرمز، نان، سبزی، گلاب، گل، سنبل، سکه و کتاب دینی ( مسلمانان قرآن و زردشتیان اوستا و ... ) نیز زینت بخش سفرهً هفت سین است. این سفره در بیشتر خانه ها تا روز سیزده گسترده است.

در برخی از نوشته ها از سفره هفت شین (هفت رویـیدنی که با حرف شین آغاز می شود) سخن رفته و آن را رسمی کهن تر دانسته اند.  در ریشه یابی واژهً هفت سین نظرهای دیگری چون هفت چین ( هفت رویـیدنی از کشتزار چیده شده ) و هفت سینی از فراورده های کشاورزی نیز بیان شده است.  پراکندگی نظرها ممکن است به این سبب باشد که در کتاب های تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به هفت سین نشده و از دورهً قاجاریه است که درباره باورها و رفتارها و رسم های عامیانهً مردم تحقیق و بحث و اظهار نظر آغاز شده است. نمی دانیم که آیا پیش از قاآنی هم شاعری هفت سین را در شعر خود آورده است؟

سین ساغر بس بود ما را در این نوروز روز             گو نباشد هفت سین رندان دُرد آشام را

میرزاده عشقی نیز در " نوروزی نامه " در اسلامبول در مسمطی برای آگاهی مردم آن دیار سروده :

همه ایرانیان نوروز را از یاد بود کی

بپا سازند از مازندران تا شوش و ملک ری

بساط هفت سین چینند و بنشینند دور وی

پوشیدن لباس نو

پوشیدن لباس نو در آیـین های نوروزی، رسمی همگانی است. تهیه لباس، برای سال تحویل، فقیر و غنی را به خود مشغـول می دارد. در جامعه سنتی توجه به تهیدستان و زیردستان برای تهیه لباس نوروزی - به ویژه برای کودکان - رسمی در حد الزام بود. خلعـت دادن پادشاهان و امیران در جشن نوروز، برای نو پوشاندن کارگزاران و زیر دستان بود. ابوریحان بـیرونی می نویسد : " رسم ملوک خراسان این است که در این موسم به سپاهیان خود لباس بهاری و تابستانی می دهند ". مورخان و شاعران از خلعـت بخشیدن های نوروزی فراوان یاد کرده اند. و برای این باور است که در وقف نامهً حاجی شفیع ابریشمی زنجانی آمده است :هر سال شب های عید نوروز پنجاه دست لباس دخترانه و پنجاه دست لباس پسرانه، همراه کفش و جوراب از عواید موقوفه تهیه و به اطفال یتیم تحویل شود.

سفرنامه نویسان دوره صفویه و قاجاریه، در شرح و وصف جشن های نوروزی، از لباس های فاخر مردم فراوان یاد کرده اند. خرید لباس نو و برخی وسیله های فرسوده ای که به مناسبت نوروز نیاز به " نو " ساختن دارد، رقم عمدهً هزینه های فصلی - و گاه سالانه - خانواده ها را تشکیل میدهد.  بسیاری از خانواده ها که در سوگ یکی از نزدیکان لباس سیاه پوشیده اند، به مناسبت نوروز، به ویژه هنگام سال تحویل، لباسی دیگر میـپوشند. کسانی که به هر علت لباس نو ندارند، می کوشند هر قدر هم اندک - جوراب، پیراهن - در هنگام سال تحویل، نو بـپوشند.

در گذشته که فروشگاه ها و بازارهای فروش لباس دوخته نبود و مردم دوختن لباس خود را به خیاط ها سفارش می دادند، نوبت های دوخت و کار شبانه روزی خیاطان یکی از دشواری های خانواده ها بود.  اگر در روزهای پیش از نوروز، در خانواده ها، محله ها، مدرسه ها و سازمان های نیکوکاری رسم است که برای کودکان نیازمند لباس تهیه کنند، این کار نیک پیش از آنکه برای کمک و همراهی باشد، برای لباس نو پوشاندن به کودکان در جشن نوروز است.

این باور کهن را در نوشته ها، توصیه ها و توصیف های نوروزی، همواره می بـینیم که : از طبـیعت پـیروی کنیم، از درختان یاد بگیریم و با آمدن بهار، لباس نو بـپوشیم، که شگون شادمانی و آرامش است.

خوراک های نوروزی

در کتاب ها و سند های تاریخی و ادبی کهن، به ندرت از خوراکی هایی که ویژه جشن نوروز (یا جشن های دیگر) باشد سخن رفته است. نویسندگان و مورخان بحث از " خوردنی " ها را، شاید، پـیش پا افتاده، نازیبا و یا بدیهی می دانستند. در کتاب های قرن چهارم به بعـد، شرح و وصف های دقیق، به شعر و نثر، دربارهً نوروز و مهرگان و جشن ها و آیـین های دیگر کم نیست، ولی از نوع و ویژگی خوراک های جشن ها، نه در دستگاه پادشاهان و امیران و نه در خانه های عامهً مردم، سخنی نرفته است.

در مقاله ها و پژوهش هایی که در این هفتاد و پنج ساله اخیر درباره نوروز نوشته شده، افزون بر خوردنی های سفره هفت سین، گاه از غذاهای ویژه شب پیش از نوروز، و شب اول سال، در خانواده های سنتی شهرها و منطقه های مختلف یاد شده است. خوراکی هایی که با ویژگی های اقلیمی و نوع فراورده های هر منطقه هماهنگی داشت، و در عین حال بهترین و کمیاب ترین غذای منطقه بود؛ و همه قشرهای اجتماعی - فقیران نیز - میکوشند که در این روزها، برای فراهم آوردن غذای بهتر، گشاده دستی کنند و به گفتهً ابوریحان:"این عیدها، یکی از اسبابی است که تنگی روزی فقیران را به زندگی فراخ مبدل می سازد ".

امروز در تهران و برخی شهرهای مرکزی ایران، سبزی پلو ماهی خوردن در شب نوروز و رشته پلو در روز نوروز رسم است، و شاید بتوان گفت که غذای خاص نوروز در این منطقه است. " پلو " در شهرهای مرکزی و کویری ایران ( می توان گفت غیر از گیلان و مازندران در همهً شهرهای ایران ) تا چندی پـیش غذای جشن ها، غذای مهمانی و نشانه رفاه و ثروتمندی بود. و این " بهترین " غذا، خوراک خاص همهً مردم - فقیر و غنی - در شب نوروز بود. اگر نیک مردی در صد و پنج سال پـیش در استرک کاشان، ملکی را وقف می کند که از درآمد آن " همه ساله برنج ابتیاع نموده از آخر خمسه مسترقه به تمام اهالی استرک، وضیع و شریف، ذکور و اناث، صغیر و کبـیر، بالسویه برسانند "، بی گمان به این نیت بوده، که در شب نوروز  سفرهً هیچ کس بی " پلو " نباشد.

با پـیدایش و گسترش رسانه های گروهی صنعتی امروز چون روزنامه ها، رادیو و تلویزیون، و وجود برنامه های گونه گون در معرفی جشن ها و آیـین های کهن، نوعی یکنواختی در فراهم آوردن وسیله ها و برگزاری مراسم، در همهً شهرها و استان ها به وجود آمده است. بی گمان تبلیغات مؤسسه های تولید کننده کالاها نیز عاملی  موثر در این یکنواختی هاست.

دید و بازدید نوروزی، یا عید دیدنی

از جمله آیـین های نوروزی، دید و بازدید، یا " عید دیدنی " است. رسم است که روز نوروز، نخست به دیدن بزرگان فامیل، طایفه و شخصیت های علمی و اجتماعی و منزلتی می روند. در بسیاری از این عید دیدنی ها، همه کسان خانواده شرکت دارند. کتاب های تاریخی و ادبی، تـنها از عید دیدنی های رسمی دربارها و امیران و رئـیسان خبر می دهند. رسمی که هنوز هم خبرگزاری ها و رسانه ها، به آن بسنده می کنند. " دیدن" های نوروزی که ناگزیر " بازدید " ها را دنبال دارد، و همراه با دست بوسی و روبوسی است، در روزهای نخست فروردین، که تعطیل رسمی است، و گاه تا سیزده فروردین ( و می گویند تا آخر فروردین ) بـین خویشاوندان و دوستان و آشنایان دور و نزدیک، ادامه دارد.  رفت و آمد گروهی خانواده ها، در کوی و محله - به ویژه در شهرهای کوچک - هنوز از میان نرفته است.  این دید و بازدیدها، تا پاسی از شب گذشته، به ویژه برای کسانی که نمی توانند کار روزانه را تعـطیل کنند، ادامه دارد.

تا زمانی که "مسافرت های نوروزی" رسم نشده بود، در شهرها و محله هایی که آشنایی های شغـلی و همسایگی و " روابط چهره به چهره " جایی داشت، دید و بازدید های نوروزی، وظیفه ای بـیش و کم الزامی به شمار می رفت. و چه بسا آشنایانی بودند - و هستـند - که فقط سالی یک بار، آن هم در دید و بازدید های نوروزی، به خانهً یکدیگر می روند. به یاد دارم که در کرمان، در بـین زردشتیان، هنگامی که کسی از دوست و آشنایش گله می کرد که چرا بدیدنش نمی آید، این جمله می گفت : " اگر با هم قهر هم بودیم، دست کم سالی یک بار به خانهً هم می آمدیم " و چه بسیار کدورت ها و رنجشن های خانوادگی و خویشاوندی که به یـُمن دید و بازدید های نوروزی برطرف شده و می شود.

گسترش شهرها، ازدیاد جمعـیت، پراکندگی خانواده های سنتی، محدودیت های شغلی و نیز فرهنگ آپارتمان نشینی، از عامل هایی است که دید و بازدید های نوروزی را کاهش داد.  و بر اثر این دشواری ها و محدودیت های زمانی، بسیاری از خانواده هایی هم که به مسافرت نمی روند، برای دید و بازدیدهای نوروزی، از پـیش زمانی را معـین می کنند.

کتاب تذکره صفویه کرمان که گزارشی از رویدادهای سال های 1063 تا 1104 است، " شرح  وقایع " هر سال را، با این که محاسبهً ماه و سال بر اساس تقویم قمری است، از برگزاری جشن ها، رسم ها، و آیـین های نوروزی، در دستگاه حکومتی آغاز می کند، از جمله :   حاکم و وزیر و آصف حمیده سیر، در نوروز آن سال (1080 قمری) که مصادف با 15 شوال بود، در باغ نظر به عیش و خرمی گذرانده، علما و صلحا  وشعرا را به صلات گرانمایه خرسند گردانید (...) و دستار خواهان گسترده، اقسام طعام نزد خاص و عام کشید. روز دیگر به دیدن اعزه ولایت رفته، دو سه روز هم چنین دیدن مردم می نمودند، و بعد از آن هر روزه به ازاء ضیافت نوروزی، هنگامه تیر اندازی گرم بود.   تماشای " جنگ گاو و قوچ " نیز در این دوره از آیـین های نوروزی بود :     روز نوروز سال 1101 که در 7 جمادی الثانی واقع بود، طرف عصر وزیر به اتفاق ( ... ) در صحرای موًیدی     ( در  قسمت شمال شهر فعلی کرمان ) جنگ گاو و قوچ طرح انداخته، بعد از آن اسب دوانی  کرده، از حضور دوستان جنانی خرمی، و به مقـتـضای وقت کامرانی می نمودند.

نوروز اول

در دید و بازدیدهای نوروزی رسم است که نخست به خانهً کسانی بروند که " نوروز اول " در گذشت عضوی از آن خانواده است. خانواده های سوگوار افزون بر سومین، هفتمین و چهلمین روز، که بیشتر در مسجد برگزار می شود، نخستین نوروز که ممکن است بیش از یازده ماه از مرگ متوفا بگذرد، در خانه می نشـینند. و در این روز است که خانواده های خویشاوند لباس سیاه را از تن سوگواران در می آورند. جلسه های " نوروز اول " که جنبهً نمادین دارد، در عین حال از فضای دید و بازدیدهای نوروزی برخوردار است. و دیدارکنند گان، در نوروز اول، به خانواده سوگوار تسلیت نمی گویند، بلکه برای آنان " آرزوی شادمانی " می کنند، تا در آغاز سال نو فال بد نزنند. رسم نوروز اول بـیشتر در شهرهایی برگزار میشود که آخرین روز اسفند را به عنوان یاد بود درگذ شتگان سال سوگواری نکنند.

هدیه نوروزی، یا عیدی

هدیه و عیدی دادن به مناسبت نوروز رسمی کهن است، کتابهای تاریخی از پـیشکش ها و بخشش های نوروزی - پـیش از اسلام و بعد از اسلام - خبر می دهند، از رعـیت به پادشاهان  حکمرانان، از پادشاهان و حکمرانان به وزیران، دبـیران، کارگزاران و شاعران، از بزرگتران خاندان به کوچکتران، به ویژه کودکان.

رسم هدیه دادن نوروزی را، ابوریحان بیرونی از گفته آذرباد، موبد بغـداد چنین آورده :   نیشکر در ایران، روز نوروز یافت شد، پـیش از آن کسی آن را نمی شناخت. جمشید روزی نی ای دید که از آن کمی به بیرون تراوش کرده، چون دید شیرین است، امر کرد این نی را بـیرون آورند و از آن شکر ساختـند. و مردم از راه تبریک به یکدیگر شکر هدیه کردند، و در مهرگان نیز تکرار کردند، و هدیه دادن رسم شد.

پـیشکشی رعیت ( تاجر، صنعتگر، کشاورز) و حاکمان ولایت، به پادشاهان و خلفا، در واقع بخشی از باج و خراج و مالیات سالانه بود که - گفته یا نگفته - به آن متعـهد بودند. و " خزانه " کشور از آن آبادان بود. ابوریحان بـیرونی می نویسد :   پادشاهان ساسانی آنچه را که پنج روز عید ( به ترتیب؛ اعیان، دهقانان، سپاهیان، خاصان و خادمان ) هدیه آورده بودند، روز ششم امر به احضار می کرد و هر چه قابل خزانه بود نگه می داشت، و آنچه می خواست به اهل انس و اشخاص که سزاوار خلوتـند می بخشـید.

کمپر، سیاح دوره صفوی، از هدیه های حاکمان و ثروتمندان محلی، که برای شاه سلیمان می آوردند، به عنوان " سومین رقم بودجه دربار " یاد می کند. تاورنیه هدیهً یکی از حاکمان را به پادشاه " ده هزار اشرافی " ذکر کرده، و شاردن هدیه های به پادشاه را حدود 2 میلیون فرانک تخمین میزند.  " درو ویل " می نویسد :    این هدیه های نوروزی علاوه بر طلا، جواهر و سکه های زر، عبارت از اسب های اصیل، جنگ افزار، پارچه های گران بها و شال های کشمیر و پوست های ممتاز و قـند و قهوه و چای و مربا است.

در کتابهای تاریخی و ادبی، بـیش از همه از هدیه پادشاهان به شاعران سخن رفته، هدیه ای که، بنا بر رسم، برای سرودن قصیده ها و مدیحه های نوروزی داده می شد. هدیه به شاعران در جشن نوروز که انگیزه و وسیله ای برای سرودن شعر و مدیحه بود، در واقع نوعی حقوق ماهانه و سالانه شاعر به شمار می رفت. از جمله بیهقی می نویسد :   روز پنج شنبه هجدهم ماه جمادی الاخری، امیر ( سلطان مسعـود ) به جشن نوروز به نشست، و هدیه ها بسیار آورده بودند، و تکلیف بسیار رفت و شعر شنود از شاعران که شادکام بود، در این روزگار زمستان و فارغ دل، و فترتی نیفتاد و خلعت فرمود، و مطربان را نیز فرمود، و مسعـودی شاعر را شفاعت کردند، سیصد دینار فرمود.

این بخشش ها گاه به اندازه ای بود که می توانست شاعری را توانگر سازد :  گویند روز نوروزی، جهت خالدبن برمک وزیر، کاسه ها از زر و نقره هدیه آورده بودند. یکی از شاعران عرب در این باره شعری سرود و به این موضوع اشاره کرد. خالد هر چه در آن مجلس اوانی زر و نقره بود به آن شاعر بخشید. چون اعتبار کردند، مالی عظیم بود و شاعر از آن توانگر شد.

رسم و ضابطه پـیشکش های سنگین بها به پادشاهان و حاکمان تا دوره مشروطیت رایج بود. برقراری مالیات ها و الزام به پرداخت های منظم و حساب شده، پـیشکش های باج و خراج گونه را به مقدار زیادی از اعتبار انداخت. ولی دادن عیدی و هدیه به ویژه از طرف مقام بالا تر ( منزلتی، اقتصادی و سنی ) از رسم ها و آیـین های دیرین فرهنگ ماست. امروز رسم عیدی دادن به جوانان و کودکان در خانواده، به کسان کم درآمد و خدمتگزاران در محیط کار، به رفتگر، به نامه رسان و ... در عین حال نوعی جبران زحمت و انـتـظار خدمت است. عیدی های امروز بیشتر به صورت نقد و اسکناس نو است. بانک ها پـیش بـینی تهیهً " اسکناس نو " کرده، و در اختیار مشتریان می گذارند. در جامعـه کشاورزی، روستایی و عشایری، در گذشته ای نه چندان دور، پـیشکش های نوروزی فراورده های محلی بود و بخشش ها، کالا و فراورده غیر محلی.

هد یه دادن ها، ک به مناسبت هایی، چون عید، موفقیت، مسافرت، تولد، ازدواج، مرگ (در برخی شهرها، به ویژه جامعـهً عشیره ای رسم است که برای خانواده متوفا غذا، گوسفند، برنج و ... می برند) و .. است، به ویژه در خانواده های سنتی، دارای اهمیت و مفهومی در خور توجه است (که خود پژوهش  و گفتاری جداگانه می طلبد).  هر چند که چند سالی است واژهً فرانسوی " کادو " برای هدیه هایی چون ره آورد ( سوغات )، چشم روشنی، مبارک باد، جای خالی پا و ... به کار می رود، ولی اهمیت، کیفـیت و کمیت هر یک متمایز است.  البته این باور وجود دارد که گرفتن عیدی از دست کسان مورد احترام ( از نظر سنی، منزلتی، خویشاوندی، علمی، نسبی و ...) تبرک، دارای  شگون و " دست لا ف " است.

کارت تبریک عید

تبریک گفتن عید و جشن نوروز، در نامه هایی که از شهری به شهر دیگر فرستاده می شد، رسمی کهن است. در برخی از منشآت و کتابهای ترسل و نامه نگاری نمونه هایی آمده است، ولی با رواج چاپ، فرستادن " کارت تبریک عید " که با مضمون ها و رنگهای گونه گون تهیه و در دسترس قرار گرفته، وارد فرهنگ ما شده است.  با کم شدن دید و بازدیدها - به علت هایی که در پـیش یاد شد - فرستادن کارت تبریک رونق بـیشتری یافته است.

چهاردهم فروردین

در واقع آغاز کار و فعالیت های " سال نو " از چهاردهم فروردین است. دبستان ها، دبـیرستان ها و دانشگاه ها از این روز آغاز می شود. مسافرت رفتن پـیش از سیزده را باور عامیانه نحس می داند. کوچ بسیاری از عشایر از چهاردهم فروردین است. تـقسیم آب کشاورزی، در برخی از روستاها و بسیاری از فعـالیت های دیگر، از چهاردهم فروردین شکل می گیرد.

باورهای عامیانه

رفتارها و گفتارهای هنگام سال تحویل و روز نوروز، به باور عامیانه، می تواند اثری خوب یا بد برای تمام روزهای سال داشته باشد. برخی از این باورها را در کتابهای تاریخی نیز می یابـیم، و بسیاری دیگر باورهای شفاهی است، و در شمار فولکلور جامعـه است که در خانواده ها به ارث رسیده است :

- کسی که در هنگام سال تحویل و روز نوروز لباس نو بـپوشد، تمام سال از کارش خرسند خواهد بود.

- موقع سال تحویل از اندوه و غم فرار کنید، تا تمام سال غم و اندوه از شما دور باشد.

- روز نوروز دوا نخورید بد یمن است.

- هر کس در بامداد نوروز، پـیش از آنکه سخن گوید، شکر بچشد و با روغن زیتون تن خود را چرب کند، در همهً سال از بلاها سالم خواهد ماند.

- هر کس بامداد نوروز، پـیش از آنکه سخن گوید، سه مرتبه عسل بچشد و سه پاره موم دود کند از هر دردی شفا یاید.

- کسانی که مرده اند، سالی یکبار، هنگام نوروز، " فروهر " آنها به خانه بر می گردد. پس باید خانه را تمیز، چراغ را روشن و ( با سوزاندن کندر و عود ) بوی خوش کرد.

- کسی که روز نوروز گریه کند، تا پایان سال اندوه او را رها نمی کند.

- روز نوروز باید یک نفر " خوش قدم " اول وارد خانه شود.

- اگر قصد مسافرت دارید پـیش از سیزده سفر نکنید. روز چهاردهم سفر کردن خیر است.

- روز سیزده کار کردن نحس است.

دکتر محمود روح الامینی

 

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:55
تاریخ

افسانه هاى نوروزى

 

یكى از آیین هاى حدود شش هزار ساله ایران باستان كه تا این زمان برجاى مانده، و همچنان مورد توجه خاص و عام قرار دارد، جشن نوروز است. تقریباً همه حكایات به جمشید پادشاه اسطوره اى ایران باز مى گردد. آنگونه كه در تجارب الامم جلد (۱) آمده است: «(جمشید) نوروز را بنیاد نهاد و آن را عید قرار داد و به مردم دستور داد كه در آن عید به شادمانى بپردازند.» اغلب این آیین ها به ابداع و یا اكتشاف چیز تازه اى برمى گردد كه بیان برخى از این افسانه ها خالى از لطف نیست.

ابوریحان در آثار الباقیه آورده است: «این روز نخستین روزى بود كه جمشید مروارید را از دریا بیرون آورد. پیش از او كسى مروارید را نمى شناخت و چون این روز به دخول آفتاب در برج حمل نزدیك بود، آن را عید گرفتند و شادمانى كردند.» حكیم عمر خیام نیز در «نوروزنامه» چنین مى نویسد: «سبب نام نهادن نوروز از آن بوده است كه آفتاب در هر ۳۶۵ شبانه روز به برج حمل بازآید و چون جمشید از آن آگاهى یافت،نوروز نام نهاد. پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان به او اقتدا كردند و آن روز را جشن گرفتند. در كتاب مزد سینا اینگونه آمده كه در آن روز فرخنده «آن خسرو نامدار بر تخت خسروى بنشست و پایه كوشكهاى پادشاهى را نهاد و بساط پادشاهى سلسله پیشدادى را استوار نمود

در اوستا قسمت «گات ها» نیز آورده شده (جمشید) پس از بند كردن اهریمن و دیوان به خوشى و شادمانى از آن جایگاه برگشت و تاج شهى بر سر نهاد و موبدان و سران بدو درود گفتند و آن روز را «نوروز» خواند. در برخى منابع نیز نوروز را از دیدگاه نجوم بررسى كرده اند. آنگونه كه آورده اند، خورشید اولین روز فروردین در نزدیك ترین فاصله خود به زمین قرار مى گیرد، این هنگام را «شرف خورشید» یا «بیت الشرف» مى گویند كه در فرهنگ باستانى ایران از ارزش ویژه اى برخوردار است.

ابوریحان نیز در آثار الباقیه بر این مطلب صحه نهاده و آورده است: «در صبح نوروز فجر و سپیده به منتهاى نزدیكى خود به زمین مى رسد و مردم به نظر كردن بر آن تبریك مى گویند.» از آنجا كه خورشید مظهر حیات و هستى و باعث پرورش موجودات مى شود، روز اول بهار كه آغاز نوروز است، مقدس و شریف بوده و به همین سبب عید نوروز را عید شریف یا «ایام شریف» نیز مى گویند. فرخى سیستانى در دیوانش به این مطلب اشاره كرده است:

خجسته باد سرو مهرگان و «عید شریف»

دلش به عید شریف و به مهرگان مسرور

همچنین خورشید كه نماد مساوات و برابرى است در باستان هم مردم هماهنگ با خورشید در حقوق و امتیازات اجتماعى برابر مى شوند. از دیدگاه برخى از مورخان نیز خداوند آفرینش را در طول ۳۶۵ روز به پایان رساند و اول فروردین بیاسود. در حقیقت نوروز پایان نخستین آفرینش است و در آن روز همه چیز به وجود آمده و هست شد و از این رو هرساله به شكوه هست شدن دنیا، دنیایى غرق در شادى مى شود. خوب است این جنبش ملى را با شكوه هرچه تمامتر، همچون شكوه بنیانش كه از قدرت و درخشش منشأ گرفته درخشان به پا داریم. نگاه كنیم به طبیعت كه چگونه لباس تازه  بر تن مى كند و به شكوه این روز خجسته، درختان دست سبز سپاس برمى افرازند. ما نیز با این شكوه جوانه زنیم و به حرمت نام نوروز، روزى نو آغاز كنیم.

بالا محله

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:55
شهدا و دفاع مقدس

گفت وگو با خانم جانباز سیده كلثوم ابراهیمی

 

این صدام لعنتی

 

 

 

 

  

 

طرح دیدار یاران

زهرا كرمی

اگر شما هم سیده كلثوم ابراهیمی را در كوچه و یا محله خود ببینید حتماً از خود می پرسید این صورت غمگین و خسته و پر از وصله های جراحی نشان چیست؟

او هم محله ای ماست و در حال حاضر در خیابان كرمان زندگی می كند. پای صحبت او می  نشینیم و از زبان او گذشته را مرور می كنیم.

روزهایی پر از جنگ، خمپاره، موشك و شهادت، روزهایی كه شاید فكر كردن به یك ثانیه آن برای ما غیرقابل تحمل است.

اهل سنندج است با لهجه شیرین كردی ادامه می دهد جانباز ۵۰ درصد هستم. به قسمت های مختلف سر و صورت و بدنش اشاره می كند و می گوید: اینجاها هنوز تركش هست كه خارج نشده اند، می گویند خطر هم دارد، (و با انگشت نشان می دهد) این یكی را دو سال پیش جراحی كردم و این یكی نزدیك قلب است و خارج نشدنی و ...

مال سال ها پیش است. تازه انقلاب پیروز شده بود. سنندج درگیری زیادی بود. تازه عروس بودم، هنوز دو سال از زندگی با همسرم نگذشته بود زندگی خوب و شیرینی داشتیم. یك پسر ده ماهه داشتم (بهروز) و یكی را دو ماهه باردار بودم (پرویز). همسرم می گفت از خدا دو تا پسر پشت سر هم خواسته ام.

بی خبر از همه عالم بودیم كه خمپاره آمد و خانه ام را ویران كرد. خانه مان پر از مهمان بود كه همه زخمی یا شهید شدند. همسرم عبدالله نصیری همان دم شهید شد. من دو روزبیهوش بودم. تمام بدنم پر از تركش بود.

آخ كه داغ همسر جوانم هرگز فراموشم نمی شود و بعدها بزرگ كردن بچه بی بابا.

خیلی درد داشتم روحی و جسمی، بعدها بچه ام به دنیا آمد هشت ماهه كه شد، بیمارستان بستری شدم تا تعدادی از تركش ها را خارج كنند. آن روزها جنگ ایران و عراق تازه شروع شده بود. بچه را خانه پدرم گذاشته بودم كه خانه خمپاره خورد و پرویز هشت ماهه ام را كشت. همین طور برادر جوانم را، خیلی سخت بود تا بمیرم فراموش نمی كنم.

اگر بهشت محمدی سنندج بروید خیلی از اعضای خانواده ما را آنجا می بینید. خیلی از عزیزان من آنجا هستند.

خانه مان دوباره ویران شده بود داغ فرزندم بر دلم بود.

به اصرار خانواده به اصفهان رفتم تا كنار یكی از برادرهایم زندگی كنم. بعد از چند سال دوباره ازدواج كردم.

همراه همسرم به تهران آمدیم و دوباره زندگی را شروع كردیم خدا به من یك دختر داد. آن روزها صدام تهران را با موشك می زد و ما در محله پامنار زندگی می كردیم. یكی از روزها در حالی كه دخترم بیرون از خانه مشغول بازی بود یكباره صدای سوت موشك را احساس كردم و انگار دیدم كه به طرف دخترم می آید مثل یك بشكه پر از قیر و آتش بود.

به طرف دخترم رفتم تا او را بگیرم موشك آمد و خورد وسط حیاط همسایه و مرا كه دنبال دخترم دویده بودم نكشت! اما دوباره خانه ام را ویران كرد. بچه از ترس مریض شده بود، خانه مان خراب شده بود و در مسافرخانه زندگی می كردیم.

بچه مریض را به درمانگاه بردم، پایین مسافرخانه داروخانه بود، رفتم تا دارو بگیرم مسئول داروخانه نماز می خواند، گفتم بروم و دوباره برگردم، از داروخانه كه بیرون آمدم موشك به داروخانه اصابت كرد.

می گفتم صدام لعنتی یا یكسره بزن بمیرم یا دست از سرما بردار. احساس می كردم موشك های صدام تمام عمر دنبال من هستند. در تمام كوچه پسكوچه های ایران و حالا بعد از سال ها دوباره مشكل مسكن دارم. اجاره خانه ها سنگین است و خرج و مخارج زندگی خیلی بالاست.

خوب من بارها و بارها از جنگ ضربه خوردم بارها خانه و زندگی ام را از دست دادم. وجود تركش ها در بدنم، بخصوص فصل سرما، تنش و اضطراب های زمان جنگ، زخمی شدن و از دست دادن عزیزان دیگر برایم رمقی باقی نگذاشته است كه بتوانم درد و مشكلات مستأجری را تحمل كنم.

و در آخر وقتی می پرسم: آیا همسایه ها می دانند كه نشانه های جراحی روی صورتت از چیست؟

می گوید: ای بابا در این بیست سال بیست بار خانه عوض كردیم و جابه جا شدیم. گذشته از این مردم، دیگر حوصله این حرف ها را ندارند.

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:54
شهدا و دفاع مقدس

ساعتی با آزاده، جانباز غلامرضا جهان تیغ

 

با خاطرات اسارت زندگی می كنم

 

 

 

 

  

 

آزاده، جانباز غلامرضا جهان تیغ بیشتر از ۲۵ ماه در تكریت عراق اسیر بود، اما در ایران همه از او به عنوان مفقود الاثر یاد می كردند.

حالا وقتی از آن روزها می گوید، دائم چشمانش را به هم می فشارد. دستانش می لرزد و بغض گلویش را می گیرد و كلامش را می شكند.

«جهان تیغ» را اول بار در بنیاد جانبازان شمال شرق تهران میدان رسالت دیدم ـ باورم نمی شد متولد ۱۳۳۴ باشد؛ چهره اش پیرتر و افسرده تر نشان می داد. وقتی به دفتر همشهری محله آمد، همسرش كنارش بود. از او خواسته بودم عكس های دوران جنگ و جبهه را هم با خود بیاورد... آمد، در یك دست عكس های گذشته و در دست دیگر كارت های جانبازی و اسارت و فیش حقوقی.

استوار دوم «جهان تیغ» در حال حاضر بازنشسته ارتش است و ۳۰۰/۹۸ تومان دریافتی دارد با پنج بچه. بچه هایی كه ۲۵ ماه و نیم در انتظار پدر بی قراری كردند؛ بهانه گیری كردند و هر لحظه دلشان لرزید كه آیا بابا زنده است یا نه؟

همسر جهان تیغ می گوید: مفقود الاثر بود. نمی دانستم زنده است یا نه، ولی به بچه ها قول آموزش را می دادم. می گفتم حتماً می آید. اگر آزاده ای می آمد آنها گریه می كردند كه چرا بابای ما نیامد. مخصوصاً دخترم كه علاقه زیادی به پدرش داشت. در خانه سازمانی زندگی می كردیم. همانجا ماندم، گفتم كجا بروم با چهار تا بچه. حقوقش كم بود و دردسرها زیاد. با چه كنم چه كنم زندگی می كردیم. هر لحظه قلبم توی دهنم بود، فكرهایی می كردم كه وحشتناك بود؛ فكر اینكه اسیر شده؟ حالا كجاست؟ شهید شده در كجا؟ و ... می آید؟ نمی آید؟ این دوران برای ما یك عمر گذشت. یك عمر! مادرش همان ماه های اول از غصه دق كرد و پدرش هم بعد از او و ما مانده  بودیم با یك كوه دلواپسی. جهان تیغ می  گوید: هر چه بگویم كم گفته ام. شاید باور نكنید چون مردم دیگر حال و هوای آن روزها را از یاد برده اند.

نامزد بودیم كه درگیری های غرب كشور توسط ضد انقلاب شروع شد و بعد از آن دفاع مقدس؛ ۹۱ ماه حضور در جبهه داشتم. بارها و بارها در جبهه های مختلف زخمی شدم.

اسارت

۲۱ تیرماه ۱۳۶۷ بود. داخل خاك عراق بودیم. دستور عقب نشینی دادند. بچه ها را تا دهلران آوردم. یكی از سربازان مجروح شده بود، رفتم او را بیاورم كه دو تایی اسیر شدیم. ما را به تكریت عراق بردند. آنجا حدود سه هزار نفر بودیم كه كسی از وضع و اسارت ما خبر نداشت.

می پرسم این ۲۵ ماه و ۲۰ روز برای شما چطور گذشت؟

امیدی به فردا نداشتیم و فكر می كردیم همین جا می میریم و پشت این دیوارها دفن می شویم. یادم است یكی از سربازها به اسم اصغر حیدری اعصابش به هم ریخته بود و یك شیشه كوچك را شكسته بود. عراقی ها با قنداق تفنگ حنجره او را له كردند. از اینجور اتفاقات زیاد می افتاد. كسی از زنده یا مرده ما خبر نداشت.

جهان تیغ هنوز هم وقت تعریف خاطراتش متأثر می شود و بغض می كند. همسر جهان تیغ می گوید: وقتی آمد، به خیال اینكه ما تهران نیستیم به شهرستان رفته بود و آنجا با خبر مرگ پدر و مادرش مواجه شد. روحیه اش خیلی بد بود. مردی نبود كه رفته بود؛ عصبی و پرخاشگر بود. حتی هنوز هم پس از سال ها كابوس روزهای اسارت را می بیند، دائم باید داروهای آرامبخش بخورد. بچه ها همان پدرشان را می خواستند كه رفته بود. او برایشان غریبه بود. باورمان نمی شد كه این قدر تغییر كرده باشد.

می پرسم و حالا چه می كنید؟

شكستگی روی صورتش را كه جای قنداق تفنگ است نشان می دهد و می گوید: با اینها زندگی می كنم، هركدام هزار تا خاطره دارد.

جهان تیغ سكوت كرده و فقط نگاه می كند، حالا تیك چشم ها و لرزش دست هایش بیشتر می شود.

نمی دانم نمی خواهد حرف بزند یا اینكه دیگر نمی تواند. ولی نگاهش ناگفتنی های زیادی را بازگو می كند.

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:54
شهدا و دفاع مقدس

گفت وگو با عضو انجمن دفاع از حقوق مصدومین سلاحهاى شیمیایى سردشت

پرونده اى به نام «ژنوساید»

آذرماه سال جارى مردى به پشت میز محاكمه دادگاه صالحه هلند كشانده شد كه طى ۸ سال جنگ تحمیلى عراق علیه ایران نقش مهمى در قربانى كردن بیش از صد هزار نفر از مردم بى گناه دو كشور توسط سلاح هاى شیمیایى داشت. «فرانسوا آن رات» تاجر هلندى كه با فروش مواد شیمیایى به رژیم بعثى صدام حسین مى توان از آن به عنوان یكى از مهره هاى كلیدى «ژنوساید» (نسل كشى) در عصر حاضر نام برد؛ پس از گذشت ۱۷ سال از پایان جنگ تحمیلى در سال ۱۳۸۳ توسط مصدومین شیمیایى ایرانى مقیم هلند شناسایى و تحویل مقامات قضایى شد. آنچه در پى مى آید گفت وگویى است در این خصوص با دكتر صالح نیك بخت.

آقاى دكتر با توجه به این كه در جریان دادگاه «فرانسوا آن رات» تاجر هلندى فروش مواد اولیه سلاح هاى شیمیایى به عراق در زمان ۸ سال جنگ میان عراق و ایران هستید، و همانطور كه مى دانید این دادگاه در آخر آذرماه در هلند صورت گرفت و حكم هم صادر شد، مى خواستم شما به عنوان وكیل انجمن دفاع از حقوق مصدومین سلاح هاى شیمیایى سردشت اگر اطلاعاتى در این خصوص دارید بفرمایید و این كه روند آتى این پرونده چه خواهد شد؟

این دادگاه در اواخر ماه نوامبر در روتردام در نزدیكى شهر لاهه در كشور هلند برگزار شد. البته نه به عنوان دادگاه بین المللى، بلكه به عنوان یك دادگاه داخلى. در این دادگاه یكى از تبعه هاى این كشور به نام «فرانسوا آن رات» به اتهام فروش سلاح هاى شیمیایى به كشور عراق مورد محاكمه قرار گرفت كه كیفر خواست این متهم به عنوان مشاركت در «ژنوساید» (نسل كشى) ملت كرد در عراق صادر شد و به همین اتهام وى به ۱۵ سال محكوم گردید و حكم صادره سه هفته بعد در مطبوعات سراسر دنیا منتشر شد.

روند این محاكمه چگونه بود؟

این شخص چه در زمانى كه قطعنامه سازمان ملل متحد مبنى بر منع خرید و فروش سلاح هاى شیمیایى به دو كشور عراق و ایران صادر شده بود و چه قبل از آن به طور دائم در ارتباط با رژیم سرنگون شده عراق بود و از چندین كشور اروپایى، آسیایى مانند: آلمان، سنگاپور و همچنین آمریكا و دیگر كشورها مواد اولیه سلاح هاى شیمیایى را خریدارى مى كرده و به صورت قاچاق با برچسب هاى روى كالا، از طریق مرزهاى دریایى و خشكى به عراق مى فرستاده و از این مواد، سلاح شیمیایى تهیه مى شده و این سلاح ها در همان اوایل جنگ در سال ۱۳۵۹ ابتدا در جبهه هاى جنگ، (منطقه میمك، محورهاى هلاله و مى خزر) به كار گرفته شد و سپس به طور مرتب در دیگر مناطق جنگى نیز مورد استفاده قرار گرفت. اما وحشتناك ترین حالت زمانى بود كه عراق در هفتم تیرماه سال ۱۳۶۶ از چهار نقطه، مركز شهر سردشت را كه اتفاقاً منبع آب شهر كه یك چشمه قدیمى بود و در همان نقطه قرار داشت و مطلقاً منطقه جنگى نبود را مورد حمله قرار داد و در این حمله به فاصله چند روز، نزدیك به صد نفر از مصدومین حمله شیمیایى شهید و حدود ۸ هزار نفر با شدت و ضعف به خاطر به كارگیرى سلاح شیمیایى مصدوم شدند. كه تعداد قربانیان این سلاح در شهر سردشت تاكنون به ۱۲۰ هزار نفر رسیده و تعداد مجروحین نیز كه هنوز آثار آن باقیمانده به بیش از ۲ هزار و ۵۰۰ نفر مى رسد.

آیا در مناطق دیگرى از ایران سلاح شیمیایى به كار گرفته شده؟

بله، علاوه بر سردشت، در چهار منطقه كردنشین ایران مانند: اطراف اشنویه، روستاهاى آلوت بانه، مریوان و همچنین روستاى زرده در منطقه عمومى سرپل زهاب و اسلام آباد غرب نیز از این سلاح استفاده شد كه تعداد قربانیان روستاى زرده و سرپل زهاب بیش از جاهاى دیگر بود.

بعد از آن چه اتفاقى افتاد؟

چنین به نظر مى رسد رژیم عراق از مناطق كردنشین ایران و نیز مرزهاى جغرافیایى كشور خود به عنوان آزمایشگاهى در جهت به كارگیرى سلاح هاى شیمیایى استفاده كرده است زیرا حدود ۸ ماه بعد در دهه سوم اسفندماه سال ۱۳۶۶ به طور گسترده از سلاح شیمیایى در شهر حلبچه عراق استفاده شد و نزدیك به ۵ هزار نفر از مردم بى گناه این كشور در عرض چند دقیقه قربانى این سلاح از انواع مختلف آن شدند.

مگر به كارگیرى این سلاح منع قانونى ندارد؟ به دنبال این حملات، ایران چه اقداماتى كرد؟

چرا. مطابق كنوانسیون ۱۹۲۵ ژنو، به كارگیرى سلاح شیمیایى حتى در مناطق جنگى نیز ممنوع است و به همین دلیل استفاده از این سلاح به طور رسمى ممنوع  و مطرود است. ولى مطابق تحقیقاتى كه ما انجام داده ایم، مشخص شده، كه كشورهاى مختلفى از جمله آمریكا در جنگ ویتنام، شوروى در جنگ افغانستان، ایتالیا در حبشه (اتیوپى)، مصر در یمن، ژاپن در كره و منچورى و... به طور گسترده یا محدود از سلاح شیمیایى براى سركوب مردم كشورهاى اشغال شده استفاده كرده اند. ولى رژیم بعثى عراق قبل از این موارد كه شرح آن گفته شد، باز هم از این سلاح استفاده كرده و منطقه «بادیسان» عراق را مورد بمباران قرار داده و صدها نفر را مصدوم و شهید كرده بود.

با توجه به جنایت عراق در مناطق یاد شده، ایران چه اقدامى كرد؟

واقعیت این است كه مردم كرد در تاریخ خود از یك جهت ممنون اقدامات صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران در سال ۱۳۶۶ است كه به علت انعكاس بمباران شیمیایى حلبچه عمق این جنایت را به جهانیان نشان داد اما از جهت دیگرى بسیار گله دارند چرا كه عمق جنایات انجام شده توسط عراق در سردشت، و سایر مناطق (اشنویه و مریوان و زرده) و مناطق مسكونى خوزستان مورد حمله قرار گرفته شده اینگونه منعكس نشد و همین امر مورد سوء استفاده دشمنان ایران و نیز خود رژیم بعثى عراق شد.

چگونه؟

به این ترتیب كه رژیم عراق كه این جنایات را مرتكب شده بود در كشورهاى خارجى شایع كرد كه ایران براى مبارزه با گروه هاى داخلى مخالف خود از این سلاح استفاده مى كند در حالى كه این دروغ محض بود و در كردستان هیچگونه سابقه اى مبنى بر استفاده از این سلاح علیه گروه هاى مسلح داخلى دیده نشده بود. و با همین دیدگاه «فرانسوا آن رات» تاجر هلندى و وكیل او براى نجات از مجازاتى كه در انتظارشان بود به این مسئله خلاف متوسل شده و به دادگسترى هلند شكایت كرده بودند. حتى وكیل «آن رات» كه در پاییز سال جارى به ایران آمده بود از مصدومین شیمیایى سردشت همین سؤال را كرده بود كه مصدومین سردشت در پاسخ وى با دلیل و منطق این موضوع را رد كرده بودند. و بعدها هم كه صدام حسین عمق جنایت حلبچه، در افكار عمومى جهان براى او مسائلى را به وجود آورده بود، حمله شیمیایى به حلبچه را به ایران نسبت داد كه البته این موضوع دروغ بود. چرا كه در این میان یك خبرنگار اهل تركیه به نام «رمضان یوزگرت» كه در روزهاى حمله به حلبچه در نزدیكى هاى حلبچه بوده است به خوبى ابعاد این جنایت عراقى ها را افشا كرد و بعدها هم ثابت شد این جنایت وحشتناك و كشتن بیش از ۵ هزار نفر كمتر از نیم ساعت؛ كار عراقى ها بود.

به نظر من اگر صدام حسین و دار و دسته او در طول تاریخ به جز این هیچ جنایت دیگرى انجام نداده باشند، همین یك مورد براى محكومیت روسیاهى او در برابر بشریت كافى است.

برگردیم سراغ سؤال اول، دادگاه «فرانسوا»؟

البته صدام حسین و گروه «شوونیست»ها (نژادپرست) حاكم در عراق كسانى نبودند كه با افشاى جنایت حلبچه دست از عملیات خود بردارند، بلافاصله بعد از پایان جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تا حمله به كویت یعنى در ۲ سال بعد (مرداد ۱۳۶۹)، در پنج عملیات دیگر موسوم به عملیات انفال در مناطق مختلف كردنشین عراق (گرمیان، اطراف كركوك، بادینام، اربیل و سلیمانیه) به طور وسیعى دست به كشتار كردها از طریق به كارگیرى سلاح هاى شیمیایى و جمع كردن مردم در اتوبوس، كامیون و تریلى زده و آنان را به مناطق جنوب غربى عراق انتقال داده و سر به نیست مى كردند. و هنوز روزى نیست كه یك گور دست جمعى از این كشتارها و همچنین شیعیان عراق بعد از عملیات شعبانیه در جنوب عراق كشف نشود.

عملیات شعبانیه چیست؟

به دنبال حمله عراق به كویت با سوداى تصرف این كشور و با استفاده از درآمد نفتى آن براى تسویه بدهى عراق در جنگ علیه ایران در مرداد ،۱۳۶۹ صدام با اجماع جهانى و حمله اكثر كشورهاى دنیا از جمله سوریه و به رهبرى آمریكا به كویت حمله كرد كه در این جنگ شكست خورده و مجبور به تخلیه كویت شد. به دنبال این جریان باز هم رژیم عراق از به كارگیرى سلاح شیمیایى علیه شهروندان این كشور دست برنداشت و این بار شیعیان جنوب را هدف حمله شیمیایى قرار داد به طورى كه یكى از ایرانیان مهاجر در هلند به نام على رحیمى كه در تعقیب و دستگیرى این تاجر هلندى (فروشنده سلاح هاى شیمیایى) نقش بسزایى داشت مى گوید: من اسناد و مدارك زیادى از طریق تبلیغ حزب دعوى عراق علیه رژیم صدام در به كارگیرى سلاح هاى شیمیایى پیدا كردم. همین طور بعد از شكست عراق در جنگ كویت، بازماندگان فاجعه حلبچه در منطقه كردنشین عراق و تعدادى از كردهاى مهاجر ایرانى ساكن اروپا نیز از طریق تشكیل سازمان غیردولتى   (NGO)  فعال یا به طور شخصى در مقام شناسایى عاملان فاجعه حملات شیمیایى برآمدند و «فرانسوا» تاجر هلندى را به عنوان یكى از فروشندگان شناسایى كردند.

ازسوى دیگر «فرانسوا آن رات» نیز پیش از شناسایى شدن چون مى دانست چه جنایتى مرتكب شده است، زمانى كه از طرف پلیس ایالتى یكى از ایالت هاى آمریكا به علت عدم پرداخت مالیات خرید و فروش مواد شیمیایى به عراق، تحت تعقیب بود به ایتالیا گریخت و از طریق ایتالیا به عراق رفته و پناهنده شد و از سال ۱۹۹۱ م در كاخى در كنار رود دجله كه صدام حسین به او هدیه كرده بود و با گذرنامه جعلى و نام مستعار «فارس» به معناى شجاع كه افتخاراً به او داده شده بود زندگى جدیدى را شروع كرد. تا این كه با تصرف بغداد توسط نیروهاى ائتلاف غربى در جنگ سوم خلیج فارس وى ابتدا به سفارت هلند در عراق پناهنده و سپس عازم هلند مى شود.

«اف تى فن» دادستان پرونده او كه در آوریل گذشته به تهران آمده بود و من با او ملاقاتى داشتم، گفت: اگر همكارى این NGO  و مردم كُرد مقیم هلند نبود، «فرانسوا آن رات» قصد فرار با گذرنامه جعلى به كشورهاى آمریكایى (آرژانتین) را داشت. چون این افراد در تعقیب او بودند و مخفیانه او را شناسایى كرده و در روز قبل از پرواز دستگیر گردید.

وى پس از دستگیرى در ابتدا منكر فروش مواد شیمیایى به عراق شد و مسبب فجایع شهر سردشت و حلبچه را ایران عنوان كرد. اما با اطلاعات كاملى كه همین مهاجران كرد ایرانى و عراق در اختیار دادستان و پلیس هلند گذاشتند مشخص گردید اداى او دروغ و تكرار اظهارات مقامات رژیم سرنگون شده است و ازطرف دیگر با توجه به این كه بسیارى از قربانیان سلاح هاى شیمیایى ایران در بیمارستان هاى اروپاى غربى بسترى شده بودند و سوابق بالینى آنان در دسترس بود و نیز با تحقیقاتى كه از پزشكان ایرانى كه روى این مجروحین كاركرده و همچنین دو جلد كتاب دراین زمینه منتشر كرده بودند، مشخص گردید نوع سلاح شیمیایى كه در سردشت، بانه، زرده و... به كار گرفته شده عیناً همان سلاح هایى بوده كه در حلبچه به كار گرفته شده است. این امر، این وضعیت را احراز كرده كه این كار عراقى ها بوده و منشأ آن نیز همان موادى است كه تاجر هلندى از شركت هاى فروشنده موادشیمیایى از اروپا، آمریكا و آسیا خریدارى كرده بود.

به همین دلیل وقتى «اف تى فن» از سردشت و سایر دیگر نقاط مسكونى ایران كه مورد بمباران قرارگرفته بود بازدید كرد، در ملاقات دیگرى كه با من داشت اظهاركرد تردیدى ندارم كه این جنایت توسط عراق صورت گرفته است و به همین جهت با كوشش فراوان این دادستان هلندى كیفرخواستى علیه «فرانسوا آن رات» تنظیم گردید كه وكلاى متهم و دادگاه هلند نتوانستند كمترین خدشه اى به آن وارد كنند و وى را به عنوان مشاركت در «ژنوساید» (نسل كشى) مردم كرد در عراق و ایران محكوم كردند.

آثار این حكم چیست؟

به اعتقاد من این حكم آثار بسیار بسیار ارزشمندى دارد. زیرا اولاً یك دادگاه معتبر هلندى این تاجر را به عنوان شركت در ژنوساید به بالاترین مجازات یعنى ۱۵ سال حبس محكوم كرده است. دوم اینكه ژنوساید (نسل كشى) درعراق و توسط صدام حسین و عوام او تأیید شده است.

تأیید چه تأثیرى دارد؟

تأیید «ژنوساید» درعراق راه را باز مى كند كه عاملان نسل كشى یك ملت مانند «رواندا» و «یوگسلاوى» سابق در یك دادگاه بین المللى محاكمه شوند. اگرچه موضوع این جنایت منطبق با اساسنامه دادگاه بین المللى كیفرى رم (اینترنشنال كرمینال كل یا ICC) نباشد ولى با عنایت به این كه جنایت جنگى و جنایت علیه بشریت به معناى خاص كلمه از جمله مصادیق موضوعاتى است كه در این دادگاه مورد بررسى قرارمى گیرد، مى توان به این دادگاه نیز شكایت كرد. حتى اگر به علت «سبق زمان ارتكاب» در صلاحیت ICC نباشد.

به اعتقاد من مراجع حقوقى ایران و عراق و نیز كردستان عراق مى توانند درخواست محاكمه صدام را در یك دادگاه بین المللى بكنند.

این دادگاه چه سودى براى قربانیان سلاح هاى شیمیایى و یا وارثان شهداى آنان دارد؟

این دادگاه مختص محكومیت جنایى شركاى جرم صدام حسین است. وقتى جنایت شریك جرم ثابت شود، جنایت مباشر یعنى صدام و دار و دسته او راحت تر اثبات مى شود. ضمن اینكه از لحاظ حقوقى به نظر من، این رأى سند مهمى براى شكایت حقوقى قربانیان سلاح هاى شیمیایى علیه شركت هاى فروشنده مواد شیمیایى و نیز «آن رات» به عراق است.

این شركت ها هم به عنوان معاون جرم و تمهید كننده زمینه ارتكاب جرم و جنایت و هم به عنوان ضامن خسارات وارده، مى توانند در محاكم صالحه از جمله دادگاه هاى اروپایى، آمریكایى، سنگاپور و ژاپن تحت تعقیب قرار گیرند و ضرر و زیان وارده از این طریق به قربانیان داده شود. اگرچه اصل مسئله از لحاظ محكومیت این تاجر هلندى به مشاركت در ژنو ساید مهمتر از اخذ ضرر و زیان است.

در صورت پیگیرى، این ضرر و زیان به دولت ها داده مى شود یا خود قربانیان؟

اگر چنین شكایتى مطرح شود و دریافت این خسارت مورد مصادره قرار نگیرد، قربانیان غیرنظامى سلاح هاى شیمیایى ذیحق در مطالبه این خسارت هستند و ارتباطى به دولت ها ندارد. دولت كنونى عراق كه شاكله آن از معارضان قبلى عراق هستند وعده هاى زیادى به قربانیان جنایات صدام داده بود، اما هنوز آن طور كه باید و شاید هیچ اقدامى براى التیام درد و رنج مردم به ویژه در منطقه حلبچه و مناطق انفال شده عراق و نیز منطقه شیعه نشین جنوب به عمل نیامده است. آنچه تاكنون انجام شده، اقدامات محدودى بوده كه دولت هاى محلى انجام داده اند و در حقیقت نمى تواند تكافوى این جنایات باشد. با این وجود مردم عراق همچنان امیدوار هستند كه بخش بسیار اندكى از ثروت حاصل از منابع غنى زیرزمینى عراق به آنان اختصاص یابد كه تاكنون جز پنج هزار نهال اهدایى رئیس جمهورى جهت كاشت آن بر بالاى سر شهداى فاجعه و اقدامات بسیار محدود دولت سلیمانیه، چیزى عاید آنان نشده است.

حمیرا حیدریان

 

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:53
شهدا و دفاع مقدس

گفت وگو با جانباز خفته بر بستر، حبیب شریفی

 

یاد باد آن روزگاران

 

 

 

عكس : جواد گلزار

 

  

 

آن زمان كه بچه های پاك و خدایی این سرزمین یكی پس از دیگری جگرشان سوخت و گازهای خردل و سیانور و عصبی به عمق وجود آنها تازیانه زد، نمی دانستیم ره آورد رفتار ددمنشانه صدامیان ۱۲۰ هزار مجروح شیمیایی باشد كه از این تعداد پنج تا شش هزار نفر تحت درمان و هزار نفر در آستانه سفر به سوی اویند. بنابر آمار موجود در طول جنگ ۸ ساله، عراق با ۲۲ تك شیمیایی حدود ۴۴ هزار قربانی بر جای گذاشت و در فاجعه بمباران شیمیایی حلبچه در ۲۵ اسفند سال ۱۳۶۶ پنج هزار نفر جان باختند. هنوز با گذشت بیش از یك دهه از پایان جنگ شاهد مرگ دردناك جانبازان شیمیایی سال های جنگ هستیم. هرازچندی باخبر می شویم پیكر پاك شهید جانباز شیمیایی سال های دفاع مقدس را غریبانه از بیمارستان های آلمان به ایران آورده اند و او نیز همانند دیگر همرزمان پرواز به سوی معبود را تجربه كرده است. واقعیت این است كه گاز خردل موجود در بمب های شیمیایی بسیار خطرناك بوده و بافت ریه را می خورد و از نقاط مرطوب بدن وارد می شود. در مرحله اول تاول های بسیار شدیدی روی پوست ایجاد می كند كه تا سال ها خوب نمی شود و با از بین بردن بافت ریه مشكلات بسیار شدید تنفسی ایجاد می كند كه ادامه زندگی برای بیمار شیمیایی بدون كپسول اكسیژن امكان پذیر نیست و پس از مدتی حدود ۱۲ تا ۱۵ سال دچار مشكلات بینایی می شود.

شدت مرگبار بودن گازهای سیانور و عصبی نیز به مراتب بالاتر است و كسانی كه از این طریق شیمیایی می شوند، پس از رنج و مرارت زیاد و انقباض شدید ماهیچه ها و بافت های عضلانی و تهوع بسیار شدید جان می بازند.

مردانی كه هیچ نمی خواهند

در میان جمعیت چشم كه می چرخاندی خیلی چیزها می دیدی كه در جمع دیگران نمی بینی، چشم هایی كه سال ها است تنها و تنها فرشته ها را می بینند، پاهایی كه می لنگند یا بهتر بگویم سماع گونه رقص عشق می كنند، آنها آنچنان در پستوخانه نهان شده اند كه كمتر به چشم می آیند، آن زمان كه نیاز بود، مردانه تر از همیشه با اخلاص، بی ریا، بی تردید، بسیار كوش، پریقین قدم به وادی خطر گذاشتند و هیچ نخواستند جز عشق و فداكاری، هیچ نكردند جز اخلاص و پایمردی و دگرخواهی، هیچ نگفتند جز یا حسین(ع) یا زهرا(س) و یا اباالفضل(س) و اكنون نیز هیچ نمی خواهند جز حرمت و كرامت انسانی. در میان آنها ریه هایی در هوای نفس گیر و شهر خسته از مه دود تهران در حسرت یك دم و بازدم بی رنج و سوزش مانده اند، كفش هایی كه هیچ وقت كهنه نمی شود، آستین های بی دست، عصاهای كهنه ای كه صدایشان بیش از صاحبانشان درآمده ، ویلچرهای مستعمل و رنگ و رو رفته، تن های خسته ای كه خستگی را خسته كرده اند! بدن های ناتوانی كه در عصر نتوانستن ها، ناتوانان را مأیوس و دلمرده كرده اند. بچه های جنگ چقدر دوست داشتنی هستند، چقدر ساده و بی تكلف و صمیمی! آنها كه زخم خصم بر تن دارند و نفس هایشان به شماره افتاده است بیشتر از دیگران قدر آرامش و آسایش می دانند، بیش از سایرین در هوای آزادی نفس می كشند و وقتی فضای حاكم بر كشور را آغشته به برخی نامهربانی ها و ناسپاسی ها می بینند با صدای خس خس و چند بار سرفه، مسئولیت و رسالت ما را گوشزد می كنند كه آرامش و آسایش امروز در گرو فداكاری، جانفشانی و پایمردی و اخلاص آنها است.

حبیب شریفی، جانباز شیمیایی ۷۰ درصد یكی از آنها است. حبیب خودش می گوید از نظر اقتصادی مشكلی نداشته است و پیش از جنگ پیمانكار نفتی بوده است، جنگ كه آغاز شد خیلی ها سرمایه هایشان را برداشتند و رفتند خارج از كشور، اما حبیب ماند و اصلی ترین سرمایه اش را برداشت و به جبهه رفت. او رفت و شش سال جنگید و آخر سر هم شیمیایی شد و خس خس سینه اش بهترین یادگار دوران جنگ.

اگرچه بعد از جنگ خیلی ها كه خطر را دور دیدند، برگشتند و به كار و كاسبی مشغول شدند اما او هنوز سرفه می كند. اكنون در اتاق ۶۰۳ بیمارستان ساسان بستری است و شاید همین روزها اگر همتی باشد برای مداوا به خارج از كشور اعزام شود.

نوك بسیجی ها

جانباز حبیب شریفی اكنون ۲۰ سال است كه زخم خصم بر تن دارد. در سال ۱۳۳۵ در خوزستان به دنیا آمده و از ابتدای جنگ با همرزمان بزرگی كه اكنون جزو سرداران و سرلشكران هستند در جبهه جنگیده و پرهیز دارد كه بگوید رسته نظامی اش چه بوده است، خود می گوید نوك بسیجی ها.

او با سید یحیی رحیم صفوی، سردار حجازی، شهید محمد جهان آرا و شهید چمران همرزم بوده و از آن روزها خاطرات زیادی دارد.

می گوید: آبادان محاصره شده بود. با رحیم صفوی رفته بودیم شناسایی، من بومی بودم و منطقه را مثل كف دستم می شناختم، فاصله ما با عراقی ها بسیار اندك بود. شاید كمتر از صد متر. شاید هم كمتر. آنقدر نزدیك بودیم كه حرف هایشان را می شنیدیم، منطقه را شناسایی كردیم و از همان راه یك تعداد نیرو وارد منطقه شد. اولین گروه كه آمدند رحیم گفت: ایمان دارم كه آبادان آزاد خواهد شد. رحیم آن شب خوشحال بود و سردار حجازی به من لقب لشكر یك نفره داده بود.

از خاطره خوش گریزی هم به خاطره های ناخوشایند و تلخ می زند و می گوید: نمی دانم محاصره آبادان بود یا خرمشهر اما یادم هست كه بعثی های از خدا بی خبر به شهر حمله كرده بودند، مردم شهر را تخلیه كرده بودند، اما هنوز ده ها خانواده دیگر در شهر بودند. در یكی از خانه ها، بعثی ها پدر خانه را كه پیرمردی بیش نبود به طرز وحشیانه ای كشته بودند و پیرزن را به درخت بسته بودند، فاصله ما با آنها زیاد نبود اما كاری از دستمان برنمی آمد، بعثی ها پیرزن را انداختند داخل تنور و قصد تجاوز به دختر خانواده را داشتند. قلبمان داشت از جا كنده می شد اما كاری نمی توانستیم بكنیم. ابراهیم ۱۹-۱۸ سال بیشتر نداشت و بی سیم چی گروهان بود. بدجوری آتش گرفته بود. چند بار خواست برود، جلویش را گرفتیم اما همان شب با چند تا از بچه ها پاتك می زنند، دخترك را آزاد می كنند اما ابراهیم شهید می شود.

آن روزها بی تكلف همه با هم برادر بودیم، با رحیم با سردار حجازی، با همت، كاوه، چمران، باكری، جهان آرا و.... آن روزها در جبهه همه با هم برادر بودیم. كسی خود را برتر از دیگران نمی دانست، بی ریا و بی تكلف همه تلاش و فعالیت اش برای رضای خدا و خلق خدا بود. به زیستن زیر یك سقف با عنوان آسمان ایمان داشتیم اما اكنون كه سال ها از جنگ می گذرد برای دیدن برادران خود كه دوستشان داریم باید وقت قبلی بگیریم. چقدر دلم برای آنها تنگ شده است اما افسوس و صد افسوس كه مجالی نیست تا آنها را ببینم.

دلم برای جبهه تنگ شده است ، دلم برای رهبر «آسیدعلی آقا» تنگ شده، دلم می خواهد یك بار دیگر ایشان را ببینم، پیشانی شان را ببوسم و ایشان را در آغوش كشم! می گوید اگر بر فرض محال یك بار دیگر محمد جهان آرا را ببینم به او می گویم: محمد چرا مرا با خودت نبردی؟ و البته جواب او چیزی جز این نخواهد بود كه حبیب برو آدم شو! سرفه های ممتد و پیاپی حبیب امانش نمی دهد و این گفت و شنود بارها قطع می شود، لحظه ای درنگ و نفس تازه می كند تا بتواند خود را برای حرف زدن آماده كند، تلاش می كنم بیش از این آزارش ندهم برای ادامه ماجرا و اینكه خانواده چگونه با او بزرگ شده اند و روزگار می گذرانند به سراغ همسر و فرزند ارشدش حمیدرضا می روم.

گفت و گو با فرزند ارشد جانباز

حمیدرضا شریفی، فرزند ۲۳ ساله جانباز حبیب شریفی اكنون دانشجوی شبانه دانشگاه شهید بهشتی در رشته تحصیلی هوش بری است. از او و گذران زندگی خانواده با پدر می پرسم، می گوید: ما ۹ فرزند هستیم پنج خواهر و چهار برادر كه بزرگترین شان منم و كوچك ترین هم مریم كه كلاس اول ابتدایی است، خواهرم فاطمه دانشجوی پزشكی دانشگاه تهران است و دیگر خواهران و برادرانم مشغول به تحصیل در مقاطع دبیرستان، راهنمایی و دبستان هستند.

پدرم نمی خواهد بگوید كه برای جنگ و دفاع از میهن و دین و نظام چه هزینه  ای را متحمل شده است. او از بیماری های ریوی رنج می برد، كیسه صفرا ندارد و طحال او كار نمی كند، دو بار برای مداوا طی سال های گذشته به انگلستان و آلمان رفته ولی هنوز سرفه های مدام او را راحت نمی گذارد.

غصه و رنجی كه پدرم را آزار می دهد، درد و رنج ناشی از مجروحیت نیست بلكه از ناحیه كسانی دل آزرده و رنجور است كه به عنوان همكار فعالیت و خدمات او را در سپاه دریغ داشتند و با وجود آنكه از مؤسسان و سیاستگذاران كلیدی سپاه پاسداران بوده،اما افتخار ادامه خدمت در این نهاد نصیب او نشده است. پدرم مدت ها برای دریافت حقوق دچار مشكل بود، از یك سو بنیاد جانبازان برای پدرم پرونده فعالیت در سپاه داشت ولی از پرداخت حقوق به او امتناع می كرد وقتی به آنها می گفتیم كه دیگر در سپاه فعالیت ندارد و سپاه هم این نكته را تأیید می كرد اما آنها تا این واقعیت را پذیرفتند چند سال طول كشید، البته به همت بنیاد شهید و امور ایثارگران اكنون حقوق ایشان برقرار شده اما چند سالی در نوبت حقوق بود كه بالاخره به نتیجه رسید.

حمیدرضا درباره اینكه از چه زمانی پی به مجروحیت پدر بردید، می گوید: من از همان زمانی كه بچه بودم لكه هایی را برروی پوست پدرم می دیدم و به واسطه ناراحتی های ریوی دارو مصرف می كرد اما همان گونه كه پزشكان نیز می گویند، مجروحین شیمیایی به هر میزان كه از زمان مجروحیت آنها می گذرد، اگر مراقبت های ویژه از آنها صورت نگیرد درد و رنج آنها شدت می گیرد.

پدرم اكنون هم با این همه درد و رنجی كه دارد و سینه اش مدام خس خس می كند ناراحتی خود را كمتر ابراز می  دارد اما زمانی دلش به درد می آید و دردش عمق پیدا می كند كه بفهمد و یا مطلع شود مسئولی به وظایف خود درست عمل نكرده است و یا ارزش هایی كه به واسطه آن در جبهه جانفشانی كرده بر اثر گذر زمان كم فروغ شده است.

در آرزوی دیدار با رهبری

رقیه النچری، همسر جانباز حبیب شریفی درباره همسر جانبازش می گوید: شاید باور نكنید و فكر كنید جانبازان در پی دریافت حقوق و مزایا و امكانات هستند ولی واقعیت این است كه شوهرم بیش از همه چیز فقط و فقط دغدغه دیدار با رهبری دارد، اما بارها گفته است فقط دیدار با او می تواند روحم را تغذیه كند، حتی به درمانش زیاد فكر نمی كند، بارها گفته است یكی از آرزوهایم دیدار با آقای خامنه ای است، من خواهش می كنم مسئولان مربوطه ترتیبی فراهم كنند تا او بتواند به خواسته اش برسد.

همسر جانباز شریفی می گوید: زمانی كه با حبیب آقا ازدواج كردم جانباز بود، از آن زمان ۲۵ سال می گذرد. در ابتدای ازدواج از نظر مالی وضع بسیار مناسبی داشتیم، حتی در منطقه یوسف آباد زندگی می كردیم، خود من از ارث پدری خانه ای در اختیارم قرار گرفت، هم خانه یوسف آباد و هم خانه پدری ام را فروختیم و هزینه مداوای او كردیم، البته از این كار هم ناراضی نیستم و خوشحالم به مانند خودش كه جانش را در طبق اخلاص گذاشت برای دفاع از میهن، من نیز به سهم خودم با او همراه شدم و هر كاری كه از دستم برمی آمد كوتاهی نكردم، اما آیا دیگران در قبال او مسئولیت ندارند، البته باید بگویم كه بنیاد شهید به خانواده ما مراجعه كرد و با بررسی پرونده و كمیسیون پزشكی تشخیص دادند كه او باید به خارج برود و اكنون مقدمات اعزام او به آلمان فراهم شده است اما از دوستان و همرزمان او گله دارم كه چرا به او سری نزدند، نگفتند حبیب كجاست و چه می كند. به تازگی مشكلی كه پیش آمده اینكه در سرش سه تركش پیدا شده و عكس هایی كه از او گرفتند گفته اند در فك او یك تركش و در سرش نیز تركش های دیگری وجود دارد این نكته را هم از سرگیجه هایی كه داشت متوجه شدیم، یك بار آقای فروزنده كه از همرزمان او بود تماس گرفت و جویای حالش شد اما از دیگران خبری نشد.

چندی پیش او را به خانه آوردیم، دو شب در منزل بستری بود، كم و بیش در كار خانه هم همیشه كمك من بود، تا اینكه چند شب قبل به یك باره حالش منقلب شد او را به بیمارستان ساسان بردیم و پزشكان با معالجه و بررسی وضعیت ریوی او نظر دادند كه ریه  سمت راست او از بین رفته و سوراخ سوراخ شده است، این مسئله در كمیسیون پزشكی مطرح و دستور به اعزام او به خارج از كشور صادر شده است.

آخر سخن

جانبازان، آنها كه بی ریا راهی دیار عشق و حقیقت و اخلاص و یكتایی شدند، آنها در پی آب و نان و قدرت و وجاهت نرفتند. هزاران نفر از آنها درد و رنج ناشی از گاز شیمیایی را با خود به همراه آوردند تا مجال تنفس و هوای تازه برای همنوعان فراهم شود. ۶۰۰ نفر از گرفتاران این عارضه شوم در آستانه پرواز به سوی اویند و یك هزار و ۷۰۰ تن آنها در صورت بی مهری از مراقبت های ویژه به كاروان ۶۰۰ نفر خواهند پیوست.

همان ها كه در روزهای سخت تازیانه زیاده خواهی های دشمن اندام نحیف آنها را رنجاند و به درد آورد، یكی پس از دیگری عروج می كنند. آنها بیش از دیگران عذاب می كشند نخست اینكه سلامت آنها در روزهای آسمانی جنگ و دفاع مقدس آسیب دیده و رنج فیزیكی و ظاهری را با خود به همراه دارند و دیگر اینكه نامهربانی ها، نامرادی ها و عیار آنچه برایش بی محابا به پیش رفتند هر روز بیش تر از دیروز و حتی فردا كم سو شده است .

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:53
شهدا و دفاع مقدس

چند لحظه در كنار جانباز شیمیایی محله

 

نمی توانم با صدای بلند بخندم!

 

بهنام مقصودی

 

 

 

  

حدود هفده سال از جنگ تحمیلی ایران با عراق می گذرد. نشانه های جنگ با ورود كشور به دوران سازندگی و قرار گرفتن در مسیر رشد و توسعه كمرنگ تر شده است، اما گه گاهی از گوشه و كنار خبر شهادت یكی از جانبازان كه اكثراً هم شیمیایی هستند به گوش می رسد و دوباره همه را یاد ایامی می اندازد كه حفظ مرزها و انقلاب بزرگ ترین هدف بود و چه جان های عزیزی كه به خاطر این هدف از دست نرفت. محمد كریم لو چهارده سال بیشتر نداشت كه عزم جبهه كرد اما به دلیل سن و سال پایین هیچ راهی جز دستكاری كردن فتوكپی شناسنامه اش پیدا نكرد و بدین ترتیب سال ۶۱ به عنوان بسیجی وارد جبهه شد.

او می گوید: «آن قدر چهره ام كودكانه بود كه خود مسئولان جبهه هم راضی به حضور من در منطقه جنگی نبودند.» اما باز هم پیروز این میدان محمد كریم لو بود كه توانست حرفش را به كرسی بنشاند.

اكنون از آن دوران سال ها می گذرد و محمد كریم لو سی و نهمین تابستان عمرش را تجربه می كند. آنچه در پی می آید، حاصل گپی كوتاه با محمد است.

با چه دیدی وارد جبهه شدید؟

با فرمان امام و اینكه باید از اسلام و انقلاب و ایران دفاع كرد و جهاد تكلیف شرعی یك مسلمان است. من هم سال اول، دوم دبیرستان بودم كه با تعدادی از بچه محل ها كه ساكن همین خیابان كارون بودند به جبهه رفتیم تا سال ۶۳ به عنوان بسیجی در جبهه بودم از آن موقع به بعد به عنوان یك نیروی رسمی تا پایان جنگ در جبهه حضور داشتم.

چه شد كه مجروح شدید؟

مجروح شدن كه نه یادگاری بگویم بهتر است. شهادت شاید قسمت نبود شاید ما لیاقت نداشتیم و شاید هم خودمان نخواستیم. ولی از خوردن تركش گرفته تا موج گرفتگی و بارزترین آنها هم كه سرفه های ناشی از بمباران شیمیایی است.

در كدام منطقه شیمیایی شدید؟

اواخر سال ۶۲ بود كه عراق برای اولین بار در عملیات خیبر و در جزیره مجنون استفاده از سلاح های شیمیایی را آغاز كرد. مواد مورد استفاده اش در جنگ هم بیشتر گاز خردل بود البته بعضی مواقع از سیانور استفاده می كرد. از همان دوران بود كه مصدومیت های شیمیایی من شروع شد. اما عمده جایی كه من شیمیایی شدم در منطقه جوانرود بود كه در شهریورماه سال ۶۵ اتفاق افتاد. هنوز عملیات آغاز نشده بود و ما منطقه را باید برای عملیات آماده می كردیم در آن شرایط از پدافندها نباید استفاده می كردیم، در آنجا بود كه تقریباً حدود نیم ساعت بمباران شیمیایی شدیم.

بعد از آن سریع به بیمارستان منتقل شدیم و آنجا هم لباس هایمان را عوض كردند و به حمام فرستادند و بعد از آن لباس های آبی بیمارستانی دادند از آنجا كه كار ما هنوز در منطقه تمام نشده بود با همان لباس ها دوباره به منطقه برگشتیم بچه ها از شدت صدمات ناشی از بمباران شیمیایی یكی یكی می افتادند و من هم شب دیگر چشم هایم نمی دید و حالت تهوع و سردرد شدید داشتم كه دیگر به عقب منتقل شدم و تحت مداوا قرار گرفتم.

آیا این آخرین باری بود كه مجروح شدید؟

 

 

 

  

نه، بعد از آن سال ۶۵ بود كه برای كاری به تهران آمدم و دو روز بعد برگشتم موقع برگشتن مادرم پرسید وسایل با خودت نمی بری؟ نمی دانم چه طور شد گفتم نه زود برمی گردم گذشت و ما آمدیم منطقه و برای عملیات رفتیم جلو. هنوز عملیات انجام نشده بود و ما مشغول شناسایی بودیم عراق هم آن قسمت را زیر آتش گرفته بود و شدید می كوبید. من یك لحظه وقتی برگشتم سیاهی خمپاره را در چند متری دیدم و بعد از آن دیگر هیچ چیز نفهمیدم و بعد متوجه شدم كه از ناحیه شكم، پا و كمر مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفتم وقتی برای مداوا در بیمارستان بستری شدم و مادرم به ملاقاتم آمد گفتم «دیدی زود برگشتم».

از آثار جراحت هایتان هنوز هم چیزی به جا مانده؟

بله همان آثار شیمیایی كه باعث سرفه شدید و خارش پوست و از این دست مشكلات است. البته در اوایل عوارض آن مشخص نبود، اما حدود سال ۷۱ بود كه مشكلات حاد شیمیایی شروع شد اكنون هم بیشتر از ناحیه ریه ناراحت هستم.

خود دكترها می گویند كاری نمی شود كرد و باید همین مقدار از ریه را كه مانده حفظ كنیم و نگذاریم كه از بین برود چون حدود چهل پنجاه درصد از ریه هایم از بین رفته است.

الان هم باید خیلی چیزها را رعایت كنم نباید بلند بخندم یا بلند گریه كنم نباید عصبی شوم و در معرض آلودگی هوا قرار بگیرم و یك سری غذاهای خاص را كه باعث تحریك ریه می شود و حساسیت زا هستند را نباید بخورم.

آیا در روند درمانی خود با مشكل یا نارسایی خاصی مواجه شده اید؟

اصلی ترین مشكل كمبود مراكز درمانی است چون فقط دو بیمارستان در تهران جانبازهای شیمیایی را پذیرش می كنند كه در مواقع اورژانس این كمبود می تواند خطرناك باشد بیمارستان های دیگر هم اگر بفهمند كه شیمیایی هستی پذیرش نمی كنند چون تخصص های لازم را ندارند. اما مشكل دارو شكر خدا با تلاش های بنیاد جانبازان حل شده است.

آیا برای درمان به آلمان هم رفته اید؟

نه من نرفتم اما كسانی هم كه رفتند درمان نشدند. آنان بیشتر از بچه های ما به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده می كردند چون آلمان مواد شیمیایی را به عراق داده بود و مطمئناً پزشكان آلمانی از پادزهر آن برای مداوا با خبر بودند، كاری كه هیچ گاه انجام ندادند.

از بچه محل هایی كه با هم در جبهه بودند باخبرید؟

بچه محل ها كه زیاد بودند مثل شهید محسن باباخانی، شهید علی قربان خانی و چند نفر از دوستانمان كه با هم بودیم و آنها هم جانباز شده اند و همه هم از بچه های مسجد باب الحوایج در سه راه كارون بودیم الان هم با آنها ارتباط دارم و از حال آنها باخبرم.

چه سالی ازدواج كردید؟

 

 

 

  

سال ۶۷ ازدواج كردم و الان هم دو فرزند دارم و الحمدلله زندگی خوبی دارم. خانواده ام هم با این موضوع كه من شیمیایی هستم كنار آمده اند و من هم سعی می كنم آنها را كمتر متوجه این موضوع بكنم. البته بچه ها دیگر به صدای كپسول ها عادت كرده اند.

گفتید وقتی به جبهه رفتید هنوز دبیرستان را تمام نكردید آیا بعد از آن ادامه تحصیل دادید؟

بله بعد از جنگ دیپلم گرفتم و بعد از آن دانشگاه رفتم و سال ۸۲ توانستم مدرك كارشناسی ارشد در رشته مدیریت را بگیرم.

از مردم چه توقعی دارید؟

توقعی نداریم ما هم مثل همه آنها زندگی می كنیم. ما آن روز هم كه رفتیم جبهه می دانستیم ممكن است شهید شویم یا جانباز شویم ولی اینكه به خاطر چیزی یا توقع از كسی این كار را بكنیم نبود. ما به خاطر خدا رفتیم و با او معامله كردیم معامله با كسی كه ضرری در آن نیست. الان هم اگر شرایطی پیش بیاید كه مجبور شویم به جبهه برویم با عصا هم كه شده می رویم. درست است زمانه عوض شده اما ما یا حداقل من تغییر نكردم و هدفم همان هدف است.

و از محل تان؟

محل خیلی خوبی است من از زمان تولد اینجا بودم و فكر نمی كنم به این سادگی از این محل دل بكنم. تمام دوران كودكی و نوجوانی و جوانی من در این محل خلاصه می شود. همسایه های خیلی خوبی هم داریم.

فقط كوچه ما، كوچه شهید غفاری واقع در خیابان قصرالدشت پایین تر از مرتضوی كمی چاله دارد كه از مسئولان شهرداری خواهشمندیم رسیدگی كنند.

 

 

 

 

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:53
شهدا و دفاع مقدس

 

۱۴ سال میزبان آزادگان یوسف تبار

 

امروز آزادگان

 

حضور آزادگان در مجالس چهارم، پنجم، ششم و هفتم ،در سنگرهای علم و دانش، در دانشگاه ها و در مقاطع مختلف كارشناسی، در حوزه های علمیه و در بخش های تولیدی، كشاورزی و اقتصادی خود دلیلی بر توانمندی آنهاست

 

 

 

 

   

 

روزی كه در میان بدرقه اهل محل راهی جبهه شد، چهره اش را به خاطر سپردم و روزی كه پس از سه سال اسارت در بند دشمن با آزادگی بازمی گشت، تماشایش كردم، لاغر شده بود و گونه هایش فرورفته نشان می داد

 

۱۴ سال از آن روزها ی شور انگیز گذشته است،  روزهایی كه از پس سال ها اسارت، دگر بار دلاوران این آب و خاك ظفرمندانه پا به خاك پاك میهن گذاشتند و با ورودشان جان همه دلشدگان را كه یك لحظه از یاد آنها غافل نمانده بودند، آكنده از شورمستانه دیدار كردند.

از آن روزها، آن هنگامه های شادباش بی دریغ را به خاطر داریم كه در پیش پای رزم آوران از بند رسته برپا شده بود ؛ در ولوله هایی كه خاطره شان همچنان در یاد همه زنان و مردان این سرزمین تابناك است.

به خاطر داریم بذر امید كه در آن شادمانه ترین پیشوازها به گل نشسته بود! همان گونه كه مادران اندیشیده بودند و روزهای فراق و انتظار را سپری كرده بودند. فرزندان به آغوش وطن و مادر بازگشتند و روزهای فراق به سررسید.

 

التیام زخم ها

بسیاری از آنها فراقی به عظمت دماوند بردل و شماری تن فرسوده از جور و جفای سالیان دور و دراز اسارت به همراه دارند.

با این همه در ۲۶مرداد سال ۱۳۶۹ زخم های انتظار التیام یافت و در روشنای نگاه سرشار از تقدیر و سپاس مردم، از روزهای فراق و بیداد كمتر نشانی ماند بر چهره آزادگان میهن. و این گونه بود راز ماندگاری سرافرازانه در همه این سده ها: «آن دلاوران تا واپسین نفس جنگیدند،  آن دلیران، كوهوار رنج اسارت را به تن خریدند و آن سال های بند و زنجیر تنها آزمونی بود تا در آن صلابت مردان، به تماشا بنشینند.

۱۴ سال است كه بر كناره این چشمه نوش، درس صلابت و پایداری می نوشیم و هنوز چشمه جاری و جوشان است، بار دیگر آن روزها را به خاطر می آوریم و بر قدومشان درود می فرستیم.

۱۴ سال از آن روزهای خاطره و شاد می گذرد. اما هنوز گویی زمان زیادی نگذشته است، هنوز عطر ایثار، اخلاص،  پایمردی و مقاومت در كوچه پس كوچه های محله های خانی آباد، جوادیه، جوانمرد قصاب، مهر آباد، نظام آباد، سبلان،  آذری، راه آهن و شهرهای مشهد، اصفهان،  تبریز و شیراز ساری و جاری است نه آن گونه كه آن روزها جاری بود، بلكه نوع دیگری از تلاش و تكاپو برای زندگی جریان دارد، مگر نه این كه زندگی پستی  و بلندی، اوج و حضیض، بالا و پایین اسارت و آزادی، فقر و رفاه و عطوفت و غضب دارد. و آزادگان كه امروز نهادهای مقاومت و پایداری، یادمان زنده استقامت و قهرمانان بی نام و نشان این مرز و بومند، بی هیچ ادعایی كار و تلاش و فعالیت و رنج و مرارت را باز هم به جان می خرند تا زندگی جریان داشته باشد؛ چرا كه یك روی سكه زندگی رنج و روی دیگرش گنج است و آزادگان سرافراز این دو را با هم تجربه و اندوخته سال های اسارت می دانند.

تجربه های سخت

روزی كه در میان بدرقه اهل محل راهی جبهه شد، چهره اش را به خاطر سپردم، و روزی كه پس از سه سال اسارت در بند دشمن با آزادگی باز می گشت، تماشایش كردم لاغر شده بود و گونه هایش فرو رفته نشان می داد. در چشمانش یك نیروی ناشناخته برق می زد او حالا مردی شده بود، سرشار از تجربه های سخت و جانكاه كه از بوته آزمایش سرافراز بیرون آمده بود. سه سال آزگار آكنده از لحظه های سخت و دشوار به او درسی بزرگ داده بود. وقتی بعدها پای صحبتش نشستم با افتخار می گفت: می دانم آزادی چقدر ارزش دارد و چگونه باید برای حفظ آزادی جنگید و مبارزه كرد.

در روزهای اسارت، دشمن می كوشید اراده ما را در هم شكند و همه جور وعده وعید وجود داشت. آنها شلاق و شیرینی را یك جا عرضه كرده بودند و تو باید انتخاب می كردی. اما تن، شب و روز آماج شلاق های دشمن بود، شلاق های گوناگون: تحمیل، توهین، تحقیر و انواع فشارهای روحی و جسمی كه از خواسته مان بگذریم و به میهن خود، نظام جمهوری اسلامی و مردم خیانت كنیم. می دانستم روزهای دشوار و تحمل ناپذیر فشار و شكنجه دشمن می گذرد. اما آنچه باقی می ماند مهم است و امروز كه در هوای پاك وطن نفس می كشم به آن روزهای دشوار آزمایش می اندیشم.

او یكی از آزادگان میهن ماست و اكنون پس از ۱۴ سال از آن زمان هنوز طنین فریادهایش را در حالی كه بر دوش مردم محله ما قرار داشت می شنوم. او با سربلندی می گفت: هیچ كس نمی تواند آزادی را از ملت، بگیرد و ما را در بند كند، چرا كه با آزادی خو گرفته ایم و زندگی می كنیم.

صادقیان آزاده دیگری است كه از روزهای دشوار اسارت در خاك دشمن می گوید: آنها اعتقادات ما را هدف گرفته بودند. چه اعتقادات دینی و چه غرور ملی و میهنی به نماز خواندن بچه ها حساس بودند و حفظ شعائر دینی در اسارتگاه آنان را به خشم وامی داشت اما در میان همان ها هم كسانی بودند كه از مقاومت ایرانیان لذت می بردند، اگر چه فرصت بروز نداشتند، اما چشم هایشان از آنچه در درونشان می گذشت خبر می داد و به این اصل می رسیدیم كه وقتی برای حفظ ارزش های انسانی مقاومت كنی، در همه جا سربلند خواهی بود.

وضعیت آزادگان

آزادگان پس از سپری شدن دوران اسارت در چه مرحله ای هستند و چه می كنند آنها اكنون تا چه میزان از خدمات و امكانات ستاد رسیدگی به امور آزادگان رضایت دارند،  مسئولان برای آنها چه كرده اند؟

در این باره رئیس ستاد رسیدگی به امور آزادگان می گوید: شماری از آزادگان از دانشگاه ها فارغ التحصیل شده و نزدیك به ۴۰ هزار نفر از آزادگان در بخش های مختلف مشغول به كارند كه از این میان ۶۴ درصد در بخش دولتی و ۲۰ درصد در بخش خصوصی فعالیت دارند و ۱۱ هزار نفر نیز با هماهنگی دستگاه ها با دریافت وسائل نقلیه مشغول به كار شده اند.

آزادگان در پاسخ به مسئولان برخی گلایه مندند و برخی به طور نسبی اظهار رضایت می كنند.

یك طلبه آزاده در این باره گفت: مدت چهار سال در عراق اسیر بودم و در حال حاضر با مشكلات زیادی دست و پنجه نرم می كنم، وی می افزاید: لحظه ای كه قدم به خاك میهن گذاشتم،  باشكوه ترین دقایق زندگی ام بود. خدا را سپاس گفتم و بر خاك داغ این سرزمین كهنسال بوسه زدم.   همه چیز رنگ مهربانی داشت.درد آزاردهنده معده ام كه در سال های اسارت پیوسته عذابم می داد، هنوز آزارم می دهد.

اعتراض

سال گذشته در روزهای مصادف با بازگشت آزادگان شماری از آزادگان تهرانی خواستار اجرای قانون حمایت از آزادگان و آیین نامه های مربوطه بخصوص ماده ۱۸۰آیین نامه اجرایی قانون وظیفه عمومی شده بودند.

ماده ۱۸۰ آیین نامه اجرایی قانون خدمت وظیفه عمومی مصوب ۱۹/۷/۱۳۶۳ مجلس شورای اسلامی و مصوب ۱۳/۵/۱۳۶۴ هیأت وزیران درمورد آزادگان وظیفه مقرر كرده است:

پرسنل وظیفه ای كه در حین خدمت وظیفه عمومی اسیر یا مفقودالاثر بشوند، حسب مورد تا پایان دوره اسارت یا تعیین تكلیف از طریق واحد مربوطه به عائله تحت تكفل آنان با ترتیب زیر حقوق پرداخت خواهد شد:

الف- در دوره ضرورت از حقوق درجه مربوطه و پس از پایان دوره ضرورت و ورود به دوره احتیاط از حقوقی معادل حقوق ثابت هم درجه كادر ثابت.

ب- در صورتی كه در حین اسارت و یا مفقودالاثر بودن دوره احتیاط آنان منقضی گردیده و وارد مرحله ذخیره اول شوند، از حقوقی معادل حقوق ثابت یك درجه بالاتر از درجه دوره احتیاط.

ج- در صورتی كه حین اسارت یا مفقودالاثر بودن وارد مرحله ذخیره دوم شوند، از حقوق معادل یك درجه بالاتر از ذخیره اول.

آزادگان مذكور با در دست داشتن مدارك مربوطه در گفت  وگو با خبرنگار ایرنا گفتند: برای پیگیری و اجرای این قانون دستور لازم صادر شده، اما با گذشت سال ها از صدور این دستور، مفاد آن هنوز اجرا نشده است.

مجید غلاث یكی از آزادگان كه حین اسارت با درجه ستوان دوم مشغول انجام خدمت وظیفه بوده است، گفت: برای اجرای این ماده، پیگیری های زیادی انجام شده، اما تاكنون نتیجه ای حاصل نشده است.

حمید نعیمی یكی دیگر از آزادگان، در حالی كه متن نامه شادروان حجت الاسلام سیدعلی اكبر ابوترابی فرد را در دست داشت، گفت: برخی از آزادگان از افراد منقضی خدمت سال ۵۶ بوده اند، اما حسب وظیفه شناسی و رشادت به صفوف رزمندگان اسلام پیوسته و تعدادی هم در مراتب سرباز درجه دار و افسر وظیفه به مناطق عملیاتی اعزام شده اند.

این نامه در سال ۷۶، برای اجرای كامل قانون حمایت از آزادگان و آیین نامه های مربوط بخصوص ماده ۱۸۰ قانون وظیفه عمومی مصوب ۱۳۶۳ مجلس شورای اسلامی در مورد آزادگان وظیفه نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، خواستار دستور و امر به اجرا شده است.

علی یوسفی یكی دیگر از آزادگان، متن نامه ای به امضای دكتر فیروزآبادی رئیس ستاد كل نیروهای مسلح را به خبرنگار ایرنا ارائه كرد.

در این نامه، رئیس ستاد كل نیروهای مسلح خواستار مشخص شدن موارد و مصادیق عدم اجرای این مقررات شده است. تنی چند از آزادگان گفتند: بازگشت به این درخواست ستاد كل نیروهای مسلح، مدارك تعدادی از آزادگان مشمول مقررات ماده ۱۸۰، از سوی نمایندگی ولی فقیه در امور آزادگان برای ستاد كل نیروهای مسلح و وزارت دفاع ارسال شده، اما تا كنون ترتیب اثری به آنها داده نشده است.

عباسعلی وكیلی، رئیس ستاد رسیدگی به امور آزادگان در این خصوص گفت: موضوع استیفای حقوق آزادگان وظیفه برحسب اجرای ماده ۱۸۰ قانون وظیفه عمومی طی جلساتی با حضور مسئولان مربوطه و شورای مشاورین در امور ایثارگران در حال پیگیری است.

امروز آزادگان

این كه امروز، آزادگان سرافراز این میهن در كجایند، چه می كنند و به آن روزها چگونه می اندیشند باید به سراغ آنها رفت. از آنها سخن شنید سخنی كه خمیرمایه آن استقامت، پایداری، آزادگی و فرزانگی است.

برخی از آنها از كم مهری ها گله مندند، برخی تمایل زیادی به بازخوانی و بازگویی دوران اسارت ندارند، برخی دیگر موفقیت امروز خود را مدیون پختگی در دوران اسارت می دانند و دسته ای هم با حسرت از آن روزها یاد می كنند اما در این میان خاطرات و سخنان سیدحسین میرسید كه در سال ۱۳۶۱ به اسارت بعثیان درآمده، شنیدنی است:

مدتی بود كه جو رعب و وحشت ناشی از فشار روحی و روانی دشمن بر سراسر اردوگاه سایه افكنده و جو آرام را از كبوتران شكسته بال گرفته بود به طوری كه حتی دو نفر اگر با هم صحبت می كردند مورد بازجویی قرار می گرفتند. اضطراب و دلهره ناشی از ضرب و شتم های نابهنگام و بی مورد همه را سخت آزار می داد و كلافه كرده بود به حدی كه دشمن تصور می كرد، در این شرایط اسرا حاضرند تن به هر نوع خواسته ای برای رهایی از این وضعیت بدهند و آنها را همانند مهره ای بی اراده به هر سمت و سویی كه می خواهند بچرخانند، لذا روی خیال خام خویش درصدد اجرای نقشه از پیش طراحی شده برآمدند.

ساعت ۵/۱۰ صبح بود. اسرا هر كدام سر در گریبان كار انفرادی خویش بودند ناگهان سوت گوشخراشی به صدا درآمد و همه را به وسط اردوگاه فراخواندند. همه می دانستند كه این گونه سوت ها خبر از حادثه ای تازه دارد. همزمان سروان  هادی رئیس سیاسی - عقیدتی اردوگاه «الانبار» با تعدادی چماقدار وارد شد. هر كس كه در هر كجا قرار دارد باید سرپا بایستد به صورت خبردار تا به او اجازه استراحت دهد. به هر حال میز و صندلی را حاضر و سروان هادی با یك بغل پرونده پشت میز سخنرانی قرار گرفت و او كلام خود را با گفتاری از امام علی(ع) بدین سان شروع كرد. قال علی كرم الله وجهه: «خیر الكلام ما قل و دل» و بدین مضمون ادامه داد: من دلم به حال شما می سوزد، شما باید الان پشت میزهای مدرسه باشید، تشكیل خانواده داده در كنار زن و فرزندان خویش زندگی كنید. شما الان مهمان ما هستید و رئیس جمهور ما دستور داده كه ما از شما پذیرایی كنیم و ... در نهایت سخن را بدین جا كشاند و گفت: همه بدبختی های شما زیر سر خمینی است كه شما را به كوره های جنگ فرستاده و به این روز سیاه نشانده. با ذكر نام مبارك حضرت امام (ره) یكباره فریاد صلوات فضای پراختناق اردوگاه را در نوردید و محیط های اطراف را عطرآگین ساخت و جان تازه ای به عاشقان روح الله بخشید و صدامیان را دچار سراسیمگی و آشفتگی ساخت.

پایان سخن

در پایان باید بر این نكته تأكید كنیم كه نباید فریاد هلهله و شادی و غریو بلند شكرگزاری آن همه ایرانی در آن روز تاریخی یعنی ۲۶ مرداد ماه سال ۶۹ در همان روز باقی بماند و اینك ما با نوشتن یاد و خاطره ای از آن روزها، تنها در فكر یادآوری آن باشیم. اكنون باید ببینیم همان آزادمردانی كه تفكر آزادگی را به مردم هدیه كردند در كجای چرخه این نظام اسلامی جای دارند؟ چگونه می اندیشند و چه می كنند؟ آیا وظایف آنها محدود به همان چند سال اسارت بود و دیگر هیچ؟ چقدر از آنها در عرصه های بعد از جنگ و دوران سازندگی عمرانی و فرهنگی استفاده كرده ایم؟

البته حضور آزادگان در مجلس چهارم و پنجم و ششم و از همه مهمتر در مجلس هفتم و نیز در سنگرهای علم و دانش، در   مقاطع مختلف دانشگاهی، در حوزه های علمیه، در بخش های تولیدی و كشاورزی و اقتصادی، در پست های مهم و كلیدی وزارتخانه ها و ادارات دولتی و غیردولتی و ... خود دلیلی بر توانمندی آنها بوده است، اما تأكید می شود، وظیفه خطیر آنها، حضور فعال در جبهه های فرهنگی است. اگرچه در چند سال گذشته آنها در سنگرهای فرهنگی نیز حضوری موفق داشتند، ولی با توجه به تهاجم گسترده فرهنگی از سوی دشمنان علیه ارزش های انقلاب اسلامی، اهمیت حضور و نقش آنها بیش از پیش مهم جلوه می كند. آنها می توانند با ابتكار، خلاقیت و مدیریت كارآمد و تعهد و اخلاصی كه در آنها وجود دارد، در این سنگرها نقش قابل توجه و در خور تحسینی ایفا كنند. مبادا فراموششان كنیم و خدای نكرده آنها را به بوته فراموشی بسپاریم. عباس اسدی

 

چهارشنبه 14/12/1392 - 8:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته